برخورد من با سیدمهدی هاشمی
همان طوری که قبلاً عرض کردم من تا پیروزی انقلاب سید مهدی هاشمی را ندیده بودم. بعد از پیروزی انقلاب نیز به جهت اینکه فعالیتهایش غالباً مخفی و غیرعلنی بود جز در دو ـ سه مورد من برخورد نزدیکی با ایشان نداشتم. از این موارد، دو موردش به زمان مسئولیت من در دادستانی کل انقلاب بر می گردد. مورد اول زمانی بود که سیدمهدی در سپاه فعالیت می کرد و فرمانده سپاه اصفهان هم آقای سالک بود که در آن
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 298
مقطع جزو دوستان سیدمهدی به شمار می آمد اگرچه بعداً از مخالفین سرسخت اینها شد. به هر حال سپاه اصفهان به طور کلی تحت نفوذ این باند قرار داشت و اینها با استفاده از این موقعیت اقدام به یک سری کارهای خودسرانه مثل دستگیری افراد مخالف خودشان و شکنجه آنها می کردند. مرحوم مهندس بحرینیان و آقایان حشمتی هم در همان زمان و توسط همین افراد کشته شده بودند. در سال 62 دادستان انقلاب اصفهان یعنی آقای علی اکبریان که من او را به این سمت منصوب کرده بودم، حکم به دستگیری تعدادی از این افراد خودسر که دست به اعمال غیرقانونی زده بودند می کند. اعضای باند سیدمهدی نیز برای آزادی اینها فوراً دست به کار می شوند ابتدا به آیت الله طاهری اصفهانی که ارتباط با این گروه داشت متوسل می شوند که آقای علی اکبریان در جواب درخواست آقای طاهری می گوید: تصمیم گیری درباره اینها به خاطر مسائل مهمی که در پرونده وجود دارد از عهده من خارج است و من باید با ارسال پرونده به تهران از مقامات بالا کسب تکلیف کنم. در همین زمان آقای سیدهادی هاشمی به من تلفن زد و تقاضا داشت که من دستور آزادی آن افراد را صادر کنم که من گفتم: بهتر است عجله نکنید و بگذارید به پرونده در همان اصفهان رسیدگی شود و اگر لازم بود خود آقای علی اکبریان حکم آزادی را خواهد داد. بعد از ملاقات با سیدهادی، من به دادستان اصفهان زنگ زدم و گفتم: پرونده را دقیقاً مورد بررسی قرار بده و حکم را هرچه تشخیص دادی صادر کن و تحت تأثیر جنجال هم قرار نگیر. وقتی باند سیدمهدی پی بردند که یک چنین دستوری داده ام و طبعاً دادستانی در مقابل آنها کوتاه نخواهد آمد حملاتشان را علیه دادستان تشدید کردند و با جار و جنجال خواستار برکناری وی شدند ضمناً حمایت آقای طاهری و آقای منتظری را هم جلب کرده بودند تا اینکه من خدمت آقای منتظری رسیدم و قضایا را تماماً به اطلاع ایشان رساندم و وقتی آقای منتظری به خوبی از مسائل آگاه شد، قانع شد. به این ترتیب ما قاطعانه در مقابل این باند ایستادیم و آقای علی اکبریان هم در سمت خودش باقی ماند و به پرونده هم طبق روال قانونی رسیدگی شد. گفتنی است که یکی ـ دو نفر از متهمان آن پرونده بعداً هم به همکاری با سیدمهدی ادامه می دادند. برخورد دیگر من با سیدمهدی هاشمی باز در زمان مسئولیتم در دادستانی بود ولی این بار
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 299
مستقیماً با خود وی رو به رو شدم. قضیه از این قرار بود که بعد از فرار بنی صدر از ایران، یک روز ایشان به دفتر من آمد و گفت: اگر شما یک میلیون دلار در اختیار من بگذارید من توسط افرادی که می شناسم می توانم بنی صدر را بدزدم و به ایران بیاورم. من گفتم: این مقدار بودجه در اختیار دادستانی کل هست منتها آنچه در این میان مهم است اجازه و اذن امام و یا لااقل آیت الله منتظری است. سیدمهدی گفت: من می توانم از آقای منتظری اجازه بگیرم که من گفتم: من باید خودم اجازه بگیرم و با اجازه گرفتن شما برای من اطمینان قلبی حاصل نمی شود. من خودم با آقای منتظری تماس گرفتم و ماوقع را گفتم و سپس پرسیدم: آیا شما چنین اجازه می دهید؟ ایشان گفت: نه من اجازه نمی دهم. بعد از یک مدتی دوباره سید مهدی آمد و باز همان درخواست را مطرح کرد و گفت: ما افرادی از عربها را می شناسیم که حاضرند در برابر گرفتن پول، بنی صدر را در همان فرانسه بکشند. من باز به اینها گفتم: این کار اولاً مجوز شرعی می خواهد و ثانیاً این نوع کارها اصلاً به صلاح نظام نیست چون واقعیت قضیه خیلی زود کشف می شود و آبروی نظام را در معرض خطر قرار می دهد و بعد موضوع را با حضرت امام در میان گذاشتم و عرض کردم: افرادی هستند که حاضرند بروند و بنی صدر را بکشند، امام فرمود: چرا؟ گفتم: چون او علیه انقلاب و نظام تبلیغ می کند. امام فرمود: اولاً کشتن یک مسلمان حرام است و ثانیاً اگر ما برحقیم و کارمان نیز درست و خوب است تبلیغ بنی صدر و امثال بنی صدر قطعاً مؤثر نخواهد افتاد ولی اگر عمل و رفتار ما بد و ناصحیح باشد تبلیغات آنها تأثیر خودش را خواهد گذاشت و ما باید به جای اینکه در فکر حذف فیزیکی مخالفان خود باشیم با تصحیح اعمال و رفتارمان زمینه تبلیغات منفی آنها را از بین ببریم.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 300