فصل هفتم: سرنوشت نهضت بعد از تبعید امام

بعضی از علل انحراف سازمان مجاهدین

بعضی از علل انحراف سازمان مجاهدین

‏یکی از علل انحراف سازمان مجاهدین را علاوه بر شیطنتها و نقشی که ساواک در این‏‎ ‎‏میان داشت می توان در عدم حضور اکثر روحانیت در میدان مبارزه با رژیم دانست چون‏‎ ‎‏این جوانان که براساس اعتقاد به مبارزه و اصل جهاد در قرآن و نهج البلاغه به دین گرایش‏‎ ‎‏پیدا کرده بودند و شجاعانه وارد صحنه شده بودند وقتی می دیدند که متولیان و حامیان‏‎ ‎‏اصلی دین و کسانی که به زبان، داعیه دفاع از دین دارند ولی عملاً برای حاکمیت دین‏‎ ‎‏کاری نمی کنند و از آنجا که اعتقاد خیلی محکمی هم به دین نداشتند تا حساب دین را از‏‎ ‎‏مدعیان دینداری جدا کنند بتدریج اعتقادشان را به دین اسلام و مبانی دینی از دست‏‎ ‎‏دادند و به طرف کمونیسم متمایل شدند. علت دیگر این است که در جامعه آن روز ایران‏‎ ‎‏مسأله مبارزه با سرمایه داری به عنوان نشانه روشنفکری و تحت تأثیر کمونیستها و‏‎ ‎‏تبلیغات شوروی رواج زیادی داشت به طوری که حتی بچه های مسلمان و متعهد ما هم‏‎ ‎‏تصور می کردند که اسلام نیز با سرمایه داری به طور مطلق مخالف است و به طور کلی‏‎ ‎‏نفرت خاصی از سرمایه داری در میان جوانهای مبارز و روشنفکر پدید آمده بود حتی‏‎ ‎‏بعضی از علما برای اینکه به محبوبیت اسلام در بین جوانان بیفزایند چنین القا می کردند‏‎ ‎‏که اسلام با سرمایه داری و مالکیت خصوصی مخالف است. یکی از اینها آقای شیخ علی‏‎ ‎‏تهرانی بود که در کتاب ‏‏مالکیت در اسلام‏‏ سعی و تلاش زیادی کرد تا اثبات کند که مقصود‏‎ ‎‏آیات مربوط به مالکیت در قرآن، مالکیت اعتباری است نه حقیقی تا شامل مالکیتهای‏‎ ‎‏خصوصی و سرمایه داری هم بشود و در این جهت از اقوال و فتاوایی که به نوعی به این‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 278
‏فکر کمک کند بهره می گرفت. نتیجه این القائات این بود که جوانان ما به جای گرایش‏‎ ‎‏بیشتر به اسلام، به طرف کمونیسم و مارکسیسم متمایل شدند. علت دیگری که‏‎ ‎‏اساسی تر از علت قبلی است و در واقع ریشه آن محسوب می شود این است که جمعی از‏‎ ‎‏روشنفکران مذهبی ما که در دانشگاهها هم نفوذ داشتند و تدریس می کردند و در ضمن‏‎ ‎‏از اطلاعات دینی و اسلامی نسبتاً خوبی هم برخوردار بودند با تکیه بر این معلومات و‏‎ ‎‏اطلاعاتشان از دین، مغرور شده و خودشان را از مراجعه به علما و بزرگان روحانیت که‏‎ ‎‏متخصصین علوم اسلامی به شمار می آیند بی نیاز می دیدند. یکی از این روشنفکران‏‎ ‎‏مرحوم مهندس بازرگان بود. ایشان اگرچه انسانی متدین و مبارز و مطلع حتی در زمینه‏‎ ‎‏مسائل اسلامی بود ولی بیش از اندازه به خودش مغرور بود به طوری که در خودش‏‎ ‎‏نیازی نمی دید که برای فهم بهتر قرآن و برداشت از آن به آرا و نظریات علما و مفسرین‏‎ ‎‏دیگر قرآن رجوع کند. ایشان حتی برای درک بهتر معنای آیات به روایت هم کمتر‏‎ ‎‏مراجعه می کرد و با کنار هم قراردادن آیات قرآن نیز به معنا و تفسیر درستی نمی رسید.‏‎ ‎‏آیات قرآن را به طور مجزا تفسیر می کرد که نتیجه اش تکروی در بحث و تفسیر به رأیهای‏‎ ‎‏زیاد بود و این در حالی بود که مرحوم بازرگان در میان روشنفکران مذهبی از همه‏‎ ‎‏باسوادتر و مبارزتر بود. فرد دیگری که به نظر من از همین روش پیروی می کرد جناب‏‎ ‎‏آقای جلال الدین فارسی بود. وی نیز بدون توجه به تفاسیر گذشتگان و مراجعه به علمای‏‎ ‎‏دین گاهی در نوشته های خودش به برداشتهای خاص از قرآن می رسید. ایشان بعد از‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد و از اعضای مهم و‏‎ ‎‏متعصب حزب شد. مرحوم دکتر شریعتی را نیز از این نظر می توان در این طیف قرار داد‏‎ ‎‏و متأسفانه این یک عارضه ای است که دامنگیر اکثر روشنفکرانی که در زمینه مسائل‏‎ ‎‏دینی دارای معلوماتی می شوند می گردد. در هر صورت جمعی از سران مجاهدین خلق‏‎ ‎‏از شاگردان مرحوم آقای بازرگان به شمار می آمدند و به واسطه اینها به اسلام و مبارزه‏‎ ‎‏گراییده بودند و وقتی این شیوه تفسیری آسان و بدون زحمت را از این آقایان می دیدند‏‎ ‎‏به فکر افتادند که با استفاده از این روش، آیات قرآن را در کنار هم قرار بدهند و آنطور که‏‎ ‎‏خود می خواهند دست به تفسیر و تأویل آیات بزنند. محمد حنیف نژاد یکی از این افراد‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 279
‏بود که با تکیه بر این روش چندین سوره از سوره های قرآن را تفسیر کرد و به صورت‏‎ ‎‏جزوه منتشر نمود. من حنیف نژاد را از نزدیک می شناختم و با خانواده اش نیز آشنایی‏‎ ‎‏داشتم. او و خانواده اش از افراد مؤمن و مذهبی شهر تبریز بودند. وی در اوایل دهه چهل‏‎ ‎‏و قبل از تأسیس سازمان مجاهدین در مجالس و محافل مذهبی و عزاداری و‏‎ ‎‏روضه خوانی فعالانه شرکت می کرد و در ضمن به منزل آقای قاضی طباطبایی نیز می آمد‏‎ ‎‏که من همان جا با وی آشنا شدم و بعدها که سازمان تأسیس شد من چند سالی به جهت‏‎ ‎‏فعالیتهای مخفیانه اینها از ایشان خبری نداشتم تا اینکه یکی از دوستان چند عدد جزوه‏‎ ‎‏که حاوی تفسیر سوره های مبارکه محمد (ص)، انفال و برائت بود و توسط محمد‏‎ ‎‏حنیف نژاد نوشته شده بود به من داد و من با توجه به شناختی که از حنیف نژاد داشتم‏‎ ‎‏صرف تفسیر گفتن و تفسیر نوشتن از او برایم تعجب آور بود و هنگامی که آن جزوه ها را‏‎ ‎‏مطالعه کردم دیدم برداشتها و تفسیرهایش غالباً با دید مادی و به دور از روح و ظاهر قرآن‏‎ ‎‏است. وی تفسیر را به طور خاص از شخصی به نام آقای کهنمویی در تبریز فرا گرفته بود.‏‎ ‎‏آقای کهنمویی، معلمی متدین و باسواد بود که در زمینه تفسیر قرآن مطالعاتی در تفاسیر‏‎ ‎‏فارسی داشت و ظاهراً مقداری دروس عربی نیز خوانده بود. وی که دستی نیز در ادبیات‏‎ ‎‏داشت در روزهای جمعه برای عده ای از جوانها تفسیر می گفت و من یادم هست که در‏‎ ‎‏همان زمان درس تفسیر ایشان به خاطر برداشتهای خاصی که از قرآن می کرد مورد‏‎ ‎‏اعتراض و انتقاد علما و بزرگان تبریز قرار می گرفت. البته گفتنی است که در تبریز امثال‏‎ ‎‏ایشان کم نبودند و به عنوان نمونه عده دیگری در تبریز بودند که به قوم «کفانا کتاب الله »‏‎ ‎‏شهرت یافته بودند و بعضی از علما آنان را به «وهابی» بودن متهم می کردند ولی وهابی‏‎ ‎‏نبودند بلکه آنان که از دوستان و رفقای آقای شریعتمداری و شاید از مقلدین ایشان نیز‏‎ ‎‏بودند بدون توجه به روایات و آرا و نظریات فقها و مفسرین معتبر، از قرآن برداشتهای‏‎ ‎‏ویژه خودشان را داشتند. اکثر این افراد در هیأتهایی که تشکیل می دادند تفسیر می گفتند‏‎ ‎‏و چون در رأس آنها شخصی به نام آقای شعار قرار داشت به شعاریون معروف بودند.‏‎ ‎‏باید اذعان کرد که در آن مقطع گرایش به این نوع تفسیر در جامعه و حتی در بین بعضی از‏‎ ‎‏روحانیون خیلی زیاد بود. مثلاً تفسیر ‏‏فی ضلال القرآن‏‏ سید قطب که از این نوع برداشتها‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 280
‏در آن زیاد به چشم می خورد ترجمه و ترویج می گردید. سیدقطب اگرچه از شاگردان‏‎ ‎‏محمد عبده و فردی مبارز و انقلابی محسوب می شد ولی از نظر اعتقادی یک وهابی و‏‎ ‎‏دشمن اهل بیت (ع) بود که هم برداشت خوب و هم برداشت نادرست در تفسیرش‏‎ ‎‏وجود دارد. اما به تفسیر و سایر کتب و مقالات وی بیش از اندازه بها داده می شد و آقایان‏‎ ‎‏خسروشاهی و علی حجتی کرمانی و دیگر نویسندگان ‏‏مکتب اسلام‏‏ مشتاقانه به دنبال‏‎ ‎‏ترجمه و نشر آثارش بودند. یکی دیگر از این نوع تفاسیر که باز ترویج و تبلیغ می شد‏‎ ‎‏تفسیر ‏‏المنار‏‏ بود. صاحب ‏‏المنار ‏‏نیز از شاگردان عبده و با یک واسطه شاگرد‏‎ ‎‏سیدجمال الدین اسدآبادی بود و تفسیرش نیز مثل ‏‏فی ضلال القرآن‏‏ ولی نه در آن حد به‏‎ ‎‏تفسیر و برداشتهای خاص و شخصی متکی بود. مقصود از بیان این جزئیات ترسیم‏‎ ‎‏فضایی است که این جوانان در آن تربیت یافتند و این شیوه ارتباط با قرآن را که مبتنی بر‏‎ ‎‏اصول و مبانی اصیل نبود یاد گرفتند و بعداً به خاطر تشکیلات سیاسی و مبارزه‏‎ ‎‏مسلحانه ای که در پیش گرفتند مجبور شدند که با همه قطع رابطه کنند و مخفی شوند.‏‎ ‎‏خودشان مفسر و معلم قرآن خودشان شدند و آن هم نمونه تفاسیرشان بود که به دست‏‎ ‎‏من رسید و مملو از برداشتهای ناصحیح و ماتریالیستی از قرآن بود و طبعاً همین نگرش‏‎ ‎‏به قرآن و فهم و برداشت غلط از آن بود که به نفوذ جریان انحرافی در سازمان‏‎ ‎‏انجامید اگرچه اعضای اصلی و مؤسس سازمان مجاهدین با همه این برداشتهای‏‎ ‎‏نادرست هنوز معتقد به اسلام بودند ولی زمینه استیلای کامل منحرفین از همان زمان‏‎ ‎‏فراهم شد.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 281