فصل دوم: امام و مردم

وظیفه میدانم فریاد کنم

وظیفه می دانم فریاد کنم

‏آنها خیال می کنند که من از این زندگی، خیلی خوشی دارم می برم که تهدید من می کنند.‏‎ ‎‏چه زندگی است که من دارم. هر چه زودتر بهتر. بیایند؛ هر چه زودتر بهتر. خوب، «عِنْدَ‏‎ ‎‏أکْرَمِ الْأکْرَمین» انسان می رود. آنجا کریم است؛ خدا کریم است. لااقل گوش انسان از‏‎ ‎‏اینطور چیزهایی که می شنود، هر روز می شنود، هر روز نالۀ مردم را می شنود، هر روز‏‎ ‎‏اطلاع می دهند که دخترها را چه کردند، دخترها را کشتند بعضی شان را، سر ناهار‏‎ ‎‏ریختند آن قلدرها و چماق کِشها، ریختند سر ناهار، دیگ، نمی دانم، ‏‏[‏‏آب یا‏‎ ‎‏غذای‏‏]‏‏جوش را ریختند به سر این بیچاره ها. چه شده است؟ گفتند مثلاً مرده باد زید،‏‎ ‎‏زنده باد زید. این آدم کشتن دارد؟! گفتند ما جشن 2500 ساله را می خواهیم چه کنیم؟!‏‎ ‎‏جشن را آنها باید بگیرند که زندگی دارند، آنها باید بگیرند که یک حکومتی دارند که در‏‎ ‎‏تحت نظر آن حکومت در رفاه هستند، در پناه هستند. ... من ... وظیفۀ خودم می دانم که‏‎ ‎‏تذکر به شما بدهم ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ تا آن اندازه که صدای من می رسد فریاد کنم، تا آن اندازه ای که‏‎ ‎‏قلم من می رسد بنویسم منتشر کنم.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 94

  • )) همان؛ ج 2، ص 367ـ368.