فصل پنجم: خاطرات

این سگ مأمور است

این سگ مأمور است

‏امروز هم یکی از علمای جماران آمد و قصه ای را نقل کرد که از آن قصه هم من فهمیدم‏‎ ‎‏که عنایت خدا با ماست. ایشان فرمودند که: یک خانه ای را ظاهراً درشمیرانات، این‏‎ ‎‏آقایانی که در کمیته بودند و پاسدارها و اینها، به عنوان اینکه شنیده بودند اینجا قمارخانه‏‎ ‎‏است، رفته بودند به عنوان اینکه درِ این قمارخانه را ببندند، وقتی هم رفتند دیدند که بله‏‎ ‎‏بساط قمار و مشروبات و اینها هم هست. یکی از پاسدارها رفته است پشت آنجا که برود‏‎ ‎‏ببیند آنجا چه خبر است. یک سگی همچو حمله کرده به او که او را وادار کرده که برود در‏‎ ‎‏زیر زمین. وقتی رفته در زیرزمین ‏‏[‏‏دیده‏‏]‏‏ یک مقدار زیادی اسلحه و امثال ذلک زیاد‏‎ ‎‏[‏‏هست‏‏]‏‏، که شاید بعد در رادیو و اینها اطلاع بدهند به ملت. گفتم به آن آقا، با هدایت‏‎ ‎‏سگ این واقع شده! این سگ مأمور است. همۀ عالم مأمورند. آن روز باد و شن مأمور‏‎[1]‎‎ ‎‏بود، امروز هم در این قصه سگ مأمور بوده است.‏‎[2]‎

*  *  *

‎ ‎

کتابامام به روایت امامصفحه 284

  • در صحرای طبس، پس از حملۀ نظامی امریکا به آن منطقه به منظور نجات گروگانهای خود، طوفان شدیدی رخ داد و به علت حریق، هلیکوپترها و هواپیماهای آنها نابود و نقشه امریکا خنثی شد.
  • )) صحیفه امام؛ ج 13، ص 8ـ9.