بازگشایی مدرسه فیضیه در سال 57
رژیم پهلوی بعد از واقعه 17 خرداد سال 54، درِ مدرسه فیضیه را بست و طلاب ساکن فیضیه را مجبور به نقل مکان به مدارس دیگر نمود. در آن مقطع مدرسه فیضیه تحت نظارت حضرات آیات گلپایگانی و شریعتمداری قرار داشت و این دو بزرگوار جناب آقای حاج شیخ مجتبی عراقی یکی از روحانیون متقی و فاضل حوزه علمیه قم را به عنوان مدیر مدرسه فیضیه برگزیده بودند. با بسته شدن فیضیه به نظر من وظیفه این مراجع بود که بعد از گذشت مدت کوتاهی از آن واقعه، اقدام به بازگشایی مدرسه فیضیه بکنند ولی متأسفانه این بزرگواران آن کار را نکردند و شاید چون تصور می نمودند که برای بازکردن فیضیه باید از ساواک اجازه بگیرند و این را در شأن خود نمی دیدند و در واقع هم شایسته نبود که مراجع دست به دامان ساواک بشوند. به همین خاطر از این کار صرفنظر کردند. به هر حال مدرسه فیضیه و مجموعه وابسته به آن یعنی مدرسه دارالشفاء و کتابخانه فیضیه از آن تاریخ تا سال 57 بسته ماند. تا اینکه در اوایل سال 57 مرحوم آیت الله آقای شیخ ابوالفضل زاهدی یکی از علمای بزرگوار و محبوب حوزه علمیه قم رحلت کرد. بعد از رحلت ایشان تعدادی از دوستان همفکر تصمیم گرفتیم که از مراسم تشییع جنازه آن مرحوم برای بازکردن در مدرسه فیضیه استفاده بکنیم؛ بنابراین برنامه هایی را نیز برای رسیدن به این هدف در نظر گرفتیم مثلاً قرار شد که در مراسم، شعارهای انقلابی داده شود و مراجع بزرگ حتماً شرکت کنند. و در نهایت تشییع جنازه به سوی فیضیه کشانده شود. روز بعد، مراسم تشییع جنازه از مسجد امام و با حضور مراجع یعنی حضرات آیات گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری آغاز شد؛ منتها این آقایان ظاهراً چون به هدف ما از طریق ساواک یا بعضی از دوستان خود ما پی برده بودند خیلی زود مراسم را ترک کردند و برگشتند؛ البته در خود مراسم نیز حرکاتی از سوی تعدادی از
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 422
جوانهای تندرو نسبت به مرحوم آقای گلپایگانی صورت گرفت که باعث رنجش خاطر ایشان گردید. این عده به هنگام حضور مرحوم آقای گلپایگانی به زعم اینکه ایشان چندان در مسیر انقلاب نیست و با امام مخالف است شعار «درود بر خمینی» را سر دادند. علت رنجیدن آن مرحوم علاوه بر اهانتی که بر ایشان روا داشته می شد، القای این ذهنیت بود که ایشان مخالف امام است در حالی که چنین نبود و اصلاً دامن زدن به اختلافات و جداکردن مراجع از امام و از همدیگر نه مورد تأیید امام بود و نه سایر فضلای انقلابی بلکه تأکید امام و سایر انقلابیون حوزه علی رغم میل ساواک و رژیم، همواره بر اتحاد و همدلی مراجع با هم بود منتها گاهی بعضی از جوانهای انقلابی تندرو بدون توجه به اهداف بالاتر، دست به کارهایی می زدند که مطابق میل و خواست دشمن بود. در هر صورت بعد از رفتن این مراجع، مراسم ادامه یافت و ما برای اینکه عده بیشتری از مردم در تشییع جنازه شرکت کنند به جای اینکه جنازه را از مسجد امام مستقیماً به طرف حرم مطهر ببریم مسیر مراسم را عوض کردیم و به طرف سه راه بازار رفتیم و از خیابان ارم به طرف میدان آستانه و حرم آمدیم و هنگامی که به میدان آستانه رسیدیم به عده ای از جوانها گفتیم که پیشاپیش جمعیت حرکت کنند و با سردادن شعارهای انقلابی به طرف مدرسه فیضیه بروند و در فیضیه را باز کنند تا ادامه مراسم تشییع جنازه در آنجا انجام شود. اینها رفتند و هرچه فشار آوردند نتوانستند در فیضیه را از بیرون باز کنند؛ به همین خاطر جمعی از این جوانان از دیوار بالا رفتند و از طریق پشت بام به مدرسه راه یافتند و بالاخره در را باز کردند و همه این کارها در برابر چشمان عده زیادی از مأموران مسلح و آمادۀ رژیم که با دو تا از ماشینهای بزرگ ارتشی مقابل فیضیه مستقر شده بودند انجام گرفت ولی اینها به خاطر حضور علما و مردم و یا دستوری که از بالا داشتند هیچ عکس العملی نشان ندادند و ما هم بعد از بازشدن در فیضیه، جنازه را داخل مدرسه بردیم و بعد از اینکه مقداری در آنجا دور زدیم و شعار دادیم، جنازه را به طرف حرم بردیم ولی عده زیادی از طلاب جوان در حدود چهارصد نفر در فیضیه باقی ماندند و نماز ظهر را نیز ظاهراً به امامت آقای سیدصادق روحانی که در مراسم شرکت کرده بود و به فیضیه آمده بود، اقامه کردند.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 423