فصل اول: ابعاد شخصیت امام

نجف پیش من مطرح نیست

نجف پیش من مطرح نیست 

‏از بغداد یک وقت رئیس اَمْن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبتهایش هم همه تعارف‏‎ ‎‏بود و اینکه شما هر کاری بخواهید بکنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی‏‎ ‎‏ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگری آمد ـ که گفتند این مقدّم‏‎ ‎‏است بر آن رئیس امن ـ ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی،‏‎ ‎‏تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمی توانیم تحمل کنیم که شما اینجا‏‎ ‎‏فعالیت بکنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت‏‎ ‎‏که نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بکنید، یا نواری پر کنید و بفرستید؛‏‎ ‎‏برای اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که این یک تکلیف شرعی است‏‎ ‎‏که به من متوجه است. من هم اعلامیه می نویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت‏‎ ‎‏می کنم، و هم نوار پر می کنم و به ایران می فرستم. این تکلیف شرعی من است. شما‏‎ ‎‏هم هر تکلیفی دارید عمل کنید. بعد صحبتهایی کرد و چه و بالاخره منتهی شد به‏‎ ‎‏اینکه من همچو علاقه ای به یک محلی ندارم. من هر جایی که بتوانم خدمت بکنم‏‎ ‎‏آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست که من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما‏‎ ‎‏هر جا بروید همین مسائل هست؛ یعنی جلوگیری می شود. گفتم که من ـ در صورتی‏

کتابامام به روایت امامصفحه 55
‏که هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود ـ که من می روم خارج. من می روم‏‎ ‎‏پاریس که مملکتی است که آن دیگر وابسته به ایران و مستعمرۀ ایران نیست. البته‏‎ ‎‏ناراحت شد اما حرفی نزد.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 56

  • )) همان؛ ج 10، ص 194ـ195.