فصل پنجم: خاطرات

من شاهد بودم

من شاهد بودم

‏یک حکومت وقتی که می آمد در یک محلی، این حکومت مثل یک شاه با مردم عمل‏‎ ‎‏می کرد. مردم را هیچ به حساب نمی آورد. و من خودم شاهد این معنا بودم که یک حاکمی‏‎ ‎‏که برای گلپایگان آمده بود، و خمین هم آن وقت جزء گلپایگان بود، این در حضور‏‎ ‎‏تجاری که آمده بودند برای آنجا ملاقاتش، آن بزرگتر فرد تاجر را گفت ببرند ببندند به‏‎ ‎‏چوب. من شاهد بودم ـ که بچه بودم شاهد بودم ـ که یک نفر مرد متدین محترمی که در‏‎ ‎‏بازار رئیس تجار بود، این شخص فاسد این طور با او عمل کرد که در حضور جمع پایش‏‎ ‎‏را بستند به فلک و چوب زدند به او. این کارها را می کردند. و همین طور گاهی این کار را‏‎ ‎‏می کردند که وقتی که یک محترمی می رفت، یک عالمی مثلاً می رفت ملاقات می کرد با‏

کتابامام به روایت امامصفحه 267
‏آنها، در حضور آن عالم یک بیچاره دیگری را می آوردند به چوب می بستند برای اینکه‏‎ ‎‏بفهمانند تو باید اطاعت بکنی.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 268

  • )) همان؛ ج 13، ص 484.