برهان متکلمین
برهان از طریق حدوث عالم و نقد آن
مناط نیاز به علت
من فی حدوث العالم قد انتهج
فإنّه عن منهج الصدق خرج
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 84
بعضی از متکلمین برای اثبات ذات واجب به حدوث استدلال کرده اند که عالم زمانی نبود و بعد بود شد و چیزی که سابقاً نبوده است، در بودنش محتاج به علت است.
ولیکن این استدلال نزد حکیم صحیح نیست؛ چون سابقاً گفتیم علت احتیاج ممکنات به علت حدوث نیست؛ چه علت تامه و چه جزء العله و چه شرط العله. حدوث به هیچ نحو چه شرطاً و چه شطراً، مناط احتیاج نبوده بلکه مناط احتیاج امکان است؛ زیرا حدوث مفهوماً مرکب از «نبود و بود» است و بعد از وجود شی ء انتزاع می شود. مادامی که «بود» از «نبود» حاصل نگردیده است، حدوث منتزع نمی شود، پس مرتبۀ انتزاع حدوث بعد از وجود شی ء است و حال آنکه شی ء در وجود محتاج بوده و مناط احتیاج آن چیزی است که قبل از وجود باشد والاّ بعد از آنکه شی ء موجود شد، دیگر چیزی که بعد از وجود شی ء حاصل می شود، مناط احتیاج وجود شی ء نخواهد بود.
به بیان دیگر: حدوث مفهوماً مرکب از نبود سابق و بود لاحق است، ما هر یک از دو جزء را که ملاحظه می کنیم می بینیم نمی تواند برای نبود سابق مناط احتیاج باشد؛ چون نبود عدم است و احتیاج به علت ندارد. و نمی توان گفت بودِ لاحق بعد از بودش مناط احتیاج است. زیرا بود، بود است و ما می خواهیم برای بود مناط قائل شده که چه چیز مناط احتیاج این «بود» در بود شدن است؟ باید گفت: مناط احتیاج «بود» در بود بودن غیر از خود «بود» باشد.
و سابقاً گفتیم: مناط احتیاج شی ء در وجود و موجودیت خود به علت، جهت امکان اوست که در مرتبۀ نفس و ذات خود عدم و وجود نسبت به او مساوی است. و عدم و وجود از مرتبۀ ذات و
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 85
حقیقت شی ء خارج بوده و هر یک از طرفین وجود و عدم، نسبت به او مساوی است به طوری که در مرتبۀ ذات، هیچ کدام از وجود و عدم بر او حمل نمی شود؛ زیرا شی ء در مرتبۀ ذات مستحق هیچ گونه حملی غیر از حمل ذاتیات آن بر او نیست، و الاّ لازم می آید چیزی را که می دانیم از ذات و مرتبۀ حقیقت شی ء خارج است در ذات شی ء دخالت دهیم.
این است که گفته اند: «الماهیة من حیث هی هی لیست الاّ هی» انسان در مرتبۀ ذات مستحق هیچ گونه حملی نبوده مگر اینکه انسان، انسان است. و اگر در مرتبۀ ذات بگوییم: انسان موجود است و مستحق این حمل است، لازم می آید وجود در مرتبۀ ذات انسان بوده و از مقومات ماهیت او باشد، در صورتی که می دانیم انسان غیر از حیوان ناطق چیزی نبوده و وجود از حقیقت ذات و مفهوم آن خارج بوده و در تصور ماهیت انسان وجود مغفول عنه است؛ لذا گفته اند: «الماهیة من حیث هی هی لیست الاّ هی» و ماهیت در مرتبۀ ذات نه موجود و نه معدوم است.
و اینکه گفته اند: «الماهیة لامعدومه و لاموجوده» ارتفاع متناقضین نیست زیرا انسان در حاق واقع یا در صفحۀ وجود هست یا نیست و گریزی از یکی از این دو نیست، غیر از این است که ما از اشتغال صفحۀ وجود یا خلوّ آن قطع نظر نموده و اصل ذات و مرتبۀ طبیعت و حقیقت انسانی را مورد نظر قرار دهیم.
والحاصل: شی ء مسلّم در نفس الامر یا موجود و یا معدوم است و ارتفاع متناقضین به خلو و اشتغال صفحۀ وجود، در این نظر محال است، ولکن اینکه می گوییم: «الماهیة من حیث هی هی لیست الاّ هی» غیر از این نظر بوده بلکه در آن از صفحۀ وجود قطع نظر نموده و به حقیقت و ذات نگاه کرده و او را در مقابل حقایق
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 86
دیگر می بینیم. مثل اینکه به هویت انسانیه در مقابل هویت بقریه چنین نگریسته که چه چیز باعث شده که آن انسان و این بقر شده است با قطع نظر از وجود که هر دو در مرتبۀ وجود شریکند.
از اینجاست که ماهیت را من حیث هی هی لیست الاّ هی لامعدومه ولا موجوده دیده اند و آن را از ادلۀ اصالة الوجود شمرده اند؛ چون قبل از آنکه جعل به ماهیت بخورد من حیث هی هی بوده و بعد از آنکه جعل به آن خورده و از مصدر فیض بر آن افاضه شد ـ البته افاضۀ چیزی که نبوده است و باید باشد و جعل آنچه باید به عین جعل محقق شود والاّ جعل معنی ندارد ـ مجعول لابد باید وجود باشد والاّ ماهیت قبل از جعل در مرتبۀ ذات استحقاق حمل ذاتیات را بر خود دارد. و بالجمله: کلام خود را به آنچه در آن بودیم ارجاع می دهیم که آیا مناط احتیاج حدوث است یا امکان؟
گفتیم: حدوث معنایی انتزاعی بوده و اعتباری مرکب از نبود سابق و بود لاحق است و چون مفهوم آن مرکب است پس باید هر دو جزء مناط انتزاع باشد تا در مرتبۀ ثانیه انتزاع محقق شود، بنابراین باید «بود» بعد از «نبود» ـ که وجود لاحق است ـ در مرتبۀ سابق بر معنای حدوث باشد و چیزی که در مرتبۀ لاحق است و بعد منتزع می شود، نمی توان آن را مناط احتیاج وجود به علت دانست؛ زیرا باید مناط احتیاج قبل از محتاج باشد و مرتبۀ محتاج که وجود است قبل از حدوث است، پس حدوث علت تامه و شرط و شطر مناط احتیاج به علت نیست، بلکه آنچه مناط و کل المناط است همان امکان شی ء است که امکان در مرتبۀ ذات شی ء قبل از وجود و عدم بوده است و وجود و عدم نسبت به ذات شی ء مساوی است و هر دو از مرتبۀ ذات خارج بوده و ذات اقتضای
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 87
هیچ کدام را ندارد، بنابراین اگر بخواهد یکی از وجود و عدم باشد، ترجیح بلامرجّح لازم نیامده بلکه ترجّح بلامرجّح لازم می آید. پس مادامی که علت جانب وجود را ترجیح ندهد، ممکن نمی تواند از مرتبۀ خود تجافی کرده و مقتضی چیزی باشد که ذاتش اقتضای آن را ندارد، تا ترجّح بلامرجّح لازم آید.
پس نمی توان از جهت حدوث عالم استدلال کرد، بلکه می توان از جهت امکان اشیاء مبدأ را اثبات نمود به بیانی که سابقاً ذکر شد و گفتیم: وقتی به مراتب وجودیه ممکنات نظر می کنیم، از آن رهگذر که ممکن در حد ذات قابلیت موجود بودن را ندارد، باید علت دیگری وجود داشته باشد و آن هم اگر ممکن باشد، باز در وجود خود محتاج علت بوده و همین طور تسلسل لازم می آید. پس باید علتی باشد که ممکن نبوده، بلکه واجب بوده و در وجود محتاج به چیز دیگری نباشد.
والحاصل: جهت امکان ممکن، مناط احتیاج آن به علت در وجود است و امکان شی ء در مرتبۀ ذات شی ء است، چه در حال عدم و چه در حال وجود ولو شی ء موجود هم باشد؛ چون مرتبۀ ذات اقتضای وجود ندارد، امکان با او هست. لذا چنانکه ممکن در حدوث به علت محتاج است، در بقا هم به علت احتیاج دارد. اگر علت دست خود را از سر ممکن بردارد، ممکن معدوم خواهد شد. لذا معدومیت شی ء، دیگر محتاج علت نبوده، بلکه نفسِ عدمِ علت وجود، برای عدم معلول کافی است و علت دیگری که موجب عدم باشد لازم نبوده بلکه عدم علت وجودیه برای عدم کافی است.(41)
* * *
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 88