فصل پنجم: خاطرات

دستمالها بیرون آمد برای گریه

دستمالها بیرون آمد برای گریه

‏در زمان رضاخان ـ که من شاهد مسائل بودم ـ طوری کرده بودند که شاعرش،‏‎ ‎‏نویسنده اش، گوینده اش، همه بر ضد روحانیت بودند. این شاعرهایی که شاعرهای‏‎ ‎‏خودشان بود، گوینده هایی که گویندگان خودشان بود، نه گویندگان ما، شاعرش می گوید‏‎ ‎‏ـ شعرش را حالا نمی خواهم بخوانم ـ که تا آخوند و قَجَر در این مملکت هست، این ننگ‏‎ ‎‏را کشور دارا به کجا خواهد برد! آخوند را ننگ می دانستند؛ قَجَر هم که با او دشمن‏‎ ‎‏بودند. یک جلسه ای درست کردند اینها ـ من شنیدم آن وقتها ـ یک مجلسی نمایش دادند‏‎ ‎‏فتح اعراب را که از ایران فتح کرده بود. در آن مجلس نمایش دادند عربهایی که مثلاً‏‎ ‎‏پابرهنه بودند و با آن وضعی که بوده نمایش دادند، و اینکه کاخهای آنها را گرفته اند از‏‎ ‎‏آنها. در آنجا، دستمالها بیرون آمد به گریه که اسلام غلبه کرد بر ایران!‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 265

  • )) همان؛ ج 10، ص 119.