فصل اول: ابعاد شخصیت امام

پسرم باور کن

پسرم باور کن 

‏در آن روزهایی که در زمان رضا خان پهلوی و فشار طاقت فرسا برای تغییر لباس بود و‏‎ ‎‏روحانیون و حوزه ها در تب و تاب به سر می بردند ـ که خداوند رحمان نیاورد چنین‏‎ ‎‏روزهایی برای حوزه های دینی ـ شیخ نسبتاً وارسته ای را نزدیک دکان نانوایی که قطعه‏‎ ‎‏نانی را خالی می خورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمّامه را بردار من نیز برداشتم و‏‎ ‎‏دادم به دیگری که دو تا پیراهن برای خودش بدوزد الآن هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا‏‎ ‎‏شب هم خدا بزرگ است».‏

‏     پسرم! من چنین حالی را اگر بگویم به همۀ مقامات دنیوی می دهم، باور کن.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 17

  • )) صحیفه امام؛ ج 18، ص 511.