فصل پنجم: خاطرات

خمین که بودیم سنگربندی می کردیم

خمین که بودیم سنگربندی می کردیم

‏شاید شما هیچ کدامتان یادتان نباشد، همۀ این شلوغیها که حالا می بینید بود. ما‏‎ ‎‏شاهدش بودیم. ما در همان محلی که بودیم، یعنی خمین که بودیم سنگربندی‏‎ ‎‏می کردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازۀ بچگی ام. بچه شانزده،‏‎ ‎‏هفده ساله. ما تفنگ دستمان بود. تعلم تفنگ هم می کردیم. من بلدم الآن تفنگ اندازی‏

کتابامام به روایت امامصفحه 253
‏را. این اخوی‏‎[1]‎‏ ما بزرگتر از ما بود. ایشان تفنگ انداز است. منتها حالا پیرمرد است. ما‏‎ ‎‏سنگر می رفتیم و با این اشراری که بودند و حمله می کردند و می خواستند بگیرند و‏‎ ‎‏چپاول بکنند. هرج و مرج بود. دیگر دولت مرکزی قدرت نداشت. و هرج و مرج بود.‏‎ ‎‏قبل از این رضا خان بود. هرج و مرج و دولت مرکزی هم بدون قدرت. و همه جا.‏‎ ‎‏کاشان و این حدود قم و کاشان دست نایب حسین کاشی بود؛ «نایب حسین»‏‎[2]‎‏ و‏‎ ‎‏پسرش. ‏‏[‏‏به‏‎ ‎‏]‏‏آن حدود ما هم حمله می کردند «زلقی‏‎[3]‎‏»ها و نمی دانم اینها حمله‏‎ ‎‏می کردند. و یک دفعه هم آمدند یک محله ای از خمین را گرفتند. و مردم با آنها‏‎ ‎‏معارضه کردند. و تفنگ دست گرفتند. و ما هم جزء آنها بودیم که به اندازه ای که‏‎ ‎‏می توانستیم حرکت بکنیم. ‏

‏     ما امیدواریم که این ملت ما همه تفنگدار باشند و همه جنگجو. آن قدری که‏‎ ‎‏می توانیم می زنیم.‏‎[4]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 254

  • آیت الله پسندیده.
  • نایب حسین کاشی یکی از یاغیان معروف منطقه مرکزی بود که سرانجام با ترفند وثوق الدوله همراه با چند تن از پسران و نزدیکانش به تهران آمد و او را دستگیر و اعدام کردند.
  • «زلّقی»ها نیز گروهی از یاغیان اواخر سلسله قاجار و اوایل حکومت رضا خان بودند.
  • )) صحیفه امام؛ ج 11، ص 259.