فصل پنجم: خاطرات

تصمیم خطرناکی گرفته بودم

تصمیم خطرناکی گرفته بودم

‏بنده، در شبی که بنا بود فردای آن در مسجد سید عزیزالله ‏‎[1]‎‏، برای تنبّه دولتها دعا کنند،‏‎ ‎‏اطلاع دادند دولت بنا دارد مقاومت کند. ما دیدیم علما در اینجا تکلیف دیگری دارند؛‏‎ ‎‏من تصمیم آخر را ضمن ابتهال‏‎[2]‎‏ به خداوند متعال گرفتم و به هیچ کس هم نگفتم و لکن‏‎ ‎‏خداوند بر دولت و شاه و ملت منت گذاشت. اگر خدای نکرده جسارتی به علمای تهران‏‎ ‎‏شده بود، من یک تصمیم خطرناکی گرفته بودم؛ اما دولت، بعد از نیمه شب متوجه شد‏‎ ‎‏نمی شود با قوای مردم مقاومت کرد؛ در همان نیمه شب، از علمای بزرگ تهران کاغذ‏‎ ‎‏گرفت که این غائله خاموش شود؛ تا اینکه صبح برای علمای قم هم تلگراف زد.‏‎[3]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 276

  • مسجد سید عزیزالله در بازار تهران قرار دارد بنا بود در تاریخ 8 / 9 / 41 مردم مسلمان تهران در این مسجد بنا به دعوت علما اجتماع کنند تا در مورد تصویب نامۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی تصمیم جدی اتخاذ شود. هیأت دولت شبانه تشکیل جلسه داد و متوجه شد که نمی تواند مقابل علما و مردم ایستادگی کند، شبانه لغو این تصویب نامه را اعلام و طی تلگرافهایی شبانه به مراجع قم لغو آن را به اطلاع آنان رساند، تا از اجتماع مردم جلوگیری کند.
  • دعا و زاری.
  • )) صحیفه امام؛ ج 1، ص 115.