فصل سوم: اصول رهبری

کراراً گفتم از منافقین تبری کن

کراراً گفتم از منافقین تبری کن

‏اینها گمان می کردند که ارتش امروز ما هم ارتش زمان شاهنشاهی است. اینها گمان‏‎ ‎‏می کردند که ملت ما هم ملتی است که دیگر می شود گولشان زد با تمام قوا برای گول زدن‏‎ ‎‏ملت قیام کردند. و مع الأسف گروههای مختلفی که بعضیشان هم متدین هستند و‏‎ ‎‏نمازخوان هستند، آنها هم در این میدان وارد بودند و هستند.‏

‏     کراراً من گفتم که بیا برو‏‎[1]‎‏ از این گروهکهای فاسد، از این منافقین، تبرّی کن؛‏‎ ‎‏حیثیت خودت را از دست نده. بیا برو در ملأ عام و اینها را از خود بران. اینها تو را به‏‎ ‎‏تباهی می کشند. این گرگهایی که اطراف تو جمع شده اند الاّ بعض معدود آنها، همۀ‏‎ ‎‏آنها گرگهایی هستند که می خواهند ترا به تباهی بکشند، اینها را از خود بران. و برای‏‎ ‎‏اینکه نتوانست بفهمد اسلام یعنی چه و کشور اسلامی یعنی چه و ملت اسلام یعنی‏‎ ‎‏چه و ارتش اسلام یعنی چه و سایر قوای مسلح اسلام یعنی چه، این خودش را به‏‎ ‎‏تباهی کشاند.‏‎[2]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 232

  • خطاب به آقای بنی صدر است.
  • )) صحیفه امام؛ ج 14، ص 487.