فصل پنجم: خاطرات

آن یکی که دو نمی شود

آن یکی که دو نمی شود

‏من تاریخی برای شما بگویم که گمان ندارم هیچ یک از شما درآنوقت بوده باشید و آن‏‎ ‎‏مسائل را از نزدیک لمس کرده باشید: وقتی که ارتش انگلستان و شوروی ـ روسیه آنوقت‏‎ ‎‏ـ جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهای او، قبلاً به دستور آنها در ایران راهها را ساختند و‏‎ ‎‏خط آهن کشیدند؛ برای اینکه تجهیزات آنها عبور کند از اینجا و بعد در یک ساعتی، از‏‎ ‎‏ارتش روسیه و ارتش انگلستان هجوم کردند به ایران. به مجرد اینکه در سرحد‏‎ ‎‏ـ سرحدهای دور ـ اینها وارد شدند، وضع ارتش ایران به هم خورد. در سرحدات، ادعا‏‎ ‎‏اول شده بود که سه ساعت مقاومت کردند و بعد که رضاشاه پرسیده بود ـ از قراری که‏‎ ‎‏نقل کرده اند ـ چرا اینقدر کم مقاومت کردید؟ گفته بودند: اینکه گفتند سه ساعت، یک‏‎ ‎‏دروغ بوده، ما همچو که آمدند فرار کردیم. و آنوقت معروف شد که آن یکی که دو‏‎ ‎‏نمی شود اعلامیۀ ارتش ایران است در این هجوم، که یک اعلامیه داد، دوم نداشت. این‏‎ ‎‏در سرحدات بود.‏

‏     در تهران، من آن روز تهران بودم و در یک میدانی که نزدیک به این خط آهن، ایستگاه‏‎ ‎‏خط آهن بود، آنجا بودم و دیدم که سربازها در تهران از سربازخانه ها بیرون آمده اند و‏‎ ‎‏دارند فرار می کنند. هیچ در تهران خبری نبود. فقط در سرحدات بود که خبرش رسیده‏‎ ‎‏بوده که بله، اینطور شده است. سربازها از سربازخانه ها بیرون آمده بودند و یکیشان را،‏‎ ‎‏یکی دو نفرشان را من دیدم که دنبال یک شتری که یک باری به بارش بود، می گردیدند‏‎ ‎‏که چیزی ازش بیفتد، بخورند. تمام، تقریباً تمام فرماندهان ارتش چمدانهاشان را بستند و‏

کتابامام به روایت امامصفحه 258
‏فرار کردند؛ از تهران فرار کردند.‏‎[1]‎

*  *  *

‏ ‏

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 259

  • )) همان؛ ج 17، ص 144ـ145.