فصل پنجم: خاطرات

من درس مرحوم مدرس یک روز رفتم

من درس مرحوم مدرس یک روز رفتم

‏شما ملاحظه کرده اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده اید: یک سید خشکیدۀ لاغرِ ـ عرض‏‎ ‎‏می کنم ـ لباس کرباسی ـ که یکی از فحشهایی که آن شاعر به او داده بود، همین بود که‏‎ ‎‏تنبان کرباسی پوشیده ـ یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک‏‎ ‎‏کرده می داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمد رضا شاه بود. آن وقت یک قلدری بود که‏‎ ‎‏شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت‏‎ ‎‏گفته بود: سید چه از جان من می خواهی؟ گفته بود که می خواهم که تو نباشی، می خواهم‏‎ ‎‏تو نباشی! این آدم که ـ من درس ایشان یک روز رفتم ـ می آمد در مدرسۀ سپهسالار ـ که‏‎ ‎‏مدرسۀ شهید مطهری است حالا ـ درس می گفت ـ من یک روز رفتم درس ایشان ـ مثل‏‎ ‎‏اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه ای است دارد درس می دهد؛ این طور قدرت روحی‏‎ ‎‏داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند‏‎ ‎‏مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا ـ پیش ما ـ رفت مجلس. آن وقت هم که می رفت‏‎ ‎‏مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می بردند. من مجلس آن وقت را هم‏‎ ‎‏دیده ام.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 271

  • )) همان؛ ج 16، ص 451ـ452.