نیاز شدید فکری طلاب به راهنمایی و هدایت
باید گفت که همین جوانان انقلابی نیز در آن مقطع به خاطر مسائل مختلفی که درباره گروهها و سازمانهای مبارز و انقلابی وجود داشت از نظر فکری سخت نیازمند به هدایت و راهنمایی کسی بودند تا دیدگاه امام و انقلابیون اصیل را درباره جریانات
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 313
سیاسی روز برایشان تبیین کند به همین دلیل اطلاعیه های زیادی برای آگاهی بخشیدن به طلاب به صورت انفرادی نوشته می شد ولی تحت عنوان جمعی از طلاب انقلابی منتشر می شد که خود من هم در این خصوص فعال بودم چون از نزدیک نیاز فکری طلاب جوان تر را لمس می کردم و می دیدم که درباره دیدگاه امام در مورد مجاهدین خلق اختلاف دارند؛ عده ای می گفتند: امام اینها را کاملاً قبول دارد و در مقابل عدۀ دیگری می گفتند: امام اصلاً قبولشان ندارد. در مورد دادن وجوهات به اینها نیز اختلاف نظر داشتند چون تعدادی از علما و طلاب نظرشان این بود که امام دادن وجوهات را به اینها جایز می داند و جمعی دیگر می گفتند که امام فرموده به اینها وجوهات ندهید و درباره مسائل دیگر نیز اختلافاتی بین طلاب بروز می کرد و شایعاتی در این خصوص بین طلاب پخش و دهان به دهان می گشت. در همین ایام بود که بعضی از اعضای سازمان مجاهدین برای ملاقات با امام عازم نجف شدند و چنانکه نقل شد امام خیلی برخورد سردی با آنها کرد و به پیشنهادات و تقاضاهای آنها جواب منفی داد که بگومگوهایی را هم بین بعضی از دوستان همراه امام پدید آورد؛ بنابراین نیاز شدیدی به تبیین مواضع و روشنگری حتی برای طرفداران انقلاب و امام مشاهده می شد و من در آن روزها در بدترین حالات روحی و روانی به سر می بردم زیرا جوانهایی را می دیدم که نور ایمان در سیمایشان هویدا بود و اینها با تلاشهای ما به انقلاب و مبارزه و امام علاقه مند شده بودند ولی همین جوانان مؤمن و مخلص، کم کم داشتند از خط اصیل انقلاب منحرف شده و به مجاهدین خلق می پیوستند. البته این گرایش چندان هم غیرطبیعی نبود زیرا سازمان مجاهدین خلق در آن سالها بهترین گروه مبارز مسلح و مسلمان بود و از جذابیت زیادی در بین جوانان برخوردار بود و هر جوانی که به صفوف مبارزین می پیوست خود به خود به سوی آنها جذب می شد. آن وقت ما با بعضی از این جوانها که گفتگو می کردیم متأسفانه می دیدیم که یک سری افکار انحرافی و التقاطی و معجونی از اسلام و مارکسیسم به خورد اینها داده اند که زدودن آن افکار از اذهان اینها هم کار چندان آسانی نبود. من گاهی از سر شب تا صبح با تعدادی از جوانان می نشستم و بحث می کردم تا قانعشان کنم که افکارشان نادرست است. یکی از آن جوانها مرحوم مصطفی آفریده یکی از جوانهای خوب تبریز
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 314
بود که متأسفانه همان موقع بر اثر تیراندازی مأموران ساواک در خیابان کشته شد. وی جوانی دانشجو بود که به خاطر ثروت زیادی که از پدرش به ارث برده بود به تجارت هم اشتغال داشت و از نظر مذهبی در ابتدا بسیار متدین و حتی اهل تهجد و نماز شب بود و به طور مرتب وجوهات شرعیه اش را به من می داد تا به امام برسانم اما در اثر تبلیغات مجاهدین خلق، جذب آنها شده و به یک عضو فعال سازمان مبدل گردید و به طور کلی دگرگون شد. یک شب من تا صبح با او بحث کردم و تا حدودی هم موفق شدم که او را نسبت به نفوذ جریانات انحرافی در سازمان مجاهدین خلق آگاه کنم و او را به تفکر و تعمق بیشتر در افکار و عقاید جدید آنها وادار کنم. بنابراین فضای فکری آن زمان ایجاب می کرد که ما تحرک بیشتری از خود نشان بدهیم و از غلتیدن جوانان مؤمن و انقلابی به ورطه انحراف و التقاط جلوگیری کنیم؛ به همین جهت من به همراه یکی از دوستانم به نام آقای محمدی (امام جمعه شهر همدان) که کار ترجمه کتاب مجموعه «ورام» را نیز با هم انجام می دادیم بعضی از روزها به مدرسه حجتیه می رفتیم و در حجره اخوی که آن موقع مجرد بود و در حجره زندگی می کرد ضمن مقابله ترجمه ها و کار روی آن کتاب گاهی به نوشتن اعلامیه هایی نیز درخصوص مسائل سیاسی روز می پرداختیم و این اعلامیه های دست نویس شده را تحت عنوان جمعی از طلاب انقلابی امضا کرده و عمدتاً در اختیار طلاب جوان می گذاشتیم تا پخش کنند و به در و دیوار بچسبانند که ظاهراً مأموران ساواک ایشان را هنگام چسباندن و پخش اعلامیه شناسایی کرده بودند و موقعی که در واقعه 17 خرداد 54 دستگیر شده بودند، در بازجویی، بعضی از دستگیرشده ها گفته بودند که برادر فلانی در مدرسه حجتیه اعلامیه می نوشت و به ما می داد تا توزیع کنیم و به همین جهت برای بازرسی منزل ما نیز آمدند.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 315