دو برهان دیگر

دو برهان دیگر

‏ ‏

‏ ‏

اثبات ذات واجب با برهان اسد و اخصر

‏و من مسمّیً بالأسَدّ الأخصَر‏

‏ ‏‏و غیرها فاعرِف بها تستبصر‏

‏ ‏

‏و از ادلۀ ابطال تسلسل دلیل مسمّی به دلیل اسدّ و اخصر است که‏‎ ‎‏فارابی‏‎[1]‎‏ ذکر نموده است‏‎[2]‎‏ و بهترین بیان آن این است که: علت‏‎ ‎‏تامه باید جمیع انحاء طرق اعدام را که متوجه به معلول است ببندد‏‎ ‎‏تا اینکه معلول موجود شود و الاّ اگر یک جهت از طرق عدم را‏‎ ‎‏نتواند ببندد نمی تواند معلول را ایجاد کند و چون یکی از طرق‏‎ ‎‏عدم معلول، خود عدم علت است پس باید راه عدم علت هم بسته‏‎ ‎‏شود تا جمیع طرق اعدام معلول حتی طریق عدمی که از جانب‏‎ ‎‏عدم العله بوده، بسته شود تا معلول موجود گردد. پس باید کل ما‏‎ ‎‏فی هذه السلسله در ورای هر فرد فرد آن یک حافظ که تمام طرق‏‎ ‎‏اعدام معلول خود را بسته است، وجود داشته باشد.‏

‏     حال اگر گفتیم که همۀ «ما فی هذه السلسله» معالیل هستند،‏‎ ‎‏بدون اینکه در بین آنها علت محضه باشد، لازم می آید که یک راه‏‎ ‎‏عدم معالیل که عدم العله باشد، باز بوده و در نتیجه نباید‏‎ ‎‏موجودات معلولی، به این نحو ابداً موجود باشند.‏

‏     و به عبارت دیگر: وجود هر معلولی بسته به این است که علت‏‎ ‎‏تامه اش، طرق اعدام معلول خود را سد نماید و از جملۀ طرق عدم‏‎ ‎‏معلول، عدم علت تامۀ آن است، پس باید این راه عدم معلول هم‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 89
‏بسته شود تا معلول موجود گردد. حال اگر گفتیم: جمیع ما فی‏‎ ‎‏السلسله، معالیل است و در عین حال که علت است معلول هم‏‎ ‎‏هست؛ لازم می آید علت، انحاء طرق عدم معلول خود را که یکی‏‎ ‎‏از آن طرق عدم خود علت است، سد نکرده باشد؛ چون خود‏‎ ‎‏علت بذاته معلول غیر بوده است، بنابراین علت نتوانسته است راه‏‎ ‎‏عدم خود را ببندد و در نتیجه خود علت موجود نشده است و‏‎ ‎‏چون به همۀ افراد به نحو قضیۀ حقیقیه احاطه پیدا کرده ایم و‏‎ ‎‏بالفرض گفته ایم همۀ آنها معلولند و به علتی که علت باشد و‏‎ ‎‏معلول نباشد نمی رسند، پس لازم می آید که معلول هم نتواند بذاته‏‎ ‎‏وجود خود را حفظ نماید.‏

‏     ‏‏بنابراین: ولو این معلول علت پایین تر از خود بوده و همۀ انحاء‏‎ ‎‏اعدام آن را سد نموده است الاّ اینکه چون خودش معلول است،‏‎ ‎‏نفس خود را حفظ ننموده و جمیع طرق اعدام معلول آن سد نشده،‏‎ ‎‏پس باید معلول موجود نگردد. لذا ناچار باید به یک ذات‏‎ ‎‏واجب الوجودی که وجودش من نفسه است و قیامش بذاته است‏‎ ‎‏قائل باشیم. و از اینجاست که گفته اند: هر موجودی را که می بینید‏‎ ‎‏دلیل بر وجود ذات واجب الوجود است و این نظام عالم خود دلیل‏‎ ‎‏است بر وجود یک مبدأ و علة العلل که بذاته لذاته من ذاته است. پس‏‎ ‎‏با این دلیل اسدّ و اخصر وجود واجب الوجود ثابت می شود.‏‏(42)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

برهان اتقان صنع

‏یکی دیگر از درجات تفکر، فکرت در لطایف صنعت و اتقان آن و‏‎ ‎‏دقایق خلقت است، به قدری که در طاقت بشر است. و نتیجۀ آن‏‎ ‎‏علم به مبدأ کامل و صانع حکیم است. و این عکس برهان صدّیقین‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 90

‏است؛ زیرا که مبدأ برهان در آن مقام حق تعالی عزّ اسمه است، و از‏‎ ‎‏آن علم به تجلیات و مظاهر و آیات حاصل شود؛ و در این مقام مبدأ‏‎ ‎‏برهان مخلوقات است، و از آنها علم به مبدأ و صانع حاصل شود. و‏‎ ‎‏این برهان برای عامه است و آنها را حظی از برهان صدیقین نیست؛‏‎ ‎‏و لهذا شاید بسیاری انکار نمایند که نظر در حق مبدأ علم به خود او‏‎ ‎‏شود، و علم به مبدأ موجب شود علم به مخلوق را.‏

‏     ‏‏بالجمله، تفکر در لطایف و دقایق صنعت و اتقان نظام خلقت از‏‎ ‎‏علوم نافعه و از فضایل اعمال قلبیه و افضل از جمیع عبادات است؛‏‎ ‎‏زیرا که نتیجۀ آن اشرف نتایج است. گر چه جمیع عبادات نتیجۀ‏‎ ‎‏اصلی و سرّ واقعی آنها حصول معارف است، ولی کشف این سرّ و‏‎ ‎‏حصول این نتیجه برای ماها نشود؛ و از برای آن اهلی است که هر‏‎ ‎‏عبادتی برای آنها بذر مشاهده یا مشاهداتی است. در هر صورت،‏‎ ‎‏اطلاع بر لطایف صنعت و اسرار خلقت به حقیقت تاکنون برای‏‎ ‎‏بشر ‏‏[‏‏میسر‏‏]‏‏ نگردیده. و به طوری پایۀ آن دقیق و محکم است و‏‎ ‎‏نظام آن جمیل و از روی اسلوب کمال است که در هر موجودی،‏‎ ‎‏اگر چه حقیر به نظر آید، اگر بشر با کمال علمی که در قرنها حاصل‏‎ ‎‏کردند دقیق شوند، به هزار یک از آن اطلاع پیدا نکنند، تا چه رسد‏‎ ‎‏به آنکه نظام کلی جُمَلی را در تحت نظر درآورند و بخواهند با‏‎ ‎‏افکار جزئیۀ ناقصۀ خود پی به لطایف و دقایق آن برند.‏

‏     ما اکنون نظر شما را جلب می کنیم به یکی از دقایق خلقت که‏‎ ‎‏نسبتاً نزدیک به افهام و از محسوسات به شمار آید، تو خود‏‎ ‎‏حدیث مفصل بخوان از این مجمل.‏

‏     ای عزیز، نظر کن و تفکر نما در این نسبتی که در بین شمس و‏‎ ‎‏زمین است به مسافت معیّن و حرکت خاص که زمین دارد به دور‏‎ ‎‏خود و شمس، که با مدار معیّنی حرکت می کند که شب و روز و‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 91
‏فصول از آن حاصل می شود؛ چه اتقان صنع و حکمت کاملی است‏‎ ‎‏که اگر با این ترتیب نبود، یعنی شمس نزدیک بود یا دور بود، در‏‎ ‎‏صورت اوّل از حرارت و در صورت دوم از سرما و برودت، در‏‎ ‎‏زمین تکوین معدن و نبات و حیوان نمی شد. و اگر چنانچه با همین‏‎ ‎‏نسبت ساکن بود زمین، تولید روز و شب و فصول نمی شد، و بیشتر‏‎ ‎‏زمین یا تمام آن قابل تکوین نمی شد. اکتفا به این نیز نشده، اوج،‏‎ ‎‏یعنی غایت دوری زمین از شمس، در جانب شمال واقع شده که‏‎ ‎‏حرارت زیاد نشود و صدمه به مکوّنات وارد نیاید؛ و حضیص،‏‎ ‎‏یعنی غایت نزدیکی شمس به زمین، در جانب جنوب واقع شده‏‎ ‎‏که از سرما ضرر به ساکنین زمین وارد نشود. به این نیز اکتفا نشده،‏‎ ‎‏ماه را، که تأثیر در تربیت موجودات زمین دارد، در سیر با زمین‏‎ ‎‏مختلف قرار داده، به طوری که شمس وقتی در شمال زمین است،‏‎ ‎‏قمر در منطقۀ جنوبی؛ و به عکس، وقتی آن یک در منطقۀ جنوبی‏‎ ‎‏است، این یک در منطقۀ شمالی است، برای انتفاع سکّان ارض از‏‎ ‎‏آنها. اینها یکی از امور محسوسۀ ضروریه است؛ لیکن احاطۀ به‏‎ ‎‏دقایق و لطایف آن جز خالق آن، که علمش محیط است، احدی‏‎ ‎‏پیدا نکند.‏

‏     چرا این قدر دور رفتیم، اگر کسی در خلقت خود، به قدر سعۀ‏‎ ‎‏علم و طاقت خود، تفکر نماید: اولاً در مدارک ظاهرۀ خود که آنها‏‎ ‎‏بر طبق مدرکات و محسوسات ساخته شده ـ از برای هر دسته از‏‎ ‎‏مدرکاتی که در این عالم یافت می شود قوّۀ ادراکی قرار داده شده،‏‎ ‎‏با چه وضعیت و ترتیب محیّر العقولی؛ و امور معنویه را، که با‏‎ ‎‏حواسّ ظاهره ادراک نتوان کرد، حواس باطنه قرار داده شد که آنها‏‎ ‎‏را ادراک نماید.‏

‏     از علم الروح و قوای روحانیۀ نفس، که دست بشر از اطلاع بر‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 92
‏آن کوتاه است، صرفنظر نما؛ علم بدن و تشریح و ساختمان طبیعی‏‎ ‎‏و خواص هر یک از اعضای ظاهره و باطنه را در تحت نظر و فکر‏‎ ‎‏بیاور؛ ببین چه نظام غریبی و ترتیب عجیبی است، با آنکه علم بشر‏‎ ‎‏با صدها قرن سال به هزار یک آن نرسیده و تمام علما اظهار عجز‏‎ ‎‏خود را با زبان فصیح می نمایند؛ با اینکه بدن این انسان در مقابل‏‎ ‎‏دیگر موجودات زمین یک ذرۀ ناقابلی است، و زمین و همۀ‏‎ ‎‏موجودات آن در مقابل نظام شمسی قدر قابلی ندارد، و تمام‏‎ ‎‏منظومۀ شمسی ما در مقابل منظومات شمسیۀ دیگر قدر‏‎ ‎‏محسوسی ندارد؛ و تمام این نظامات کلیه و جزئیه با یک ترتیب‏‎ ‎‏منظم و نظام مرتبی بنا شده است که به ذره ای از آن کسی ایراد‏‎ ‎‏نتواند کرد، و عقول تمام بشر از فهم دقیقه ای از دقایق آن عاجز‏‎ ‎‏است. آیا پس از این تفکر، عقل شما محتاج به مطلب دیگری‏‎ ‎‏است برای آنکه اذعان کند به آنکه یک موجود عالم قادر‏‎ ‎‏حکیمی که هیچ چیزش شبیه موجودات دیگر نیست این‏‎ ‎‏موجودات را با این همه حکمت و نظام و ترتیب متقن ایجاد‏‎ ‎‏فرموده؟ ‏أَفِی الله شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.‎[3]‎

‏    ‏‏این همه صنعت منظم، که عقول بشر از فهم کلیات آن عاجز‏‎ ‎‏است، بیربط و خود به خود پیدا نشده. کور باد چشم دلی که حق را‏‎ ‎‏نبیند و جمال جمیل او را در این موجودات مشاهده نکند. نابود باد‏‎ ‎‏کسی که با این همه آیات و آثار باز در شک و تردید باشد. ولی چه‏‎ ‎‏کند انسان بیچاره که گرفتار اوهام است؟ اگر شما تسبیح خود را‏‎ ‎‏ارائه دهید و دعوی کنید که این تسبیح خود به خود بدون آنکه‏‎ ‎‏کسی او را تنظیم کرده باشد منظم شده، همۀ بشر به عقل شما‏‎ ‎‏می خندند. مصیبت آنجاست که اگر ساعت بغلی را درآورده همین‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 93

‏دعوی را دربارۀ آن نیز نمایید، آیا شما را از زمرۀ عقلا خارج‏‎ ‎‏می کنند و تمام عقلای عالم شما را رمی به جنون می کنند یا نه؟ آیا‏‎ ‎‏کسی که این نظام سادۀ جزئی را از رشتۀ علل و اسباب خارج‏‎ ‎‏دانست، باید گفت مجنون است و از حقوق عقلا باید او را محروم‏‎ ‎‏دانست، پس چه باید کرد با کسی که این نظام عالم، نه بلکه این‏‎ ‎‏انسان و نظام روح و بدن او، را مدعی است خود به خود پیدا شده؟‏‎ ‎‏او را باز باید در زمرۀ عقلا حساب کرد؟ آیا کدام بیخرد از این‏‎ ‎‏بیخردتر است. ‏قُتِلَ الْاءِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ‎[4]‎‏ مرده باد انسان که باز زنده به‏‎ ‎‏علم نیست و در بحر ضلالت خود غوطه ور است.(43)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

شناخت لطایف خلقت در نفس آدمی

‏طریق تفکر در لطایف صنعت بی شمار است، ولی از همه چیز‏‎ ‎‏نزدیکتر به ما، خود ما است و معرفت نفس، بلکه ساختمان بدن،‏‎ ‎‏بلکه افعال بدن، طریق معرفت الله است ‏مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ ‏[‏ فَقَدْ‏]‏ عَرَفَ رَبَّهُ.

‏     ‏‏ما اکنون متوجه می شویم به یک عمل هضمی این کارخانۀ‏‎ ‎‏عجیب، یعنی کارخانۀ بدن انسان، می بینیم که در حیوانات ـ که‏‎ ‎‏یکی از آنها انسان است ـ به حسب تناسب با ساختمان مزاجی هر‏‎ ‎‏یک، اشتهائی به غذای خاص قرار داده شده؛ یعنی، هر کدام از‏‎ ‎‏حیوانات اشتها به یک نوع غذائی دارند که مورد احتیاج ساختمان‏‎ ‎‏بدن آنها است و ممکن است که بدن به آن ارتزاق کند، و از موادّی‏‎ ‎‏که به هیچ وجه جزء بدن نمی شود یا برای بدن مضرّ است، نوعاً‏‎ ‎‏متنفّرند، و اگر از مقدار احتیاج غذای آنها دیر شود، یک حالتی به‏‎ ‎‏معده و جهازات هضم آنها دست دهد که گزندگی خاصی دارد و از‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 94
‏آن تعبیربه «گرسنگی» کنند که اگر این دعوتِ طبیعی نباشد، ممکن‏‎ ‎‏است حیوان از گرسنگی بمیرد و اقدام به غذا نکند؛ چنانچه در‏‎ ‎‏مزاجهای منحرف از اعتدال، نظیر آن یافت شود.‏

‏     علاوه بر آن، در سطح زبان حیوان یک قوّۀ مشخصّه قرار داده‏‎ ‎‏شده که به حسب نوع، موادّ نافعه را از مضرّه تشخیص می دهد. و‏‎ ‎‏در عین حال، لذّتی در اغذیۀ نافعه قرار داده شده و قوۀ فهمِ لذتی‏‎ ‎‏در همین سطح زبان قرار داده شده که گویی به انسان رشوه‏‎ ‎‏می دهند برای حفظ بنیه و سلامت خود، که اگر این رشوه نبود،‏‎ ‎‏ممکن بود به بسیاری از مواد نافعه اقدام نکند و کم کم بنای بدن،‏‎ ‎‏رو به خرابی و اضمحلال گذارد.‏

‏     و نیز برای هر حیوان دندان مناسب با غذاهائی که محتاج به آن‏‎ ‎‏است و ممکن است در بدن آن، بدل مایتحلّل واقع شود، قرار داده‏‎ ‎‏شده؛ چنانچه ‏‏[‏‏برای‏‎ ‎‏]‏‏حیوانات گوشتخوار ـ یعنی آنها که بیشتر‏‎ ‎‏گوشت به حال مزاج آنها نافع است ـ دندانهایی تیز مناسب با‏‎ ‎‏گوشتخواری قرار داده شده. و حیوانات علفخوار را ـ یعنی آنهایی‏‎ ‎‏که بیشتر علف مناسب با ساختمان مزاجی آنها است ـ دندانی پهن‏‎ ‎‏مناسب با علفخواری قرار داده شده. و در بعضی که با هر دو سر‏‎ ‎‏کار دارند ـ یعنی، هم گوشت و هم علف مناسب با حال مزاجی‏‎ ‎‏آنها است، مثل انسان ـ برای آنها هر دو نوع دندان قرار داده شده.‏

‏     پس از آن که غذا در دهان واقع شد و مشغول شد به توسط‏‎ ‎‏دندان به خرد نمودن آن، ترشحاتی از غددی که زیر زبان است،‏‎ ‎‏می شود که در نضج و هضم آن مدخلیت کامل دارد، و غذاهائی که‏‎ ‎‏بیشتر احتیاج دارد به ترشح، زیادتر ترشح به آنها می شود. و پس از‏‎ ‎‏بلع در معده، شروع به عمل هضمی می شود. آن را قوۀ جاذبه، که‏‎ ‎‏در معده است، جذب به جدار معده می کند و یک قوّۀ دیگر، که‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 95
‏قوّۀ ماسکه است، او را در جدار معده نگه می دارد، و ترشحاتی در‏‎ ‎‏معده به آنها می شود و شروع به طبخ می شود.‏

‏     پس از مدتی که عمل معده تمام می شود یک قسمت آن که لایق‏‎ ‎‏است جزء بدن شود از عروق رقیقی که آن را «ماساریقا» گویند،‏‎ ‎‏مجذوب به کبد می شود. و جزء دیگر را که بدن به آن محتاج‏‎ ‎‏نیست و تفاله و سفل غذا است، از مجرائی که در قسمت پائین‏‎ ‎‏معده قرار داده شده است، که آن را «ابواب» گویند (برای آن که در‏‎ ‎‏غیر موقع احتیاج در بسته است) وارد معاء اثنا عشری شود و از‏‎ ‎‏آن، وارد معاء صائم شود (به تفصیلی که در تشریح مذکور است) و‏‎ ‎‏از آن جا دفع شود.‏

‏     و این قسمت که لایق است جزء بدن شود، وارد کبد می شود و‏‎ ‎‏این ماده ای است که او را «کیلوس» گویند و شبیه به آب کشک‏‎ ‎‏است. پس از آن، کبد مشغول به عمل و طبخ می شود؛ و پس از‏‎ ‎‏عمل کبدی، اخلاط اربعه که آن را «کیموسات اربعه» گویند،‏‎ ‎‏حاصل شود. و یک قسمت از آن، که از همه قسمتها برای تغذیۀ‏‎ ‎‏بدن لازمتر و صالحتر است و آن خون است، وارد اورده شود. و از‏‎ ‎‏آن وارد عروق دیگری شود که آنها را «سواقی» و «جداول» و‏‎ ‎‏«رواضع» و «عروق شعریه» گویند، و در تمام بدن منتشر شود و‏‎ ‎‏عمل هضمی که هضم سوم است، آنجا انجام گیرد، و جزء مصفّای‏‎ ‎‏آن که صالح است برای بدل مایتحلّل، از منافذ بسیار رقیقی که در‏‎ ‎‏عروق شعریه است ـ به طور نشو ترشح می کند، و در آن جا عمل‏‎ ‎‏هضم رابع انجام می گیرد. و در این هضم، یک فضلی حاصل شود‏‎ ‎‏به واسطۀ قوّۀ مولّده، که از خلاصۀ اغذیه افراز و تهیه گردد که مبدأ‏‎ ‎‏مولود دیگر شود. و قسمتی از خون صافی و خالص که به قلب‏‎ ‎‏وارد شود و در آنجا نیز تصفیه و تعدیل شود، از بخار آن که در‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 96
‏جانب چپ قلب متمرکز گردد، از مجاری مخصوص به سمت‏‎ ‎‏دماغ مرتفع شود و در آنجا تشکیل مغز داده شود که مرکز ادراک‏‎ ‎‏است. (و تفصیل هر یک از این امور، از عهدۀ این اوراق خارج‏‎ ‎‏است و کسی احاطه به همۀ اطراف آن نتواند پیدا کرد).‏

‏     اکنون با نظر تأمل و تدبر فکر کن که مواد عالم طبیعت را در چه‏‎ ‎‏کارخانه ممکن است این طور تصفیه و تجزیه نمود و طبخ و نضج‏‎ ‎‏کرد، به طوری که یک مادّۀ متشابه الأجزاء و متوافق الکیفیَّه در یک‏‎ ‎‏موضع، استخوان به آن صلبی سختی تشکیل دهد، و در یک‏‎ ‎‏موضع، پردۀ چشم یا جلیدیه یا مغز سر و نخاع به آن لطافت را‏‎ ‎‏تشکیل دهد؟! در یک محل مرکز ادراکات را، و در یک محل مرکز‏‎ ‎‏تحریکات را، به آن نظام مرتب دقیق تشکیل دهد؟!‏

‏     آیا کدام فطرت پاک بی آلایش تصدیق می کند یا احتمال می دهد‏‎ ‎‏که این نظام به این دقیقی که علماء تشریح و معرفة الأعضاء، که‏‎ ‎‏چندین هزار سال است با دقتهای کامل و صرف عمر و بررسی از‏‎ ‎‏تشریح اعضای انسان، هنوز درست به دقائق و حقایق آن پی‏‎ ‎‏نبردند، و با این ترقی علمی ـ که دنیای امروز در این امور کرده ـ باز‏‎ ‎‏از معرفت کامل آن پایشان در گِل و عقلشان فَشَل است، بی منظِّمِ‏‎ ‎‏کامل العلمِ محیطی به همۀ مصالح و مفاسد پیدا شده باشد؟!‏

‏     آیا یک ساعت کوچک با این اجزاء بسیطه، محتاج به صانع‏‎ ‎‏عالِم است، و این دستگاه خلقت انسانی، با این عظمت و اعضا و‏‎ ‎‏اجزاء بیشمار، که هر یک از روی کمال صنعت و مصلحت به کار‏‎ ‎‏برده شده، محتاج به صانع حکیم عالِم نیست؟!‏

‏     آیا دستگاه رادیو، که امواج محسوس منتشر در جوّ را می گیرد‏‎ ‎‏و تحویل می دهد صانع حکیم و مدبّر کامل قابل همه طور قدردانی‏‎ ‎‏لازم دارد، و دستگاه روح انسانی که امواج دقیق معقول و محسوس‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 97
‏و ملک و ملکوت را می گیرد و تحویل می دهد، مدبّر حکیم کامل‏‎ ‎‏لازم ندارد؟!‏

‏     اگر خدای نخواسته، انسانی محجوب؛ نه، بلکه حیوانی‏‎ ‎‏به صورت انسان، به واسطۀ امراض قلبیه ـ که منشأ همه‏‎ ‎‏امراض باطنیّه است ـ چنین احتمالی دهد، از فطرت انسانیّت‏‎ ‎‏خارج است و باید علاج قطعی از این مرض باطنی کند. این، آن‏‎ ‎‏مردۀ به صورت زنده ای است که حق تعالی دربارۀ او فرماید به‏‎ ‎‏ رسول گرامی خود، در ‏‏[‏‏ سوره‏‏]‏‏ فاطر، ‏‏[‏‏ آیه‏‎ ‎‏]‏‏22: ‏وَ مَا أنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ‎ ‎ فِی الْقُبُورِ.‎[5]‎

‏    ‏‏این، آن حیوانی است که در چراگاه طبیعت می چرخد و‏‎ ‎‏می چرد که دربارۀ او فرماید: ‏ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الأمَلُ‎[6]‎‏ و‏‎ ‎‏می فرماید: ‏إنْ هُمْ إلاَّ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبِیْلاً.‎[7]‎‏(44)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 98

  • . ابو نصر فارابی محمدبن طرخان (متوفی 339 هـ . ق .)، از اکابر فلاسفه و اعاظم حکمای مسلمان قرن چهارم هجری است که به معلم ثانی شهرت دارد، در بغداد به تحصیل ریاضیات و فلسفه پرداخته و تمامی کتابهای ارسطو را تتبع و ممارست کرده و آنی از مطالعه آنها نیاسوده و در طب و منطق و موسیقی و فنون فلسفه به مقامی رسید که تا آن وقت، کسی از مسلمانان بدان پایه نرسیده بود. از جمله تألیفات اوست: آراء اهل المدینة الفاضلة و المدینة الجاهلة، احصاء العلوم، تحصیل السعادة، الجمع بین رأیی الحکیمین افلاطون و ارسطوطالیس، التعلیقات فی الامور العامة و بعض الطبیعیات.
  • . نگاه کنید به: اسفار؛ ج 2، ص 166 ؛ شوارق الالهام؛ ج 1، ص 224.
  • . ابراهیم / 10.
  • . کشته باد انسان! چقدر او ناسپاس است (عبس / 17).
  • . تو نمی توانی سخن خود را به مُردگانی که در گور خُفته اند، بشنَوانی.
  • . واگذار ایشان را تا بخورند و بهره ور شوند، و آرزو ایشان را به خودشان مشغول سازد (حِجْر / 3).
  • . اینان چون چهارپایانند، بلکه از چهارپایان هم گمراه ترند (فُرقان / 44).