فصل نهم: جرقه انقلاب

قیام 19 دی

قیام 19 دی

‏در آن ایام در منزل آیت الله یزدی مجلس روضه بود؛ در همان منزلی که حضرت امام بعد‏‎ ‎‏از پیروزی انقلاب وقتی به قم تشریف آوردند در آنجا ساکن شدند. ما چون با آقای یزدی‏‎ ‎‏دوست و همکار بودیم و در فعالیتهای انقلابی مشارکت داشتیم لذا در روضه ایشان‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 395
‏شرکت می کردیم. در آنجا آقای خلج که از منبریهای خوب و تقریباً انقلابی آن زمان بود‏‎ ‎‏به مدت ده شب سخنرانی داشت و بازاریها، جوانها و طلاب جوان و پرشور، شاید‏‎ ‎‏قریب به سیصد نفر شرکت می کردند. شب 17 دی من در مجلس بودم. بعد از اتمام‏‎ ‎‏مراسم که بیرون آمدم، طلبه ای جوان که در آن ایام در درس شرح لمعه من شرکت‏‎ ‎‏می کرد، جلو آمد و با حالتی عصبانی و ناراحت، روزنامه ای را که در دست داشت به من‏‎ ‎‏داد و گفت: مقاله ‏‏اطلاعات‏‏ را خوانده اید؟ گفتم: نه. همان جا ایستادم و مقاله را خواندم و‏‎ ‎‏دیدم قابل تحمل نیست، بلافاصله به منزل آقای یزدی برگشتم، ایشان را دم در خواستم و‏‎ ‎‏ماجرا را به اطلاع رساندم. گفت: حالا می خواهی چه کنی؟ گفتم: بالاخره باید کاری کرد‏‎ ‎‏به گمانم نویسنده مقاله خواسته ببیند عکس العمل مردم چگونه است و ما اگر حرکت‏‎ ‎‏نکنیم معنایش موفقیت رژیم است. آقای یزدی گفت: شما هر تصمیمی بگیرید من‏‎ ‎‏حاضرم. گفتم: پس شما منزل باشید من خبرتان می کنم. از آنجا به سمت منزل آیت الله ‏‎ ‎‏نوری حرکت کردم تا ببینم ایشان چه برنامه ای دارد. ایشان گفت: چون وقت دیر است‏‎ ‎‏نمی شود مزاحم خانه های آقایان دیگر شد اما اگر جلسه ای در منزل ما بگذارید اشکالی‏‎ ‎‏ندارد. من هم پذیرفتم و راه افتادم تا افراد را خبر کنم. رفتم منزل آیت الله یوسف صانعی‏‎ ‎‏که در همان کوچه بیگدلی و در نزدیکی منزل آقای نوری بود. ایشان هم برای هر نوع‏‎ ‎‏همکاری ابراز آمادگی کرد. گفتم: علی الحساب خودتان را سریع به منزل آقای نوری‏‎ ‎‏برسانید و با ایشان سر صحبت را باز کنید تا ما هم افراد دیگر را به آنجا بیاوریم. ایشان‏‎ ‎‏پذیرفت و رفت. بعد در معیت یکی از دوستان جناب آقای شاکری تهرانی که ماشین‏‎ ‎‏داشت خدمت آقای مشکینی رفتم و ایشان را با ماشین آقای شاکری برداشتیم و به منزل‏‎ ‎‏آقای نوری بردیم. حضرات آیات وحید خراسانی، سبحانی، مکارم، مؤمن، طاهری‏‎ ‎‏خرم آبادی، و گیلانی هم با تلفن ما خودشان را رساندند. جای تبعیدیهایی از قبیل آقای‏‎ ‎‏منتظری خالی بود. بعضیها هم آن شب دعوت ما را نپذیرفتند اگرچه بعداً انقلابی شدند.‏‎ ‎‏به هر حال جلسه نصف شب شروع شد و در خصوص اینکه در واکنش به مقاله موهن‏‎ ‎‏اطلاعات‏‏ چه باید کرد بحث درگرفت. بعضی از آقایان از جمله آقایان مکارم و وحید‏‎ ‎‏خراسانی با تعطیل کردن دروس حوزه مخالف بودند و به جای آن پیشنهاد کردند که در‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 396
‏انتهای درس چند دقیقه راجع به این قضیه صحبت شود و اعتراض بشود. آقایان نوری،‏‎ ‎‏طاهری، مؤمن، مشکینی و حقیر هم با تعطیلی درسها موافق بودیم و علتش را هم اینطور‏‎ ‎‏ذکر کردیم که صحبت کردن به تنهای کافی نیست و موج آفرین نیست اما اگر روز 18 دی‏‎ ‎‏درسها را تعطیل کردیم و آقایان مراجع هم چنین کردند و روز بعدش نیز در موقع درس‏‎ ‎‏در این خصوص صحبت کنند، مؤثرتر خواهد بود. این پیشنهاد با اکثریت آرا تصویب شد‏‎ ‎‏بعد هم تقسیم کار شد. اطلاع رسانی به بیت مرحوم آیت الله گلپایگانی و نیز آیت الله ‏‎ ‎‏حائری به عهده آقای مؤمن گذاشته شد. منزل آیت الله نجفی مرعشی و مرحوم آیت الله ‏‎ ‎‏آملی و چند نفر دیگر را من به عهده گرفتم. آقای طاهری هم مأمور اطلاع دادن قضیه به‏‎ ‎‏آقای شریعتمداری و عده ای شد و خلاصه تمام یا اکثریت قریب به اتفاق مدرسین حوزه‏‎ ‎‏را پوشش دادیم و خوشبختانه فردای آن شب محفل درسی برقرار نشد و به جای آن‏‎ ‎‏سیل حرکت طلاب به منازل آیات و مراجع اتفاق افتاد و هر سه مرجع معروف وقت هم‏‎ ‎‏یعنی حضرات آیات گلپایگانی، نجفی مرعشی و شریعتمداری در جمع طلاب سخنرانی‏‎ ‎‏و ابراز همدردی کردند و به این ترتیب برنامه آن روز به پایان رسید و بعدازظهر هم جز‏‎ ‎‏ادامه تعطیلی حوزه خبر خاصی نبود و فردایش هم قرار بود درسها از سر گرفته شود و‏‎ ‎‏اوضاع به روال عادی برگردد ولی شب قبلش عده ای از دوستان بازاری قم پیش من‏‎ ‎‏آمدند و گفتند: «چطور است ما هم با حوزه همدردی کنیم، منتها اگر فردا حوزه کارش را‏‎ ‎‏از سر بگیرد و ما بازار را تعطیل کنیم، ناهماهنگی ایجاد می شود».‏

‏     من راستش از سویی اطمینان به تعطیلی بازار نداشتم و از سوی دیگر چون دیر وقت‏‎ ‎‏بود، راهی برای جمع کردن دوبارۀ مدرسین و دوستان نداشتیم و تازه بعید بود با تعطیلی‏‎ ‎‏یک روز دیگر هم افزون بر روز اول موافقت می کردند، که برخی همچنان که عرض شد،‏‎ ‎‏با تعطیلی روز اول هم موافق نبودند؛ لذا قضیه را به اطلاع بازاریان رساندم. گفتند: پس‏‎ ‎‏چه کنیم؟ عرض کردم: من یک پیشنهاد به نظرم می رسد و آن این است که شما افرادتان‏‎ ‎‏را تا هشت صبح فردا جمع کنید و بیایید مسجد نو مقابل قبرستان شیخان. من در آنجا‏‎ ‎‏برای حدود سیصد طلبه درس داشتم و شرح لمعه می گفتم. وقتی شما بیایید، ما هم به‏‎ ‎‏شما ملحق می شویم. چون شاگردان من آمادگی اش را دارند و اغلب ما در درس به‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 397
‏بهانه های مختلف، مسائل سیاسی را مطرح می کنیم. وقتی اجتماع ما مهیا شد، به اتفاق به‏‎ ‎‏سمت مسجد اعظم حرکت می کنیم. در آنجا آقای شریعتمداری مشغول تدریس در‏‎ ‎‏شبستان سمت آرامگاه مرحوم آیت الله بروجردی می شود. هنگام درس ایشان وارد‏‎ ‎‏مسجد می شویم؛ بعد یک نفر در آنجا صحبت کند و خطاب به آقای شریعتمداری‏‎ ‎‏بگوید: آقا! بازار تعطیل است، آن وقت شما دارید درس می گویید؟! اگر بشود درس‏‎ ‎‏ایشان را تعطیل کرد، دروس دیگر هم خود به خود تعطیل خواهد شد. این پیشنهاد را‏‎ ‎‏پسندیدند و تا فردا ساعت هشت، خداحافظی کردند.‏

‏     صبح روز نوزدهم دی ماه از قرار معلوم، بازاریان صبح زود اعلامیه حمایت و‏‎ ‎‏پشتیبانی خود را از حوزه و مرجعیت امام در بازار چسباندند و رسماً و یکپارچه بازار‏‎ ‎‏تعطیل شد. من طبق معمول و بی آنکه به شاگردانم چیزی بگویم، درس را آغاز کردم.‏‎ ‎‏شاید سه دقیقه نگذشته بود که بازاریها رسیدند. من بلافاصله درس را تعطیل کردم و از‏‎ ‎‏شاگردان خواستم که متفرق نشوند تا در کنار بازاریان به سمت حرم مطهر حضرت‏‎ ‎‏معصومه (س) راهپیمایی کنیم. آنان هم پذیرفتند و راه افتادیم. در مسیر که می رفتیم از‏‎ ‎‏اینجا و آنجا افرادی هم ـ نوعاً از طلاب ـ به ما ملحق شدند و وقتی به مسجد اعظم‏‎ ‎‏رسیدیم، شاید غیر از جماعت بازاری، صدها طلبه هم با ما همراه بودند و نیمی از صحن‏‎ ‎‏مسجد اعظم پر شد. عده ای مأمور شدند که داخل شبستان بروند و به نحو منطقی و‏‎ ‎‏مسالمت آمیز، درس آقای شریعتمداری را به تعطیلی بکشانند؛ البته درس آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری تعطیل شد‏‎[1]‎‏ ولی من وارد مسجد نشدم؛ چون اطرافیان آقای شریعتمداری‏‎ ‎‏من را می شناختند و به لحاظ اختلاف سلیقه ای که ما از همان اول با ایشان داشتیم، شاید‏‎ ‎‏گمان می کردند که من توطئه کرده ام که درس ایشان به هم بخورد. خوشبختانه قضیه با‏‎ ‎‏موفقیت تمام شد و ایشان بر فراز منبر تدریس، عذرخواهی کرد و گفت: ما نمی دانستیم‏‎ ‎‏که امروز هم برنامه است؛ لذا همین جا به حمایت از اعتراض بازاریان تعطیل می کنیم.‏‎ ‎‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته!‏

‏     اینجا بود که شعارها شروع و عملاً دروس حوزه تعطیل شد. آیت الله گلپایگانی هم که‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 398
‏در ساعت نُه در شبستان دیگر مسجد اعظم درس داشتند، نیامدند؛ درس ساعت ده‏‎ ‎‏آیت الله مرعشی هم در مسجد بالاسر و درس آیت الله شیخ هاشم آملی در مسجد اعظم‏‎ ‎‏و نیز درس خارج آیت الله مرتضی حائری در مسجد عشقعلی، عملاً برگزار نشد و سیل‏‎ ‎‏راهپیمایان در ادامه حرکت روز قبل، به سوی بیوت مراجع و علما سرازیر شد. نخست‏‎ ‎‏به منزل آیت الله آقای میرزا هاشم آملی در کوچه آقازاده رفتند که البته من به دلیل داشتن‏‎ ‎‏کارهای دیگر، نرفتم. گویا آقای آملی چند دقیقه صحبت کرده بودند. بعد راهپیمایان‏‎ ‎‏به سمت منزل مرحوم علامه طباطبایی که در جوار منزل آقای یزدی بود، رفتند. در آنجا‏‎ ‎‏مرحوم علامه در جمع تظاهرکنندگان حاضر شدند و ابراز تشکر کردند؛ ولی چون برای‏‎ ‎‏صحبت کردن طولانی تر، حال و حوصلۀ کافی نداشتند، به آقای یزدی که به جهت‏‎ ‎‏همسایگی با ایشان مأنوس بود، گفتند که شما صحبت کنید. آقای یزدی هم حدود ده‏‎ ‎‏دقیقه صحبت کرد.‏

‏     پس از آن، مردم سؤال کردند کجا برویم؟ من عرض کردم بعد از مراجع، نوبت‏‎ ‎‏علمای تراز دوم است؛ لذا بد نیست به سمت مدرسۀ امیرالمؤمنین و خدمت آقای مکارم‏‎ ‎‏برویم. رفتن پیش آقای مکارم، از جهت وارد ساختن ایشان به جریانات سیاسی و انقلابی‏‎ ‎‏حائز اهمیت بود، تا تصویری که از ایشان در اذهان بود که وی از رفقای آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری است و در شمار مبارزین نیست از بین برود و انصافاً هم آقای مکارم آن‏‎ ‎‏روز در جمع تظاهرکنندگان، خوب و منطقی صحبت کرد و با آن صحبت که یک ربع‏‎ ‎‏بیشتر زمان نبرد، تبعید را برای خود خرید.‏

‏     بعد از آن قرار شد که به منزل آقای وحید خراسانی که از درس خارج گوهای آن زمان‏‎ ‎‏بود، برویم که البته چون نزدیک ظهر بود و منزل ایشان هم گنجایش چندانی نداشت و از‏‎ ‎‏سیستم صوتی بالایی هم برخوردار نبود، جمعیت کمتری حضور داشتند. در عین حال‏‎ ‎‏ایشان هم طی سخنان بسیار خوب و منطقی و محکم، توهین روزنامه را به ساحت‏‎ ‎‏مقدس امام و مرجعیت محکوم کرد و از راهپیمایی و اعتراض مردم حمایت نمود. برای‏‎ ‎‏بعد از ظهر روز 19 دی، رفتن به منزل آقای نوری را در نظر گرفتیم تا تقریباً در سمت‏‎ ‎‏خیابان صفاییه قم، کار را کامل کرده باشیم و بعد از آن به منزل آقای مشکینی برویم.‏


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 399
‏     خبر رسید که از تهران هم عده ای بازاریان و دانشگاهیان خواهند آمد و من حدس‏‎ ‎‏زدم که با این حساب، برنامۀ مقابل منزل آقای نوری از همه جا شلوغتر و باشکوهتر‏‎ ‎‏خواهد شد؛ لذا از قبل سیستم صوتی مناسبی را در منزل آقای نوری و حتی مسیر خیابان‏‎ ‎‏بیگدلی تعبیه کردیم و بلندگوهای کوچکی را در بالای دیوارها به گونه ای که از خیابان‏‎ ‎‏قابل رؤیت نبود قرار دادیم. بتدریج از ساعت چهار جمعیت آمدند و اتاقهای منزل پر شد‏‎ ‎‏و بعد از آن با آنکه هوا سرد بود، مردم در حیاط نشستند و کم کم کوچۀ بیگدلی از‏‎ ‎‏جمعیت انباشته شد و حتی امتداد جمعیت به خیابان صفاییه رسید.‏

‏     در این حال من در منزل آقای نوری بودم و قرار بود ایشان سخنرانی کند؛ منتها به من‏‎ ‎‏گفتند: اول شما چند دقیقه صحبت کن تا آمادگی ایجاد شود. من برخاستم و حدود‏‎ ‎‏25 دقیقه سخنرانی کردم. موضوع صحبت راجع به حکومت و امامت بود و اینکه رئیس‏‎ ‎‏حکومت چه شرایطی باید داشته باشد. در آن سخنرانی من عنوان «امام» را در مورد‏‎ ‎‏حضرت امام که تا آن موقع به ایشان آیت الله العظمی خمینی می گفتند، برای اولین بار‏‎ ‎‏ـ البته در قم ـ به کار بردم. در تهران ظاهراً آقای دکتر حسن روحانی این عنوان را در‏‎ ‎‏مراسم چهلم حاج آقا مصطفی ـ که حدود یک ماه قبل از قضیه 19 دی در مسجد ارگ‏‎ ‎‏برگزار شده بود ـ در حق امام (س) استفاده کرده بود.‏

‏     به هر حال حقیر در طی سخنرانی در منزل آقای نوری مطالب مختلفی را بیان کردم؛‏‎ ‎‏از جمله نامۀ حضرت سیدالشهدا (ع) را که توسط حضرت مسلم برای مردم کوفه ارسال‏‎ ‎‏شد و بخشی از آن از قرار زیر است: ‏ولعمری ما الامام الا القائم بالقسط الداین بالحق، الحابس‎ ‎نفسه فی ذات الله .

‏     ‏‏این جمله را پشت بلندگو قرائت کردم و قضیه را به توطئه رژیم و مقالۀ موهن روزنامه‏‎ ‎‏ربط دادم و آن را ریشه یابی کردم. بعد از آن آقای نوری حدود 45 دقیقه سخنرانی کرد که‏‎ ‎‏بسیار جالب بود و جالبتر اینکه اشعاری قرائت کرد که در آن، امام به نور ماه و مقاله‏‎ ‎‏روزنامه و توطئه ساواک و اقدامات رژیم، به پارس سگ تشبیه شده بود. یک مصراعش‏‎ ‎‏این است: مه فشاند نور و سگ عوعو کند! مردم بیشماری که در صحنه حاضر بودند با‏‎ ‎‏شنیدن این سخنان کاملاً آماده شده بودند؛ لذا با شعارهای تند «مرگ بر حکومت‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 400
‏یزیدی» و «درود بر خمینی»، در آستانۀ غروب آفتاب به سمت خیابان صفاییه حرکت‏‎ ‎‏کردند. ما مشغول راه انداختن مهمانها بودیم و انتهای جمعیت هنوز در کوچه بیگدلی بود‏‎ ‎‏که ناگهان عده ای در حال شعار دادن، دوباره به منزل آقای نوری آمدند و با نگرانی اعلام‏‎ ‎‏کردند که نزدیک چهارراه بیمارستان، تیراندازی شده و عده ای کشته و زخمی شده اند.‏

‏     ‏‏برنامۀ رفتن به منزل آقای مشکینی بدین ترتیب لغو شد و به جای آن طلبه ها در‏‎ ‎‏حوالی مدرسه حجتیه و رودخانه مشغول سنگ اندازی و پرتاب آجر به طرف مأمورین‏‎ ‎‏مسلح بودند.‏‎[2]‎‏ به خاطر دارم که در همان گیرودار خبر رسید که شیخی که بعدها دانستیم‏‎ ‎‏مرحوم شهید اوسطی است، با فلاخن و وسیلۀ سنگ انداز، به پاسبانها و ساواکیها حمله‏‎ ‎‏کرده و با نشانه روی دقیق، پیشانی آنان را مورد هدف قرار داده است؛ منتها چون سر و‏‎ ‎‏صورتش را می پوشاند تا مدتها جز عده ای معدود، کسی او را نمی شناخت؛ تا اینکه‏‎ ‎‏سرانجام او را شناسایی کردند و در روز عید سعید فطر به شهادت رساندند و جالب‏‎ ‎‏است بگوییم که شعار «بگو مرگ بر شاه» از همان روز عید، در قم متداول شد.‏

‏     به هر تقدیر درگیری تا ساعت یازده شب ادامه یافت و بیشتر هم در اطراف مدرسۀ‏‎ ‎‏حجتیه بود که منجر به زخمی شدن دست کم پانزده نفر شد که به بیمارستان منتقل‏‎ ‎‏شدند. تشخیص ما این بود که ماندن زخمیهای این حادثه در بیمارستانها صلاح نیست و‏‎ ‎‏به طور حتم به دستگیری آنان توسط ساواک منجر خواهد شد؛ لذا شبانه، آنان را خارج‏‎ ‎‏کرده و به منزل افراد «مخصوص» منتقل کردیم. در این ماجرا روی هم رفته پانزده نفر‏‎ ‎‏شهید و زخمی شدند که دو نفر از شهدا طلبه و فرزند روحانی بودند که یکی از آنان‏‎ ‎‏همدانی و منزلشان در نیروگاه بود و ما برای دلداری دادن و تسلیت به پدر و مادرش به‏‎ ‎‏منزل او رفتیم. به این ترتیب 19 دی ماه به پایان رسید.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 401

  • . در این مورد: ر.ک. به: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ کتاب دوم، ص 10.
  • . البته در ابتدا سنگ و آجری در اختیار تظاهرکنندگان نبود و بعداً فراهم شد. از آن به بعد هم مردم تجربه پیدا کردند و در هر تظاهرات، یک تاکسی بار سنگ و پاره آجر در نزدیکی محل تظاهرات خالی می کردند.