فصل پنجم: خاطرات

آن وقتها هم مجلس می رفتم

آن وقتها هم مجلس می رفتم

‏آنها از مدرس می ترسیدند. مدرس یک انسان بود. یک نفری نگذاشت پیش برود‏‎ ‎‏کارهای او را تا وقتی کشتندش. یک نفری غلبه می کرد بر همۀ مجلس! بر اهالی که در‏‎ ‎‏مجلس بودند غلبه می کرد یک نفری، یک نفری تا توی مجلس نبود ـ من آن وقت مجلس‏‎ ‎‏رفتم دیدم برای تماشا. بچه بودم، جوان بودم رفتم ـ مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل‏‎ ‎‏اینکه چیزی در آن نیست؛ مثل اینکه محتوا ندارد.‏‎[1]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 272

  • )) همان؛ ج 8، ص 67.