فصل اول: ابعاد شخصیت امام

ما غافل بودیم

ما غافل بودیم 

‏خدای تبارک و تعالی مقدراتی دارد که ما سرّ آن را نمی فهمیم مگر بعد از زمانها. بعد از‏‎ ‎‏آنکه به واسطۀ فشار دولت ایران و فشار محمدرضا شاه بر دولت عراق و محصور کردن‏‎ ‎‏آنها منزل ما را، و رفت و آمدهایی که بین ما و دولت عراق شد، گفتگوهایی شد و ما به‏‎ ‎‏آنها اخطار کردیم که یک مسئلۀ شرعی است، یک وظیفۀ الهی است و من نمی توانم‏‎ ‎‏مسئلۀ الهی و وظیفۀ شرعی را به قول شماها ترک کنم. من این کارهایی که در اینجا انجام‏‎ ‎‏می دهم، شما هم هر کاری دارید بکنید. آنها از ما تقاضا می کردند که چون ما تعهداتی با‏‎ ‎‏دولت ایران داریم و این کارهایی که شما و اصحاب شما می کنند مخالف آن تعهدات‏

کتابامام به روایت امامصفحه 3
‏است، ما نمی توانیم تحمل کنیم. من جواب دادم من که تعهدی ندارم، شما تعهد دارید! من‏‎ ‎‏یک تکلیف شرعی دارم، عمل می کنم و به تعهد شما اعتنایی نمی کنم. هم در منابر خطابه‏‎ ‎‏می خوانم، و هم اعلامیه صادر می کنم، و هم نوار پر می کنم و می فرستم. این تکلیف من.‏‎ ‎‏شما هم هر تکلیفی دارید عمل کنید. بعد از رفت و آمدها، آنها‏‏[‏‏بعثیها‏‎ ‎‏]‏‏برادرهای من ‏‏[‏‏را‏‏]‏‎ ‎‏که جزء رفقای نجف بودند، آنها را ترساندند. و به من رسید که گفتند که ما با خودش ـ‏‎ ‎‏مثلاً ـ کار نداریم لکن شماها را چه خواهیم کرد. من دیدم که خوب، ممکن است که‏‎ ‎‏یکوقتی گزندی به این دوستان من برسد، عازم حرکت شدم و آمدم به ـ البته تحت مراقبت‏‎ ‎‏دولت عراق ـ آمدم به سرحد کویت. و در سرحد کویت هم همان فشاری که در آنجا بر‏‎ ‎‏دولت عراق بود بر دولت کویت هم بود. و آنها حتی اجازۀ اینکه ما عبور کنیم از این طرف‏‎ ‎‏شهر به آن طرف شهر هم ندادند. و من گله ای از هیچ کس ندارم؛ چون آنها ملتزم بودند به‏‎ ‎‏واسطۀ قراردادهایشان عمل کنند. و من نه از دولت عراق نه از دولت کویت گلایه ای ندارم.‏‎ ‎‏لکن خدای تبارک و تعالی تقدیری فرموده بود و «ما غافل بودیم».‏

‏     ‏‏ما بنایمان بر این بود که از کویت بعد از دو ـ سه روزی که با آقایان ملاقات می کنیم‏‎ ‎‏برویم به سوریه، و آنجا یک اقامت طولانی بکنیم. لکن خداوند تقدیر کرده بود که باید‏‎ ‎‏راه، چیز دیگر باشد. و ما نمی دانستیم که این تقدیر به کجا منتهی می شود.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 4

  • )) همان؛ ج 6، ص 226ـ227.