فصل پنجم: خاطرات

فهمیدم دست غیبی در کار است

فهمیدم دست غیبی در کار است

‏من در اواخرِ اوقاتی که در پاریس بودم توجه به یک مطلبی پیدا کردم که راجع به پیشرفت‏‎ ‎‏این نهضت خیلی دلخوش شدم، و این مطلب را در پاریس هم به اشخاص و اجتماعاتی‏‎ ‎‏که می شد تذکر دادم؛ و آن این بود که در انقلاباتی که در دنیا واقع می شود کم اتفاق‏‎ ‎‏می افتد ـ یا اتفاق شاید نیفتاده باشد ـ که اینطور باشد که یک مطلبی را که در مرکز‏‎ ‎‏مملکت می گویند، همین مطلب در کوره ده های دور افتاده هم باشد؛ و آن مطلبی را که‏‎ ‎‏روشنفکران می گویند، همان را مردم بازار و کوچه و دهقان و کشاورز هم همان را‏‎ ‎‏خواستار باشد. من در آن وقت اطلاع پیدا کردم و بعضی را هم که از ایران می آمدند پیش‏‎ ‎‏من، به من اطلاع می دادند که قضیۀ خواست ملت ایران یک خواستی است که گسترش‏‎ ‎‏پیدا کرده حتی در آن قرا و قصبات دورافتاده ای که از همۀ جهات دورند. یک نفر که‏‎ ‎‏همین اواخر آمد پیش من گفت که من از دهات کمره‏‎[1]‎‏ و دهات چاپلق‏‎[2]‎‏ و لرستان،‏‎ ‎‏آنجاها رفتم و دیدم، و از آنجاها گردش کردم و دیدم و می آیم اینجا. و او گفت که تمام‏‎ ‎‏دهاتی را که من دیدم، دیدم که صبح که می شود، آن آخوند ده جلو می افتد و مردم ده‏‎ ‎‏دنبال او راه می افتند و راهپیمایی می کنند! و اسم از یک جایی برد که من آنجا رفتم، «قریۀ‏‎ ‎‏حسن فلک» این در اطراف کمره هست و قلعه ای است که شاید مثلاً آن وقتی که من‏‎ ‎‏دیدم ده ـ پانزده خانوار در آن زندگی می کردند؛ کوچک بود و در کنار یک کوهی واقع‏‎ ‎‏شده بود و از آبادیها دور بود. این شخص گفت من آنجا هم رفتم، آنجا همان حرفها را‏‎ ‎‏می زدند که در تهران می زدند! این از گسترشی که در همه جای ایران به وجود آورد. و‏‎ ‎‏یک گسترش دیگری که راجع به گروهها و جماعات بود؛ بچه های دبستان ـ یا کوچکتر از‏

کتابامام به روایت امامصفحه 283
‏آنها ـ همین وِرْدی‏‎[3]‎‏ را که همۀ مردم می گفتند، اینها هم می گفتند؛ کارگرها، کارفرماها،‏‎ ‎‏معلمین، اجزای دادگستری، ملاّها، طلبه ها، روشنفکران ـ همه ـ یک مطلب می گفتند و با‏‎ ‎‏هم بودند. من این را اینطور فهمیدم که یک دست غیبی در کار است. انسان هر چه هم‏‎ ‎‏بخواهد مثلاً روشنگری داشته باشد و هر چه هم بخواهد یک همچو امری واقع بشود به‏‎ ‎‏این گسترش نمی تواند واقع بشود. من اینطور فهمیدم که خدای تبارک و تعالی در این‏‎ ‎‏مسئله نظر دارد و از آنجا اطمینان برایم پیدا شد که پیروزی هست. البته به این زودی و به‏‎ ‎‏این سهلی را نمی توانستم حدس بزنم.‏‎[4]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 284

  • از نواحی اطراف خمین.
  • از نواحی اطراف اصفهان.
  • وِرْد، دعای زیر لب. منظور، شعارهایی است که مردم بر لب داشتند.
  • )) صحیفه امام؛ ج 6، ص 489ـ490.