فصل پنجم: خاطرات

رفتم پیش مرحوم مدرس

رفتم پیش مرحوم مدرس

‏مرحوم مدرس، خدا رحمتش کند ـ مردی بود که ملک الشعرا گفته بود از زمان مغول تا‏

کتابامام به روایت امامصفحه 270
‏حالا مثل مدرس کسی نیامده ـ می گفت که بزنید که بروند از شما شکایت کنند؛ نه‏‎ ‎‏بخورید و بروید شکایت کنید! من رفتم پیشش ـ خدا رحمتش کند ـ اخوی ما‏‎[1]‎‏ نوشته بود‏‎ ‎‏به من که یک نفری است اینجا رئیس غله است. آن وقت یک رئیس غلۀ زمان رضاشاه‏‎ ‎‏بود. به من نوشت که بروید به آقای مدرس بگویید که این مرد آدم فاسدی است. دو تا‏‎ ‎‏سگ دارد یکی اش را اسمش را «سید» گذاشته، یکی اش را «شیخ»! شما بروید ‏‏[‏‏بگویید‏‏]‏‎ ‎‏که این را از اینجا بیرونش کنند. من رفتم به ایشان گفتم. گفت بکُشیدش! گفتم آخر چطور‏‎ ‎‏بکشیم؟ گفت من می نویسم بکشیدش. ‏‎[2]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 271

  • آقای سید مرتضی پسندیده، برادر بزرگ امام خمینی.
  • )) صحیفه امام؛ ج 8، ص 138ـ139.