بسته شدن فرودگاهها و تحصن علما در دانشگاه تهران
با اوج گرفتن انقلاب و حرکتهای وسیع مردمی، تنها تکیه گاه ظاهری شاپور بختیار برای باقی ماندن بر مسند قدرت، ارتش و نظامیها بودند. تصور بختیار این بود که ارتش به او وفادار است. منتها به خوبی می دانست در صورت بازگشت حضرت امام و حضور ایشان در ایران ارتش روحیه اش را از دست خواهد داد و انگیزه ای برای مقاومت نخواهد داشت و من معتقدم که بختیار فقط برای حفظ روحیه ارتش اقدام به بستن فرودگاهها کرد.
در اعتراض به این عمل نابخردانه دولت بختیار، جامعه روحانیت مبارز تهران از علما
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 490
و روحانیون برجسته کشور درخواست کرد که در دانشگاه تهران متحصن شوند و تا بازگشایی فرودگاه دست از تحصن برندارند. من در چالوس از این قضیه مطلع شدم و همان روز اول تحصن، خودم را به تهران رساندم و از سوی شهید بهشتی به عنوان یکی از مسئولین برقراری نظم و انضباط در محیط دانشگاه انتخاب شدم. وظیفه ما این بود که ضمن تنظیم ورود و خروج افراد و گروههایی که به دانشگاه می آمدند، مواظب توطئه ها و شیطنتهای احتمالی هم باشیم. در آن مقطع از دو جهت احتمال خطر و شیطنت وجود داشت یکی از جانب ساواک که می توانست با فرستادن عواملش به دانشگاه و میان مردم، در بین آنها اختلاف بیندازد و از حضور در صحنه باز دارد. خطر دیگری که ما را تهدید می کرد خطر گروههای چپ و بویژه مجاهدین خلق بود که می خواستند با تحریک مردم و طرح شعارهای انحرافی آشوب و جنجال به پا کنند که این قضیه به ضرر انقلابیون و به نفع دولت بختیار بود. از جمله شعارهای این گروه و گروههای دیگر کمونیستی که در سطح دانشگاه تهران مطرح کردند و شاید در دیدگاه اکثر جوانان جذابیت داشت این بود که رهبران ما را مسلح کنید، در حالی که این خواسته دقیقاً برخلاف دیدگاه حضرت امام بود که می خواست با حضور گسترده و هوشیارانه مردم بدون اعمال خشونت و خونریزی انقلاب را به پیش ببرد.
به هر حال من از ششم تا دوازدهم بهمن روز ورود حضرت امام در آنجا بودم و در انجام وظیفه ای که به من محول شده بود تلاش می کردم.
از جمله کارهایی که من در آن ایام به دستور شهید بهشتی انجام می دادم مسأله تبلیغات بود. چون در آن روزها به طور مرتب از کارخانه ها و اداره ها و حتی وزارتخانه ها با ایشان تماس می گرفتند و درخواست سخنران و مبلغ می کردند و یا گاهی گروههای سیاسی مختلف که دیدگاه چپی داشتند برای دانشجویان جلساتی برگزار می کردند.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 491
هدف اصلی این گروهها ایجاد شبهه در اذهان جوانان نسبت به اسلام و ناکارآمد نشان دادن آن در جامعه بویژه در مسائل اقتصادی بود. شهید بهشتی تعدادی از افرادی را که می دانست می توانند در مقابل اینها بایستند و پاسخ شبهاتشان را بدهند انتخاب کرد که یکی از آنها من بودم و در عرض آن شش روز تقریباً در پنج جلسه از این نوع جلسات شرکت کردم.
همان طوری که گفتم گاهی نیز از سوی بعضی از اداره ها و وزارتخانه ها دعوت می شدیم تا برای کارمندان اعتصابی سخنرانی کنیم. همچنان که می دانید در آن مقطع اکثر اداره ها و کارخانه ها در اعتصاب بودند منتها بسیاری از کارمندان به این صورت به محل کارشان می آمدند ولی کار نمی کردند. به همین جهت از سوی گردانندگان این اعتصابها برای حفظ روحیه کارمندان جلسات سخنرانی ترتیب می دادند اما این جلسات برای من از یک جهت خیلی عجیب بود چون غالب سخنرانیهای من در مساجد و حسینیه ها بود و در این مکانها نیز معمولاً زنها با حجاب کامل و جدا از مردها در پشت پرده می نشستند و به سخنرانی گوش فرا می دادند؛ ولی در این اداره ها که می رفتیم زن و مرد کنار هم بودند و خانمی که حجاب کامل داشته باشد کمتر به چشم می خورد. در عین حال همه طرفدار انقلاب و مبارزه و علاقه مند به امام بودند. من هیچ گاه یادم نمی رود که هنوز بیش از شش ماه به پیروزی انقلاب مانده بود و من با ماشین از خیابان پل چوبی تهران عبور می کردم که دیدم عده ای از دانشجویان دختر و پسر که در حدود سیصد نفر بودند تظاهرات می کنند. در همین حین یکی از دختران دانشجو که کاملاً بی حجاب بود در حالی که تعدادی از عکسهای امام را در دست داشت به طرف ماشینها می رفت و به شیشه آنها عکس امام را می چسباند که یکی از آنها را روی شیشه ماشین من چسباند. البته در آن مقطع زمینه چندانی برای گوشزد کردن مسأله حجاب به افراد بی حجاب وجود نداشت ولی نفس حضور این زنان در صحنه مبارزه و مخالفت با رژیم در کنار سایر زنهای محجبه و انقلابی می توانست در جذب آنها به طرف رعایت احکام اسلامی و از جمله حجاب فوق العاده مؤثر باشد. به همین خاطر است که شما اگر فیلمهای تظاهرات و راهپیمایی مردم را به ترتیب ملاحظه بکنید می بینید که ما هر چه به پیروزی
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 492
انقلاب نزدیک تر می شدیم تعداد زنهای بی حجاب در راهپیماییها کمتر شده است و این به معنی عدم شرکت افراد بی حجاب در راهپیماییها نیست بلکه همان زنهای بی حجاب به مرور زمان و به واسطه برخورد با زنهای مؤمن و باحجاب، محجبه شده اند و اصولاً حجاب اسلامی به یکی از شعارهای عملی خانمها در مبارزه تبدیل شده بود.
یکی دیگر از خاطراتم از روزهای تحصن در دانشگاه این است که یک روز بعضی از گروههای کمونیستی در راستای اهدافشان برای تحت فشار قرار دادن رهبران و مسلح شدن مردم، توطئه ای را به اجرا درآوردند که خوشبختانه مؤثر نیفتاد. اصل قضیه از این قرار بود که اینها عده ای را تحریک کرده بودند که یکی از مراکز فساد تهران در نزدیکی دروازه قزوین را به آتش بکشند که بر اثر آتش سوزی آن محله کاملاً سوخته و ویران شده بود و تعدادی از زنها نیز در آتش سوخته بودند و بعد گروهی از کمونیستها یکی از آن جنازه ها را برداشته بودند و به دانشگاه تهران آوردند در حالی که شعار می دادند که رژیم آن محل را آتش زده است و فریاد می زدند رهبران ما را مسلح کنید. در چنین مقطعی که احساسات بر اکثر مردم غلبه پیدا کرده بود، طبیعی بود که مردم تحت تأثیر این واقعه قرار بگیرند و با کمونیستها که اهداف نادرستی در سر می پروراندند هم صدا و هم نوا شوند و دست به کارهایی بزنند که پیامدهای وخیمی را به دنبال داشته باشد؛ به همین جهت به محض ورود اینها به محوطه دانشگاه یکی از بزرگان که الآن یادم نیست شهید مطهری بود یا شهید بهشتی به آقای خلخالی فرمود: فوراً وارد صحنه شوید و نگذارید اینها با شعارهای انحرافی مردم را تحریک کنند و موقعیت را از دست ما خارج سازند که آقای خلخالی هم بلافاصله به میان مردم آمد و شروع به سخنرانی کرد ولی با اینکه ایشان صدای بلندی داشت و خیلی بلند صحبت می کرد به جهت اینکه مردم شعار می دادند و سر و صدا خیلی زیاد بود بعد از دو ـ سه دقیقه صدای ایشان گرفت و دست از سخنرانی برداشت و فقط داد می زد توطئه توطئه توطئه که جوانهای مسلمان و حزب اللهی نیز ایشان را همراهی کردند و با شعار توطئه توطئه بر شعارهای دیگر غلبه پیدا کردند و
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 493
کمونیستها مجبور شدند جنازه را به زمین بگذارند و سکوت اختیار کنند و هنگامی که سر و صداها خوابید ایشان شروع به صحبت کرد و گفت: ابتدا باید دید این جنازه کیست و از کجا آمده و به چه دلیل کشته شده است و همه این مسائل نیاز به بررسی و تأمل دارد و نمی توان تنها با روی دست گرفتن یک جنازه جنجال به پا کنیم. به این ترتیب یکی از توطئه های کمونیستها ناکام ماند و آنها فهمیدند که هرجا و با هر وسیله ای نمی توانند خواسته خودشان را به کرسی بنشانند. بعد از اینکه وضعیت تا حدودی آرام شد، مرحوم آیت الله طالقانی به دانشگاه آمد و موقعی که از قضیه باخبر شد، فرمود: بهتر است که عده ای از آقایان برای بررسی اوضاع آن محله و رسیدگی به زنهای بیچاره به آنجا بروند و اگر سرپناه و مأوایی ندارند به طور موقت جایگاهی برای آنها تهیه کنند و از تعرض و آزار و اذیت احتمالی اراذل و اوباش نجات دهند که من به همراه آقایان شرعی، ناطق نوری و رستگاری و یک فرد دیگر که الآن یادم نیست هر دو نفر با یک مینی بوس و مقداری وسایل و همچنین بلندگو به طرف آن محله راه افتادیم و متأسفانه با وضعیت خیلی ناجور و اسفبار این زنهای مفلوک و بعضاً پیر و عاجز و ناتوان رو به رو شدیم. بعضی از آنها در گوشه ای با ترس و لرز شدید نشسته بودند و عده ای هم می ترسیدند که از آن محل خارج شوند؛ چون عده ای از مردم در بیرون ایستاده بودند و عده ای هم دنبال اینها می گشتند و قصد کشتنشان را داشتند که ما با بلندگو اعلام کردیم که حضرت آیت الله طالقانی فرموده اند که با اینها کاری نداشته باشیم، خود این بیچاره ها هم معلول نظام ستمشاهی هستند. بالاخره به هر ترتیبی بود همه زنهایی را که زنده مانده بودند جمع کردند و با مینی بوسها به محلی که از طرف مرحوم آقای طالقانی در نظر گرفته شده بود بردند.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 494