فصل پنجم: خاطرات

آخرش هم او را کشتند

آخرش هم او را کشتند

‏عده ای از روحانیون بزرگ را کشتند در زمان رضاخان. از شهرهای خودشان بیرونشان‏‎ ‎‏کردند، بردند یک جای دور دستی آنجا نگهشان داشتند. علمای آذربایجان را از آنجا‏‎ ‎‏برداشتند، بردند یک جای دیگر. علمای مشهد را همه را اسیر کردند، آوردند تهران.‏‎ ‎‏یکی از بزرگترین علمای آنجا را در همین تهران ـ من خودم این را دیدم ـ که توی یک‏‎ ‎‏خیابانی که اجازه داشت تا اینجا بیاید از خانه اش بیرون، با شبکلاه نشسته بود و مردم‏‎ ‎‏می آمدند، می رفتند، خیلیها نمی شناختند، بعضیها هم می شناختند، جرأت نمی کردند‏‎ ‎‏سلام بکنند به او. و همین را که از علمای درجه یک مشهد بود؛ مرحوم «آقازاده بزرگ»‏‎[1]‎‎ ‎‏که از علمای درجه یک بزرگ بود، با پاسبان توی خیابان می بردندش برای محاکمه.‏‎ ‎‏آخرش هم کشتند او ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏.‏‎[2]‎

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 265

  • آقای میرزا محمد کفایی خراسانی، فرزند آخوند خراسانی که از علمای بزرگ خراسان بود. وی در زمان رضاخان به شهر ری تبعید شد و سرانجام به طور مشکوک در همان جا در گذشتند.
  • )) صحیفه امام؛ ج 17، ص 154ـ155.