صفات ثبوتی و سلبی و توقیف در اسمای الهی
ملاک ثبوتی یا سلبی صفات
نقد نظر مشهور در اثبات و سلب صفات
میزان در صفات ثبوتیه برای ذات مقدس واجب جَلّ اسْمُه و صفات سلبیه آن است که هر صفت که [از] اوصاف کمالیه و از نعوت جمالیه است برای اصل حقیقت وجود و صرف ذات هستی، بی تعین آن به لباس تعینی و بدون تطور آن به عالمی دون عالمی، و بالجمله [آنچه] به عین هویت هستی و ذات نوریۀ وجودیه رجوع کند، از صفات لازم الثبوت و واجب التحقق است برای ذات مقدس تعالی شأنُه. زیرا که اگر ثابت نباشد، لازم آید یا ذات مقدس صرف وجود و محض هستی نباشد؛ یا صرف وجود محض کمال و صرف جمال نباشد. و این هر دو در مشرب عرفان و مسلک برهان باطل است؛ چنانچه در محالّ خود مقرر است.
و هر صفت و نعتی که برای موجود ثابت نشود مگر پس از تنزل آن به منزلی از منازل تعینات و تطور آن به طوری از اطوار تقییدات و تعانق آن با مرتبه ای از مراتب قصور و تلازم آن با حدی از حدود فتور، و بالجمله آنچه از ذات هستی نباشد و به حدود و ماهیات رجوع کند، از صفات لازم السلب و ممتنع التحقق است در ذات کامل علی الاطلاق. زیرا که ذات کامل مطلق و صرف وجود چنانچه مصداق صرف کمال است مصدوقٌ علیه سلب نقایص و حدود و اعدام و ماهیات است.
و اینکه مشهور بین محققین است که صفات سلبیه رجوع به سلب واحد کند، که آن سلب امکان است، در نظر نویسنده درست نیاید؛ بلکه چنانچه ذات مقدس مصداق ذاتی تمام صفات کمال [است] و هیچیک به دیگری رجوع نکند ـ چنانچه قبل از این
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 249
به وضوح پیوست ـ همین طور مصداق بالعرض و مصدوقٌ علیه سلب هر یک از نقایص نیز هست. و نتوان گفت که اعدام و نقایص حیثیت واحده هستند و لا مَیْزَ فی الْاعدام، زیرا که اگر به حسب متن واقع و نفس الامر ملاحظه شود، چنانچه عدم مطلق حیثیت واحده و مع ذلک کل اعدام است، وجود مطلق نیز حیثیت واحده و کل کمالات است؛ پس در این نظر که ملاحظۀ «احدیت» و غیب الغیوب است صفتی ثابت نتوان کرد ـ نه صفات حقیقیۀ ثبوتیه و نه صفات سلبیه جلالیه. ولی در نظر دیگر که ملاحظۀ مقام «واحدیت» و جمع اسماء و صفات است، چنانچه صفات ثبوتیۀ کمالیه متکثرند هر صفت کمالی را سلب صفت نقص، که مقابل با آن است، لازم می باشد؛ و ذات مقدس به آن جهت که مصداق بالذات «عالم» است، مصداق بالعرض لیس بجاهل است؛ و چون «قادر» است لیس بعاجز است. و چنانچه در علم اسماء مقرر است که از برای اسماء [و صفات ثبوتیه] محیطیت و محاطیت و ریاست و مرئوسیت است، از برای اسماء و صفات سلبیه نیز بالتبع این اعتبارات می باشد.(109)
* * *
میزان در اوصاف لایق حق تعالی
اوصاف خداوند، اوصاف مرتبۀ تام و تمام وجود
میزان کلی در باب اوصاف ذات باری، اوصاف اعتباری نیست، بلکه اوصاف حقیقی است که آنها را تحت ضابطۀ کلی عقلی درآورده که کدام وصف لایق جناب اوست و ساحت قدس وی از کدام وصف عاری است.
و بالجمله: میزان در صفات ثبوتیه و صفات سلبیه ترازوی عقل است که از موازین حساس است، و آن با دو مقدمه بیان می شود
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 250
گرچه رجوع مقدمۀ اُولی به ثانیه است ولکن آنها را تشریح که می کنیم دو مقدمه به شمار می آید.
اول اینکه: در علم میزان، یعنی منطق معلوم گردیده که امکان عام تنها از جانب مخالف سلب ضرورت کرده و به جانب موافق که آیا ثبوت آن به نحو ضرورت یا به نحو دوام یا بالفعل و آناًمّاست کاری ندارد، پس می توانیم بگوییم انسان انسان است بالامکان العام ولو ثبوت انسانیت برای انسان که طرف موافق قضیۀ امکانیۀ عامه است، ضروری است؛ چون ثبوت ذات شی ء برای شی ء ضروری است.
پس در امکان عام که سلب ضرورت از طرف مخالف می کند، طرف موافق اعم است از اینکه ثبوت آن برای موضوع ضروری باشد یا ممتنع بوده و ضرورت نداشته باشد یا عدم ثبوت آن ممکن ولو ضروری نباشد، ولیکن در صورت اخیر نمی توانیم برای خداوند اوصافی اثبات نموده و آنها را از اوصاف ذات بدانیم، مثلاً در صورتی که احدیت بر خداوند به امکان خاص حمل شود، نمی توان آن را از اوصاف ذات دانست؛ زیرا امکان سلب ضرورت از طرفین است.
مقدمۀ دوم این که: وصفی که برای خداوند می خواهیم اثبات کنیم باید از اوصاف صریح الوجود باشد، بدون اینکه از مرتبۀ صراحت تنزل کرده و مقید و متخصص به استعداد و متعیّن به حدی باشد و مثل وصف انسانیت نباشد که به صراحت وجود برای انسان ثابت نیست، بلکه در صورت تنزل صراحت وجود به حدی که حد انسانیت است ثابت است و صراحت وجود با عدم تنزل به این حد این وصف را ندارد.
و همچنین جسمیت برای جسم در مرتبه ای که جسم به
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 251
صراحت وجود صریح است ثابت نبوده بلکه اگر بخواهد ثابت باشد باید به حد جسمیت تنزل نماید؛ چنانکه ابیضیت با صریح الوجود ثابت نمی شود مگر اینکه تنزل نموده و به حد جسمیت درآید. لذا اوصافی که در مرتبۀ تام و تمامیت وجود نمی تواند با وجود هم آغوش گردد، نمی توان برای ذات اقدس حق که فوق التمام بوده و هیچ تنزلی نداشته و محدود به حدی نیست اثبات کرد، به خلاف اوصافی که هم طراز با وجود بوده و مساوق با وجود حرکت می کنند، هر چه وجود کامل تر باشد آن اوصاف هم کامل تر می گردد مانند علم و قدرت و حیات. مثلاً نطفه در حالت و مرتبۀ ضعیفه ای که هست بدون علم و اراده و قدرت است به مرتبۀ علقه که رسید باز بدون علم و قدرت و حیات است و همچنین هنگامی که به مرتبۀ مضغه می رسد. وقتی سیر مراحلی نموده و به تدریج قدم در مراتب قوی وجود گذاشت، علم و اراده و قدرت و حیات حاصل می گردد تا: «ثُمَّ أ نْشَأْ نَاهُ خَلْقاً آخَرَ».
هم دوش حرکت وجود یک سلسله اوصاف کمالی حرکت می کند به هر اندازه وجود از تخصص استعداد رهیده و شهپر ارتقا بزند، آن اوصاف، اکمل و کامل تر می گردد تا به صرف الکمال بلکه به فوق الکمال و کمال الکمال و تام التمام برسد که این اوصاف به نحو کمال آن، یعنی فوق الکمال و کمال الکمال و تام التمام می باشد.
و چنانکه برهان خلف و برهان استقامت و برهان قرآنی بر اصل وجود واجب اقامه نمودیم، آن براهین را در مورد سلاسل این اوصاف ـ قدرت و علم و اراده و حیات ـ نیز می آوریم. و چنانکه پس از اثبات وجود واجب با نظر به مراتب نازله در
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 252
تشکیک وجود، ممکنات را اثبات نمودیم، همچنین بعد از اثبات اوصاف واجب، مانند قدرت و علم و حیات و اراده، این اوصاف را در ممکنات اثبات می نماییم.
و بالجمله: اوصافی که در ترقی وجود با وجود هم طراز و هم پروازند و در تخصص و تقید استعدادی و در تعین و تحدد حدی در نقطۀ اُولی واقف نبوده و هم عنان و هم رکاب وجودند، این گونه اوصاف لایق جناب حق است و اما آن وصفی که قدرت گذشتن از تخصص استعداد معین را نداشته و قوت گذر و پرواز از حدی را ندارد و در شهپر او قوت بال زدن و عبور از یک افق نیست و در حد انقص یا ناقص و یا فوق النقص واقف است، لیاقت جناب او را ندارد، مثل جهل که هر چه وجود بالاتر رود به آن اندازه سوخته و بالش از قوت می افتد. پس این گونه اوصاف مثل حرکت که تا وجود تنزل نکرده و جسم نباشد صورت نمی گیرد، لیاقت جناب حق را ندارد.
البته ان شاء الله بعد بیان خواهد شد که این طور نیست که اوصاف کمالیه مثل علم و حیات چیزی، و وجود چیز دیگری مانند ثبوت بیاض برای جسم باشد، بلکه یک شی ء بسیط هست که وجود است و علم و قدرت و حیات عین اوست، منتها قضیه از باب ترادف نیست. با اینکه صراحة الوجود امر بسیط است علم مرادف با قدرت نبوده، بلکه اینها شأنی از شؤون صرف الوجود و منتزع از آن بوده و شأن مناط انتزاع یکی، غیر شأن مناط انتزاع دیگری است.(110)
* * *
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 253
نفی اوصاف سلبیه در واجب الوجود
در تعریف اصل وجود به مفاهیمی که متکثرند ولکن مصداق آنها با مصداق مفهوم وجود واحد است، متوسل می شویم، مثل عالم و قادر وحی و مرید و مدرک که از مفاهیم کمالیه اند؛ چون وجود عین خیریت و عین قدرت و عین علم و عین اراده است و در حقیقت کل الکمال است، ما اصل وجود را با مفاهیمی که هر کدام یک نحوه کمالی را می رسانند تعریف می نماییم. می گوییم: «الله موجود کل الوجود، هو عالم کل العلم، هو قادر کل القدرة، هو حی کل الحیاة، هو مرید کل الارادة» و چون این وجود بسیط کامل، بی حد و غیر محدود است؛ لذا دیگر ماهیات و جنس و فصل را که حاکی از حدودات هستند لازم ندارد. این است که گفتیم وجود ماهیت ندارد، یعنی حد ندارد چون ماهیات بیان حدود می کنند، فلذا اگر کسی بخواهد وجود را تعریف کند باید با آن چیزهایی که مفاهیم کمالیه اند، مانند قدرت و علم و حیات و اراده، تعریف نماید.
از اینجا معلوم گشت: اوصاف واجب الوجود ـ آن وجود بسیط غیر محدود ـ عین ذات اوست و اوصاف او تنها اوصاف ثبوتیه است. واجب الوجود اوصاف سلبیه ندارد؛ زیرا اوصاف سلبیه، اوصاف عدم کمال است. معنای کمال این است که عدم الکمال نیست، نه اینکه در مقابل کمال، عدم کمال هم چیزی باشد، مثلاً نور در حقیقت دو چیز نیست، یکی نور و یکی عدم ظلمت به طوری که عدم ظلمت از مقومات ماهیت نور باشد.(111)
* * *
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 254
سلب حد و عدم ازذات
نفی اعتباریت در صفات کمالی
و وصفه السلبی سلب السلب جا
فی سلب الاحتیاج کلاّ أدرجا
وصف سلبی حق سبحانه، سلب السلب، یعنی سلب العدم است.
و الحاصل: اوصاف جلالیه و سلبیه، سلبِ امر وجودی نیست، بلکه سلب حد و عدم از ذات حق است. مثلاً وقتی می گوییم خداوند متعال جوهر نیست، جهت وجودی جوهر را از او سلب نمی کنیم، بلکه جهت عدمی را از وی سلب می نماییم. مثلاً جوهر دارای استقلال و وجود است؛ چون جوهر آن است که «اذا وجد، وجد لا فی الموضوع» و استقلال و وجود از خداوند متعال سلب نمی شود؛ زیرا حقِ استقلال و وجود از آنِ اوست، ولی چون جوهر دارای ماهیت بوده و وجودش محدود می باشد و ماهیت نقص است ـ زیرا امر عدمی است ـ پس زمانی که ما جوهر را از حق سبحانه سلب می کنیم، ماهیت و حد آن را که از نقایص است سلب می نماییم.
سپس حاجی ـ رحمة الله علیه ـ به آنچه ما قبلاً گفته ایم، اشاره می فرماید و آن اینکه:
همۀ صفات سلبیه، در سلب احتیاج مندرج است، یعنی مرجع تمام سلبها به سلب واحد است و آن سلب احتیاج است؛ چنانکه برگشت اضافات او به یک اضافۀ اشراقیه است که عبارت از قیومیت اوست...
اما در مورد اوصاف کمالیه، مثل علم و قدرت سؤال می کنیم: آیا اعتباری می باشند یا واقعیت دارند؟
اگر اعتباری باشند، منشأ آثار نخواهند بود و حال آنکه ما می بینیم علم و حیات منشأ آثارند پس حقیقت دارند و بنابر اصالة
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 255
الوجود نمی تواند واقعیات متحققه غیر از وجود، چیز دیگری باشد؛ زیرا ماهیات اعتباری است و مفاهیم همچنانکه گفتیم از افراد حقیقیۀ خارجیه منتزع می باشند و حال عدم هم که معلوم است، پس خارجیات و متن و حاقّ اعیان غیر از وجود چیزی نیست و تمام کمالات، جهات وجودی بوده و همۀ نقایص جهات عدمی می باشند. پس چون کمالات حقۀ خارجیه ـ نه مفاهیم اعتباریه ـ وجود است و ذات حضرت حق هم صرف الوجود است، بنابراین کمالات خارجیه که در خارج وجود است عین ذات حضرت حق خواهد بود و چون وجود متحقق و اصیل است و صفات کمالیه هم وجود است، پس مرتبۀ ذات احدیت عین این صفات کمالیۀ خارجیه بوده و حق در مرتبۀ ذات مستحق حمل اوصاف کمالیه است.
نمی توان گفت این اوصاف کمالیه از حق در مرتبۀ ذات سلب می شوند و حق در مرتبۀ ذات مستحق حمل این اوصاف نیست، چرا که سلب الشی ء عن نفسه لازم می آید، منتها مفاهیم متعددۀ کمالیه بر این حقیقت کاملۀ فوق الکمال و تامۀ فوق التمام حمل می شود با اینکه در غایت بساطت است و وجه آن سابقاً گذشت که گفتیم: چون علم عبارت از انکشاف اشیاء نزد عالم است و اشیاء نزد صرف الوجود منکشف است، عقل از صرف الوجود مفهوم علم را انتزاع می نماید و مصداق علم عین ذات اوست.(112)
* * *
توهّم ارجاع صفات سلبیه به سلب واحد
رفع توهّم
گفته شده است که می توان همۀ اوصاف سلبیه را به یک سلب بسیط سلب نمود و اگر یک وصف را از ذات حق سلب نماییم تمام
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 256
اوصاف سلبیه مسلوب خواهند بود و آن وصف امکان است. بنابراین اگر بگوییم: «الله لیس بممکن» تمام «لیس»ها در این لیس مندرج است و همه سلوب با این یک سلب متحقق می شود؛ زیرا اگر بگوییم خداوند متعال ممکن نیست، عرضیت و جوهریت و جسمیت و مرئی بودن را از او سلب نموده ایم؛ چون اعراض نمی توانند با ذات خویش، خود را نگه داری نمایند؛ چرا که اعراض ممکن بوده و در موضوع واقع شده و صاحب حد مخصوصی از وجود می باشند که لازمۀ آن حد این است که استقلال نداشته باشند و هر وقت بخواهند موجود شوند باید در موضوع تحقق یابند.
و همچنین جسمیت مسلوب می شود؛ زیرا جسم ممکن بوده و شأن ممکن تعلق به غیر و احتیاج است و جسم به هیولی محتاج بوده تا محلی باشد که صورت جسمیه درآن متحقق گردد.
وهکذا حضرت حق نباید مرئی باشد؛ زیرا مرئیت مستلزم جسمیت است؛ چون تا بین مرئی و نورِ خارج از بصر محاذات نباشد، رؤیت محقق نمی گردد و محاذی بودن از لوازم جسم است.
و جوهر نیز نمی تواند باشد؛ زیرا اگرچه جوهر «اذا وجد، وجد لا فی الموضوع» ولکن وجود آن من نفسه نیست.
و بالجمله: تمام سلب ها و «لیس»ها و اوصافی که باید به سلب بسیط از حضرت حق سلب شود، با سلب صفت امکان سلب می شود.
ولکن این مقاله طبق میزان صحیح علمی صادر نشده است، چون اگر بنابر ارجاع سلب ها و «لیس»ها به یک سلب و لیس باشد به بیانی که گذشت، در طرف مقابل، یعنی اوصاف ثبوتیه هم
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 257
می توانیم همۀ ثبوتات را به یک نسبت ارجاع دهیم و آن نسبت وجوب وجود به اوست؛ زیرا اگر تکثر مفاهیم و اختلاف مفهومی را کنار بگذاریم، همۀ مفاهیم کمالیه دارای یک مصداق می باشند و آن عبارت از صرافة الوجود و بحت الوجود و نورالانوار است و واجب الوجود از آن مصداق تام و تمام و فوق الکمال حکایت می کند که در عین حال بساطت، جامع کمالات است.
پس اگر مفهوم و وصف وجوب وجود را برای حق اثبات نموده و بگوییم: «الله واجب الوجود» تمام اوصاف کمالیه را برای او اثبات نموده ایم؛ چون باید واجب الوجود من جمیع الجهات تام و تمام بوده، و علم و قدرت و حیات و اراده را که جهت کمالیه است، واجد باشد و الاّ نقصان لازم می آید. بلکه ممکن است بگوییم: همان طور که تنها با اثبات یک نسبت ایجابی از اثبات نسب متعدده و اوصاف ثبوتیه مستغنی می باشیم، همچنین با اثبات همان نسبت ایجابی از سلب صفات سلبیۀ متعدده نیز، بی نیاز هستیم؛ زیرا هنگامی که وجوب وجود را برای ذات احدیت اثبات نموده و بگوییم: «انّه واجب» عقل از باب اینکه «المتناقضان لا یجتمعان» انّه لیس بممکن را انتزاع می نماید.
مثل اینکه در اصول گفته اند: امر به شی ء عین نهی از ضد آن است، چون کسی که با مدلول امر صرف الوجود و طبیعت مأمور به را طلب می نماید، لابد عقل از جهت «المتناقضان لا یجتمعان» به ترک ضد که منهی و مبغوض است حکم می نماید. پس با توجه به اینکه قائل مفاهیم را کنار گذارده و مصداقی را که صرف الوجود بوده تحت نظر قرار داده است، تمام اوصاف کمالیه برای مصداق کمال ثابت بوده و جمیع اوصاف نقصیه و غیر کمالیه
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 258
از او مسلوب می باشد. البته این نکته هم باید مد نظر باشد، اینکه ما می گوییم اوصاف سلبیه در اوصاف ثبوتیه مندرج است، این طور نیست که نعوذ بالله خداوند متعال، وصف جهل را دارا بوده و جهل، وصف او بوده و ما آن را از وی سلب می نماییم. زیرا اگر چنین باشد قضیه سالبه نبوده بلکه ایجابی خواهد بود، منتها ما معنای سلبی را برای او اثبات می نماییم، بلکه معنای این سخن که اوصاف سلبیه، اوصاف جلال است این است که اصلاً اوصاف سلبیه، اوصاف او نیستند.
و بالجمله: سخن این قائل درست نیست؛ زیرا اگر از اختلاف مفاهیم و کثرت مفهومات صرف نظر نماییم؛ چنانکه گفتیم ممکن است تمام اثباتها و سلبها را به یک اثبات ارجاع دهیم و آن عبارت است از اینکه: «انّه واجب الوجود» و لیکن تو می دانی که با توجه به اختلاف و تکثر مفاهیم به بیانی که گذشت، ما اوصافی برای ذات حق قائل شده، و اوصاف جمالیه و ثبوتیه را برای وی اثبات می نماییم گرچه مصداق همۀ آنها یک هویت بسیطه و ذات بحت وحدانی است.
و همچنین در طرف اوصاف جلال هم، چون مفهوم «انّه لیس بممکن» از مفاهیم جهل و جوهر و عرض و غیره، حکایت نمی کند؛ لذا در آن طرف هم با توجه به اختلاف و تکثر مفاهیم، باید قضایای سوالب متعدده تشکیل داد و گفت: «انّه لیس بجاهل» و «انّه لیس بعرض ولا جوهر» الی آخر، ولکن با صرف نظر از اختلاف و تکثر مفاهیم می توان گفت که قضیۀ «انّه لیس بجاهل» از قضیۀ «انّه عالم» مستفاد است.
و بالجمله: گرچه بنابر قول ما می توان «انّه لیس بممکن» را به «انّه لیس بعرض و لاجوهر» تشریح نمود چون عرض و جوهر و
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 259
جسم ماهیت داشته و ممکن آن است که صاحب ماهیت باشد و خداوند متعال صرف الوجود است و ماهیت نداشته، بل ماهیته انّیته و بحت الوجود است پس با گفتن اینکه خداوند ممکن نیست، ثابت می شود که ماهیت نداشته و جوهر و عرض نیست، ولکن ما با توجه به اختلاف مفاهیم سخن می گوییم. بنابراین در مورد اوصاف ثبوتیه قضایای موجبه و در مورد اوصاف سلبیه قضایای سالبه در کار است و باید تمام «لیس»ها را بذاتها ملاحظه نمود و اوصاف موجب نقص را از حق سلب کرد.(113)
* * *
تنزیه از نقص و عدم و حدّ و تقیید
[باید] او را تنزیه از نقص و تحدید، و تسبیح از عیب و تقیید، و تبرئه از جهات نقائص و اعدام و مسلوبیت از اوصاف زشت و ناهنجار کنی؛ چون بخل و شحّ و حسد و حرص و امثال آن که از کمال نقص و تمام عیب بروز کند، و ذات مقدّس کمال مطلق و جمال بی حدّ از آن عاری و بریّ باشد.(114)
* * *
نظر حضرت امام در تقسیم صفات
بدان که از برای حق تعالی «صفات ثبوتیّه» و «صفات سلبیّه» است در نظر حکماء. و «صفات سلبیّه» را گفته اند به سلبِ سلب، یعنی سلب نقص، برگردد. و بعضی گفته اند «صفات ثبوتیّه» صفات «جمال» و «صفات سلبیّه» صفات «جلال» است؛ و «ذوالجلال و الاکرام» جامع جمیع اوصاف سلبیّه و ثبوتیه است. و این کلام در هر دو مرحله خلاف تحقیق است:
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 260
اما مرحلۀ اولی، پس «صفات سلبیّه» علی التّحقیق از صفات نیست؛ بلکه در ذات حق تعالی نه سلب و نه سلب السّلب راه دارد، و حق تعالی متّصف به اوصاف سلبیّه نیست؛ زیرا که اتّصاف به سلب در قضایای «معدوله» است، و عقد قضیّۀ معدوله در حق تعالی جایز نیست، زیرا که مصحِّح جهات امکانیّه و مستلزم ترکیب در ذات مقدس است. بلکه اوصاف سلبیّه به طریقِ سلبِ مطلقِ بسیط است؛ و آن سلب صفت است نه اثبات صفتِ سلبِ سلب. و به عبارت دیگر، نقایص از حق تعالی مسلوب است به سلب بسیط، نه سلب نقایص برای او ثابت [باشد] به طریق ایجاب عدولی. پس در حقیقت، صفاتِ تنزیه «صفت» نیستند؛ و فقط حق تعالی متّصف به صفات ثبوتیّه است.
و اما مرحلۀ دوم، پس در نزد اهل معرفتْ صفات «جمال» صفاتی است که انس و دلبستگی آورد؛ و صفات «جلال» صفاتی است که وحشت و حیرت و هیمان آورد. پس، آنچه متعلّق به لطف و رحمت است از صفات «جمال» است؛ چون «رحمن» و «رحیم» و «لطیف» و «عطوف» و «ربّ» و امثال آن. و آنچه متعلّق به قهر و کبریا است از صفات «جلال» است؛ چون «مالک» و «مَلِک»، «قهار» و «منتقم» و امثال آن. گرچه در سرّ هر جمالی جلالی است؛ زیرا که هر جمالی حیرت و هیمان در باطن دارد و با سرّ عظمت و قدرت بر قلب ظهور کند؛ و هر جلالی در باطن رحمت دارد و قلب با او انس باطنی دارد، و از این جهت دل بالفطرة چنانچه مجذوب جمال و جمیل است، مجذوب قدرت و عظمت و قادر و عظیم است. پس، این دو نوع از صفات صفت ثبوتی است نه سلبی.(115)
* * *
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 261
میزان در صفات جمالیه و جلالیه حق تعالی
سابقاً میزان اوصاف لایق به حضرت حق را به طور اجمال ذکر کردیم اکنون موقع آن است که به طور تفصیل اوصاف لایق به جناب وی را بیان نماییم.
حضرت مولانا ثامن الائمه ـ علیه السلام ـ فرموده است: باید نشانه های غیب را از شهود تلقی کرد و اولوالالباب آنچه را که در آنجاست، از آن چیزی که در اینجاست می دانند. این طور نیست کسی راه به غیب نداشته باشد، بلکه صاحبان عقل که می خواهند از طریق دلایل عقلی و براهین به غیب اطلاع یابند باید با نمونه ای از عالم شهادت به آنجا برسند و این منافات ندارد با اینکه صدیقین، که مرتبۀ آنها از اولوالالباب بالاتر است، راه دیگری به غیب داشته باشند.
وبالجمله: اوصافی که در ممکنات ملاحظه می کنیم، سه قسم است:
یک قسم مانند حیّ و موجود و ثابت، اوصاف حقیقیه و واقعیت دار است بدون اینکه اضافه به چیز دیگری داشته باشد.
قسم دوم، اوصاف حقیقیه و ذات اضافه است، مثل مفهوم علم که گرچه از اوصافی است که خارجاً وجود دارد ولکن طرف می خواهد و باید معلوم داشته باشد، و این قسم مانند قسم اول حقیقیۀ محضه نیست، بلکه حقیقیۀ ذات اضافه است، مثل علم و قدرت و اراده که علم، معلوم و قدرت، مقدور و اراده، مراد می خواهد.
قسم سوم، اوصافی است که اضافۀ محضه اند و حقیقت ندارند، مثل عالمیت و قادریت و ابوّت و بنوّت زید؛ زیرا عالمیت زید اعتباری است و گرچه اعتبار آن از علم اوست، لکن آنچه
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 262
حقیقت دارد علم است و دانستن به معنای مصدری در خارج حقیقت ندارد، بلکه صرف الاضافه است و همچنین ابوّت و بنوّت در خارج حقیقت نداشته و معنای اعتباری است.
بعد از آنکه اقسام صفت در سه قسم منحصر شد می گوییم: اوصافی لایق به جناب حضرت حق است که برای او ثابت بوده و عین ذات او باشند که صفات جمال نامیده می شوند.
و یک دسته اوصافی برای حق هست که به سلب بسیط از او سلب می شوند و به آنها اوصاف جلال گویند. البته این دسته، وصف حق نبوده، بلکه آنها را در مقابل اوصاف جمال ملاحظه نموده و به آنها اوصاف گفته اند؛ چرا که آنها اوصاف حق نبوده، بلکه ذات اقدس او از آلایش به آنها منزه است. و اطلاق اوصاف جلال بر آنها از قبیل اطلاق قضایا بر سوالب است که به قضایای سالبه با مقایسه با قضایای موجبه، قضیه گویند.
و این اوصاف به سلب بسیط از ساحت حق سلب می شوند و هر وصفی که اعتباری و صرف الاضافه است به سلب بسیط از حق مسلوب است؛ زیرا اوصاف حق عین ذات اوست و معنای اعتباری، اعتباری صرف است که واقعیت و خارجیت حقیقیه ندارد و اگر بگوییم این اوصاف عین ذات اوست لازم می آید ذات اعتباری باشد در صورتی که ذات حق، حقیقت حقه و صرافت وجود و واقعیت بحت است. پس اوصاف جلال که از حدی حکایت می نمایند و یا اعتباری می باشند به سلب بسیط از ذات حق سلب می شوند.
به عبارت دیگر: نمی توان معنای سلبی برای حضرت حق اثبات نموده و چیزی که اعتباری است به نحو قضیۀ معدوله برای حق اثبات نمود و همچنین نمی توان مفهومی که حاکی از معنای
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 263
سلبی است برای او اثبات نمود؛ زیرا اگر معنای اعتباری و سلبی را که دارای حقیقت خارجیه نیست بر ذات حق حمل نموده و برای وی اثبات نماییم، لازم می آید که امر عدمی در ذات حق راه یابد زیرا قضیۀ معدوله یا مفهوم حاکی از معنای سلبی دال بر امر عدمی است.
و به عبارت ثالثه: اگر این گونه اوصاف را بر ذات حق حمل نماییم مستلزم عدمیت ذات حق است؛ زیرا اوصاف حق عین ذات اوست. بنابراین نمی توان اوصاف عدمی و اعتباری را به نحو قضیۀ معدوله برای حق اثبات نموده یا مفهومی که حاکی از معنای عدمی است برای وی اثبات کرد.(116)
* * *
حقیقت صفات جمال و جلال
فکل صفة متعلقة باللطف فهی صفة الجمال، و کل ما یتعلق بالقهر فهو من صفة الجلال. فظهور العالم و نورانیّته و بهائه من الجمال، و انقهاره تحت سطوع نوره و سلطة کبریائة من الجلال. و ظهور الجلال بالجمال و اختفاء الجمال بالجلال:
جمالُک فی کلِّ الحقائق سائر
و لیس له إلا جلالک ساترُ
و کل أنس و خلوة و صحبة [ف] من الجمال، و کل دهش و هیبة و وحشة [ف] من الجلال.(117)
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 264
صفات ثبوتی و تنزیهی در سوره توحید
بدان که این سورۀ مبارکه با کمال اختصار مشتمل بر جمیع شئون الهیّه و مراتب تسبیح و تنزیه است؛ و در حقیقت، نسبت حق تعالی است به آنچه ممکن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود؛ چنانچه هو الله احد تمام حقایق صفات کمال است، و مشتمل بر جمیع «صفات ثبوتیّه» است؛ و از «صمد» تا آخر سوره «صفات تنزیهیّه» و اشاره به سلب نقایص است. و نیز در سورۀ شریفه اثبات خروج از حدیْن است که حدّ «تعطیل» و «تشبیه» است، که هر دو خروج از حد اعتدال و حقیقت توحید است: آیۀ شریفۀ اول اشاره به نفی «تعطیل»، و تتمّۀ سورۀ اشاره به نفی «تشبیه» است؛ و نیز مشتمل است بر ذات من حیث هی و مقام «احدیّت» که تجلّی به اسماء ذاتیّه است، و مقام «واحدیّت» که تجلّی به اسماء صفات است.(118)
* * *
توضیحی پیرامون توقیفی بودن اسما
ضابطه عقلی برای ثبوتی و سلبی و توقیفی بودن اسما
والحاصل: ما به طور کلی آنچه از صفات ثبوتیه لایق جناب اوست تحت ضابطه درآوردیم، گرچه ان شاء الله بعد به طور تفصیل خصوص هر یک از آنها را اثبات کرده و راجع به آن طرح بحث خواهیم کرد.
و بالاخره بعد از بیان ضابطه معلوم شد که: اثبات صفتی برای ذات باری ـ جلّت عظمته ـ عقل و بصیرت کامل و هوشیاری لازم داشته تا بتوان اوصافی را که به صراحة الوجود ثابت بوده از اوصافی که در مرتبۀ تنزل با تخصص به استعداد ثابت است
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 265
تشخیص داده و آنها را تحقیق نمود. فلذا شارع مقدس فرموده است: اسماء الله توقیفیه است. و می توان آن اسمائی را که در قرآن بر ذات اقدس اطلاق شده، به خداوند متعال نسبت داد، ولیکن این توقیف نسبت به اشخاصی است که عقل آنها در مراحل وجود سیر نکرده و به حد بصیرت و بینایی نرسیده اند تا مراتب وجود را دیده و بتوانند وصفی هم عنان با وجود را بیابند و بفهمند که کدام وصف و صفت نمی تواند از حد مخصوص و افق خاص و تخصص استعداد بیرون رود. این است که در خبری فرمود: «اسمائی که در قرآن است می توان آنها را بر جناب حق اطلاق کرد». با این حال می توان «یا ثابت» را که در خبر گفته به حق اسناد داد و واجب الوجود را نیز با اینکه در قرآن نیست، بر او اطلاق نمود.
فلذا چون قضیه عقلی است، متعمقین در آخر الزمان می توانند طبق قاعده و ضابطۀ فوق مشی نموده و در مورد اسمائی که در قرآن برخلاف این ضابطۀ عقلیه است قائل به مجاز شوند. و البته اینجا جای مسألۀ حجیت ظهور که بعضی به آن قائلند نیست. در عقاید «ظهور» یک پول ارزش ندارد، لذا اگر در قرآن «یَدُ الله» وارد شد، چون ید لازمۀ جسم است باید گفت: مجاز بوده و به یک نحو اعتباری «یَدُ الله» گفته شده است و همچنین اگر وصفی لازمۀ صراحة الوجود باشد، می گوییم برای حق و واجب الوجود ثابت است.
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 266
بعد از اثبات ذات واجب الوجود بحث دیگر این است که کدام وصف لایق جناب اوست و کدام وصف لیاقت حضرت حق را ندارد؟
یک برهان در تشخیص اوصاف ثبوتیه و سلبیه با میزان حساس عقلی اقامه می شود و در این مرحله دو مقدمه است؛ گرچه یکی برگشت به دیگری دارد ولی وقتی تار و پود مطلب را باز می نماییم، ظاهر رو می نماید.
یکی اینکه اوصافی که برای حضرت حق ثابت می شود باید به عقد امکان عام حمل شده تا با وجوب و عقد ایجابی، امکان سازش داشته باشد و امکان خاص چون مقابل وجوب است ـ زیرا آن سلب ضرورت از طرفین می نماید در صورتی که وجوب ضرورة الثبوت است ـ با عقد ایجابی منافی است، لذا اوصاف ثابته برای حق نباید با عقد امکان خاص باشد، بلی چون امکان عام تنها سلب ضرورت از جانب مخالف می نماید؛ لذا با وجوب تألّف داشته و فقط نفی امتناع می کند. بنابراین لازم است حمل اوصاف بر ذات باری با قضیۀ ممکنۀ عامه باشد.
دیگر اینکه: اوصافی که برای ذات حضرت احدیت ثابت می شود باید از اوصافی باشد که برای موجود بما ا نّه موجود ثابت است، یعنی وصف صریح وجود باشد و از اوصافی که وصف موجودِ محدود بما ا نّه محدود است نباشد. و بالجمله: بعضی از اوصاف، مادامی که وجود از مرتبۀ اعلای صرافت و صراحت و از درجۀ شامخۀ خود تنزل ننماید و متخصص الاستعداد نگردد و از اطلاق بیرون نرود و مقید به قیدی و متعین به حدی نشود، متصف به آن وصف نمی شود.
والحاصل: چنانکه در صدر کتاب ذکر شد: «کل ممکن زوج
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 267
ترکیبی» یعنی مرکب از وجود و حد است، پس هر ممکنی دارای وصفی است؛ وصفی برای حد آن و وصفی برای صرف الوجود است.
اثبات صفات صرف الوجود برای خداوند
سبب عدم توصیف حق به کثرت
سبب اثبات علم برای خداوند
پس اوصاف دو دسته است: یک دسته اوصاف حدود که جهت نقص و تنزل و موجب سرافکندگی وجود است، مثلاً تا وجود متنزل به حد خاصی نشده و متخصص به استعدادی نگردد، انسانیت بر او صدق نمی کند.
و دستۀ دیگر، اوصاف صریح وجود است که جهت کمال و شرافت موجود بوده و اصالت و تحقق دارد و حد تابع بوده و تحقق نداشته، بلکه جهت نقصان است.
و چون حضرت حق وجود تام التمام و فوق التمام بوده، و من جمیع الجهات فعلیت محض و واجب من جمیع الجهات است و محدود به حدی نیست و محال است از مرتبۀ شامخه تنزل نماید ـ چون تنزل از نقصان است و او فوق الکمال است ـ پس اوصاف حدود لایق او نیست. پس دسته ای از اوصاف که مختص صریح الوجود و صرف الوجود است، باید برای حضرت حق ثابت گردد و این دستۀ شریف از اوصاف، صفات جمال جمیل مطلق است و دامن جلال وی از طایفۀ دیگری از اوصاف که اوصاف حدود و صفات موجودِ محدود بما أ نّه محدود است منزه بوده و تنزیه دامن کبریایی او از گرد و غبار این اوصاف که اوصاف سلبیه است لازم است.
بالجمله: آنچه به عرض رسید کبری و بیان وصف جمال و وصف جلال به طور اجمال بود و اما میزان عقلی که به وسیلۀ آن صغریات اوصاف ثبوتیه و سلبیه تشخیص داده شود این است: هر
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 268
وصفی که در نظام وجود در سیر تکاملی هم قدم و هم پرواز با وجود است ـ به هر اندازه که وجود تکامل پیدا نموده و در طی کمال بال قدرت به هم می زند، آن وصف هم بال به بال و دوش به دوش با او در فضای ارتقای کمال هم صحبت و هم سفر است ـ می دانیم که آن وصف از اوصاف صریح الوجود بوده که با وجود از هر افق و حدی می گذرد. اگر آن وصف از اوصاف حدی بود لابد نمی توانست از افق آن حد بگذرد و اگر وصفی در سیر تکامل با وجود متعاکس بوده ـ در صورت به حرکت درآمدن توسن حرکت وجود و گذشتن آن از حدی، قدم آن وصف یارای حرکت و بال آن توانایی پرواز از افق آن حد را نداشته و در آن افق از وجود خداحافظی می نماید ـ می دانیم که آن وصف لازمۀ صراحت وجود نبوده، بلکه از اوصاف حدی است که تا وجود در آن حد است این وصف به تبع حد، هم صحبت با وجود است؛ زیرا موصوف آن، که حد و قید وجود است با وجود است و چون وجود، قید را از پای خود برمی دارد، وصف قید با قید مانده و محبوس از حبس زنجیر و قید رهایی می یابد و تنها از وصف قید و از نقص گذشته و جهت نقصی تکمیل می گردد.
مثلاً اگر بخواهیم بدانیم که کثرت لایق حق است یا وحدت؟ حواس مدرکۀ انسانی را ملاحظه می نماییم: باصره و سامعه و ذائقه و شامه و لامسه و در این کثرات سامعه فقط ادراک شنوایی دارد و لاغیر، و باصره ادراک رؤیت دارد و لاغیر، و ذائقه ادراک مذوقات دارد و لاغیر، و در این حال تکثر ادراکات ـ ادراک بصری و ادراک سمعی و ادراک ذوقی و ادراک شمّی و ادراک لمسی ـ محدود بوده و هر یک از آنها مختص به یکی از حواس پنجگانه است و چون سراغ حس مشترک که حس الحواس است و در محل
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 269
خود به برهان ثابت گردیده که بسیط و امر وحدانی است می رویم، در عین حال بساطت و وحدت جامع تمام کمالات حواس پنجگانه بوده و به واسطۀ او انسان می بیند و می شنود و شمّ روایح می کند و ذوق طعم اطعمه می نماید.
و بالجمله: حس الحواس در حال بساطت و وحدت جامع جمیع کمالات حواس متکثرۀ ظاهری است و چون به سراغ عقل برویم می بینیم در عین حال وحدت جامع شؤون کمالیۀ حواس پنجگانه و ادراک حس الحواس بوده و یک احاطۀ کامله بر تمام مبادی شعوری انسانی دارد.
پس از اینجا می دانیم که وصف کثرت از اوصاف مرتبۀ نقصان است و عالم طبیعت که مرتبۀ نازلۀ وجود است؛ چون در مرتبه نقصان است کثرات در آن ملاحظه می شود و هر چه نقصان کمتر شود کثرت کمتر می شود پس وحدتِ مقابل کثرت از اوصاف کمالیه است، وجود هر چه کامل تر شود وحدت قوت می گیرد و آنجا که وجود شدت دارد وحدت متأکّد و شدید است.
و هکذا علم را که ملاحظه می کنیم می بینیم آخرین نقطۀ وجود در نظام کل هیولای اُولی بوده که در حاشیۀ وجود واقع گردیده است و در آنجا شعاع وجود تا آن مرتبه رفته که با عدم هم افق بوده و در مرتبۀ ضعف الضعف قرار گرفته است که بعد از آن وادی بحت ظلمانی عدم است و در آنجا هیچ سر و صدایی نبوده و شعاع وجود ضعیف است و در آن نقطۀ مقبض فیض، کأنّ نور و ظلمت هم جوار شده و آن نقطۀ صرف القوه و لا شی ء است. خلاّق متعال، اظهاراً لقدرته، سلسلۀ صعودی را از لا شی ء بیرون آورده است. علم مانند وجود در آن مرتبه ضعیف و قوۀ علم بوده و
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 270
به تدریج که وجود در سیر تکاملی قدم برمی دارد و قوی می شود، علم هم مساوق با او قوی می شود و هر چه نور وجود زیاد می شود نور علم زیاد می شود تا وجود از افق هیولی و عنصر و از افق جسم و معدن و نبات و حیوان و انسان می گذرد و در همۀ این مراحل سیر تکاملی، علم هم قدم با وجود به آن اندازه که وجود حرکت و پرواز نموده است، افقها را پشت سر می گذارد. به خلاف جهل که با وجود، متعاکس بوده و هرچه وجود نازل شود جهل قوی می گردد.
پس هر جا بتوانیم وصفی را به پای میزان مذکور بیاوریم آن را که مساوق با وجود است برای حضرت حق اثبات می کنیم و اگر با وجود متعاکس باشد آن را از ساحت قدس او سلب می نماییم. و چون حضرت حق صرف الوجود و تمام وجود است اوصاف کمالیه مختص به او بوده و از او کمالات بر وجودات ناقص افاضه می گردد، «مَا أصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ الله» و آن اوصافی که وصف حدود است، مختص به موجودات محدود بما ا نّه محدود بوده و چون حد جهت نقصان اوصاف آن هم اوصاف غیر کمالیه است، «مَا أصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ».
و بالجمله: اگر در پای میزان مذکور معلوم شود وصفی از اوصاف حدود است، ولو ظاهر آیات و ادعیه و اخبار پشت هم ایستاده و چنین وصفی را برای ذات حق اثبات کنند، دامن اقدس حضرتش را از آن وصف تنزیه نموده و آن را حمل بر مجاز می نماییم و اگر نتوانیم وصفی را در یکی از کفین ترازوی اوصاف ثبوتیه و سلبیه بسنجیم توقف نموده و از حکم کردن به «لا» و
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 271
«نعم» خودداری نموده و به حکم شارع به اینکه اسماء الله توقیفیه است به عین قبول نگریسته و آن را نصب العین خود قرار می دهیم.(119)
* * *
معیار اعتبار صفت برای خداوند
معیار در باب اعتبار صفتی بر حضرت حق، همان معیار اعتبار صفت برماست که اگر یک جهت اعتبار صحیحی باشد که بتوان به آن اعتبار صفتی را برای حق اثبات کرد، اثبات آن صفت برای حق عیبی ندارد، بلکه انتزاع چنین صفتی به حکم عقل فرض و لازم است. اما نسبت به اخباری که وارد شده در مورد اینکه اسماء الله توقیفیه است، اگر مراد از اسماء، اسماء علمیه باشد البته چنین است. اسم شما هم توقیفی است و اسم هر کسی توقیفی است، کسی حق ندارد شما را که حسین علی نام نهاده اند از آن تخلف کرده، و حسن علی خطاب کند، اسمی که پدر و مادر گذاشته اند توقیفی است.
بلی چون خدا پدر و مادر ندارد، اسم خود را خودش گذاشته است و البته نباید از اسماء علمیه او تخلف کرد.
اما در صفت، اگر اعتبار صحیحی در آن باشد ممکن نیست ما آن صفت را به حق نسبت ندهیم و منتظر صدور آن از شرع باشیم؛ لذا در خود همان روایت که احتمالاً به حضرت صادق علیه السلام منسوب است صفت واسم «ثابت» هست، ولی در قرآن نیست. لفظ «موجود» هم در قرآن نیست، ولی در روایت هست.
آیا نباید آن را گفت؟ البته بر ما لازم است که این صفت را به حق نسبت دهیم ولو از شرع نمی رسید. بنابراین توقیفی بودن
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 272
اسماء در آن روایات ناظر به جلوگیری از کسانی است که قادر به اثبات اوصاف برای خداوند با معیار صحیح نبوده اند؛ زیرا عوام بوده اند و هرچه به نظرشان خوب می آمده برای او اثبات می کردند. مثلاً چون می دیدند شیرینی از تلخی بهتر است می گفتند خدا شیرین است، و لذا برای سدّ مزخرف گویی چنین اشخاصی گفته اند: اسماء الله توقیفیه است. و الاّ اگر بتوانیم با معیار صحیح وصفی را به او نسبت دهیم، نسبت می دهیم، بلکه چنانکه گفته شد نسبت دادن قهری است.(120)
* * *
سر توقیفی بودن اسما
أنّ الذات مع تعیّن من التعیّنات الأسمائیّة منشأ لظهور عالم مناسب لذلک التعیّن. کتعیّنها باسم «الرحمن» لبسط الوجود؛ و باسم «الرحیم» لبسط کمال الوجود؛ و باسم «العلیم» لظهور العوالم العقلیّة؛ و باسم «القدیر» لبسط عوالم الملکوت. و لأنّ الإسم هو الذات مع التعیّن الّذی صار منشأ لظهور عالم من العوالم، أو حقیقة من الحقائق، صارت أسماء الله توقیفیّة؛ فإنّ العلم بذلک علم إلهی، لایحصل إلاّ لمن یکون من أصحاب الوحی و أرباب التنزیل.(121)
* * *
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 273