فصل پنجم: خاطرات

از اولی که رضاخان آمد

از اولی که رضاخان آمد

‏ما شاهد مسائلی هستیم؛ و شاهد پنجاه و چند سال ـ البته اگر شما آن زمان را یادتان‏‎ ‎‏نیست؛ شاید در بین شما بعضیهایتان یادتان باشد، ولی من یادم هست ـ ما شاهد این‏‎ ‎‏مأموریتهایی که به این خانواده‏‎[1]‎‏ دادند، بودیم؛ که از اوّلی که رضاخان آمد به ایران ـ و به‏‎ ‎‏توطئۀ انگلستان او آمد ـ و بعد هم که رفت، رادیو دهلی ـ که آن وقتها دست انگلیسها‏‎ ‎‏بود اعلام کرد که ما رضاخان را آوردیم، و چون به ما خیانت کرد او را بردیم! آن روزی که‏‎ ‎‏رضاخان رفت، رادیو دهلی اعلان کرد، که همین معنایی را که ما او را آوردیم، لکن‏‎ ‎‏خیانت کرد و چون خیانت کرد ـ از این جهت ـ او را بردیم. او را بردند؛ لکن چمدانهای‏‎ ‎‏جواهرات ایران را، که در آن چند روزی که دید باید برود جمع کرد و در چمدانها بست،‏‎ ‎‏اینها را بردند در آن کشتی که برایش مهیا کرده بودند که برود. در آن کشتی گذاشتند، و‏‎ ‎‏بین راه، آنطوری که یکی از صاحب منصبهایی که همراه بوده است نقل کرده بود برای‏‎ ‎‏یکی از علما، و او برای من نقل کرد، گفته بود که آن چمدانها را با رضاشاه در کشتی‏‎ ‎‏گذاشتند و راه انداختند. وسط دریا یک کشتی دیگری که مخصوص حمل دوابّ بود،‏‎ ‎‏مخصوص حمل حیوانات بود، آوردند متصل کردند به این کشتی، و به رضاخان گفتند بیا‏

کتابامام به روایت امامصفحه 262
‏اینجا! رفت آنجا ـ البته مخصوص حمل دوابّ بود، و خوب هم حمل کردند! ـ گفته بود که‏‎ ‎‏چمدانها؟! گفته بودند که بعد می آید! خودش را بردند به آن جزیره، و چمدانهای این‏‎ ‎‏ملت را و ذخایر این ملت را انگلیسها بردند.‏‎[2]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 263

  • خاندان پهلوی.
  • )) صحیفه امام؛ ج 7، ص 225ـ226.