فصل دوم: امام و مردم

با مدتی صحبت راضی اش کردیم

با مدتی صحبت راضی اش کردیم

‏همین دیروز یک جوانی آمده بود اینجا می خواست یک زنی را عقد کند. بعد از اینکه‏‎ ‎‏صحبت از مِهر شد، آن زن گفت که مهر من را این قرار بدهد که به مکّه من را ببرد. آن‏‎ ‎‏جوان می گفت که من زنده نیستم تا تو را به مکّه ببرم، من شهید می شوم. بالاخره با مدتی‏‎ ‎‏صحبت، ما راضی اش کردیم به اینکه نه، ان شاءالله ، شما هستید و خدمت می کنید. این‏‎ ‎‏یک روحیۀ خیلی خوبی است که در جوانها پیدا شده است و امیدوارم که در همۀ ما این‏‎ ‎‏روحیه ها پیدا بشود؛ آن روحیۀ مکتبی، توجه به مکتب، نه توجه به امور دیگر.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 89

  • )) صحیفه امام؛ ج 13، ص 168ـ169.