فصل هفتم: سرنوشت نهضت بعد از تبعید امام

ادامه قضایای 17 خرداد 54

ادامه قضایای 17 خرداد 54

‏در شب شانزدهم و روز شانزدهم وحشت زیادی ما را فرا گرفت که نکند مأمورین با این‏‎ ‎‏زمینه ای که فراهم شده و اتهاماتی که به این بچه ها زده اند به مدرسه فیضیه حمله ور‏‎ ‎‏شوند و فاجعه به وجود بیاورند؛ به همین خاطر من به هر ترتیبی بود خودم را به فیضیه‏‎ ‎‏رساندم و با طلبه ها به گفتگو پرداختم و گفتم: ما نسبت به شما احساس خطر می کنیم اگر‏‎ ‎‏با این وضعیت حمله ای صورت بگیرد و شما را دستگیر کنند حتماً خیلی اذیت خواهند‏‎ ‎‏کرد؛ پس بهتر است شما دست از این کارها بردارید و با آرامش از اینجا بیرون بروید.‏‎ ‎‏عده ای از این جوانها تصور می کردند همین که فیضیه را در اختیار گرفته اند و پرچمی‏‎ ‎‏برافراشته اند و اعلام حکومت کرده اند دیگر کار تمام است و حکومت اسلامی به وجود‏‎ ‎‏آمده است، که من برایشان صحبت کردم و توضیح دادم که تشکیل حکومت اسلامی به‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 321
‏این سادگی نیست تا اینکه بالاخره جمعی از آنها از جمله برادر خودم راضی شدند که با‏‎ ‎‏ما بیرون بیایند و من اخوی را به منزل خودمان بردم و ایشان را به مادرم که در آن هنگام با‏‎ ‎‏ما زندگی می کرد سپردم و برای کار بیرون آمدم اما وقتی برگشتم دیدم اخوی طاقت‏‎ ‎‏نیاورده و دوباره به فیضیه برگشته است. در عصر روز شانزدهم محاصره فیضیه لحظه به‏‎ ‎‏لحظه تنگ تر می شد و همین که شب فرا رسید نیروهای ویژه ضد شورش که چکمه های‏‎ ‎‏مخصوصی به پا داشتند و مجهز به سپرهای مخصوص و باتوم بودند به مأمورین قبلی‏‎ ‎‏اضافه شدند و دیگر نگذاشتند هیچ کس وارد فیضیه شود. روز بعد یعنی 17 خرداد‏‎ ‎‏ساعت چهار بعد از ظهر در حالی که من مثل روزهای قبل برای سرکشی به فیضیه رفته‏‎ ‎‏بودم دیدم که مأمورین از در بزرگ فیضیه در کنار حرم وارد مدرسه شده اند و حسابی این‏‎ ‎‏بچه ها را کتک زده اند و اینها را که در حدود سیصد نفر بودند دارند به زور بیرون‏‎ ‎‏می آورند و مردم هم جلوی مدرسه تجمع کرده بودند که مأموران آنها را هم مورد حمله‏‎ ‎‏قرار دادند و بعد این طلبه ها را سوار ماشین کردند و بردند و یک شب در قم نگه داشتند‏‎ ‎‏و روز بعد مستقیماً به اوین برده و در آنجا خیلی شکنجه کرده بودند.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 322