تأسیس دفتر تبلیغات اسلامی
به عنوان پیش زمینه تأسیس دفتر تبلیغات باید عرض کنم که پس از پیروزی انقلاب و حضور حضرت امام در ایران یک ستادی تحت عنوان ستاد انقلاب در پاساژ حضرتی تشکیل شد که به امور مختلفی رسیدگی می کرد. پاساژ حضرتی که آن موقع به تازگی شناخته شده و هنوز مغازه هایش به مردم واگذار نشده بود، توسط اولین تولیت حرم مطهر بعد از انقلاب یعنی آقای مولایی در اختیار انقلابیون قرار گرفته بود. در تعدادی از مغازه های پاساژ نیروهای کمیته انقلاب فعالیت می کردند. تعدادی از مغازه ها نیز به دادگاههای انقلاب و امر قضاوت اختصاص یافته بود که آیت الله منتظری به فرمان حضرت امام مأمور گزینش قضات و صدور حکم آنها شده بود و ایشان نیز آقای مؤمن را به عنوان جانشین خود برگزیده بود که عمده کار گزینش هم توسط ایشان صورت می گرفت و غالباً احکام قضات را نیز ایشان می نوشتند و برای امضا و تأیید به آقای منتظری می داد و گاهی هم به نیابت از ایشان خودش امضا می کرد و بعد این قضات را به نقاط مختلف کشور که نیازمند قاضی بود می فرستادند. دو ـ سه تا از مغازه های پاساژ نیز در اختیار بخش تبلیغات قرار گرفته بود که جناب آقای طاهری خرم آبادی و دو ـ سه نفر دیگر در آنجا کار می کردند و مسئولیت کل این ستاد نیز از طرف جامعه مدرسین به مرحوم آقای قدوسی که مدیری قوی و کارآمد به شمار می رفت، واگذار شده بود. در یکی از روزها در این بخش، اختلافی بین مرحوم آقای قدوسی و جوانی که از دوستان مرحوم حاج احمدآقا بود، به وجود می آید و این اختلاف به بگومگو و نزاع منجر می شود و مرحوم آقای قدوسی بر اثر عصبانیت یک سیلی به صورت آن جوان می زند او هم بلافاصله می رود و شکایت می کند و از طرف دادگستری مأموری برای جلب ایشان فرستاده می شود، ولی آقای قدوسی همراه مأمور نمی رود. قضیه کم کم بالا می گیرد و به گوش امام نیز می رسد و ایشان می فرماید: هر کسی سیلی زده است یا باید قصاص
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 518
شود و یا طرف را به هر نحوی که شده است راضی نماید. اعضای جامعه مدرسین وقتی متوجه می شوند که امام هم از قضیه مطلع شده است پیش خودشان تصور می کنند که حاج احمدآقا به خاطر دوستی خود با آن جوان خبر را به امام رسانده است و چون به مذاقشان ناخوشایند می آید به عنوان اعتراض ستاد را تعطیل می کنند و اعلام می کنند: اگر بنا باشد حاج احمدآقا از این نوع کارها بکند ما نمی توانیم به کارمان ادامه بدهیم بنابراین حضرت امام یا باید حاج احمد آقا و نوه اش آسیدحسین را از خودش طرد کند و یکی از اعضای جامعه مدرسین را به جای آنها بگمارد و یا ما فعالیتی نخواهیم کرد، که حضرت امام نپذیرفت و زیر بار این خواسته جامعه مدرسین نرفت و این اقدام جامعه مدرسین یعنی تعطیل کردن ستاد و بخش تبلیغات در هنگامی بود که فصل تابستان نزدیک بود و نیاز مبرمی برای اعزام مبلغ و تبلیغ درخصوص انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی احساس می شد. بنده اگرچه از دور شاهد وقایع بودم و کم و بیش از ماجرا اطلاع داشتم ولی از عکس العمل امام و درخواست جامعه مدرسین خبر نداشتم تا اینکه یک روز جناب آقای شیخ حسن صانعی کسی را به منزل ما فرستاد (آن موقع هنوز تلفن منزل ما وصل نشده بود) و گفت: امام می خواهد شما را ببیند. وقتی خدمت امام رسیدم، ایشان فرمود: من از شما می خواهم که فوراً مرکزی را برای امر تبلیغات تأسیس کنید و به امور تبلیغی سر و سامان بدهید و این توان را من در شما می بینم و می دانم که به خوبی از عهده کار برمی آیید و بعد بلافاصله برخاست و از اتاق دیگر مقداری پول آورد و به من داد و فرمود: بروید کار را شروع کنید و به آقای صانعی هم دستور داد که ساختمانی را در اختیار من بگذارد که ایشان هم خانه دولتی رئیس ساواک قم واقع در اول دور شهر را به من داد. آسیدحسین نوه حضرت امام، شبانه رفت و کلید این منزل را که در اختیار آقای یزدی بود گرفت و به من تحویل داد و من نیز فردای آن روز با دعوت از آقایان ری شهری، شهید حقانی، عبایی، جعفری گیلانی و فهیم کرمانی و تقسیم استانها بین آنها کارم را شروع کردم و در عرض یک ماه برای حدود 2500 نفر از طلاب پرونده تبلیغی تشکیل دادیم و آماده اعزام برای تبلیغ کردیم و بعد به حضرت امام اطلاع دادیم که عده زیادی از طلاب آماده هستند. قبل از اعزام طلاب از حضرت امام خواستم که برای آنان سخنانی
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 519
ایراد کنند که قبول فرمودند و سخنرانی جالب و تاریخی در مدرسه فیضیه برای آنها ایراد فرمودند و سپس ما این طلاب و فضلا را به مناطق مختلف کشور فرستادیم و به این ترتیب فعالیت دفتر تبلیغات اسلامی که در ابتدا دایره تبلیغات امام نام داشت آغاز شد. بعد از مدتی با پیش آمدن جریان آقای شریعتمداری، طبق امر امام، امکانات دارالتبلیغ نیز در اختیار دفتر قرار گرفت.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 520