فصل سوم: اصول رهبری

می گفت شما حالا نروید به ایران

می گفت شما حالا نروید به ایران

‏ما اخیراً که بنا گذاشتیم که بیاییم به ایران، فعالیتهای شدید شروع شد برای اینکه نیاییم‏‎ ‎‏ایران. البته قبلش هم از طرف دولت امریکا و آنها خیلی پیغامها می دادند، که بعضی وقتها‏‎ ‎‏خودشان می آمدند، یک نفر می آمد بعنوان می گفت من بازرگانم. لکن معلوم بود که یک‏‎ ‎‏مرد سیاسی بود، و صحبتها می کرد، و اینکه شما حالا نروید به ایران؛ حالا زود است‏‎ ‎‏رفتن ایران؛ نُورَس است حالا، و بعد هم که پشتیبانی از شاه می کردند زیاد. و بعد هم که‏‎ ‎‏شاه رفت و شاه سابق رفت، و بختیار وارث بحقّش؛ یعنی در جنایت جای او بود، آن‏‎ ‎‏وقت هم فعالیتها شروع شد به اینکه شما نیایید به ایران، حتی از ایران ـ از کجا بود ـ به‏‎ ‎‏وسیلۀ دولت فرانسه برای ما آوردند خواندند که شما حالا نیایید ایران؛ و حالا اسباب چه‏‎ ‎‏هست و چه می شود. و اگر شما بروید به ایران، حمّام خون راه می افتد! و از این حرفها‏‎ ‎‏زیاد زدند. و این اسباب این شد که من در ذهنم آمد که رفتن ما به ایران برای اینها یک‏‎ ‎‏ضرری دارد! اگر چنانچه نفع داشت برایشان. و می توانستند که ما وقتی رفتیم ایران فوراً‏‎ ‎‏ما را توقیف کنند، این حرفها را نمی زدند، می گفتند بیایید ایران. ما عازم شدیم و آمدیم.‏‎ ‎‏و خدای تبارک و تعالی در همۀ این مسائل از اول نهضت تا حالا با ما و با شما و با ملت‏‎ ‎‏ایران همراهی فرمود.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 195

  • )) همان؛ ج 10، ص 197ـ198.