فصل پنجم: خاطرات

خاطره فراموش نشدنی

خاطره فراموش نشدنی

‏آنچه برای من یک خاطرۀ فراموش نشدنی است ـ بااینکه تمام صحنه ها چنین است ـ‏‎ ‎‏ازدواج یک دختر جوان با یک پاسدار عزیز است که در جنگ هر دو دست خود را از‏‎ ‎‏دست داده و از هر دو چشم آسیب دیده بود.‏‎[1]‎‏ آن دختر شجاع با روحی بزرگ و سرشار‏‎ ‎‏از صفا و صمیمیت گفت: «حال که نتوانستم به جبهه بروم، بگذار با این ازدواج دیْن خود‏‎ ‎‏را به انقلاب و به دینم ادا کرده باشم.» عظمت روحانی این صحنه و ارزش انسانی و‏‎ ‎‏نغمه های الهی آنان را نویسندگان، شاعران، گویندگان، نقاشان، هنرپیشگان، عارفان،‏‎ ‎‏فیلسوفان، فقیهان و هر کس را که شماها فرض کنید، نمی توانند بیان و یا ترسیم کنند. و‏‎ ‎‏فداکاری و خداجویی و معنویت این دختر بزرگ را هیچ کس نمی تواند با معیارهای رایج‏‎ ‎‏ارزیابی کند.‏‎[2]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 282

  • امام خودشان عقد خواهر بسیجی مهری یزدانی را با برادر جانباز 70% مجتبی شاکری جاری کردند.
  • )) صحیفه امام؛ ج 16، ص 194.