فصل پنجم: خاطرات

در بچگی شاهد قضیه بودم

در بچگی شاهد قضیه بودم

‏من یادم است بچه بودم که حکومت خمین یک نفر از خانها را گرفته بود. بعد از دو ـ سه‏‎ ‎‏شب، سه ـ چهار شب ریختند خانها و حکومت را گرفتند و حبسی خودشان را بیرون‏‎ ‎‏آوردند و حکومت را به اسیری بردند. و اَحَدی از مردم هیچ، همچو نبود که چرا بگوید،‏‎ ‎‏خوشحال هم بودند. شاید بعضیشان منزل حکومت هم آمدند تتمه را غارت کردند. من‏‎ ‎‏شاهد قضیه بودم که آن خانه ای که حکومت را از آن بردند. من بچّه بودم پشت یک دری‏‎ ‎‏ایستاده بودم و نگاه می کردم به وضع آنها، که آنها حمله کرده بودند و حکومت هم مرد‏‎ ‎‏قلدری بود. او هم باز آن وقت ده تیری داشت. او هم حمله می کردو یک نفر هم ظاهراً از‏‎ ‎‏آنها کشته بود، لکن بعد اسیر شد.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 253

  • )) صحیفه امام؛ ج 13، ص 380.