ظهور و تجلّی

ظهور و تجلّی

‏ ‏

‏ ‏

جلوه و متجلی و رابطۀ آنها:

‏ ‏

‏ ‏

تفاوت تعبیر علت و معلول با ظاهر و مظهر و جلوه و متجلی

‏ما بحثمان در اینجاست که یک طبقه ای از فلاسفه هستند که اینها‏‎ ‎‏تعبیراتشان این است که: «علة العلل»، «معلول اول»، «معلول ثانی»‏‎ ‎‏و تا آخر، دائم به علیت و معلولیت تعبیر می کنند، خصوصاً آنهایی‏‎ ‎‏که از فلاسفۀ قبل از اسلام هستند. تعبیرات آنها همان تعبیرات‏‎ ‎‏خشک علیت و معلولیت و سببیت و مسببیت و مبدأ و اثر و از این‏‎ ‎‏تعبیرات ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏؛ و فقهای ما هم تعبیر به معلولیت و علیت‏‎ ‎‏می کنند، از این ابایی ندارند؛ و به خالق و مخلوق هم همه تعبیر‏‎ ‎‏می کنند؛ از این هم ابایی نیست. یک دسته هم از اهل عرفان‏‎ ‎‏هستند و اینها در تعبیراتشان با اختلافی که هست، تعبیرات‏‎ ‎‏مختلفه ای دارند، مثل همین ظاهر و مظهر و تجلی ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ امثال ذلک.‏‎ ‎‏آنها این جور تعبیر می کنند و ما باید ببینیم چه شده است که این‏‎ ‎‏طایفه این جور تعبیر می کنند؛ و چه شده است که در لسان ائمۀ ما‏‎ ‎‏ـ علیهم السلام ـ هم این نحو تعبیر است. من هیچ یادم نیست که‏‎ ‎‏علیت و معلولیت و سببیت و مسببیت و... ‏‏[‏‏آمده‏‏]‏‏ باشد. خالقیت و‏‎ ‎‏مخلوقیت هست، تجلی هست، ظاهر و مظهر هست ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ امثال‏‎ ‎‏اینها. باید ببینیم اهل عرفان که از این تعبیر فلاسفه، مثلاً دست‏‎ ‎‏برداشتند، یا از این تعبیر عامۀ مردم، دست برداشتند، و یک‏‎ ‎‏مطلب دیگری گفته اند که دیده اند اسباب اشکال ‏‏[‏‏هم‏‎ ‎‏]‏‏است بین‏‎ ‎‏اهل ظاهر، چرا این را گفتند. ما حالا اینها را حساب می کنیم.‏

‏     علت و معلول: یک موجود (علت) ایجاد کرده یک موجود‏‎ ‎‏دیگر را (معلول). در نظر علیت و معلولیت این است که معلول‏‎ ‎‏یک طرف واقع شده، علت یک طرف. این یک طرف و یک طرف‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 894
‏یعنی چه؟ مکاناً با هم مختلفند! مثل نور شمس و خود شمس، که‏‎ ‎‏شمس این نور را دارد، و از او هم صادر شده است و جلوۀ او هم‏‎ ‎‏هست؛ اما اینطوری است که شمس یک موجودی است در یک‏‎ ‎‏محلی واقع شده است و نور شمس هم یک موجود دیگری در‏‎ ‎‏یک محل دیگر واقع شده؛ ولو اینکه اثر اوست، ولو اینکه معلول‏‎ ‎‏اوست. آیا معلولیت و علیت نسبت به ذات واجب، نظیر این‏‎ ‎‏معلولیت و علیتی است که در طبیعت است؟ آتش، علت از برای‏‎ ‎‏حرارت است؛ و شمس، علت از برای روشنایی است، اینطور‏‎ ‎‏است؟ آیا یک اثر ‏‏[‏‏و مؤثری‏‏]‏‏ است که حتی مکاناً هم از هم‏‎ ‎‏جدایند؟ او یک مکانی دارد، این یک مکان دیگر دارد؟‏

‏     اثر و مؤثری که در طبیعت هست، غالباً اینطوری است که حتی‏‎ ‎‏بُعد مکانی هم ‏‏[‏‏دارند‏‏]‏‏، حتی از هم جدا هستند از حیث مکان. آیا‏‎ ‎‏می توانیم ما در مبدأ اعلا یک چنین چیزی قائل بشویم، که‏‎ ‎‏موجودات ‏‏[‏‏از او‏‏]‏‏ جدا هستند، ‏‏[‏‏هر کدام‏‏]‏‏ یک مکانی دارند و یک‏‎ ‎‏زمانی؟ عرض کردم تصور این امور بسیار صعب است، تصور‏‎ ‎‏اینکه موجود مجرد، وضع خودش چطوری است، مشکل است؛‏‎ ‎‏و خصوصاً مبدأ اعلا که هرچه بخواهی از او تعبیر بکنی، آن‏‎ ‎‏نیست. چطور است وضع آن احاطۀ قیومیه ای که از برای حق تعالی‏‎ ‎‏به موجودات هست؟ هُوَ مَعَکُمْ یعنی چه؟ قرآن می فرماید: وَ هُوَ‏‎ ‎‏مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ.‏‎[1]‎‏ مَعَکُم؛ یعنی پهلوی آدم است؟ همراه آدم‏‎ ‎‏است به طور مصاحبت؟ اینکه آنها اینطور تعبیر کردند، برای این‏‎ ‎‏است که نمی توانستند از واقع تعبیر کنند، هرچه نزدیکتر بوده به‏‎ ‎‏واقعیت، آن نزدیکتر را اختیار کرده اند. چنانچه در کتاب و سنت‏‎ ‎‏هم آنکه نزدیکتر است، اختیار شده است. فهم این مسأله بسیار‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 895

‏مشکل است که خالق و مخلوق مکانتش چیست، کیفیت چطوری‏‎ ‎‏است؟ کیفیت خلق و مخلوق مثل کیفیت آتش است و اثرش؟ مثل‏‎ ‎‏کیفیت نفس است و این چشم و گوش و قوا؟ که شاید از اکثر این‏‎ ‎‏[‏‏مثالها‏‎ ‎‏]‏‏نزدیکتر باشد؛ ولی باز این هم نیست. احاطه است، یک‏‎ ‎‏احاطۀ قیومی که دیگر ‏‏[‏‏از‏‏]‏‏ ضیق خناق باید این را گفت؛ احاطۀ‏‎ ‎‏قیومی بر همه موجودات به حیثی که هیچ جایِ از موجودات‏‎ ‎‏نیست الاّ اینکه او هست.‏

‏ ‏

‏ ‏

معیت حق با اشیاء و احاطه قیومی نسبت به آنها

معنی صرف الوجود کل الاشیاء

معنایی برای رنگ گرفتن بی رنگی 

‏     ‏‏لَوْ دُلّیتُمْ بِحَبْلٍ إلَی الأرضینَ السُّفْلی لَهَبطْتُمْ عَلَی الله ِ.‏‎[2]‎‏ اینکه‏‎ ‎‏اینها آمده اند این تعبیر را کرده اند، نه این است که می خواهند‏‎ ‎‏بگویند مراد از «فلان چیز حقٌ» این است که مثلاً یک آدم ممکنی‏‎ ‎‏که عصا و عمامه دارد، این حق تعالی است؛ هیچ عاقلی این را‏‎ ‎‏نمی گوید؛ اما آنکه بتوانیم ما یک تعبیری بکنیم که نزدیک باشد‏‎ ‎‏لااقل به آن مسأله، به آن نسبت بین حق تعالی و مخلوق، ربط بین‏‎ ‎‏حق تعالی و مخلوق مشکل است، بخواهد نزدیکِ به ذهن بشود. تا‏‎ ‎‏اینجا می رسد که یک وقت می بینید از باب اینکه این آدم دیگر‏‎ ‎‏توجهش به این مسائل نیست، می گوید که این هم حق است، همه‏‎ ‎‏چیز، اوست. فلهذا می بینید در تعبیر فلاسفۀ اسلام هم هست:‏‎ ‎‏صِرْفُ الْوُجُودِ کُلُّ الْأشْیاءِ وَ لَیْسَ بِشَی ءٍ مِنْها؛ «کُلُّ الْأشْیاءِ» و «لَیْسَ‏‎ ‎‏بِشَی ءٍ مِنْها» خود تناقض است. می خواهد این را بگوید که هیچ‏‎ ‎‏نقصی در او نیست، صرف الوجود در او هیچ نقصی نیست، هر چه‏‎ ‎‏سنخِ کمال است، او واجد است و همه موجودات ناقصند، پس‏‎ ‎‏«لَیْسَ بِشَی ءٍ مِنْها». بخواهد یک موجود دیگری باشد،‏‎ ‎‏ناقص می شود. یک موجود تامّی است که هیچ نقصان در او نیست.‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 896

‏وقتی هیچ نقصان در او نبود، نمی شود واجد یک کمالی نباشد. هر‏‎ ‎‏کمالی در هر موجودی هست از اوست، رشح او، جلوه او‏‏[‏‏ست‏‏]‏‏،‏‎ ‎‏وقتی جلوه او باشد، ذات به طور بساطت، تمام کمال است؛ ذات‏‎ ‎‏کل الکمال است.‏

‏     ‏‏«کُلُّ الْأشْیاءِ»، یعنی کل الکمال؛ و «لَیْسَ بِشَی ءٍ مِنْها»، یعنی هیچ‏‎ ‎‏نقصی در کار نیست. نه اینکه می گوید «صِرْفُ الْوُجُودِ کُلُّ‏‎ ‎‏الْأشْیاءِ»، یعنی «صِرْفُ الْوُجُود» شمایید؛ و لهذا می گوید: «وَ لَیْسَ‏‎ ‎‏بِشَی ءٍ مِنْها» می خواهد بگوید: که او تمامِ کمال است و هیچ‏‎ ‎‏موجودی تمامِ کمال نیست. او چون تمام کمال است، هر کمالی را‏‎ ‎‏او دارد، اینطور تعبیر می کند.‏

‏     ‏‏یکی از اشکالاتی که یک کسی که اطلاع از مسائل ندارد‏‎ ‎‏[‏‏مطرح می کند‏‏]‏‏، این است که اهل عرفان می گویند که «چون که‏‎ ‎‏بی رنگی اسیر رنگ شد ...».‏‎[3]‎‏ با اینکه آن شعر در اصل مربوط به‏‎ ‎‏این باب نیست، آنها اصلاً توجه هم نکرده اند که آن شعر مربوط به‏‎ ‎‏این باب نیست، مربوط به حقیقت نیست. مربوط به جنگی است‏‎ ‎‏که بین دو تا انسان واقع می شود؛ و مقصود او را چون متوجه‏‎ ‎‏نشده اند، از این جهت گفته اند که این کفر است با اینکه اصلاً ربطی‏‎ ‎‏به آن مسأله ندارد؛ مسألۀ دیگری است که اینهمه جنگها که در‏‎ ‎‏عالم واقع می شود، سر چیست و اساساً چرا جنگ واقع می شود.‏‎ ‎‏این رنگی که اینجا می گوید، تعلقی است که بعضی شعرا‏‏[‏‏ی‏‎ ‎‏]‏‏دیگر‏‎ ‎‏هم در تعبیراتشان دارند: «از آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»؛‏‎[4]‎‏ و‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 897

‏بی رنگی آن است که تعلق نداشته باشد به یک چیزی از طبیعت.‏‎ ‎‏وقتی تعلق نداشته باشد به طبیعت، این نزاع واقع نمی شود.‏‎ ‎‏تمام نزاعهایی که واقع می شود، مال این است که انسان تعلق دارد‏‎ ‎‏به طبیعت، و طبیعت ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ هم به واسطۀ علقه ای که دارد برای‏‎ ‎‏خودش می خواهد. آن ‏‏[‏‏دیگری‏‏]‏‏ هم تعلق دارد به طبیعت و آن را‏‎ ‎‏برای خودش ‏‏[‏‏می خواهد‏‏]‏‏. در هر شأنی از شئون، نزاع واقع‏‎ ‎‏می شود.‏

‏     این آدم می خواهد بگوید که در فطرت اصلیه که رنگ‏‎ ‎‏تعلقی نیست، نزاع ‏‏[‏‏هم‏‏]‏‏ نیست. اگر همان طوری که‏‎ ‎‏حضرت موسی بی تعلق بود، فرعون هم بی تعلق بود، دعوا‏‎ ‎‏نمی شد. اگر در همۀ عالم، انبیا جمع بودند، هیچ وقت دعوا‏‎ ‎‏نمی شد؛ و این دعوا سر تعلقات است. همۀ دعواهایی که در عالم‏‎ ‎‏واقع می شود، سر این تعلقات است. «بی رنگی اسیر رنگ شد»،‏‎ ‎‏یعنی اینکه فطرتی که رنگ نداشت، تعلق نداشت، وقتی اسیر‏‎ ‎‏تعلق شد، اینها دعوایشان می شود. اگر این رنگ برداشته بشود،‏‎ ‎‏موسی و فرعون هم آشتی می کنند. این باب، آن باب نیست؛ در‏‎ ‎‏عین حال آن کسی که این ایراد را می گیرد، متوجه نشده است که‏‎ ‎‏این، راجع به دو تا موجودی است که با هم دعوا دارند، نه راجع به‏‎ ‎‏اصل مسأله.‏

‏ ‏

‏ ‏

تعابیر عرفانی ادعیه پیرامون ذات حق

بهترین تعبیر در مورد رابطۀ خالق و مخلوق

سبب به کار بردن تعابیر دور از ذهن در وحدت خالق و مخلوق

‏     ‏‏شما ملاحظه کنید، تعبیراتی که در ادعیۀ ائمه ـ علیهم السلام ـ‏‎ ‎‏واقع شده، با این تعبیراتی که در لسان عرفا واقع شده، و مبدأ این‏‎ ‎‏شده است که بعضی چون توجه به مقصد نداشته اند، تا حد تکفیر‏‎ ‎‏هم رفته اند، چه مغایرتی دارند. در مناجات شعبانیه، که به حسب‏‎ ‎‏روایت، مناجات همۀ ائمه بوده، همۀ ائمه به حسب روایت آن را‏‎ ‎‏می خواندند و در روایات، من ندیدم که ‏‏[‏‏یکی از‏‏]‏‏ ادعیه، مال همۀ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 898

‏ائمه باشد ـ آمده است: إلهی هَبْ لی کَمالَ الْاءنْقِطاعِ إلَیْکَ وَ أَنِرْ‏‎ ‎‏أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها إِلَیْکَ حَتیّ تَخْرِقَ أَبْصارُالْقُلُوبِ حُجُبَ‏‎ ‎‏النُّورِ فَتَصِلَ إلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ أرْواحُنا مُعَلَّقَةً بَعِزِّ قُدْسِکَ‏‎[5]‎‎ ‎‏و دنبال آن این است الهی وَاجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَاَجابَکَ وَلا حَظْتَهُ‏‎ ‎‏فَصَعِقَ لِجَلالِکَ‏‎[6]‎‏  ‏‏[‏‏معنای‏‏]‏‏اینها چیست؟ به حسب نظر آقایان ائمۀ‏‎ ‎‏ما که همه، این را می خواندند، مقصودشان چه بوده‏‏[‏‏است‏‏]‏‏؟ «هَبْ‏‎ ‎‏لی کَمالَ الْاءِنْقِطاعِ إِلَیْکَ» یعنی چه؟‏

‏     ‏‏او «کمال الانقطاع» را از خدا می خواهد، با اینکه باید به سیر‏‎ ‎‏خودش واقع بشود. این باب، باب مرتبۀ سیر خود انسان است و او‏‎ ‎‏سیر خودش را از خدا می خواهد، اینها به چه معناست؟‏‎ ‎‏«ابصارالقلوب» چیست که با آن می خواهد نگاه کند به حق تعالی؟‏‎ ‎‏این قلب و این بصر قلب چیست که با نور این بصر قلبی به‏‎ ‎‏حق تعالی نظر کند؟ ‏‏[‏‏بعد می فرماید‏‎ ‎‏]‏‏همه اینها را به من بده که غایت‏‎ ‎‏این است: «حتّی تَخْرِقَ أَبْصارُالْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» وقتی حجب‏‎ ‎‏نور را قطع کرد: «تَصِلَ إِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَ تَصیرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً‏‎ ‎‏بِعِزِّ قُدْسِکَ» این یعنی چه؟ یعنی آویزان بشوم به او؟ این «صعق‏‎ ‎‏لجلال» که قرآن هم برای موسی می گوید، غیر آن فنایی است که‏‎ ‎‏اینها می گویند؟ مرتبه بر مرتبه بالا رفته تا آنجا که «ابصار قلوب»‏‎ ‎‏خرق کند همۀ حجابها را و بعد به معدن عظمت واصل شود.‏‎ ‎‏«معدن العظمة» چیست؟این وصول چیست؟ غیر آن وصولی است‏‎ ‎‏که آنها می گویند؟ آن وصول هم همین است: «فَتَصِلَ إلی مَعْدِنِ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 899
‏الْعَظَمَةِ». «معدن العظمة» غیر حق تعالی چیز دیگر می تواند باشد؟‏‎ ‎‏معدن عظمت اوست که همۀ عظمتها باید از او گرفته بشود.‏‎ ‎‏معدنش آنجاست. «فَتَصِلَ» وصول پیدا بکند «إلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ‏‎ ‎‏تَصیرَ أَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ» حالا که رسید، ارواح معلق بشود‏‎ ‎‏«بِعِزِّ قُدْسِکَ».‏

‏     این همان معنایی است که عرفا می گویند. یک نفر آدم که‏‎ ‎‏اطراف قضیه را توجه کرده، نمی تواند بگوید: علت و معلول است.‏‎ ‎‏ضیق تعبیر است. نمی شود تعبیر کرد از آن به علت و معلول، به اثر‏‎ ‎‏و مؤثر. خالق و مخلوق هم یک بیان روی مذاق عامه است، بهتر از‏‎ ‎‏آن تعبیرات است؛ لکن تجلی بهتر است و باز هم نزدیکتر به آن‏‎ ‎‏معنایی است که هیچ نمی شود از آن تعبیر کرد.‏

‏     این ربط مابین حق و خلق از مسائلی است که تصورش از‏‎ ‎‏تصدیقش مشکلتر است؛ تصدیقش می شود کرد، اگر آدم تصور‏‎ ‎‏کند. ما چطور تصور بکنیم که یک موجودی در هیچ جا غایب‏‎ ‎‏نباشد، یک جا نباشد؟ باطن اشیاء هست، ظاهر اشیاء هست و‏‎ ‎‏همه معلولش هستند؛ اما تعبیر نمی توانیم بکنیم از آن. از چنین‏‎ ‎‏مؤثری ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ در باطن اشیاء هست، در ظاهر اشیاء هست: لا یَخْلُو‏‎ ‎‏مِنْهُ شَیْ ءٌ؛ هیچ جا نیست که خالی باشد از او، چطور تعبیر کنند که‏‎ ‎‏بتوانند آن مطلب را افاده کنند؟ و هرچه تعبیر کنند نمی شود، جز‏‎ ‎‏اینکه آنهایی که اهلش هستند دعا کنند، اینطور دعایی که در‏‎ ‎‏مناجات شعبانیه است.‏

‏     بنابراین، اختلافی نیست که یک دسته، یک دسته ای را تکفیر‏‎ ‎‏کند، یک دسته، دسته ای را تجهیل کند، چرا اختلاف؟ شما هم اگر‏‎ ‎‏بخواهید این معنا را تعبیر کنید چطور تعبیر می کنید؟ بفهمید آنها‏‎ ‎‏چه می گویند! بفهمید درد دل این آدمی که اظهار نمی تواند بکند الاّ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 900

‏به اینکه یک چنین تعبیراتی بکند ‏‏[‏‏چیست!‏‏]‏‏ یک وقت هم که در‏‎ ‎‏قلبش آنطور نور واقع می شود می گوید که همه چیز اوست، همه‏‎ ‎‏اوست. شما هم در دعایتان هست که عَلِیٌّ عَیْنُ الله ِ، أُذُنُ الله ِ،‏‎ ‎‏یَدُالله ِ‏‎[7]‎‏ که معروف هم هست، اینها به چه معناست؟ این همان‏‎ ‎‏تعبیری است که آنها می گویند. در روایات شما هم هست که‏‎ ‎‏صدقه که می دهید به دست فقیر، به دست خدا می رسد.‏‎[8]‎‏ در‏‎ ‎‏قرآنتان هم دارید که: وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ الله َ رَمَی این یعنی‏‎ ‎‏چه؟ یعنی خدا آمد اینطور کرد؟‏‎[9]‎‏ این همان معنای واحدی است‏‎ ‎‏که همۀ شما می گویید.‏

‏     آن بیچاره ای که مطلب دستش است، می بیند نمی تواند‏‎ ‎‏اینطوری بگوید، می بیند اینطور خلاف است، وقتی اینطور‏‎ ‎‏نتوانست بگوید، آنطور تعبیر می کند و آنطور تعبیرات ‏‏[‏‏می آورد‏‏]‏‏.‏‎ ‎‏قرآن و دعا پر از این حرفهایی است که آنها می گویند، چرا باید ما‏‎ ‎‏سوءظن پیدا بکنیم به اشخاصی که چنین تعبیراتی کردند. بفهمید‏‎ ‎‏او که اینطور تعبیر کرده، چه غرضی از این تعبیر داشته، چه مرضی‏‎ ‎‏داشته است که اینطور تعبیر بکند؟ درد این آدم چه بوده است که‏‎ ‎‏دست برداشته از آن تعبیراتِ عامۀ مردم. خوب این آدم هم مطلع‏‎ ‎‏هست که چه می شود، مع ذلک از آن حرفش دست برنداشته،‏‎ ‎‏برای اینکه حقیقت را فدا نکرده برای خودش، خودش را فدای‏‎ ‎‏حقیقت کرده ‏‏[‏‏است.‏‏]‏‏ اگر هم ما بفهمیم حرف او را، ما هم‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 901
‏همان طور تعبیر می کنیم؛ چنانچه قرآن هم همان طور تعبیر کرده؛‏‎ ‎‏ائمه هم همان طور تعبیر کرده اند؛ و مطلب هم این نیست که آنها‏‎ ‎‏اگر بگویند «این حق است»، بخواهند بگویند واقعاً این خداست.‏‎ ‎‏هیچ آدم عاقلی این را نمی گوید، اما می بیند که ظهوری است که‏‎ ‎‏هیچ نحو تعبیری ندارد که بشود به آن یک طور جدا‏‏[‏‏یی فهماند‏‏]‏‏.‏‎ ‎‏در یکی از ادعیه هم راجع به اولیا می فرماید: لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها‏‎ ‎‏إلاّ أَنَّهُمْ عِبادُکَ وَ خَلْقُکَ فَتْقُها وَ رَتْقُها بِیَدِکَ.‏‎[10]‎‏ این از باب ضیق‏‎ ‎‏تعبیر است که نمی توانند تعبیر بکنند. از این جهت با اینطور‏‎ ‎‏تعبیراتی که به کتاب و سنت نزدیکتر است، از این تعبیراتی که‏‎ ‎‏دیگران می کنند، ‏‏[‏‏افاده می کنند‏‏]‏‏ اما نه اینکه شما خیال کنید که یک‏‎ ‎‏نفر آدم پیدا بشود، آن هم چه اشخاصی! خوب، ما معاصر بودیم با‏‎ ‎‏اشخاصی که می شناختیمشان از نزدیک، می دیدیم چه جور‏‎ ‎‏اشخاصی هستند، اینها می آمدند اینطور باشند. آن اشخاصی که‏‎ ‎‏در همه علمها به آن دقت نظر و به آن کمال بودند، اینطور تعبیر‏‎ ‎‏می کردند، «جلوه» تعبیر می کردند. در دعای سمات «طَلَعْتَ» تعبیر‏‎ ‎‏کرده ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ جلوه، طلعت، نور تعبیر شده است. صلح بکنید!‏‎ ‎‏عرض کردم من نمی خواهم بگویم همه ‏‏[‏‏درست گفته اند‏‏]‏‏، من‏‎ ‎‏می خواهم بگویم اینطور نیست که همه ‏‏[‏‏غلط گفته باشند.‏‎ ‎‏]‏‏من‏‎ ‎‏وقتی تأیید می کنم از روحانیون، نه اینکه می خواهم بگویم که‏‎ ‎‏روحانیون همه اینطورند. من اشکالم این است که همه را رد‏‎ ‎‏نکنید، نه اینکه همه را قبول کنید، همه را رد نکنید. اینجا هم همین‏‎ ‎‏است حرفم که گمان نکنید هرکس یک مطلب عرفانی گفت، یک‏‎ ‎‏حرف عرفانی زد، او کافر است. ببینید که چه می گوید. اول آدم‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 902
‏بفهمد مطلبی که این آدم می گوید چیست؛ بعد از اینکه فهمید‏‎ ‎‏چیست، آن وقت گمان ندارم که ‏‏[‏‏انکار کند او را.‏‏]‏‏ این همان قضیۀ‏‎ ‎‏انگور و عنب و اوزوم است. همان قضیه است، شما از آن تعبیر‏‎ ‎‏می کنید به کذا، و یکی علیت و معلولیت می گوید، دیگری سببیت‏‎ ‎‏و مسببیت می گوید و آن ‏‏[‏‏دیگر‏‏]‏‏ ظهور و مظهر می گوید؛ و اینها‏‎ ‎‏وقتی هم می رسند به آنجایی که ما چطور تعبیر کنیم از یک‏‎ ‎‏موجودی که همه جا هست و هیچ یک از این اشیاء هم نیست، یک‏‎ ‎‏وقت می بینید که می گوید: عَلِیٌّ یَدُالله ِ، عَلِیٌّ عَیْنُ الله ِ. مَا رَمَیْتَ إِذْ‏‎ ‎‏رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ الله َ رَمَی، آنکه با تو تعهد کرد، با خدا تعهد کرد، یَدُالله ِ‏‎ ‎‏فَوْقَ أَیْدِیهِمْ. ‏‏[‏‏اما آیا این‏‎ ‎‏]‏‏«فوق» معنایش این است که دستی روی‏‎ ‎‏دست دیگر قرار بگیرد یا «فوق» معنوی است، فوقی است که‏‎ ‎‏تعبیر ندارد، فوقی است که نمی توانیم یک تعبیری از آن بکنیم که‏‎ ‎‏حق تعبیر باشد؟‏

‏     همان طور که خدای تبارک و تعالی اجلِّ از این است که مخلوط‏‎ ‎‏شی ء یا مربوط به شی ء، به این معنی باشد، اجلِّ از این است که ما‏‎ ‎‏حتی جلوه اش را هم ‏‏[‏‏بتوانیم‏‏]‏‏ بفهمیم چطوری است. حتی‏‎ ‎‏جلوه اش هم مجهول است پیش ما؛ اما ما ایمان داریم به اینکه‏‎ ‎‏چنین مسائلی هست، ردش نمی کنیم؛ و ما امیدواریم که وقتی‏‎ ‎‏اعتقاد به این داشته باشیم که چنین مسائلی هست، چنین چیزهایی‏‎ ‎‏هست، اینکه در کتاب و سنت واقع شده است، یک واقعیتی است‏‎ ‎‏[‏‏دیگر انکار نکنیم آن را‏‏]‏‏. قرآن، آنجایی که راجع به جلوۀ حق‏‎ ‎‏نسبت به خلق می گوید، ظهور ‏‏[‏‏تعبیر می کند‏‏]‏‏: هو الظاهر و الباطن؛‏‎ ‎‏و این ظاهراً در سورۀ حدید است. در روایت وارد شده است که‏‎ ‎‏شش آیه اول سوره حدید مال کسانی است که در آخرالزمان‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 903

‏می آیند، آنها می فهمند؛‏‎[11]‎‏ و در آن واقع شده است کیفیت خلقت‏‎ ‎‏و ‏‏[‏‏غیر آن‏‏]‏‏. در آنجا هُوَ الْأَوَّلُ وَالْاخِرُ وَالظَّـهِرُ وَالْبَاطِنُ، هُوَ مَعَکُمْ‏‎ ‎‏أَیْنَ مَا کُنتُمْ در آخر الزمان هم به این سادگی نمی تواند کسی‏‎ ‎‏بفهمد، یکی ـ دو تا شاید در عالم ‏‏[‏‏بفهمند‏‏]‏‏.(439)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

حضور حق در جمیع مراتب وجود

‏بدان که اگر کسی کیفیت تجلی حق را در مُلک و ملکوت و ظهور‏‎ ‎‏ذات مقدس را در سماوات و ارضین به مشاهدۀ حضوریه، یا‏‎ ‎‏مکاشفۀ قلبیه، یا به ایمان حقیقی، بفهمد، و نسبت حق به خلق و‏‎ ‎‏خلق به حق را آن چنان که هست بداند، و کیفیت ظهور مشیت الهیه‏‎ ‎‏را در تعینات و فنای آنها را در آن، علی ماهو علیه، ادراک کند،‏‎ ‎‏خواهد دانست که حق تعالی حضور در تمام امکنه و اَحیاز دارد و‏‎ ‎‏او را مشاهده کند به علم حضوری در جمیع موجودات. چنانچه‏‎ ‎‏حضرت صادق مصدّق، علیه السلام، فرماید: ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلاّ و‏‎ ‎‏رَأَیْتُ الله مَعَهُ أَوْفِیهِ. و در قرب نوافلْ حقیقت کُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ‏‎ ‎‏یَدَهُ‏‎[12]‎‏ و غیر ذلک بر او مکشوف گردد. پس، حق را حاضر در تمام‏‎ ‎‏مراتب وجود ببیند به حسب مقام خود، علماً یا ایماناً یا عیناً و‏‎ ‎‏شهوداً.(440)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تجلی خداوند، اصل حقیقت وجود

‏با تجلّی حق تعالی همۀ عالم وجود پیدا کرده است، و آن تجلّی و‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 904

‏نور، اصل حقیقت وجود است؛ یعنی اسم الله است: الله ُ نُورُ‏‎ ‎‏السَّمَـوَتِ وَالْأَرْضِ؛‏‎[13]‎‏ نور سماوات و ارض خداست، یعنی جلوۀ‏‎ ‎‏خداست. هر چیز که یک تحقّقی دارد این نور است؛ ظهوری دارد،‏‎ ‎‏این نور است. ما به این نور می گوییم، برای اینکه یک ظهوری‏‎ ‎‏دارد؛ انسان هم ظاهر است؛ نور است. حیوانات هم همین طور،‏‎ ‎‏نورند. همۀ موجودات نورند، و همه هم نور «الله » هستند: الله ُ نُورُ‏‎ ‎‏السَّمَـوَتِ وَالْأَرْضِ؛ یعنی وجود سماوات و ارض که عبارت از نور‏‎ ‎‏است، از خداست؛ و آنقدر فانی در اوست که الله ُ نُورُ السَّمَـوَتِ، نه‏‎ ‎‏اینکه الله ُ یُنَوّرُ السَّمواتِ،این یک نحوه جدایی می فهماند. الله ُ نُورُ‏‎ ‎‏السَّمَـوَ تِ وَالْأَرْضِ؛ یعنی هیچ موجودی در عالم نداریم که یک‏‎ ‎‏نحوه استقلالی داشته باشد. استقلال معنایش این است که از‏‎ ‎‏امکان خارج بشود و به حد وجوب برسد، موجودی غیر از حق‏‎ ‎‏تعالی نیست.(441)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عالم، جلوۀ خدا

‏هیچ کمالی در عالم نیست الاّ کمال او؛ هیچ جمالی در عالم نیست‏‎ ‎‏الاّ جمال او، خودشان چیزی نیستند، اگر این جلوه را بگیرند از‏‎ ‎‏موجودات، ‏‏[‏‏موجودات‏‏]‏‏ چیزی باقی نمی ماند. موجودات با این‏‎ ‎‏جلوه موجودند.‏

‏     ... همۀ موجودات همان جلوۀ خدا هستند و همان نورند: الله ُ‏‎ ‎‏نُورُ السَّمَـوَ تِ؛ و اگر این جلوه گرفته بشود، موجودی باقی‏‎ ‎‏نمی ماند.(442)‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 905

رابطه جلوه و متجلی

رابطه ای نزدیکتر از رابطه ظلّ و ذی ظلّ

صرف الوجود

وجود مطلق جامع جمیع کمالات

‏شاید هُوَالْأَوَّلُ وَالْاخِرُ (اول اوست، آخر هم اوست) ‏‏[‏‏اشاره به این‏‎ ‎‏باشد که‏‏]‏‏ دیگران اصلاً منفی اند. هُوَالْأَوَّلُ وَالْاخِرُ وَالظَّـهِرُ وَ‏‎ ‎‏الْبَاطِنُ؛ هرچه ظهور است، اوست، هوست، نه اینکه از اوست:‏‎ ‎‏«هُوَالظاهِرُ وَ هُوَالْباطِنُ وَ هُوَالْأوَّلُ وَ هُوَالْاخِرُ».‏

‏     مراتب برای جلوه ها هست، لکن آنطور نیست که جلوه ها از‏‎ ‎‏متجلی، یک جدایی داشته باشند، البته تصورش مشکل، بعد از‏‎ ‎‏تصور، تصدیقش آسان است... در نظر ما که ادراکاتمان ادراکات‏‎ ‎‏عقلی است، یا به قدم برهان یا شبیه به برهان، آنچه واقعیت است،‏‎ ‎‏همین است که ما به حسب ادراک عقلی مان، واقعیات را اینطور‏‎ ‎‏ادراک می کنیم؛ و حتی در نظر آنکه ادراکش یک مرتبه بالاتر از این‏‎ ‎‏مسائل است، ‏‏[‏‏اینطور است‏‏]‏‏ که واقعیات همین است که ذات‏‎ ‎‏مقدس است و جلوۀ او. ما هر نحوه هم ادراک بکنیم، این است.‏

‏     واقع مسأله این است که ذات مقدس است و جلوۀ او؛ حالا چه‏‎ ‎‏تجلی در مقام ذات یا تجلی در مقام صفات یا تجلی در مقام فعل،‏‎ ‎‏که همین آیاتی که گاهی ‏‏[‏‏اشاره‏‎ ‎‏]‏‏می کنم، همینها می تواند شاهد‏‎ ‎‏باشد برای این: هُوَالْأَوَّلُ وَالْاخِرُ وَالظَّـهِرُ وَ الْبَاطِنُ. واقعیت مسأله‏‎ ‎‏اینطوری است که مقابل ندارد حق تعالی، یک موجودی مقابل‏‎ ‎‏[‏‏او‏‏]‏‏، مقابلِ وجود مطلق اصلاً معنا ندارد. یک وقت هم به حسب‏‎ ‎‏ادراکات خودمان حساب می کنیم، که ما خودمان چه ادراک‏‎ ‎‏کردیم، ادراک عقلی مان چیست، و آیا آن ادراک عقلی را به قلب‏‎ ‎‏هم رسانده ایم تا ایمان اسمش باشد، یا با قدم سیر و اینها هم‏‎ ‎‏حرکت کرده ایم تا عرفان و معرفت اسمش باشد، تا آخر آنجاهایی‏‎ ‎‏که بشر می تواند ‏‏[‏‏برسد‏‏]‏‏.‏

‏     و اینها قضیۀ ادراک ما از واقعیات است، وگرنه واقعیات همان‏‎ ‎‏جور است که هست. اصلاً به حسب واقع، غیر حق تعالی چیزی‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 906

‏نیست، هرچه هست، اوست. جلوه هم جلوۀ اوست. نمی توانیم‏‎ ‎‏یک مثال منطبق پیدا بکنیم، «ظلّ» و «ذی ظلّ» ناقص است. شاید‏‎ ‎‏نزدیکتر از همۀ مثالها، موج دریا باشد، موج نسبت به دریا. موج از‏‎ ‎‏دریا خارج نیست. موجِ دریاست؛ نه دریا، موج دریا. این موجهایی‏‎ ‎‏که حاصل می شود، دریاست که متموّج می شود؛ اما وقتی ما به‏‎ ‎‏حسب ادراکمان تصور بکنیم کأنَّه به نظر ما می آید که دریا و موج‏‎ ‎‏[‏‏دو چیزند، در حالی که‏‏]‏‏ موج یک معنای عارضی است برای آن.‏‎ ‎‏واقع مطلب ‏‏[‏‏این است که‏‎ ‎‏]‏‏غیر دریا چیزی نیست، موج دریا همان‏‎ ‎‏دریاست، عالم یک موجی است. البته مثال باز هم همان طور است‏‎ ‎‏که قائل گفته است که: «خاک بر فرق من و تمثیل من»، مثال ندارد.‏

‏     ‏‏ما به حسب ادراکاتمان که می خواهیم در این مسائل وارد‏‎ ‎‏بشویم یک مرتبه تصورات کلی این مسائل است: اسم ذات، اسم‏‎ ‎‏صفات، اسم افعال، مقام کذا، که همان مفاهیم است، یک ادراک‏‎ ‎‏مفهومی است. مرتبۀ دیگر این است که ما این مفاهیمی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که‏‎ ‎‏ادراک می کنیم، با قدم برهان ثابت بکنیم که واقعیت اینطور است.‏‎ ‎‏همین معنایی که گفته شد که همه ذات است و جلوۀ او، چیز دیگر‏‎ ‎‏نیست، همین معنا را وقتی که بخواهند برهان بر آن اقامه کنند، گفته‏‎ ‎‏می شود که صرف الوجود، وجود مطلق، وجودی که هیچ ‏‏[‏‏قیدی‏‎ ‎‏ندارد.‏‏]‏‏ نه اینکه وجودِ کذا، صرف وجود، وجود مطلق، «تو وجود‏‎ ‎‏مطلق و هستی ما»،‏‎[14]‎‏ برهان که می خواهند اقامه کنند، می گویند:‏‎ ‎‏وجود اگر چنانچه یک حدی داشته باشد، یک نقصی داشته باشد،‏‎ ‎‏این وجود مطلق نیست، وجود مطلق آن است که هیچ تعینی ندارد،‏‎ ‎‏هیچ نقصی در آن نیست؛ وقتی که بنا شد که نقصی، تعینی در آن‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 907

‏نباشد، همان وجود مطلق، تمام وجود است، «تمام» هم باز ناقص‏‎ ‎‏است؛ یعنی نمی شود فاقد یک حیثیتی باشد؛ تمام اوصاف به طور‏‎ ‎‏مطلق، نه به طور متعین، نه یک رحمانیّت متعین، نه یک رحیمیّت‏‎ ‎‏متعین، نه یک الوهیّت متعین، ‏‏[‏‏در او هست‏‏]‏‏.‏

‏     ‏‏وقتی او نور مطلق شد، وجود بلاتعین شد، باید جامع همۀ‏‎ ‎‏کمالات باشد؛ برای اینکه ‏‏[‏‏با‏‏]‏‏ فقد هر کمالی، تعین می آید. اگر‏‎ ‎‏چنانچه در مقام ذات ربوبیّت یک نقطۀ نقص باشد، یک نقطه‏‎ ‎‏وجود نباشد، این از اطلاق بیرون می آید، ناقص می شود؛ ناقص‏‎ ‎‏شد، ممکن است، نمی شود واجب باشد؛ واجب، کمال مطلق‏‎ ‎‏است، جمال مطلق است. از این جهت، وقتی الله را به حساب‏‎ ‎‏بیاوریم با این قدم ناقص برهانی، الله اسم از برای همان ذات مطلق‏‎ ‎‏است که همۀ جلوه ها را دارد. جامع همۀ اسما و صفات است،‏‎ ‎‏جامع همۀ کمالات است، کمال مطلق است، کمال بی تعین است.‏‎ ‎‏کمال مطلق و کمال بی تعین نمی شود فاقد یک چیزی باشد، فاقد‏‎ ‎‏یک چیزی نمی تواند باشد؛ اگر فاقد باشد، کمال مطلق نیست، اگر‏‎ ‎‏فاقد باشد، ممکن است. ممکن همان است که ناقص است؛‏‎ ‎‏موجود ناقص ممکن است ولو به هر مرتبه ای از کمال برسد،‏‎ ‎‏همینکه از مرتبۀ اطلاق بیرون آمد. امکان است. وجود مطلق،‏‎ ‎‏واجد همه چیز است، واجد همۀ کمالات است. برهان می گوید:‏‎ ‎‏صِرْفُ الْوُجُودِ کُلُّ الْأشْیاءِ، وَ لَیْسَ بِشَی ءٍ مِنْها.‏‎[15]‎‏ همه چیز است‏‎ ‎‏لکن نه به تعینات، همۀ وجود را واجد است نه به طور تعین، به طور‏‎ ‎‏کمال مطلق... نور، ظهور، نور و ظهور اینطور نیست که به یک‏‎ ‎‏جهت نور باشد، به یک جهت ظهور باشد؛ ظهور هم عین نور‏‎ ‎‏است، نور هم عین ظهور. البته باز مثال ناقص است؛ وجودِ مطلق،‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 908

‏کمال مطلق است، کمال مطلق همه چیز است به صورت مطلق،‏‎ ‎‏همۀ اوصاف است به طور اطلاق؛ به طوری که هیچ نمی توانیم از آن‏‎ ‎‏جدایی فرض کنیم.(443)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

یک تجلی، هزاران تعین

‏تجلی ذات بر موجودات، نه اینکه تجلی بر موجودات، تجلی ای‏‎ ‎‏که وقتی ما بخواهیم تعبیرش کنیم، می گوییم: وجودات ما. همان‏‎ ‎‏یک تجلی است، یک نوری که در آیینه های متکثر ‏‏[‏‏منعکس‏‎ ‎‏می شود‏‏]‏‏ مثال دوردستی است؛ صد تا آینه را اینجا بگذارید، و نور‏‎ ‎‏شمس یا شی ء دیگری در آن منعکس شود، به یک اعتبار‏‎ ‎‏می گویید: صد تا نور است؛ نور آینه همان نور است، منتها محدود‏‎ ‎‏است، صد تاست؛ لکن همان نور است، همان جلوۀ شمس است،‏‎ ‎‏نور شمس است در صد تا آینه پیدا شده. عرض کردم مثال‏‎ ‎‏دوردست است. جلوۀ حق تعالی است در این تعیناتی که هست.‏‎ ‎‏تعینات، نه یک تعینی باشد و یک نوری، نور وقتی جلوۀ فعلی‏‎ ‎‏بکند، تعینات لازمه اش است.(444)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

جلوه، واجد کمالات متجلی

‏وجود منبسط و جلوۀ حق که سرتاسر عالم است بنا بر اصالت‏‎ ‎‏وجود از سنخ وجود است ـ زیرا تردید بین عدم و ماهیت و وجود،‏‎ ‎‏تردید عقلی است و به حکم اصالت وجود، عدم و ماهیت هیچ‏‎ ‎‏است ـ پس در عالم غیر از وجود چیزی نیست و چون مفهوم علم‏‎ ‎‏چیزی نیست و آنچه حقیقت دارد مصداق علم می باشد، پس‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 909
‏مصداق علم عین وجود است.‏

‏     به بیان دیگر: حق که صرف الوجود است باید جلوۀ او وجود‏‎ ‎‏باشد و چنانکه متجلی در مرتبۀ ذات، صرف الوجود است و‏‎ ‎‏صرف الوجود عین تمام کمالات و عین علم و حیات است، جلوه‏‎ ‎‏نیز که عین ربط است در مرتبۀ فعل عین کمالات و عین علم و‏‎ ‎‏حیات است.‏

‏     والحاصل: متجلی بهویته الذاتیه و به تمام هویت تجلی کرده و‏‎ ‎‏جلوه به تمام هویت، تمام تجلی اوست، پس چنانکه متجلی در‏‎ ‎‏مرتبۀ ذات عین تمام کمالات ذاتی است جلوه هم در مرتبۀ تجلی،‏‎ ‎‏تمام کمالات، یعنی علم و قدرت و حیات و اراده است.‏

‏     و این فیض مقدس اطلاقی و وجود منبسط که جلوۀ صرف‏‎ ‎‏الوجود و واجب الوجود است، از سنخ وجود بوده و تمام کمالات‏‎ ‎‏به وجود برمی گردد، پس وجود منبسط در عین معلوم بودن، علم‏‎ ‎‏است و در عین مقدور بودن، قدرت است و در عین حیّ بودن‏‎ ‎‏حیات است، و چون وجودی مخلوق است لذا از خودش کمالی‏‎ ‎‏ندارد و همۀ کمالات جلوۀ کمالات واجب الوجود می باشد؛‏‎ ‎‏چنانکه وجود او جلوۀ وجود اصلی و وجود واجب است.‏

‏     و بالجمله: همان گونه که صور علمیه و تصوریۀ نفس از نفس‏‎ ‎‏جدا نیست و فعل نفس عین تصور اوست و فعل نفس مانند افعال‏‎ ‎‏خارجیه نیست تا تصور و تصدیق به فایده و اراده لازم داشته باشد‏‎ ‎‏تا ایجاد محقق گردد، بلکه صرف تصور نفس عین ایجاد اوست،‏‎ ‎‏چنانکه عین علم اوست، وضع در مخلوقات احدیت که اضافۀ‏‎ ‎‏اشراقیه می باشند نیز چنین است.‏

‏     می توان عالم را به سه نظر نگاه کرد:‏

‏     یکی نظر کثرت است که عقل و نفس و طبیعت را ببینیم. دراین‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 910
‏نظر مضاف و مضاف الیه و اضافه ای هست؛ ماهیات مضاف الیه و‏‎ ‎‏وجود منبسط اضافه و ذات حق مضاف است. البته اضافۀ مقولیه‏‎ ‎‏نیست که دو طرف باشد تا اضافه منتزع و محقق گردد و هر دو‏‎ ‎‏طرف اضافه اصیل باشد، بلکه در اینجا اضافه اشراقیه بوده و‏‎ ‎‏مضاف سِمت و منصب قیومیت و قیمومت مضاف الیه را داراست‏‎ ‎‏و مضاف متقدم و اضافه متأخر از آن، و مضاف الیه در رتبۀ اخیره‏‎ ‎‏است. در این نظر، فیض مقدس اطلاقی، یعنی نور وجود منبسط و‏‎ ‎‏شعاع نور عالم که جلوۀ وجودی مبدأ نور است، علم و قدرت و‏‎ ‎‏حیات است و ماهیات معلوم و مقدور می باشند. پس در این نظر‏‎ ‎‏سه چیز؛ «متجلّی» و «جلوه» و «متجلّی به» هست. در نظر دیگر به‏‎ ‎‏عالم، جلوه و متجلی هست و ماهیات هیچ می باشند.‏

‏     نظر سوم: نظر وحدت است که در این نظر صوفی و عارف‏‎ ‎‏می گوید: «لیس فی الدار غیره دیّار» و جلوه را در متجلی فانی‏‎ ‎‏می بیند.‏

‏     با این نظر است که اگر تأییدات الهیه شامل شود مراتب وجود‏‎ ‎‏شؤون او دیده می شود و این طور نیست که غیریتی در عالم باشد.‏

‏     در آیات شریفه شاید به این انظار اشاره شده باشد. مثلاً با آیۀ‏‎ ‎‏(وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا کُنْتُمْ)‏‎[16]‎‏ به نظر اول اشاره شده که در آن‏‎ ‎‏«هویت» و «معیت» و «کُمیّت» است و «هو» اشاره به غیب الغیوب‏‎ ‎‏و «معیت» اضافۀ اشراقیه و «کُم» مضاف الیه می باشد.‏

‏     و در آیۀ دیگر که در اول سورۀ حدید است (هُوَ الْأوَّلُ وَ الْاخِرُ وَ‏‎ ‎‏الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ)‏‎[17]‎‏ نظر را دقیق کرده که غیر‏‎ ‎‏از وحدت چیزی نیست.(445)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 911

غلبه یک اسم در مظهریت بر اسمای دیگر 

‏همۀ مظاهر وجود، مظهر حق هستند گرچه بعضی مظهر اسم‏‎ ‎‏«علیم» و بعضی مظهر اسم «قدیر» و بعضی مظهر اسم «قابض»‏‎ ‎‏می باشند. چنانکه در نفس گفتیم که در عین وحدتش مظاهر‏‎ ‎‏مختلفه ای دارد، البته این مظاهر، مظاهر قهری است. مثلاً جبرئیل‏‎ ‎‏ملک است و مظهر اسم «علیم» می باشد و هکذا ملائکۀ دیگر. و‏‎ ‎‏اینکه در روایات ثابت است که ملائکة الله موکل هستند معنایش‏‎ ‎‏این نیست که مثل وکالت موکلان باشد که یکی را می بینی شخصی‏‎ ‎‏را بر شغلی و دیگری را بر شغل دیگری مأمور کرده و می تواند‏‎ ‎‏وکیل را از این منصب عزل کرده و به منصب دیگری نصب نماید،‏‎ ‎‏بلکه معنای توکیل در ملائکة الله ، توکیل الهی است که قهری است‏‎ ‎‏و امکان ندارد به غیر آن، مظهریت داشته باشد؛ زیرا‏‎ ‎‏[‏‏مثلاً جبرئیل‏‏] ‏‏وجودش مظهر علم است، پس دیگر نمی تواند از‏‎ ‎‏قبض، حظّی داشته باشد.‏

‏     والحاصل: گرچه در مرتبۀ ذات ـ چون وجود صرف است ـ‏‎ ‎‏همۀ قدرت، عین علم است و همۀ علم، عین قدرت است، ولیکن‏‎ ‎‏در مرتبۀ دیگر چون بسیط نیست، مظاهر مختلفی دارد؛ فلذا گرچه‏‎ ‎‏به یک معنی، هر موجودی مظهر اسماء الهی است ولیکن‏‎ ‎‏«غلبۀ اسمی» در مظاهر داریم؛ لذا یکی مظهر آن اسم است ‏‏[‏‏و‏‎ ‎‏دیگری مظهر اسم دیگر‏‏]‏‏.(446)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

اضافه اشراقی بین حق و خلق و ظاهر و مظهر

‏«لأنَّ اصْلَ تَأثیر الشّی ءِ بحَسَبِ اقتضائِه بناء عَلی انَّ وُجُودَ احَد‏‎ ‎‏المتَضایفیْن مِنْ حیث هُوَ مضاف یقتضی وُجُود الآخر کَالأله لِلمَألُوه‏‎ ‎‏وَالرّبّ لِلمرْبُوب».‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 912

‏     ‏‏قوله: بناء علی انّ وُجودَ احَد الخ، هذابناء فاسِد وَ مبْنی باطِل‏‎ ‎‏فَاِنَّ التأثیر وَالتّأثّر بیْن الحقِّ وَ الخلقِ وَ العِلّة و المعْلُول لیْسَ مِنْ باب‏‎ ‎‏التّضایف بَل هوَ اضافة اشراقیَّة وَ نورُ منبَسط و فیض محیط یتقَدّم‏‎ ‎‏الإضافَة عَلیَ المضافِ وَ الفیْض عَلیَ المسْتفیض تَقدّماً بالحَقیقَةِ‏‎ ‎‏نعم التّضایُف بَین المفاهیم، کَکوْن الْعلّة مبْدءً للتَّأثیر وَ کَون المعْلوُل‏‎ ‎‏مُتَأثّراً الی غیْر ذلِکَ وَ امّا التّناسُب بَین الظّاهِر وَالمظهر فهُوَ امْر غیْر‏‎ ‎‏ما فهمَهُ الجُمْهُور وَ ما ادْرَکهُ الْعقوُل بَل ادْراکهُ کادْراک الظّاهر وَ‏‎ ‎‏المظهر ذوقیّ شهُودی بُرْهانی عند اهْلِه وَفی محلِّه.‏‎[18]‎‏(447)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ظلیت عالم و اعتباریت وجود ظل

‏«اعْلم انّ المقول عَلیْه سَوی الحقّ او مُسمّی العالم هُوَ بالنّسبَة الی‏‎ ‎‏الحَقّ کَالظّلّ لِلشّخْصِ».‏

‏     قوله: «کَالظّلّ»، وَاْعلم انَّ العالم باعْیانه وَ حقائِقهِ کَالظّلّ وَ‏‎ ‎‏بوُجُوده هُوَ الظّلّ فَانَّ الظّلّ هو الوُجُود الإنتِسابی الّذی یتوهَّمُ‏‎ ‎‏الْجاهِل انّه للْعالم وَ العارفُ یقُول شیئاً آخر.‏

‏     «... فهُوَ بالنّسبَة اِلی الحَّق تعالی کَالظّلّ للشّخص وَ ذلِکَ لأنّ‏‎ ‎‏الظّلّ لاوُجُود له اِلاّ بالشّخْصِ کَذلک الْعالَم».‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 913

‏     قوله: «لاوُجُود له اِلاّ بالشّخْصِ» الخ، بَل لاوُجُودَ للظّلّ اصْلاً‏‎ ‎‏فوُجُودهُ وُجُود خیالیّ فَانّ الظّلّ عدم تنوّر المَحلّ عنْ نوُر المنیر وَ‏‎ ‎‏لکن یتخیّل انّه شی ءٌ مَع انّهُ لیسَ بشی ءٍ کَالعالَم یتخیّل انّهُ موْجُود وَ‏‎ ‎‏لیسَ بمُوجُود عنْد التّحقیق العرْفانی «الا کُلّ شی ءٍ ما خَلاَالله ‏‎ ‎‏باطِل».‏‎[19]‎‏(448)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ظهور حق در مظاهر خلقی و تنزه از مخلوقات

‏فإذا بلغ السالک الی الله والمجاهد فی سبیله الی ذاک المقام، وتجلی‏‎ ‎‏لــه الحق فی مظاهر الخلق مع عدم الاحتجاب عن الحق والخلق؛‏‎ ‎‏بـل بنحو الوحدة فی ملابس الکثرات والکثرة فی عین الوحدة،‏‎ ‎‏ینفتح له ابواب من المعرفة والعلوم والاسرار الإِلهیة من وراء‏‎ ‎‏الرسوم؛ منها حقیقة الأمر بین الأمرین التی وردت من لدن حکیم‏‎ ‎‏علیم علی لسان الرسول الکریم واهل بیته، علیهم السلام، من الرب‏‎ ‎‏الرحیم، فإن فهم هذه الحقیقة ودرک سرها وحقیقتها لایتیسر الا‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 914
‏«لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أو ألْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهید».‏‎[20]‎‏ فإنه یری بعین‏‎ ‎‏البصیرة والتحقیق، بلا غشاوة التقلید وحجاب العصبیة، ان کل‏‎ ‎‏موجود من الموجودات بذواتها وقواها الظاهریة والباطنیة من‏‎ ‎‏شؤون الحق واطواره وظهوراته وتجلیاته.‏

‏     وهو، تعالی وتقدس، مع علو شأنه وتقدسه عن مجانسة‏‎ ‎‏مخلوقاته وتنزّهه عن ملابسة التعینات، وأنه فی المظاهر الخلقیة‏‎ ‎‏ظاهر فی مرآة العباد، وهو الأول والآخر والظاهر والباطن، کذلک‏‎ ‎‏الأفعال والحرکات والتأثیرات کلها منه فی مظاهر الخلق. فالحق‏‎ ‎‏فاعل بفعل العبد وقوةُ العبد ظهور قوة الحق : «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ‏‎ ‎‏وَلَکنَّ الله َ رَمَیَ».‏‎[21]‎‏ فجمیع الذوات والصفات والمشیئات‏‎ ‎‏والارادات والآثار والحرکات من شؤون ذاته وصفته وظلُّ مشیئته‏‎ ‎‏وارادته وبروزُ نوره وتجلیه؛ وکلٌّ جنوده ودرجات قدرته؛ والحق‏‎ ‎‏حق والخلق خلق؛ وهو تعالی ظاهر فیها وهی مرتبة ظهوره.‏

‏ ‏

‏(ظهور تو به من است و وجود من از تو‏

‏ ‏‏ولستَ تُظهر لولای لم اکن لولاک).‏‎[22]‎‏(449)‏

‏ ‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 915

شدت اتصال میان ذات حق و امور صادر از ذات

‏اگر به اصل شریف اصالت وجود قائل باشیم؛ چنانکه برهان به‏‎ ‎‏ناچار عقل را به آن مؤمن می کند و آن اینکه تمام اسماء و صفات‏‎ ‎‏مصداقاً عین واحد بوده و حقیقت واحده می باشند و به جز یک‏‎ ‎‏هویت بسیطه چیز دیگری نیست و هر چه از او صادر شود از ذات‏‎ ‎‏او صادر می شود؛ چون اراده، عین ذات و تمام اراده، تمام ذات‏‎ ‎‏است، پس هر چیزی که با اراده صادر می شود، از تمام ذات صادر‏‎ ‎‏می شود و آنچه از تمام ذات صادر می شود، از لوازم ذات است؛‏‎ ‎‏لازم، عین مراد و مراد، عین لازم است و لزوم بین ذات و مراد‏‎ ‎‏آن چنان شدید است که اشدّ از آن، لزومی متصور نیست؛ چون‏‎ ‎‏مراد، از لوازم اراده است و اراده هم که عین تمام الذات است، پس‏‎ ‎‏مراد، عین لازم ذات است؛ نه اینکه ذات، چیزی باشد و اراده هم‏‎ ‎‏چیزی باشد تا لازم اراده، عین لازم ذات نباشد.‏

‏     و این چنین شدت لزومی، بین هیچ لازم و ملزومی نیست؛ برای‏‎ ‎‏اینکه در اربعه و زوجیت، مقام ذات اربعه بماهو ذات، غیر از‏‎ ‎‏زوجیت است، بلکه شی ءٌ ثبت له الزوجیه است، اما صادر از‏‎ ‎‏اراده، عین تجلی اوست و اراده هم عین کنه اوست، پس مراد، عین‏‎ ‎‏تجلی و ظهور و جلوۀ ذات است و محال است جلوۀ ذاتِ ابدی و‏‎ ‎‏سرمدی، ابدی نباشد و طریان عدم بر او ممکن باشد.‏

‏     پس همۀ لوازم به ثبات ملزوم ثابتند و چون ملزوم ازلی است،‏‎ ‎‏لازم هم لازم موجود ازلی است و تخلل عدم، بین لازم و ملزوم‏‎ ‎‏غیرممکن و محال است.(450)‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 916

ظاهر در اشیاء و منزه از آنها 

‏فکلّ مراتب الوجود مقام «العلم» و «القدرة» و «الإرادة» و غیرها‏‎ ‎‏من الأسماء و الصفات. بل کلّ المراتب من أسماء الحقّ. فهو‏‎ ‎‏مع تقدّسه ظاهر فی الأشیاء کلّها؛ و مع ظهوره مقدّس عنها‏‎ ‎‏جلّها. فالعالم مجلس حضور الحق و الموجودات حضّار‏‎ ‎‏مجلسه.‏‎[23]‎‏(451)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ظهور ذات در مظاهر خلقی

‏الحَقیقَة المقَّدسَة الإلهیَّة مَعَ ظهورُها و تجلّیها فی کلّ المرائی‏‎ ‎‏الوُجودیَّة فی عوالم الغیْب وَالشّهُود مُقدّسَة عن کلِّ التّعیّنات منزّهة‏‎ ‎‏عَنْ کلّ القُصُورات مع کلّ شی ءٍ لا بالمداخلة و غیر کلّ شی ءٍ لا‏‎ ‎‏بالمزایلة.‏‎[24]‎‏(452)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عینیت و غیریت خداوند و عالم 

‏فهو تعالی بهاء بلا شوب الظلمة، کمال بلا غبار النقیصة، سناء بلا‏‎ ‎‏اختلاط الکدورة، لکونه وجوداً بلا عدم وإنّیّة بلا مهیة. والعالم‏‎ ‎‏باعتبار کونه علامة له ومنتسباً الیه، وظله المنبسط علی الهیا کل‏‎ ‎‏الظلمانیة، والرحمة الواسعة علی الأراضی الهیولانیة بهاء ونور‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 917
‏واشراق وظهور: «قُلْ کلٌّ یَعْمَلُ علَی شاکِلَتِه»،‏‎[25]‎‏ وظل النور نور:‏‎ ‎‏«ألَمْ تَرَ الی ربِّک کیفَ مَدَّ الظِّلّ».‏‎[26]‎‏ وباعتبار نفسه هلاک وظلمة‏‎ ‎‏ووحشة ونفرة: «کلُّ شیءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَه».‏‎[27]‎‏ فالوجه الباقی بعد‏‎ ‎‏استهلاک التعینات وفناء المهیات، هو جهة الوجوب المتدلیة الیه،‏‎ ‎‏التی لم تکن مستقلة بالتقوم والتحقق، ولا حکم لها بحیالها، فهی‏‎ ‎‏بهذا النظر هو.‏

‏     وروی عن النبی، صلّی الله علیه وآله: «لو دُلیتم الی الأرض‏‎ ‎‏السفلی بحبل لهبطتم علی الله .» فهو هو المطلق والبهاء التام، لاهویة‏‎ ‎‏ولا بهاء لغیره. والعالم بجهة السوائیة لم یکن له البهاء والهویة ولا‏‎ ‎‏الوجود والحقیقة؛ فهو خیال فی خیال.‏‎[28]‎‏(453)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تجلی حق و عالم در صورت یکدیگر

‏«فانْ شئتَ قلتَ انّ الله تجَلّی مثْل هذا الأمر وَ ان شئتَ قلْت انّ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 918

‏العالم فی النّظر الیْه وَ فیهِ مِثل الحقّ فی التجَلّی».‏‎[29]‎

‏     ‏‏قوله: «وَانْ شئتَ قلْت» اَی انْ نظرت الی ظهوُر الوحْدة فِی‏‎ ‎‏الکثراتِ تحْکم بانّ الحقّ تجَلّی مثل ذلِک وَ انْ نظرت الی ظهُورِ‏‎ ‎‏الْکَثراتِ فی الوَحْدة تحْکُم بانَّ الْعالم تجَلّی مثل الحَقّ بصُوَر‏‎ ‎‏مخْتلفَةٍ.‏‎[30]‎‏(454)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

مقایسه ظهور حق با کلی طبیعی 

‏انّ قیاسَ ظهوُر الحَقیقَة الإلهیَّة فِی المظاهِر الخَلقیَّة عَلَی الطَّبیعی‏‎ ‎‏مَعَ الأفراد مَعَ الفارِقِ الاّعلی بعْض الإعتبارات البَعیدة کما هُوَالظّاهِر‏‎ ‎‏عنْد اُولِی الْبَصائِر.‏‎[31]‎‏(455)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

نسبت مراتب وجود به حق تعالی

‏انّ نسبة تمام مراتب الوُجُود الی الحقّ تعالی لیْستْ الاّ نسْبة اقلّ‏‎ ‎‏شی ء الی غیر المتناهی بل لا نسبة بیْنه تعالی شَأنه وَ بَیْن‏‎ ‎‏الأشیاءِ.‏‎[32]‎‏(456)‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 919

ظهور عوالم و حضرات گوناگون

‏ ‏

‏ ‏

تعیّن وجودی و عدمی و فردی و جمعی 

‏اعْلم انَّ الذّاتَ مِنْ حیْث هیَ لاتعیّن لها اصْلاً فانّ التّعَیّن مِنْ اثار‏‎ ‎‏التّجَلّیات الأسْمائیّة فَاوّل التّعیّنات هُوَالتّعیّن بِالأسماء الذّاتیّة فی‏‎ ‎‏الحَضرة الأحَدیَّة الغیْبیَّةِ وَ بهذا یمتاز الحَضْرة الأحَدیَّة عَنِ‏‎ ‎‏الحَضرات الآخر ثم بهذَا التّعَیّن صارَت مبْدءً لِلتّجلّی الأسمائی،‏‎ ‎‏فوقعَ التّجلّیات الأسمائیَّة فِی الحَضْرَة العِلْمیَّة فتعَیّن کلّ اسْم بمقامِه‏‎ ‎‏الخاصّ به وَ التّعَیّن قَدیَکونُ وُجُودیّاً کَالتّعَیّن بِالأسْماءِ الجمالیّة و‏‎ ‎‏قدْیکونُ عَدَمیّاً کَالتَّعیّن بالأسماءِ الجَلالیَّة وَ قَدیَکونُ مُرکّباً، بَل کُلّ‏‎ ‎‏التّعیّنات لَها شائبَة التّرکیب فَانّ تحتَ کلّ جَمال جَلال وَ بالعَکْسِ وَ‏‎ ‎‏ایْضاً قدْیکونُ التّعَیّن فَردیّاً کالتّعَیّن بالأسماءِ البَسیطَة وَ قَدیکون‏‎ ‎‏جمعیّاً وَالجمْعی قَدیَکونُ مُحیطاً و قَد لایکوُن وَ ما یکونُ لَه اَحدیَّة‏‎ ‎‏جَمْع التّعیّنات هُوَ الإسْمُ الأعْظَم وَ الإنْسان الکامِل.‏‎[33]‎‏(457)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

منشأ ظهور عوالم

‏أنّ الذات مع تعیّن من التعیّنات الأسمائیّة منشأ لظهور عالم مناسب‏‎ ‎‏لذلک التعیّن. کتعیّنها باسم «الرحمن» لبسط الوجود؛ و باسم‏‎ ‎‏«الرحیم» لبسط کمال الوجود؛ و باسم «العلیم» لظهور العوالم‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 920

‏العقلیّة؛ و باسم «القدیر» لبسط عوالم الملکوت. و لأنّ الإسم هو‏‎ ‎‏الذات مع التعیّن الّذی صار منشأ لظهور عالم من العوالم، أو حقیقة‏‎ ‎‏من الحقائق، صارت أسماء الله توقیفیّة.‏‎[34]‎‏(458)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تعین اول و دوم ذات

‏التّعیّن الثّانی، و هُوَ مقام الواحدیَّة کما انّ التّعیّن الأوّل مقام‏‎ ‎‏الأحدیَّة.‏‎[35]‎‏(459)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

فیض اقدس و مقدس، تجلی اول و دوم خداوند

‏«وظنّی انّ التّعیّن الثّانی لکونِه برْزخاً جامِعاً بَیْن الأحَدیَّة وَ الواحِدیَّة‏‎ ‎‏بَل مشتملاً فی طرف الوَحْدة عَلی قوّة نسبَة الأحَدیَّة مَعَ سرایَةِ‏‎ ‎‏الواحِدیَّة وَ فی طَرفِ الکثرة علی نسْبَة الواحدیَّة مَعَ سرایَةِ الأحَدیَّةِ‏‎ ‎‏مِنْ وَجهیْن کما سَبق بَیان الکلّ صحّ اعْتبار العمائیّة الّتی هِیَ عبارة‏‎ ‎‏عَن الْبرزخیَّة الجامِعَة للحقاِئق الإلهیَّة وَ الممْکنة...».‏

‏     ‏‏قوله: وظنّی انّ التّعیّن الثّانی الخ، وَ التّحقیق انّ للحقیقَة العمائیّة وَ‏‎ ‎‏النّفس الرَّحمانی حقیقة وَ رقیقة وَ باطِناً وَ ظاهراً وَ عیناً وَ شهادَة کَمَا‏‎ ‎‏الأمر کذلِکَ فی جَمیع الحَقائق الإلهیَّة وَ الأسْماءِ الرّبُوبیَّة فَالحَقیقَة‏‎ ‎‏وَ الباطِن وَ الغیْب مِنْهما عبارة عَن الفیضِ الأقدَس وَ التّجلّی الأوّل‏‎ ‎‏لکنَّهُ باعْتبار البرْزخیَّة وَ الأحَدیَّة الجَمْعیَّة یقال له العماء وَ باعْتبار‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 921

‏الظّهُور فی الکثرات الأسمائیَّة الذّاتیَّة یقال له نفْس الرَّحمن وَ‏‎ ‎‏الرّقیقة وَ الظّاهِر وَ الشّهادَة مِنهما عبارَة عَن التّجلّی الظّهوُری الفعْلی‏‎ ‎‏و الفیض المقدّس و الوُجوُد المنبَسط الاّ انَّه باعتبار البرْزخیّة یقال له‏‎ ‎‏العماء وَ باعْتبار البسْط و الظّهور فی مراتبِ التّعیّنات یقال له النّفْس‏‎ ‎‏الرّحمانی فافهم وَکنْ مِنَ الشّاکِرین و لاتکن مِنَ الغافلین.‏‎[36]‎‏(460)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

مقام او ادنی، قاب قوسین و تدلی

‏«...فالتجلّی الأوّل حَضرة اَحدیَّة الجمْع وَ الوُجُود وَ تعینّه الأوّل وَ‏‎ ‎‏القابل الأوّل وَ مقام اوْ ادْنی کنایة عنه وَالتّجلّی الثّانی المتضمّن تمیز‏‎ ‎‏الحَقائق وَ المراتب الّتی کانتْ مُستهْلکة الحُکم فی حَضْرة التّعَیّن‏‎ ‎‏الأوّل الظّاهِر عَلی مثال النّفس المنْبث الّذی هُوَ صوُرة التّجلّی الأوّل‏‎ ‎‏وَ ظلّه الجامِع لجمْلة الإعتبارات وَالتّعیّنات یُسَمّی برُتبَةِ الأ لُوهیَّة وَ‏‎ ‎‏حَضرة قابَ قوسَیْن وَتعینه تعیّناً ثانیاً وَ قابلاً ثانیاً جامِعاً بَیْن َطرف‏‎ ‎‏الإجْمال وَ الوَحْدة...».‏

‏     وَ مقام قابَ قوسَیْن عبارة عَن التّعیّن الثّانی و القابل الثّانی لِهذاَ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 922

‏التّجلّی الثّانی الْجامِع لجَمیع الإعتبارات کما انَّ مقامَ التّدَلّی عبارة‏‎ ‎‏عَن القابل للفیض المنْبَسِط الظّهوُری وَ الوُجود البَسیط‏‎ ‎‏النّوری.‏‎[37]‎‏(461)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تفاوت تجلی به فیض اقدس و فیض مقدس

‏اعْلم انَّ الأعْیانَ الثّابتَة هیَ تعیّن التّجلّیات الأسْمائیّة فی الحَضْرَة‏‎ ‎‏الواحِدیّة فَالتّجلّی فی تِلکَ الحَضرة بالفیض الأقدَس وَالمتجلّی هُوَ‏‎ ‎‏الذّات المقدَّسة باعتبار التّعیّن الغیْبیّ الأحَدیّ مِنَ الأسْماء‏‎ ‎‏المسْتَأثرَة فِی الهُویَّةِ الغیْبیَّة العمائیّة بحَسَب بعْض الإعتبارات وَ‏‎ ‎‏المتجَلّی له هُوَ الأسْماءُ المُحیطَة اَوَّلاً وَ المحاطة ثانیاً فی الحضْرة‏‎ ‎‏الواحِدیّة و الأعْیان تَعیّنات التّجلّی اَو الأسماء باعتباریْن فَالتّجلّی‏‎ ‎‏لِلأسْماءِ بالذّات وَ للأعْیان بالتّبع کما انَّ التّجلیّات العیْنیَّة بحَسَب‏‎ ‎‏الفیْض المقدّس کذلِکَ طابق النّعْل بالنّعل الاّ انَّ المتجلّی هیهُنا هُوَ‏‎ ‎‏الذّات بحَسَب المقام الألوهیّة وَالتّجلّی هُوَ الفیْض المقدّس وَ‏‎ ‎‏المتّجلّی له هُوَ الوُجُودات الخاصَّة وَ المهیّات الّتی هِیَ الأعْیان‏‎ ‎‏الخارجیَّة تعیّن التجلّیات اَو المتجَلّی له بِاعتباریْن والتّجلّی لِلهُویّات‏‎ ‎‏الوُجُودیَّة بِالذّاتِ و للَمهیّات بالتّبع وَ لَک انْ تقول ان کنْت مِنْ‏‎ ‎‏اصْحاب السّرِّ انّ التّجلّیات بِالفیْض المقدّس تجلّیات اسمائیّه وَ‏‎ ‎‏صفاتیّة بَل کّلها تجلّیات ذاتیَّة ما مِنْ دابّة الاّ هُوَ آخذ بناصیَتها انّ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 923
‏ربّی عَلی صراطٍ مُسْتقیم وَ لَک انْ تقُولَ انّ مرائی التّجلّیات هیَ‏‎ ‎‏الأعیان الثّابتَة فی العِلم وَالعیْن کما هُوَ طریقة العُرفاءِ الشّامخین وَ‏‎ ‎‏امّا الأسماء وَالصّفات فِی العلْم وَ العیْن فمذکة الهُویّات فِی التّجلّی‏‎ ‎‏بِالفیض الأقدَس وَالمقدّس فَصَدرَ الأمر مِنْ حَضْرة الذّاتِ بالفِیْض‏‎ ‎‏المقدّس والأقدَس‏‎[38]‎‏ وَ اطاع الأعیان فوجدت «اِنّما امْره اذا اراد‏‎ ‎‏شیئاً انْ یقول له کنْ فیکوُن‏‎[39]‎‏».‏‎[40]‎‏(462)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 924

تجلی قولی و فعلی و حالی به حسب فیض اقدس و مقدس

‏التجلّی الأسمائی بالفیْض المقدّس قولیّ باعتبار شق اسماع‏‎ ‎‏الممکنات وَ الأعیان و فعلی باعتبار اظهار کماله وَ جماله و جَلاله‏‎ ‎‏وَحالیّ باعتبار اسْتهْلاکهِ فی حضرة الأسْماء وَ الصّفات وَ الذّات وَ‏‎ ‎‏التجلّی بالفیْض الأقدَس قولی باعتبار شقّ اسْماع الأسماء وَ فعْلی‏‎ ‎‏باعتبار اظهار ما فِی السّرّ الأحَدی منَ الأسْماء الذّاتیّة وَ حالی وَ هُوَ‏‎ ‎‏مَعلوُم.‏‎[41]‎‏(463)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

مقام قیومیت و تجلی فعلی 

‏مقام قیّومیّت حق است که آن تجلّی به فیض مقدس و تجلّی فعلی‏‎ ‎‏است؛ و در این تجلّی مقام فاعلیّت حق ظاهر شود و همۀ‏‎ ‎‏موجودات مستهلک در تجلّی فعلی و مضمحلّ در تحت کبریای‏‎ ‎‏ظهوری شود.(464)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تجلیات مراتب ظهور ذات و اظهار عوالم مختلف 

‏لمّا تعلّق الحبّ الذاتی بشهود الذات فی مرآة الصفات، أظهر عالم‏‎ ‎‏الصفات؛ و تجلّی، بالتجلّی الذاتی، فی الحضرة الواحدیّة فی مرآة‏‎ ‎‏جامعة أوّلاً ؛ و فی مرائی أخری بعدها، علی ترتیب استحقاقاتها و‏‎ ‎‏سعة المرآة وضیقها.‏

‏     و بعد ذلک تعلّق الحبّ برؤیتها فی العین؛ فتجلّی فی المرائی‏‎ ‎‏الخلقیّة من وراء الحجب الأسمائیّة، فأظهر العوالم علی الترتیب‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 925

‏المنظّم؛ و ظهر فی المرائی، علی التنسیق المنسّق فی المرآة الأتمّ‏‎ ‎‏الأعظم بالإسم الأعظم أوّلاً ؛ و فی المرائی الأخری بعدها، علی‏‎ ‎‏ترتیبها الوجودی من الملائکة المقرّبین و البُهم الصافّین إلی أخیرة‏‎ ‎‏عوالم الملک و الشهود، نازلاً من الصعود.‏‎[42]‎‏(465)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تجلی ذات و اشراق جمیع مراتب وجود

ظهور محض و بطون تام

‏إنّ الأوّل، جلّ مجده، لمّا أراد أن یظهر فی الأکوان، لرؤیة نفسه و‏‎ ‎‏کمالات ذاته فی مرآة کاملة جامعة، تجلّی باسمه الأعظم الأتمّ‏‎ ‎‏الّذی له مقام أحدیّة الجمع. فأشرقت من ذلک التجلّی سموات‏‎ ‎‏الأرواح و أراضی الأشباح. فکلّ المراتب الوجودیة و الحقائق‏‎ ‎‏النزولیّة و الصعودیّة من تعیّن تجلّیه الذاتی الحاصل بالإسم‏‎ ‎‏الأعظم. فمقام الخلافة مقام استجماع کلّ الحقائق الإلهیّة و الأسماء‏‎ ‎‏المکنونة المخزونة. فحیث لاحجاب فی الوجود من ناحیة الربّ‏‎ ‎‏الودود، فإنّ الحجاب من التعیّنات و الحدود، و إذ لاتعیّن من ناحیة‏‎ ‎‏عالم القدس، فلا حجاب، فکان ذاته بذاته ظهرت فی الأشیاء، و‏‎ ‎‏علی حدّ إطلاقه اشرقت الأرض و السماء: «و أَشرَقَتِ الأرضُ بِنُورِ‏‎ ‎‏ربِّها»‏‎[43]‎‏ الذّی هو الحقیقة الإطلاقیّة الجامعة لکلّ الحقائق و‏‎ ‎‏التعیّنات المشهودة و المعلومة فی العالمین، من ناحیة عالم الکثرة‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 926

‏و الجنبة الخلقیّة: «و ما أَصَابَک مِن سَیِّئةٍ فَمِن نَفسِکَ.»‏‎[44]‎‏ فمن‏‎ ‎‏عرف حقیقة استهلاک الوجود المنبسط و الإحاطة القیّومیّة للذات‏‎ ‎‏الواجبة و عدم النسبة، أیّة نسبة، بینها و بین الخلق و تنزّهها عن کلّ‏‎ ‎‏التعیّنات، یمکن له معرفة هذا الظهور الذاتی و التجلّی الأسمائی و‏‎ ‎‏الصفاتی. فمع کون التجلّی بالأسماء و فی هیاکل الممکنات، کان‏‎ ‎‏التجلّی ذاتیاً؛ بلا ملابسة بأقذار التعیّنات الخلقیّة و مناسبة لسکّان‏‎ ‎‏عالم من العوالم. فاعرف و لا تختلط.‏

‏نور‏

‏     کما أنّ عالم الأعیان الثابتة أیضاً غیر مانع عن کون الظهور ذاتیاً‏‎ ‎‏ـ و إن کان الترتیب یقتضی أن یکون الأعیان ظاهرة، إلا أنّک قد‏‎ ‎‏عرفت أنّ الأعیان الثابتة لاوجود لها فی الحضرة العلمیّة و لاکون لها‏‎ ‎‏إلا کون الثبوت ـ فحقائقها أیضاً غیر حاجبة عن الظهور الذاتی و‏‎ ‎‏التجلّی الأسمائی و الصفاتی. فهو تعالی بلاحجاب مسدول بینه و‏‎ ‎‏بین خلقه ظاهر فی مرآة الکلّ. کما قال، تعالی شأنه: «هُوَ الأوَّلُ و‏‎ ‎‏الآخِرُ و الظاّهِرُ و الباطِنُ.»‏‎[45]‎‏ فأشار بلفظ «هو» إلی الحقیقة الغیبیّة‏‎ ‎‏المستکنّة فی الحضرة الأسمائیّة و الصفاتیّة، و قال: الحقیقة الغیبیّة‏‎ ‎‏المقدّسة عن التلبّس بالأسماء و الصفات، فضلاً عن ملابسة الأکوان‏‎ ‎‏الزائلات الداثرات، بحقیقتها الشریفة ظاهر و باطن و اوّل و آخر.‏‎ ‎‏فالظهور، کلّ الظهور، له؛ و البطون، کلّ البطون، له. لا ظهور لشی ء‏‎ ‎‏من الأشیاء؛ و لابطون لحقیقة من الحقائق؛ بل لا حقیقة لشی ء‏‎ ‎‏اصلاً. کما فی دعاء یوم عرفة لمولانا و سیّدنا، ابی عبدالله الحسین،‏‎ ‎‏روحی له الفداء:‏

‏     ‏‏أیَکونُ لغَیرِکَ مِن الظهورِ ما لَیسَ لَکَ، حتَّی یکونَ هوالمُظهرُ لک؟‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 927
‏مَتَی غِبتَ حتَّی تَحتَاجَ إلی دلیلٍ یَدُلُّ علیک...‏‎[46]‎‏ إلی آخره. صدق‏‎ ‎‏ولیّ الله .‏

‏     و بهذا ینظر کلام الأحرار: العالم خیال فی خیال. و من ذاک‏‎ ‎‏المقام قول العارف الشیرازی، قدّس سرّه:‏

‏ ‏

‏«مدعی خواست که آید به تماشاگه راز‏

‏ ‏‏دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد».‏‎[47]‎‏(466)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 928

معنای حضرت و عدم اطلاق آن بر ذات من حیث هی

تربیت عوالم و حضرات از نظر حضرت امام

‏«فی بَیانِ الَعوالِم الْکُلّیّة وَ الحَضَراتِ الخمْس الألهیّة». ‏

‏     قوله: «وَالحَضرات الخمْس» یقال لَها الحَضْرة باِعْتبارِ حُضورها‏‎ ‎‏فِی المَظاهِر وَ حُضوُر المظاهِر لَدیْها، فَاِنّ العَوالم محاضر الرّبُوبیَّة وَ‏‎ ‎‏مظاهرها وَ لذا لایطْلق عَلَی الذّاتِ مِنْ حیْث هِیَ الحَضْرة لِعَدَم‏‎ ‎‏ظهوُرها وَحضوُرها فی محْضر مِنَ المحاضِر وَ فی مَظهر مِنَ‏‎ ‎‏المظاهِر وَ امَّا المقام الغیْب الأحَدی فلَه الإسْم وَ المظهر والظّهوُر‏‎ ‎‏حَسَب الأسْماءِ الذّاتیَّة وَ الرّابطَة الغیْبیَّة الأحَدیَّة بیْنها وَ بیْن‏‎ ‎‏الموْجوُدات بِالسِّرّ الوُجوُدی الغیْبی وَ سَیَأتی بَیان الحَضرات عَلی‏‎ ‎‏مَشرَبنَا العِرْفانی.‏

‏     ‏‏«وَ اوّل الحَضَرات الکلّیَّة حَضْرة الغیْب المُطلق وَ عالمها عالم‏‎ ‎‏الأعْیان الثّابتَة فِی الحَضْرةِ العِلمیَّةِ».‏

‏     قوله: «وَ عالمها عالم الأعْیان، ما ذکرهُ الشّارِحُ مِنْ ترتیب العَوالم‏‎ ‎‏لمْ یَکن مُطابقاً لِلذّوق العرْفانی، بَل اَوَّل الحَضرات حَضْرة الغیْب‏‎ ‎‏المطلق ای حَضرة احَدیّة الأسْماء الذّاتیَّة وَ عالمها هُوَ السّرّ‏‎ ‎‏الوُجوُدی الذّی لَه الرّابطة الخاصَّة الغیْبیَّة مَعَ الحَضْرة الأحَدیّة وَ‏‎ ‎‏لایَعْلم احَدٌ کیفیّة هذهِ الرّابطَة المکنُونَة فی علِم غیْبِه. وَ هذا السِّرّ‏‎ ‎‏الوُجوُدیّ اعمّ مِنَ السِّرّ الوُجوُدی العِلمیّ الأسْمائی وَ العیْنی‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 929
‏الوُجوُدی و ثانیها حَضرة الشّهادة المطلقَة وَ عالمها عالم الأعْیان فِی‏‎ ‎‏الحَضْرة العِلْمیَّة وَ العیْنیّة و ثالثها حَضرة الغیْب المضاف الأقرب‏‎ ‎‏الی الغیْب المُطلق وَ هِیَ الوجْهة الغیْبیَّة الأسمائیَّة وَ عالمها الوجْهة‏‎ ‎‏الغیْبیَّة الأعیانیَّة وَ رابعُها حَضْرة الغیْب المضاف الأقرب اِلی الشَّهادة‏‎ ‎‏وَ هی الوجْهة الظّاهِرة الأَسمائیَّة وَ عالمهَا الوجْهة الظّاهرة الأعْیانیَّة‏‎ ‎‏وَ خامسُها احَدیَّة جمْع الأَسْماءِ الغیْبیَّة و الشَّهادیَّة وَ عالمهَا الکوْن‏‎ ‎‏الجامِع وَ هیهنا بیان آخر لترتیب الحَضرات وَ العَوالم لامَجال‏‎ ‎‏لذِکره.‏‎[48]‎‏(467)‏

‏ ‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 930

عوالم خمسه ظل حضرات خمس الهی

‏واعلم یا حبیبی ان العوالم الکلیة الخمسة ظلُّ الحضرات الخمس‏‎ ‎‏الالهیة. فتجلی الله تعالی باسمه الجامع للحضرات، فظهر فی مرآة‏‎ ‎‏الإِنسان: «فإن الله خلق آدم علی صورته».‏‎[49]‎

‏ ‏

‏نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش‏

‏ ‏‏خیمه در آب و گل مزرعۀ آدم زد‏‎[50]‎

‏ ‏

‏    ‏‏و هو الاسم الاعظم والظل الارفع و خلیفة الله فی العالمین.‏‎ ‎‏وتجلی بفیضه الأقدس وظله الأرفع، فظهر فی ملابس الأعیان‏‎ ‎‏الثابتة من الغیب المطلق والحضرة العمائیة؛ ثم تجلی بالفیض‏‎ ‎‏المقدس والرحمة الواسعة والنفس الرحمانی من الغیب المضاف‏‎ ‎‏والکنز المخفی والمرتبة العمائیة، علی طریقة شیخنا العارف، مدّ‏‎ ‎‏ظله، فی مظاهر الأرواح الجبروتیة والملکوتیة ای: عالم العقول‏‎ ‎‏المجردة والنفوس الکلیة؛ ثم فی مرائی عالم المثال والخیال المطلق‏‎ ‎‏ای: عالم المثل المعلقة؛ ثم فی عالم الشهادة المطلقة ای: عالم‏‎ ‎‏الملک والطبیعة.‏

‏     فالإِنسان الجامع لجمیع العوالم وما فیها ظل الحضرة الجامعة‏‎ ‎‏الالهیة؛ وعالم الاعیان ظل حضرة الغیب المطلق؛ وعالم العقول‏‎ ‎‏والنفوس ظل حضرة الغیب المضاف الاقرب الی المطلق؛ وعالم‏‎ ‎‏الخیال والمثال المطلق ظل حضرة الغیب المضاف الاقرب الی‏‎ ‎‏الشهادة؛ وعالم الملک ظل حضرة الشهادة المطلقة. ألم تر إلی ربک‏‎ ‎‏کیف مد الظل فی الحضرة الاسمائیة والاعیان الثابتة بالظل‏‎ ‎‏الاقدس، وفی حضرة الشهادة وعالم الملک والملکوت والجبروت‏‎ ‎‏بالظل المقدس.‏‎[51]‎‏(468)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 931

تعینات وجودی مظاهر شئون الهی 

‏انّ الوُجوُدَ مَعَ کمال احَدیّته تجلّی بشئونِه الذّاتیّة فظهرت التّعیّنات‏‎ ‎‏الوُجوُدیَّة فالتّعیُّنات مظاهر الشئوُن الإلهیَّة وَ هِیَ مَظاهِر الأحَدیَّة‏‎ ‎‏الجمْعیَّة فَالظّاهِر حَقّ بتَعیّنات شئوُنه.‏‎[52]‎‏(469)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تجلی ذات و طلب کلیدهای غیب 

‏«و تلْک الصُّوَر فائضة عَن الذّات الإلهیَّة بالفیْض الأقدَس والتّجلّی‏‎ ‎‏الأوّل بواسِطَة الحُبّ الذّاتی وَ طلب مفاتح الغیْب الّتی لایعْلمها اِلاّ‏‎ ‎‏هُوَ ظهوُرها وَ کمالها...».‏

‏     قَوله: وَ طلَب مفاتِح الغیْب، فمفاتِح الغیْب هِیَ الأسماء فِی‏‎ ‎‏الحَضْرَة الواحِدیّة وَ طلَب المفاتِح مِنَ الهُویّة الغیْبیَّة بِالحُبّ الذّاتی‏‎ ‎‏الغیْبی الّذی هُوَ تعیّن الوجْهَة الغیْبیّة لِلْفیض الأقْدَس وَ ما بِه الطّلب‏‎ ‎‏هُوَالفیض الأقدَس فتجلّی الذّات بتعیّن الإسْم الأوّل وَ الأحَد‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 932

‏بِالفیْض الأقدَسِ لطلَب مَفاتِح الغیْب الّذی هو مقام الکنزیَّة‏‎ ‎‏المختفیة وَ عِنْدَهُ مَفاتح الغیْب لایعْلمها الاّ هُوَ وَ یُمکن انْ یَکونَ‏‎ ‎‏المفاتِح هُوَ الحَضْرة الاحَدیّة الّتی لَها احَدیّة الجمعُ للأسماء الذّاتیّة‏‎ ‎‏بحَسَبِ مقامِ الْکثرةِ الأسمائیَّة وَ الغیْب هُوَ مقام الأسماء فِی‏‎ ‎‏الحَضْرة الواحِدیَّة.‏‎[53]‎‏(470)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تجلیات حق و مظاهر تجلیات

‏بدان که ارباب معرفت و اصحاب قلوب فرمایند از برای هر یک از‏‎ ‎‏اسمای الهیه در حضرت واحدیت صورتی است تابع تجلی به‏‎ ‎‏فیض اقدس در حضرت علمیه،به واسطۀ حبّ ذاتی و طلب مفاتیح‏‎ ‎‏غیب الَّتی لا یَعْلَمُها إلاّ هُو.‏‎[54]‎‏ و آن صورت را «عین ثابت» در‏‎ ‎‏اصطلاح اهل الله گویند. و به این تجلی به فیض اقدس اوّلاً تعینات‏‎ ‎‏اسمائیه حاصل آید؛ و به نفس همین تعینِ اسمی صور اسمائی، که‏‎ ‎‏اعیان ثابته است، محقق گردد. و اوّل اسمی که به تجلی احدیت و‏‎ ‎‏فیض اقدس در حضرت علمیۀ واحدیّه ظهور یابد و مرآت آن‏‎ ‎‏تجلی گردد، اسم اعظم جامع الهی و مقام مسمّای «الله » است، که‏‎ ‎‏در وجهۀ غیبیه عین تجلی به فیض اقدس است، و در تجلی‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 933

‏ظهوریِ کمال جلا و استجلای عین مقام جمع واحدیت به‏‎ ‎‏اعتباری، و کثرت اسمائیه به اعتباری است. و تعین اسم جامع و‏‎ ‎‏صورت آن عبارت از عین ثابت انسان کامل و «حقیقت محمدیّه»،‏‎ ‎‏صلّی الله علیه و آله، است. چنانچه مظهر تجلی عینی فیض اقدس‏‎ ‎‏فیض مقدس است؛ و مظهر تجلی مقام واحدیت مقام الوهیت‏‎ ‎‏است؛ و مظهر تجلی عین ثابت انسان کامل روح اعظم است؛ و‏‎ ‎‏سایر موجودات اسمائیه و علمیه و عینیه مظاهر کلیه و جزئیۀ این‏‎ ‎‏حقایق و رقایق است، به ترتیبی بدیع که در این مختصر بیان آن‏‎ ‎‏نگنجد و تفصیل آن را در رسالۀ مصباح الهدایة مذکور‏‎ ‎‏داشتیم.(471)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ترتیب کلمات الهی و عوالم وجودی در قوس صعود و نزول

‏ان عوالم الوجود وإقلیم الکون من الغیب والشهود، کتاب وآیات‏‎ ‎‏وکلام وکلمات، وله ابواب مبوّبة وفصول مفصّلة ومفاتیح یفتتح بها‏‎ ‎‏الأبواب ومخاتیم یختتم بها الکتاب، ولکل مفتاح أبواب، ولکل‏‎ ‎‏باب فصول، ولکل فصل آیات، ولکل آیة کلمات، ولکل کلمة‏‎ ‎‏حروف، ولکل حرف زبر وبینات.‏‎[55]‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 934
‏    ‏‏ففاتحة الکتاب التکوینی الإِلهی الذی صنّفه، تعالی جدّه، بید‏‎ ‎‏قدرته الکاملة، التی فیها کل الکتاب بالوجود الجمعی الإِلهی،‏‎ ‎‏المنزّه عن الکثرة المقدّس عن الشین والکدورة: بوجه هو عالم‏‎ ‎‏العقول المجردة والروحانیین من الملائکة، والتعین الأول للمشیئة.‏‎ ‎‏وبوجه عبارة عن نفس المشیئة، فإنها مفتاح غیب الوجود. وفی‏‎ ‎‏الزیارة الجامعة: «بِکُم فتحَ الله .»‏‎[56]‎‏ لتوافق أفقهم، علیهم السلام،‏‎ ‎‏لأفق المشیئة...‏

‏     و خاتمة الکتاب الإِلهی والتصنیف الربانی عالم الطبیعة وسجل‏‎ ‎‏الکون. ‏‏[‏‏وهذا‏‏]‏‏ بحسب قوس النزول، وإلا فالختم والفتح واحد؛ فإن‏‎ ‎‏ما تنزّل من سماء الإِلهیة عرج إلیه فی یوم کان مقداره الف سنة مما‏‎ ‎‏تعدّون.‏‎[57]‎‏ وهذا وجه خاتمیة النبی المکرّم والرسول الهاشمی‏‎ ‎‏المعظّم الذی هو اول الوجود، کما ورد: «نحن السابقون‏‎ ‎‏الآخرون».‏‎[58]‎

‏    ‏‏وبین فاتحة الکتاب وخاتمته سور وآیات وابواب وفصول. فإن‏‎ ‎‏اعتبر الوجود المطلق والتصنیف الإِلهی المنسّق بمراتبه ومنازله کتاباً‏‎ ‎‏واحداً، یکون کل عالم من العوالم الکلیة باباً وجزءً من ابوابه‏‎ ‎‏واجزائه، وکل عالم من العوالم الجزئیة سورة وفصلا، وکل مرتبة‏‎ ‎‏من مراتب کل عالم او کل جزء من اجزائه آیة وکلمة. وکأن قوله‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 935
‏تعالی وَمِنْ آیاتِه أنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إذا أنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرون‏‎ ‎‏إلی آخر الآیات،‏‎[59]‎‏ راجع الی هذا الاعتبار.‏

‏    ‏‏وان اعتبرت سلسلة الوجود کتباً متعددة وتصانیف متکثرة،‏‎ ‎‏یکون کل عالم کتاباً مستقلاً له ابواب وآیات وکلمات، باعتبار‏‎ ‎‏المراتب والانواع والافراد. وکأن قوله تعالی لاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إلاَّ‏‎ ‎‏فی کتابٍ مبین‏‎[60]‎‏ بحسب هذا الاعتبار.‏

‏    ‏‏وان جمعنا بین الاعتبارین یکون الوجود المطلق کتاباً له‏‎ ‎‏مجلدات، کل مجلد له ابواب وفصول وآیات وبینات.‏‎[61]‎‏(472)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 936

مراتب سبعه کلیه در عالم وجود

‏«کما اخبَر صَلّی الله عَلیْه و آله انّ للقرآن ظهراً وَ بطناً وَحدّاً وَ‏‎ ‎‏مطلعاً وَ فی روایَةٍ وَ لبطْنه بطْناً اِلی سبْعَةِ ابْطن وَ فی روایَةٍ الی‏‎ ‎‏سَبْعینَ بَطْناً».‏

‏     اذا کانَ القرْآن جَمیع صَفحة الوُجوُد یمْکن انْ یَکون المراد‏‎ ‎‏باِلمطلع هوَ الکلام الذّاتی والتجلّی الأعرابی فی الحَضْرة الواحِدیَّة‏‎ ‎‏المشْرف عَلیَ التّعیّنات الغیْبیَّة وَ الشّهادیَّة اللاّئقین للفیْض وَ الحَدّ‏‎ ‎‏هوَ الْکَلام الظّلّی الفیضی الفاصِل بیْن الحَضرة الواحدیّة و المظاهِر‏‎ ‎‏الغیبیّة وَ الشّهادیّة المْعبّر عنْه بالعماءِ وَ البطْن هوالعالم الغیْبی الی‏‎ ‎‏منتهیَ المثل النّوریّة العرشیّة، وَالظّهر هُوَ عالم الشّهادة و هذا اجْمع‏‎ ‎‏ممّا ذکروُه کما لا یخفی کما انَّ المراد بالبُطوُن السّبْعة هُوَ المراتب‏‎ ‎‏السّبْعة الکلّیّة منْ مقامِ الأحدیّة الغیْبیَّة وَ حضرة الواحدیَّة وَ مَقام‏‎ ‎‏المشیَّة و الفیْض المنبَسِط وَ عالم العقْل وَ عالم النّفُوس الکلّیّة وَ‏‎ ‎‏عالم المثال المُطلق وَ عالم الطّبیعَة.‏‎[62]‎‏(473)‏

‏ ‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 937

کتابهای تکوینی الهی

کتاب محو و اثبات

جامع بودن همۀ کتب الهی

‏تنبیهٌ «فَالعَقْل الأوّل وَ النَّفس الْکلّیّة اللَّتان هما صوُرتا امّ الکتاب و‏‎ ‎‏هی الحضْرة العِلْمیَّة کتابان الهیّان».‏

‏     ‏‏قوله: هما صوُرتا امّ الکتاب، اعْلم انّ امّ الکتاب کُلّها هیَ‏‎ ‎‏الحضرة الإسْم الله بالتجَلّی التّام الجمْعی فیِ الحَضْرة الواحدیّة وَ امّا‏‎ ‎‏صوُرة هذا الکتاب الجامِع الإلهی فهُوَ مَقام الأ لُوهیَّة بمقامی الجمْع‏‎ ‎‏اَی الحَضْرة الرَّحمانیَّة وَ الرَّحیمیَّة وَ کلّ مِنَ الرَّحمانیِّة وَ الرَّحیمیَّة‏‎ ‎‏کتابٌ جامِعٌ الهیّ وَ الأوّل امّ الکتاب بِاعتبار وَ الثّانی الکتاب المُبین وَ‏‎ ‎‏امّا کتاب المحْو و الإثبات فهوَ مقام الفیْض المطْلق المنبَسط بالوجْهة‏‎ ‎‏الخَلقیّة وَ ان شئتَ قلتَ الوجْهة الیلی الحقّی امّ الکتاب لایتغیّر وَ‏‎ ‎‏لایتبدَّل وَ الوجهة الیلی الخلقی هوَکتاب المحْو وَ الإثبات و کیفیَّة‏‎ ‎‏المَحْو و الإثبات عَلَی المشرَبِ العِرْفانی هی ایجاد جَمیع‏‎ ‎‏المَوجُودات باسمهِ الرَّحمن وَ الباسط وَ اعدامها باِسمِه المالک وَ‏‎ ‎‏القّهار ففی کلّ آنٍ یَکون الإعدام وَ الإیجاد علَی سبیل الإستمرار.‏‎ ‎‏عنکبوتان مگس قدید کنند. عارفان هر دمی دو عید کنند و بهذا‏‎ ‎‏یظهر سرّالحُدوث الزَّمانی فی جمیع مَراتب الوُجُود عنْد اهْل‏‎ ‎‏المعرفة فتدبّر.‏

‏     ‏‏«و ما ذکر مِنَ الکُتب اِنَّما هیَ اصوُل الکُتب الإلهیّة و امّا فروعها‏‎ ‎‏فکلّ ما فی الوُجُود منَ العَقْل و النَّفْس وَ القَوی الرّوحانیَّة وَ‏‎ ‎‏الجسْمیَّة وَ غیْرها».‏

‏     قَوله: فکلّ ما فی الوُجود الخ، عِنْد التّحقیق العرْفانی کلّها کتبٌ‏‎ ‎‏جامعَة فیها مَسْطوُر کلّ الأحکام الإلهیَّة کما انّ الأَسماء باعتبار کلّها‏‎ ‎‏جامعَةُ لجمیع الأَسماءِ وَ هوَ جهة اسْتهلاکها فی احَدیّة جمع الجمْع‏‎ ‎‏کما اشیر الیْه فی الدّعاءِ: اللهمَّ انّی اسْئَلکَ منْ اسْمائکَ باکبرها و کلّ‏‎ ‎‏اسْمائکَ کَبیرَة فَباعتبار ظهوُر الکثرة للأَسْماءِ اعْظم وَ غیْر اعظمْ وَ‏‎ ‎‏الکتب بعْضها جامعَة وَ بعْضها غیْر جامعَة وَ باعتبار اضمحْلالها فی‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 938

‏الجمْع الأَحَدی کلّها اعظم وَ جامع.‏‎[63]‎‏(474)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عامل تعین و ظهور ماهیات

‏انّ التّجلّی بِاسْمِ الله ِ اوّلاً وَ ساِئر الأسْماء بالتّبع فی الحَضْرة العِلمیّة‏‎ ‎‏یسْتتبع تعیّن المهّیات وَ ظهوُرها فِی الحَضرة العلمیّة و التّجلی بمقام‏‎ ‎‏الألوهیَّة فِی الخارج یسْتتبع ظهوُرها فِی العیْن وَ بهذا الظّهُور و‏‎ ‎‏الإستتباعی یقال الجَعل فی بعْض الإعْتبارات وَ امَّا التّجلیّات‏‎ ‎‏الوُجُودیّة الأسمائیّة فِی العِلم وَ العیْن فَلا یُطلق عَلیْها المجْعُول وَ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 939

‏الجعْل الاّ علی مشرب المحجُوبین.‏‎[64]‎‏(475)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

مراتب ظهور حسب استدعا برای وجود

‏اعلم، جعلک الله تعالی من اصحاب الأدعیة المستجابة وارباب‏‎ ‎‏الأسئلة المحبوبة، ان السؤال هو استدعاء السائل من المسؤول‏‎ ‎‏بالتوجه الیه، لحصول ما یحتاج الیه من الوجود او کمالات الوجود،‏‎ ‎‏توجهاً ذاتیاً او حالیاً، باطنیاً او ظاهریاً، بلسان الاستعداد او الحال او‏‎ ‎‏المقال. وسلسلة الموجودات وقبیلة الممکنات المفتاقات، لفقرها‏‎ ‎‏واحتیاجها ذاتاً وصفة تتوجه الی القیوم المطلق والمفیض الحق؛‏‎ ‎‏وبلسان استعدادها تطلب الوجود وکمالاته من حضرته. ولولا هذا‏‎ ‎‏الاستدعاء لما افیض علیها الفیض؛ وان کان هذا الاستدعاء ایضاً من‏‎ ‎‏غیب الجمع؛ کما قال الشیخ الاعرابی : «والقابل ‏‏[‏‏لایکون إلا‏‏]‏‏ من‏‎ ‎‏فیضه الأقدس».‏

‏     وأول استدعاء وسؤال وقع فی دار الوجود هو استدعاء الأسماء‏‎ ‎‏والصفات الإِلهیة، بلسان مناسب لمقامها، للظهور فی الحضرة‏‎ ‎‏الواحدیة من حضرة الغیب المطلق. فأجابها بإفاضة الفیض الأقدس‏‎ ‎‏الأرفع والظلِّ الأبسط الأعلی فی الحضرة الجمعیة؛ فظهرت‏‎ ‎‏الأسماء والصفات. والأول من الأول هو الإسم الجامع رب الإِنسان‏‎ ‎‏الجامع الحاکم علی الأسماء والصفات الإِلهیة والظاهر بظهورها؛ ثم‏‎ ‎‏بتوسطه سائر الأسماء علی ترتیبها من الحیطة والشمول.‏

‏     وبعد ذلک سؤال الأعیان الثابتة وصور الأسماء الإِلهیة. والاول‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 940
‏من بینها هو صورة الأسم الجامع والعین الثابت الانسانی؛ ثم سائر‏‎ ‎‏الاعیان بتوسطه؛ لأنها من فروعه وتوابعه فی الوجود وکمالات‏‎ ‎‏الوجود فی سلسلتی النزول والصعود. وهو الشجرة المبارکة التی‏‎ ‎‏أصلها ثابت وفرعها فی السماء.‏

‏     ثم ‏‏[‏‏وقع‏‏]‏‏ استدعاء الأعیان الثابتة الممکنة بل الاسماء الالهیة فی‏‎ ‎‏الحضرة العلمیة لظهورها فی العین والشهادة؛ فاجابها بالفیض‏‎ ‎‏المقدس والظل المنبسط علی ترتیبها وتنسیقها من الانسان الکامل‏‎ ‎‏اولاً، وسائر المراتب علی ترتیبها ‏‏[‏‏ثانیاً‏‎ ‎‏]‏‏بتوسطه.‏‎[65]‎‏(476)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

مراتب ظهور محبت الهی در عوالم

کلید ظهور

‏اعلم ان المحبة الالهیة التی بها ظهر الوجود ـ وهی النسبة الخاصة‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 941

‏بین رب الارباب، الباعثة للاظهار بنحو التأثیر والافاضة، وبین‏‎ ‎‏المربوبین بنحو التأثر والاستفاضة ـ یختلف حکمها وظهورها‏‎ ‎‏بحسب النشئات والقوابل. ففی بعض المراتب یکون حکمها اتم‏‎ ‎‏وظهورها اکثر، کعالم الاسماء والصفات، وعالم صور الاسماء‏‎ ‎‏والاعیان الثابتة فی النشأة العلمیة. وفی بعضها دون ذلک، الی ان‏‎ ‎‏ینتهی الی اخیرة المراتب وکمال النزول وغایة الهبوط.‏

‏     فالحب الذاتی تعلق بظهوره فی الحضرة الأسمائیة والعوالم‏‎ ‎‏الغیبیة والشهادتیة لقوله «کنت کنزاً مخفیاً، فاحببت ان اعرف،‏‎ ‎‏فخلقت الخلق لکی اعرف.» فالحب الذاتی منشأ ظهور‏‎ ‎‏الموجودات.‏

‏     ‏‏وأحب المسائل الیه تعالی هو السؤال الواقع فی الحضرة العلمیة‏‎ ‎‏الجمعیة من الأسماء الالهیة؛ لکونه مفتاح الظهور والمعرفة.‏‎ ‎‏والأحب من الأحب هو سؤال رب الانسان الجامع الکامل الحاکم‏‎ ‎‏علی الاسماء والصفات والشؤون والاعتبارات. هذا بحسب مقام‏‎ ‎‏التکثیر؛ واما بحسب مقام التوحید والارتباط الخاص بین کل‏‎ ‎‏موجود وربه بلا توسط واسطة، فکل المسائل الیه حبیبة؛ کما قد‏‎ ‎‏سبق التحقیق فیه.‏‎[66]‎‏(477)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 942

خلوص وجود و بهاء عوالم مختلف

‏وکلما خلص الوجود من شوب الاعدام والفقدانات، واختلاط‏‎ ‎‏الجهل والظلمات یصیر بمقدار خلوصه بهیاً حسناً. فعالم المثال‏‎ ‎‏ابهی من ظلمات الطبیعة. وعالم الروحانیات والمقربین من‏‎ ‎‏المجردات ابهی منهما. والعالم الربوبی ابهی من الکل، لخلوصه من‏‎ ‎‏شوب النقص، وتقدسه عن اختلاط الاعدام، وتنزهه عن الماهیة‏‎ ‎‏ولواحقها؛ بل لابهاء الامنه، ولا حسن ولا ضیاء الا لدیه، وهو کل‏‎ ‎‏البهاء وکله البهاء.‏

‏     قال السیّد المحقق الداماد، قدس سره، فی التقدیسات، علی‏‎ ‎‏ماصح عنه : «وهو کل الوجود وکله الوجود، وکل البهاء والکمال‏‎ ‎‏وکله البهاء والکمال، وما سواه علی الاطلاق لمعات نوره ورشحات‏‎ ‎‏وجوده وظلال ذاته.» انتهی.‏‎[67]‎‎[68]‎‏(478)‏

‏ ‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 943

منازل وجود در قوس صعود و نزول

‏قال الله تعالی : لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ‏‎ ‎‏أَسْفَلَ سَافِلین. وهذا بحسب القوس النزولی؛ ویدل علی الکینونة‏‎ ‎‏السابقة قبل عالم الطبیعة، کما هو المحقق عندهم.‏

‏     والرد من اعلی علیین الی اسفل السافلین لا یمکن الا بالعبور‏‎ ‎‏علی المنازل المتوسطة، فمن الحضرة الواحدیة والعین الثابت فی‏‎ ‎‏العلم الإِلهی تنزل الی عالم المشیئة، ومنه الی عالم العقول‏‎ ‎‏والروحانیین من الملائکة المقربین، ومنه إلی عالم الملکوت العلیا‏‎ ‎‏من النفوس الکلیة، ومنه الی البرازخ وعالم المثال، ومنها إلی عالم‏‎ ‎‏الطبیعة بمراتبه، إلی أسفل السافلین الذی هو عالم الهیولی وهو‏‎ ‎‏الأرض الأولی؛ وباعتبار هو الأرض السابعة والطبقة النازلة. وهذا‏‎ ‎‏غایة نزول الإِنسان. ثمّ تدرج فی السیر من الهیولی التی هی مقبض‏‎ ‎‏القوس الی ان دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی.‏‎[69]‎‏(479)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

سلسله طولی وجود و عوالم گوناگون

مراتب ظهور اسما و تعین عوالم 

‏برای وجود دو سلسلۀ طولیه و عرضیه است:‏

‏     سلسلۀ عرضیه آن است که بین وجودات آن سلسله علیت و‏‎ ‎‏معلولیت نیست، مانند وجودات عالم طبیعت نسبت به یکدیگر و‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 944

‏یا وجودات عالم جبروت نسبت به یکدیگر. و سلسلۀ طولیه آن‏‎ ‎‏است که سلسله ای به یک معنی علت سلسلۀ دیگر باشد.‏

‏     ‏‏وشرح این مجمل آنکه: مبدأ سلسلۀ نزولی را مرتبه ای از وجود‏‎ ‎‏که لا رسم و لا اسم له و صرف الغیب و مرتبۀ غیب الغیوب و غیب‏‎ ‎‏مکنون و غیب مصون است ـ که آن حقیقة الوجود است ـ به‏‎ ‎‏حساب نمی آورند. بلکه مبدأ سلسلۀ نزولی را «الوجود الجامع‏‎ ‎‏لجمیع الاسماء الحسنی و الصفات العلیا» که منبع فیض مقدس و‏‎ ‎‏نور منبسط است به حساب می آورند. تجلیات انوار از این عالم‏‎ ‎‏شروع شده و این عالم را عالم لاهوت گویند. و این عالم به یک‏‎ ‎‏معنی علت عالمی است که وجودات آن وجودات مادی نبوده و‏‎ ‎‏تعلق به ماده نداشته و ماده موضوع آنها نبوده و در تکوّن حالت‏‎ ‎‏انتظاریه ندارند و این عالم را عالم جبروت گویند؛ زیرا در‏‎ ‎‏وجودات آن تمام نقصها جبران شده است.‏

‏     بعد از این عالم، عالم نفوس است که به آن عالم ملکوت گویند‏‎ ‎‏که عاری از ماده ولی متعلق به آن است. این عالم ملکوتِ نفوس‏‎ ‎‏کلیه بوده که به آن ملکوت اعلی گویند و دارای مُثُل معلّقه ای است‏‎ ‎‏که عاری از ماده ولکن دارای صورت می باشد.‏

‏     بعد از این عالم، عالم شهود و حضور، یعنی عالم طبیعت و‏‎ ‎‏عالم ناسوت است و در آخرین درجۀ این عالم، هیولی است که‏‎ ‎‏صرف القوه و وجود ضعیف است که می توان گفت مقبض نور‏‎ ‎‏وجود بوده و در حاشیۀ وجود واقع شده است و از آنجا سلسلۀ‏‎ ‎‏صعود شروع شده و رو به مبدأ می گذارد؛ جماد و معدن و نبات و‏‎ ‎‏حیوان و انسان ـ با آن مراتب پنجگانۀ انسانی ـ به مبدأ ختم‏‎ ‎‏می شود...‏

‏     اجمال قول محقق داماد اینکه: برای هر وجودی وعاء یا چیزی‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 945

‏نازل منزلۀ وعاء است و قناع از روی این اجمال به بیان کیفیت‏‎ ‎‏سلسله و نظام وجود موجودات برداشته می شود. این است که‏‎ ‎‏گفته می شود: وجود صرف بصرافته با قطع نظر از خودنمایی،‏‎ ‎‏تجلی غیب است و او را اسمی و رسمی نیست و این مرتبه را مرتبۀ‏‎ ‎‏غیب الغیوبی و مرتبۀ غیب مطلق گویند. و در این مرتبه نه وعایی‏‎ ‎‏است و نه چیزی نازل منزلۀ وعاء و اصلاً قابل اشاره نیست و‏‎ ‎‏پایین تر از این عالم غیب، عالم تجلیات و عالم اسماء است که عالم‏‎ ‎‏نمایش و همچنین مبدأ قوس نزولی، از این عالم شروع می شود.‏

‏     ‏‏و خداوند تبارک و تعالی را اسمائی است که عالم شهود و غیب‏‎ ‎‏و عقول و مجردات و نفوس و اجسام و کل ماکان، در تحت این‏‎ ‎‏اسماء اداره می شوند. بعضی از این اسماء محیط بر بعضی و‏‎ ‎‏بعضی محاط بعضی دیگر می باشد و کلمۀ جامع و محیط و اسم‏‎ ‎‏اعلی که محیط بر همۀ اسماء و تمام عالم است کلمۀ مبارکۀ «الله» و‏‎ ‎‏«رحمن» و «أوّل» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» است که به بعضی‏‎ ‎‏ازآنها در این آیۀ (هُوَ الْأوَّلُ وَ الْاخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ)‏‎[70]‎‏ و به‏‎ ‎‏بعضی دیگر در آخر سورۀ مبارکۀ حشر اشاره شده است: (هُوَ الله‏‎ ‎‏الَّذِی لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ‏‎ ‎‏الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ الله عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ الله الْخَالِقُ الْبَارِئُ‏‎ ‎‏الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأسْمَاءُ الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمـوَاتِ وَ الْأرْضِ وَ‏‎ ‎‏هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).‏‎[71]‎

‏    ‏‏و بالجمله: این اول مرتبۀ ظهور از مرتبۀ اسماء است و بعضی از‏‎ ‎‏این اسماء محیط هستند مانند اسم سرمد که احاطه بر تمام اسماء‏‎ ‎‏دارد؛ چون تمام اسماء سرمدند «لا أوّل لأوّله و لا آخر لآخره» عالم‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 946
‏سرمدی، قادر سرمدی، قاهر سرمدی، رحیم سرمدی، کریم‏‎ ‎‏سرمدی، غنی سرمدی.‏

‏     خلاصه: این عالم سرمد بإحاطته الکلیه بر تمام عوالم‏‎ ‎‏مبتدعات و مخترعات و کائنات و بر تمام کرۀ وجودی محیط‏‎ ‎‏است.‏

‏     و بعد از عالم غیب الغیوب و غیب مکنون و غیب مصون و‏‎ ‎‏غیب مطلق یعنی صرف الوجودی که «لا اسم و لا رسم له و‏‎ ‎‏لایمکن الاشارة الیه» مرتبۀ ثانیه ای است که به آن عالم اسماء و‏‎ ‎‏عالم تجلی و عالم لاهوت گویند. سپس عالم جبروت است، یعنی‏‎ ‎‏عقول کلیه که تجرد از ماده و صورت داشته و کاملند و قرب به‏‎ ‎‏مبدأ دارند. اینکه به آنها عالم جبروت گویند یا به خاطر این است‏‎ ‎‏که خداوند متعال نقایص آنها را جبران فرموده و یا به جهت این‏‎ ‎‏است که آنها نقایص مرتبۀ مادون خود را جبران می نمایند.‏

‏     بعد از این عالم، عالم ملکوت است و عالم ملکوت اعلی، عالم‏‎ ‎‏نفوس کلیه است و عالم ملکوت اسفل، مُثُل معلّقه است، بنابر‏‎ ‎‏اختلافی که در آن هست، بعضی آن را عالم مثال خوانند و بعضی‏‎ ‎‏عالم معلّقه و بعضی ارباب انواع و بعضی مُثُل افلاطونیه گویند. و‏‎ ‎‏عالم شهادت این عالم حضور است که فلک الافلاک محیط آن و‏‎ ‎‏مرکز آن را زمین دانند که آخر مرتبۀ نزول و ظلّ الاظلال و حاشیۀ‏‎ ‎‏عدم و آخر نور وجود است و دور حرکت این فلک الافلاک زمان و‏‎ ‎‏آنچه داخل این کره است زمانی است.‏

‏     اگر حدقۀ چشم را بزرگ گردانی و بر روی این کره نشسته و از‏‎ ‎‏زمان و زمانیات خارج شوی، عالم عقول ومجردات را می بینی که‏‎ ‎‏محیط برعالم ناسوت است و زمان و زمانیات با مجموع این کره‏‎ ‎‏محاط آن بوده، که آن عالم دهر است، پس عالم دهر محیط بر عالم‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 947

‏زمان است. و چنانکه زمان، روح زمانیات و محیط بر موجودات‏‎ ‎‏زمانیه بوده، دهر، محیط بر این عالم و روح زمان می باشد. و اگر از‏‎ ‎‏این عالم هم پرواز نموده و در عالم سرمد که عالم اسماء و عالم‏‎ ‎‏لاهوت است نشینی، می بینی که عالم لاهوت روح عالم دهر بوده‏‎ ‎‏و دهر و موجودات دهریه در سرمد واقعند.‏

‏     و الحاصل: از این بیانات ظاهر شد که عالم سرمد، به منزلۀ‏‎ ‎‏وعاء برای کل عوالم است و همچنین روشن شد که عالم دارای‏‎ ‎‏یک سلسلۀ عرضیه است و نیز دارای یک سلسلۀ طولیه که از‏‎ ‎‏لاهوت شروع شده و در قوس نزولی به ناسوت ختم می شود.(480)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

لوح محفوظ و عالم قضا و قدر

‏برای هر فلکی نفوسی قائل بوده اند‏‎[72]‎‏ یک نفس کلی تجردی که به‏‎ ‎‏عالم عقل متوجه است و صفحۀ «یلی العقل» است و یک نفس‏‎ ‎‏جزئی که در آن صور جزئیات منتقش و منطبع می باشند و به همین‏‎ ‎‏جهت به آن نفس منطبعه می گویند، مانند انسان که دارای عقل و‏‎ ‎‏خیال و واهمه ای است و صور جزئیات در خیال و واهمۀ او و صور‏‎ ‎‏کلیات در عقل او می باشد، لذا نفس کلی فلک لوح محفوظ است؛‏‎ ‎‏زیرا صور کلیه ای که به آن قائم است، لایتغیر و لا یتبدل است و‏‎ ‎‏صور جزئیه ای که به نفس جزئیۀ منطبعۀ فلک قائم است، قَدَر‏‎ ‎‏می باشد؛ چنانکه صور کلیه ای که به عقل قائم است قضاست و لا‏‎ ‎‏یردّ و لا یبدّل. و این صور جزئیۀ قدریه نزد مشائین مانند صور‏‎ ‎‏مرتسمه ای است که در خیال ما مرتسم می شوند.‏‎[73]‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 948
‏    ‏‏و صور قدریه نزد اشراقیین صور عالم مثال است که به آنها مُثُل‏‎ ‎‏معلقه نیز گویند.‏‎[74]‎

‏    ‏‏آنچه از قدر شنیدی، قدر علمی بود. دفتر کون و عالم طبیعت‏‎ ‎‏بهویتها و بتمامه، چنانکه در علم فعلی گفتیم، علم احدیت است و‏‎ ‎‏علاوه بر اینکه در مرائی متعدده، مرّة بعد مرّه و کرّة بعد کرّه‏‎ ‎‏منکشف می باشد خودش بنفسه و بدون اینکه در مرآت دیگری‏‎ ‎‏منکشف باشد، مکشوف است. و این وجودات عینیه و صور‏‎ ‎‏طبیعیه قدر عینی است. این تمام قضیۀ کشف متعدد اشیاء بود.‏

‏     پس قضا صور تجردی عقلانی قائم به عقل یا مثل افلاطونی، و‏‎ ‎‏قدر صور مثالی و مثل معلقه که در تجرد خالص نیستند یا صور‏‎ ‎‏مرتسمۀ در نفوس منطبعۀ جزئیۀ فلکیه می باشد و این قدر علمی‏‎ ‎‏است و قدر عینی هم، کل ما فی العین کلٌ فی مادته و زمانه و مکانه‏‎ ‎‏است والحاصل قدر طبیعی، قدر عینی است.‏

‏     لیکن سید محقق داماد، در بیان قضا و قدر، چیزی فرموده که‏‎ ‎‏حق است و آن این است که نظام اتمّ و اکمل عالم من البدایة الی‏‎ ‎‏النهایة و تمام عالم از جهت «یلی الربّی» که فیض مقدس و وجود‏‎ ‎‏منبسط است، قضای الهی است و از جهت «یلی الخلقی» که جهت‏‎ ‎‏ماهیتی و بروز و ظهور مجالی و حدودات و وجهۀ غیری است،‏‎ ‎‏قدر الهی است.‏‎[75]‎‏(481)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عالم امر، عالم جبروت

‏اشراق وجود به موجودات دو گونه است: قسمی از موجودات‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 949

‏است که در پیدایش منتظر امر «کُن» است؛ زیرا ماده ندارد و زمانی‏‎ ‎‏نیست و احتیاج به مکان ندارد، صرف الوجود است. این قسم در‏‎ ‎‏پیدایش با «کُن» موجود می شود.‏

‏     ‏‏و بعضی دیگر از موجودات مکانی و زمانی و صاحب ماده اند.‏‎ ‎‏این گونه اشیاء، در پیدایش اضافه بر لفظ امر «کُن» محتاج معدات و‏‎ ‎‏سیر تکاملی است، مانند انسان که چون مکانی و زمانی و صاحب‏‎ ‎‏ماده است، در پیدایش احتیاج به پدر و مادر دارد، و این پیدایش‏‎ ‎‏ومسیر تدریجی را نمی تواند با «کُن» سیر نماید.‏

‏     برای توضیح و تقریب گوییم: آیات قرآنیه در افق فهم ما،‏‎ ‎‏مطالب را به ما رسانده والاّ اگر خداوند متعال با افق خدایی با ما‏‎ ‎‏تکلم می فرمود ما اصلاً نمی فهمیدیم. مثلاً اگر حکیم و عاقلی‏‎ ‎‏بخواهد با طفلی گفتگو نماید ناچار باید خود را تنزل داده و زبان‏‎ ‎‏در افق فهم او بگشاید.‏

‏     و مخفی نماند: که وضع الفاظ بر اساس فهم ارباب معانی بوده‏‎ ‎‏والاّ دایرۀ وضع نزد حکما اعم از این است. مثلاً امر در نظر اهل‏‎ ‎‏بساطت همان فرمان قولی است، ولکن به نظر ارباب حکمت‏‎ ‎‏وسیع تر از آن است. و بالجمله: امر در نظر ما این است که در‏‎ ‎‏صورت اراده بر تحقق شی ء، غیر را تحریک نموده و به قول، او را‏‎ ‎‏به طرف تحقق شی ء منبعث دارد. چون امر در نظر ما کودکان این‏‎ ‎‏است لذا قرآن فرموده است: (إنَّمَا أمْرُهُ إذَا أرَادَ شَیْئاً أنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ‏‎ ‎‏فَیَکُونُ)‏‎[76]‎‏ کسی که در خواب است گمان می کند هنگامی که ذات‏‎ ‎‏احدیت خواست شیئی متحقق گردد با گفتار به او می فرماید:‏‎ ‎‏«باش» ولی به آن کسی که از خواب بیدار است و خواسته چشمان‏‎ ‎‏خواب آلوده را هم قدری بیدار کند، فرمود: «أمر الله لا بلفظة و لا‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 950
‏بقول و لا بتفکّر ...».‏‎[77]‎

‏    ‏‏برای آنکه امر خدا معلوم شود مثالی که تقریب به ذهن نماید‏‎ ‎‏ذکر می کنیم: اگر چه آن مرد گفت: «خاک بر فرق من و تمثیل من».‏

‏     مثلاً نوری که این فضا را گرفته، از حیث نور هیچ تحدیدی و‏‎ ‎‏تعینی ندارد، بعد از آنکه این نور به عالم طبیعت تابید، تعینات از‏‎ ‎‏این طبیعت حاصل گردیده و طبق این امکنه، انوار تعینات به خود‏‎ ‎‏گرفت؛ مربّع، مثلث، مدوّر شد. ولکن اگر نظر را از افق این تعینات‏‎ ‎‏بالا برده و از روزنه ای فوق این تعینات به نور نگاه کنیم، یک‏‎ ‎‏حقیقت می بینیم لاغیر. و تمام این تعینات از ذاتِ نور، خارج و این‏‎ ‎‏کثرات از او دور می باشد.‏

‏     از این نور بگذریم و نور الوجود را در نظر بیاوریم، می بینیم‏‎ ‎‏یک حقیقت کاملۀ منبسطه در تمام عالم بوده و آن وجود است.‏‎ ‎‏افاضۀ حق و امر خداوند، افاضۀ این نور وجود است که او را‏‎ ‎‏کلمة النور و کلمۀ نور الوجود خوانند. تعیناتِ وجود و نقص از این‏‎ ‎‏شجرۀ خبیثۀ ماهیات آمده است. اصل کلمۀ نور الوجود، همان‏‎ ‎‏تابش و اشراق نور الوجود است و آن افاضۀ از حق است.این معنای‏‎ ‎‏قول خدایی است. لذا گفته اند: «وأنت الکتاب المبین»،‏‎[78]‎‎ ‎‏«ونحن الکلمات التامّات»‏‎[79]‎‏ و عیسی را «کلمة الحق»‏‎[80]‎‏ گفته اند.‏

‏    ‏‏و اگر این افق تعینات را زیر پا گذارده و از کنگره و اوج نگاهی به‏‎ ‎‏عالم بیاندازیم، صرف الوجود را می بینیم، اگر چه این وجود دارای‏‎ ‎‏مراتب است ولکن این مراتب از خود وجود است و وجود دارای‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 951
‏ماهیت نیست، صرف الکمال است. و این وجود کامل بدون‏‎ ‎‏ماهیت که عبارت از افاضات و اشراقات است در تمام عوالم‏‎ ‎‏منبسط است. و این حقیقة النوریه فی ء وجود حق است که از‏‎ ‎‏کنگرۀ شامخۀ حقیقت خود ظلّی به تمام عالم انداخته است، این‏‎ ‎‏است که آن مرد گفت: «لب بام آمدی و قالیچه تکاندی، قالیچه گرد‏‎ ‎‏نداشت خودت را نمایاندی».‏

‏     خلاصه اینکه: از این نور محسوس بگذر و یک موجودی را‏‎ ‎‏فرض کن که قرب به حق دارد و صرف الکمال است که او در عالم‏‎ ‎‏به اذن الله فعال است و در تمام عالم منبسط است و تعینات را‏‎ ‎‏زیرپا گذار. این است که می توان به عالم جبروت در لسان الهی‏‎ ‎‏حق، عالم امر گفت؛ زیرا تمام نقص ها در آن جَبْر شده، و نقص از‏‎ ‎‏کثرات و تعینات است.‏

‏     این ماده و طبیعت است که در اقصای وجود قرار گرفته، کثراتی‏‎ ‎‏و منیّتی پیدا شده است. می گویی: من اینجا و خواجه حافظ در‏‎ ‎‏شیراز. در این گوشۀ عالم که اشراق در ضعف قرار گرفته، ماهیات‏‎ ‎‏مختلفه و تعینات متعدده حاصل است و آتشهای افتراق زبانه‏‎ ‎‏می کشد. از این روست که اولیاء الله فرموده اند: «جزنا و هی‏‎ ‎‏خامدة»‏‎[81]‎‏ آمدیم و گذشتیم از عالم طبیعت در صورتی که خاموش‏‎ ‎‏بوده است. خود را به این کثافات و کثرات آلوده نکردند. و شیخ‏‎ ‎‏اشراق می گوید: «گاهی خود را می بینم که از ماهیت تجرید‏‎ ‎‏کرده ام».‏‎[82]‎

‏    ‏‏و بالجمله: اهل الله به این وجود منبسط قریب و اول مرتبۀ ظلّ‏‎ ‎‏احدیت که در کمال است و اظلال دیگر از او هستند، عالم امر‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 952

‏گفته اند که از کثرت قرب، مندک ومستهلک در نور احدیت است.‏‎ ‎‏بلکه انوار اسفهبدیه که منصب فعالیت دارند ـ می توان گفت این‏‎ ‎‏لفظ از عجم گرفته شده؛ زیرا آنها به صاحب منصب، سپهبد‏‎ ‎‏گویند ـ بدون ماهیت و دارای بسط و مرتبۀ عالی وجودند و از منشأ‏‎ ‎‏بینونت ندارند؛ زیرا مناط بینونت ماهیات که ماده است ـ اعم از‏‎ ‎‏اینکه ماده خارجیه باشد یا عقلیه ـ در آنها مفقود است. این است‏‎ ‎‏مجرد وجود که امر الله است «و کلمة کن الوجودیة النوریة».(482)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عالم خلق

‏در عالم عقلی، تعلق به اجسام اصلاً نیست و ماهیّت در آنها‏‎ ‎‏محکوم و مقهور در تحت سطوع نور حق است و نقص امکانی در‏‎ ‎‏آن عوالم منجبر به کمال وجوبی است. و از این جهت شاید، عالم‏‎ ‎‏آنها را جبروت گویند.(483)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عالم خلق

‏إنّ کلّ ما له تعلّق بالمادة ـ أیّ تعلّق کان ـ تعلّقاً ذاتیّاً أو تعلّقاً فعلیّاً،‏‎ ‎‏سواء کان من القوی المنطبعة فیها النازلة فی منزلها الهابطة عن عالم‏‎ ‎‏القدس الراحلة عن محلّ الاُنس، أو من الموجودات المتوسطة‏‎ ‎‏والقاطنین فی البرازخ الملزومة لصفات المادّة وحیثیّاتها، أو من‏‎ ‎‏العوالی والملائکة السماویّة ـ المتعلّقة بها تعلّقاً تدبیریّاً ـ هو من عالم‏‎ ‎‏الخلق، ویُطلق علیه اسمه ویظهر فیه رسمه، ویکون إطلاقه علیه‏‎ ‎‏شائعاً فی لسان أرباب الحکمة والمعرفة وأهل بیت الوحی والنبوّة.‏

‏     نعم، هذا حقّ فی المرتبتین السابقتین اللّتین عرفتهما فی تلک‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 953

‏المُسودّات، وبالخُصوص المرتبة الاُولی الّتی هی نفس المشیّة الّتی‏‎ ‎‏هی حقّ مخلوق به.‏‎[83]‎‏(484)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تعینات فیض اقدس و فیض قیومی حق

‏الجَوْهَر هُوَ الوُجُود المنْبَسِط وَ الظّهُور القیّومی مِنَ الحَضْرةِ الإلهیَّة وَ‏‎ ‎‏هُوَ ظلّ الفیْض الأقْدَس الأحَدی او الإسْم الأعْظم بِالوجْهة الغیْبیَّة‏‎ ‎‏الأحَدیَّة وَ الأعراض تعیّنات الفیْض القیّومی مِنَ العَقْل الی الهَیُولی‏‎ ‎‏ظِلّ التّعیّنات الأسْمائیَّة فِی الحَضْرَةِ الواحدیَّة وَ الجَواهِر دائماً‏‎ ‎‏مُکتنفات بِالتّعیّنات العَرضیّة و هی محجُوبة بها و مختفیَة تحْت‏‎ ‎‏اسْتارها کما انَّ الفیضَ الأقدَس الأحَدی مَحجُوبٌ بِالأسماءِ الإلهیّة‏‎ ‎‏و تحْت اسْتارها.‏‎[84]‎‏(485)‏

‏ ‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 954

تفسیری در باب خلق شش روزه آسمانها و زمین

‏امّا آیۀ شریفۀ چهارم‏‎[85]‎‏ اشاره به خلق سماوات و ارض است در‏‎ ‎‏شش روز، و استوای بر عرش است. و عقول ارباب عقل در تفسیر‏‎ ‎‏این آیۀ شریفه متحیر است، و هر کس به حسب مسلک خود در‏‎ ‎‏علم و عرفان طوری تفسیر نموده. چنانچه علمای ظاهر گویند‏‎ ‎‏مقصود از خلق در شش روز آن است که اگر تقدیر شود در زمان، با‏‎ ‎‏شش روز مطابق شود. و جناب فیلسوف عظیم الشأن،‏‎ ‎‏صدرالمتألهین، قدس سرّه، آن را تطبیق نموده به ایام ربوبیت، که‏‎ ‎‏هزار سال است؛ و منطبق فرموده از زمان نزول آدم تا زمان طلوع‏‎ ‎‏شمس محمدی، صلّی الله علیه و آله، را، که شش هزار سال است،‏‎ ‎‏بر ایام ستّه؛ و ابتدای طلوع یوم الجمعة و یوم الجمع، که یوم سابع‏‎ ‎‏و اوّل روز قیامت و ابتدای استوای رحمان بر عرش است، دانسته.‏‎ ‎‏و اجمال آن را در شرح اصول کافی و تفصیل آن را در کتاب تفسیر‏‎ ‎‏خود بیان نمودند.‏‎[86]‎‏ و بعضی از اهل معرفت ایام ستّه را عبارت از‏‎ ‎‏مراتب سیر نور شمس وجود در مَرائی نزول و صعود دانسته.‏

‏     و به حسب مسلک عرفانی، مراتب نزول وجود تا اخیرۀ نزولْ‏‎ ‎‏[‏‏که‏‏]‏‏ مرتبۀ احتجاب شمس وجود است در حجب تعیّنات؛ و آن‏‎ ‎‏حقیقت «لیلة القدر» است. و ابتدای یوم قیامت از اولین مرتبۀ‏‎ ‎‏رجوع مُلک به ملکوت و خرق حجب تعینات تا اخیرۀ مراتب‏‎ ‎‏ظهور و رجوع، که ظهور تامّ قیامت کبری است. این شش یوم که‏‎ ‎‏خلق سماوات و ارض در آن تمام شده و منتهی به عرش الله و‏‎ ‎‏عرش الرحمن، که غایة الغایات استوا و استیلا و قهّاریت حق‏‎ ‎‏است، می شود، در عالم کبیر مراتب ششگانه صعودی است؛ و‏‎ ‎‏عرش استوای حق، که ظهور به قهّاریت تامّه و مالکیت است،‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 955
‏مرتبۀ مشیت و فیض مقدس رحمانی است که ظهور تامّ او پس از‏‎ ‎‏رفع تعینات و فراغ از خلق سماوات و ارضین است. و تا وجود‏‎ ‎‏سماوات و ارض متحقق است، خَلق آنها پیش اهل معرفت تمام‏‎ ‎‏نشده به مقتضای کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ،‏‎[87]‎‏ و به مقتضای عدم تکرر‏‎ ‎‏در تجلی. و در انسان کبیر و عالم اکبر مراتب ستّه و لطیفۀ سابعۀ آن‏‎ ‎‏عرش الرحمن است که مرتبۀ قلب حقیقی باشد. و اگر مخافت‏‎ ‎‏تطویل نبود، بیان انسبیت این وجه را از سایر وجوه به وجه‏‎ ‎‏مستفیض بیان می کردم. گرچه علم کتاب الهی پیش حق تعالی و‏‎ ‎‏مخصوصین به خطاب است، ولی ما به حسب احتمال و مناسبات‏‎ ‎‏سخن می گوییم، بعد از تعذر حمل بر ظاهر آن.‏

‏     و در این مقام احتمال دیگری است که مضادت با این بیان‏‎ ‎‏عرفانی ندارد. و آن به حسب هیئت عصر حاضر است که ابطال‏‎ ‎‏هیئت بطلمیوسیه را کرده است. و آن این است که غیر از این‏‎ ‎‏منظومۀ شمسی که ما داریم، منظومات شمسیۀ کثیرۀ دیگری است‏‎ ‎‏که عدد آنها را کسی نتواند احصا کند ـ چنانچه تفصیل آن در کتب‏‎ ‎‏هیئت جدیده است: مراد از سماوات و ارض همین منظومۀ‏‎ ‎‏شمسی و مدارات کواکب و خود آنها باشد؛ و تحدید آن به شش‏‎ ‎‏روز حسب منظومۀ شمسی دیگری باشد. و این احتمال از تمام‏‎ ‎‏احتمالات اقرب به ظاهر است ولی مصادم با احتمالات عرفانیه‏‎ ‎‏نیست، زیرا آن به حسب بطنی از بطون قرآن است.(486)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ظاهر دانستن عالم، کفر در ظهور

‏الکفر بکلّ شیء هو إخفاء ما یستحقّ ذلک الشیء ذاتاً أو صفةً أو‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 956

‏فعلاً، فالاعتقاد بأنّ العالم ظاهر فی مُقابل ظهور ربّ الأرباب کفر‏‎ ‎‏بالشیطان مع کونه شرکاً بالرحمن.‏

‏     ‏‏بیان ذلک: أنَّ لمراتب الموجودات من مطالع عوالم الأنوار‏‎ ‎‏المشرقة إلی غواسق صیاصی الأقطار المُظلمة ـ ظلاً نورانیّاً ووجهاً‏‎ ‎‏حقانیّاً إلی عالم القُدس والطهارة، وظلاً ظلمانیّاَ ووجهاً شیطانیّاَ إلی‏‎ ‎‏معدن الخِسّة والکُدورة: ‏

‏     أمّا الوجه النورانی فهو الذی اُفیض من حضرة الجمع بالفیض‏‎ ‎‏المُقدّس الإطلاقی والظلّ المُمتدّ الرحمانی، قال تعالی: (مَا مِن دَابَّةٍ‏‎ ‎‏إلاّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِها).‏‎[88]‎‏ وقال: (ألَم تَرَ إلَی رَبِّکَ کیَفَ مَدَّ الظِلَّ).‏‎[89]‎

‏    ‏‏قال عزّ من قائل: (وَالله ُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فأحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ‏‎ ‎‏مَوْتِهَا).‏‎[90]‎

‏    ‏‏فالماء النازل من سماء الإلهیّة إلی أرض الخلقیّة لإحیاء‏‎ ‎‏الأموات، والظلّ الممدود إلی هیاکل المُمکنات، والهویة الآخذة‏‎ ‎‏بناصیة الهالکات، هو وجه الله الباقی المُشار إلیه بقوله عزّ شأنه:‏‎ ‎‏(کُلُّ شیءٍ هَالِکٌ إلاّ وَجْهَه)‏‎[91]‎‏ و(کُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ وَیَبْقی وَجْهُ ربِک‏‎ ‎‏ذُوالجلالِ والإکرام).‏‎[92]‎

‏    ‏‏وأمّا الوجه الظلمانی والظلّ الشیطانی المُشار إلیه بقوله تعالی:‏‎ ‎‏(إنْ هِیَ إلاّ أسماء سمّیتموها أنتم وآباؤُکُم ما أنزلَ الله ُ بِها من‏‎ ‎‏سُلطان)‏‎[93]‎‏ فهو جهة النفسیّة والتعیّنات الذاتیّة وشیئیّة الماهیّة.‏‎ ‎‏وبالجملة: جهة الغیریّة والسوائیّة ووجهته الناقصة الداثرة الهالکة،‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 957
‏وبالآخرة جهة الدنیا الدنیّة المنکوسة.‏

‏     ومعلوم أنّ العالم الذی هو ما سوی الله ـ وعبّر عنه هذا العارف‏‎ ‎‏الجلیل والشیخ الکامل النبیل قدّس سرّه بالشیطان ـ هو جهة‏‎ ‎‏السوائیّة والغیریّة المُظلمة، وإلاّ فالجهة النوریّة هی وجه الله الباقی‏‎ ‎‏الفانی فی الحقّ المُتعال، فهو لیس من العالم فی شیءٍ، بل مقام‏‎ ‎‏اُلوهیّة الربّ الحکیم وقیّومیّة الحقّ العلیم.‏

‏     فإذا قد دریت ذلک حقّ الدرایة، وفکّرت فیه إلی النهایة، فاعلم‏‎ ‎‏أنّ العالم غیب ما ظهر قطّ، والحقّ ظاهر ما غاب قطّ وهذا هو مُراد‏‎ ‎‏«صاحب الفتوحات» کما نبّه علیه أخیراً، فعلی هذا الکفر بالله هو‏‎ ‎‏اعتقاد أ نّه تعالی شأنه غیب فحسب أو ظاهر فحسب، وأمّا الکفر‏‎ ‎‏بالشیطان هو اعتقاد أ نّه ظاهر فی مُقابل ظهور رب الأرباب، فإنّ‏‎ ‎‏الظهور هو الوجه النورانیّ، وقد عرفت أ نّه من قبل الرحمن ولیس‏‎ ‎‏من العالم فی شیء، ولا یکون عن هذا الشرک خالصاً إلاّ من یری‏‎ ‎‏استهلاک جمیع الموجودات ذاتاً وصفة وشأناً فی الحقّ القیّوم، بل‏‎ ‎‏التوحید التام هو التحقّق بهذا المقام.‏‎[94]‎‏(487)‏

‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 958

  • . و او با شماست هر کجا باشید (حدید / 4).
  • . اگر با ریسمانی به سوی زمینهای زیرین فرستاده شوید، بر خدا فرود می آیید؛ علم الیقین؛ ج 1، مقدمه قیصری، فصل اول، ص 54، با کمی اختلاف.
  • . تمام بیت این است:     چون که بی رنگی اسیر رنگ شد     موسی ای با موسی ای در جنگ شد (مولوی)
  • . تمام بیت این است:     غلام همّت آنم که در زیر چرخ کبود     از آنچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است (حافظ)
  • . خدایا، کمال بریدگی از خلق به سوی خودت را به من ببخش، و دیدۀ دلمان را با روشنایی نگاهش به سوی تو، نورانی فرما، تا جایی که دیدگان دلها پرده های نور را دریده و به معدن عظمت تو رسد، و روانهایمان به عزّ قدس تعلّق یابند؛ اقبال الاعمال؛ ص 687 ؛ مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد؛ ص 374.
  • . خدایا، من را از آنان قرار ده که صدایشان زدی پس، اجابت کردند، و به ایشان نظر کردی پس، در برابر جلال تو مدهوش گشتند.
  • . سَمِعْتُ امیرالمؤمنینَ (ع) یَقُولُ: اَنا عَیْنُ الله ِ وَ اَنا یَدُالله ِ وَ اَنا جَنْبُ الله ِ وَ اَنا بابُ الله ِ (هاشم بن ابی عماره گوید: از امیرالمؤمنین شنیدم که می فرمود: منم چشم خدا، منم دست خدا، منم جنب خدا، منم درب خدا)؛ اصول کافی؛ ج 1: کتاب التوحید؛ «باب نوادر»، ص 199، ح 8.
  • . قال ابوعبدالله (ع): ... وَ هُوَ تَقَعُ فی یَدِالرَبِّ تَبارَکَ و تَعالی قَبْلَ اَنْ تَقَعَ فی یَدِ الْعَبْدِ (صدقه در دست پروردگار تبارک و تعالی قرار می گیرد، پیش از آنکه در دست بنده قرار گیرد)؛ فروع کافی؛ ج 4: کتاب الزکاة؛ «باب صدقة اللیل»، ص 3، ح 3.
  • . حضرت امام با دست خود را بالا قرار دادن، به این حالت اشاره می کنند.
  • . فرقی بین تو و آنها (نشانه های تو) نیست، مگر آنکه آنان بندگان و آفریدگان تو هستند و ادارۀ امور آنها به دست توست؛ اقبال الاعمال؛ ص 646 (دعاهای هر روز ماه رجب).
  • . اصول کافی؛ ج 1: کتاب التوحید؛ «باب النسبة»، ص 93، ح 3.
  • . من گوش و چشم و دست او شوم؛ اصول کافی؛ ج 2: کتاب ایمان و کفر؛ «باب من اذی المسلمین»، ص 352، ح 8.
  • . نور / 35.
  • . تمام بیت این است:     ما عدمهاییم هستی ها نما     تو وجود مطلق و هستی ما (مولوی)
  • . اسفار اربعه؛ ج 6، «سفر سوم»؛ موقف اول، فصل 12، ص 110 ـ 118.
  • . حدید / 4.
  • . حدید / 3.
  • «زیرا اصل تأثیر شی ء به حسب اقتضای آن، با تکیه بر این امر است که وجود یکی از دو امر متضایف ـ از آن جهت که مضاف است ـ اقتضای وجود [امر] دیگر [طرف تضایف] را می کند، مانند اله نسبت به مالوه و رب نسبت به مربوب».     اینکه گفته: «بنابر اینکه وجود یکی...» تا آخر، این، بنایی نادرست و مبنایی غلط و باطل است؛ زیرا که تأثیر و تأثر میان حق و خلق و علّت و معلول از باب تضایف نیست؛ بلکه اضافه اشراقیه و نور منبسط و فیض محیطی است که در آن، اضافه بر مضاف و فیض بر مستفیض تقدّم بالحقیقة دارد. بله، تضایف میان مفاهیم است، مانند مبدأ تأثیر بودن علّت و اثرپذیر بودن معلول و مثالهای دیگر؛ امّا نسبت میان ظاهر و مظهر چیزی است غیر از آنچه اکثر مردم فهمیده اند و عقول درک کرده اند؛ بلکه ادراک این نسبت مثل ادراک [خود] ظاهر و مظهر، امری ذوقی و شهودی است که در جای خود و در نزد اهلش با برهان به اثبات رسیده است.
  • «آگاه باش آنچه به آن «جز حق» یا «مسمّای عالم» گفته می شود، نسبت به حق، مانند سایه نسبت به شخص [صاحب سایه] است».     دربارۀ اینکه گفته: «مانند سایه» بدان که عالم از حیث اعیان و حقایقش مانند سایه، و از حیث وجودش خود سایه است؛ زیرا که سایه در واقع همان وجود انتسابی ای است که نادان گمان می کند از آن عالم است، در حالی که عارف نظر دیگری دارد.     «... پس، عالم نسبت به حق تعالی مانند سایه است نسبت به صاحب سایه، و این تشابه بدان سبب است که سایه وجود ندارد الاّ به [وجود] صاحب سایه و عالم نیز [نسبت به خداوند] همین گونه است».     در باب اینکه گفته: «برای سایه وجودی نیست جز به [واسطه] صاحب سایه» تا آخر، بلکه خود سایه اساساً هیچ وجودی ندارد و وجودش، وجود خیالی است؛ زیرا سایه عبارت است از نور نگرفتن محل از نور شی ء منیر، لکن گمان می شود که سایه هم خود چیزی [مستقل] است با اینکه در واقع، هیچ نیست؛ به همین ترتیب، در مورد «عالم» گمان می شود که امری است که وجود دارد، در حالی که [واقعاً و با نظر به] حقایق عرفانی، موجود نیست: بدان، همه چیز غیر از «الله » باطل است.
  • . ق / 37.
  • . انفال / 17.
  • وقتی سالک الی الله و مجاهد راه حق به این مقام می رسد و حق برای او در مظاهر خلقی تجلی می کند، بدون اینکه از حق یا خلق محجوب ماند، بلکه [تجلی] به نحو وحدت در لباس کثرات و کثرت در عین وحدت در این هنگام، از ورای حدود و رسوم، درهایی از معرفت و علوم و اسرار الهی به روی او باز می گردد که از جمله آنهاست [شناخت] حقیقت «امر بین الامرین» که از ناحیه حکیم علیم بر زبان رسول مکرم و خاندان بزرگوارش ـ علیهم السلام ـ و از سوی ربّ رحیم وارد شده است؛ و فهم این حقیقت و ادراک سرّ و حقیقتش جز برای «هر صاحب دل و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد» میسور نیست.     چنین انسانی به چشم بصیرت و تحقیق و بدون [گرفتاری در] پرده تقلید و حجاب تعصّب می بیند هر یک از موجودات با ذات و قوای ظاهری و باطنی شان از شئون و جلوه ها ظهور و تجلیّات حقند، و خداوند تعالی و تقدس با والایی مقامش و به دور بودن از هم جنسی آفریدگانش و دوری او از پوشیدن لباس تعیّنات، در مظاهر خلقیه و در آینۀ بندگان ظاهر گردیده است؛ و او اوّل و آخر و ظاهر و باطن است. افعال و حرکات و تأثیرات در مظاهر موجودات همه از اوست. پس، حق فاعل است به فعل بنده و نیروی بنده ظهور نیروی      خداست: «تیر نینداختی آنگاه که تیرافکندی، بلکه خداوند تیرافکند.» پس، تمامی ذات موجودات و صفات و خواستها و اراده ها و آثار و حرکات از شئون ذات حق و صفت او و سایه مشیّت و ارادۀ او و بروز نور او و تجلی اویند؛ و همه لشکریان او و درجات قدرت او هستند؛ و حق، حق است و خلق، خلق؛ و حق تعالی در آنها ظاهر و آنان مرتبۀ ظهور اویند. ظهور تو به من است و وجود من از تو.
  • پس، هر یک از مراتب وجود، مقام علم و قدرت و اراده و سایر اسما و صفاتند، بلکه هر یک از مراتب از جمله اسمای حقّند. پس، خداوند با وجود تقدّسش [از آمیختگی با اشیاء]، در تمام اشیاء ظاهر است و با وجود ظهورش [در اشیاء]، از تمامی آنها مقدس و منزّه است. فلذا عالم مجلس حضور حق است و موجودات، حضّار مجلس او.
  • حقیقت مقدس الهی با وجود ظهور و تجلی اش در همۀ آینه های وجودی در عوالم غیب و شهود، از جمیع تعینات مبرا، و از همۀ نواقص منزّه است. با همه چیز همراه است نه به نحو تداخل و غیر از هر چیز است نه به گونۀ خدایی.
  • . اسراء / 84.
  • . فرقان / 45.
  • . قصص / 88.
  • پس، خدای متعال نور است بدون شائبۀ ظلمت، کمال است بدون غبار منقصت، و روشنایی است بدون اختلاط با تیرگی؛ زیرا او وجود بدون عدم و انیّت بدون ماهیت است؛ و عالم به اعتبار اینکه علامت او و منسوب بدوست و سایۀ گستردۀ خداوند بر ذوات ظلمانی و رحمت واسعه بر زمینهای هیولایی است، نور و بهاء و اشراق و ظهور است:     «بگو هر کس بر طبق شاکلۀ خود عمل می کند»، و سایۀ نور هم نور است: «آیا نمی بینی که پروردگارت چگونه سایه را بگسترانید؟» و به اعتبار نفس خود، هلاکت و ظلمت و وحشت و نفرت است: «همه چیز نابود شونده است جز وجه حق تعالی»، و وجه باقی [اشیاء] بعد از نابود شدن تعینها و فنای ماهیات، عبارت است از جهت وجوبی که در آنها هست که در تقوم و تحقق، مستقل نیست و مستقلاً حکمی ندارد و اشیاء از این نظر، خود او هستند و از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت شده که: «اگر با ریسمانی به سوی زمینهای فرودین پایین روید، بر خداوند فرو خواهید آمد».     پس خداوند، او مطلق و روشنایی تام است، هیچ هویت و روشنایی ای برای غیر او وجود ندارد؛ و عالم از جهت غیر بودنش، نه روشنایی دارد نه هویت، نه وجود و نه حقیقت، و خیال اندر خیال است.
  • . ابن عربی قبل از این عبارت می گوید: [الشی ء الواحد یتنوّع فی عیون الناظرین، هکذا التجلی الالهی، فان شئت....] که ترجمه آن به اضافه ترجمه متن به این ترتیب است.
  • [شی ء واحد در دید ناظران، گوناگون می شود و تجلی الهی نیز چنین است] بنابراین، می توانی بگویی که خداوند در این امر تجلی کرده و نیز می توانی بگویی عالم از حیث نظر کردن به آن مانند حق است در تجلی نمودن؛ یعنی اگر به ظهور وحدت در کثرتها بنگری، حکم خواهی کرد که حق همین گونه تجلّی کرده است و اگر به ظهور کثرتها در وحدت بنگری، حکم می کنی که عالم مانند حق به صورتهای مختلف تجلّی کرده است.
  • چنانچه نزد خردمندان روشن است قیاس کردن ظهور حقیقت الهی در مظاهر خلقی به [ظهور کلی] طبیعی در افراد [خود] قیاسی مع الفارق است، مگر بر بعضی اعتبارات بعید و دور از ذهن.
  • نسبت تمام مراتب وجود به حق تعالی جز نسبت ناچیزترین اشیاء به غیر متناهی نیست؛ بلکه اصلاً میان حق تعالی شأنه و موجودات نسبتی نیست.
  • بدان که ذات از آن نظر که ذات است هیچ گونه تعیّنی ندارد؛ زیرا تعیّن از آثار تجلیّات اسمایی است، و اولیّن تعیّن، تعیّن به اسمای ذاتی در حضرت احدیّت غیبی است، و حضرت احدیّت با این خصوصیت از دیگر حضرات متمایز گردید. سپس با این تعیّن [حضرت احدیّت] مبدأ تجلّی اسمایی شد و تجلیات اسمایی در حضرت علمیّه رخ داد و هر اسمی به مقام مخصوص خودش متعیّن شده.     تعیّن گاه وجودی است مانند تعیّن به اسمای جمالیّه و گاه عدمی است مانند تعیّن به اسمای جلالیّه، و گاه نیز مرکب است، بلکه در همۀ تعیّنات شائبۀ ترکیب می رود. پس، در واقع تحت هر جمالی جلالی است و بالعکس [تحت هر جلالی، جمال است.] نیز، گاه تعیّن فردی است؛ مانند تعیّن به اسمای بسیط، و گاه جمعی است؛ و تعیّن جمعی گاه محیط است و گاه غیر محیط؛ و آنکه احدیّت جمع تعیّنات را داراست اسم اعظم و انسان کامل می باشد.
  • ذات با تعینی از تعینات اسمایی منشأ ظهور عالمی مناسب با آن تعیّن می باشد؛ مانند تعیّن یافتن ذات به اسم «رحمان» برای بسط وجود؛ و به اسم «رحیم» برای بسط کمال وجود؛ و به اسم «علیم» برای ظهور عوالم عقلی، و به اسم «قدیر» برای بسط عوالم ملکوت؛ و برای اینکه اسم، همان ذات با تعیّنی است که سرچشمۀ ظهور عالمی از عوالم و حقیقتی از حقایق است، اسمای خدا توقیفی می باشد.
  • تعیّن ثانی، عبارت است از مقام واحدیت، چنانچه تعیّن اوّل مقام احدیت است.
  • «و گمان من این است که تعیّن ثانی، چون برزخ جامع است میان احدیت و واحدیت، بلکه از آنجا که در طرف وحدت، مشتمل بر قوۀ نسبت احدیت با سرایت واحدیت است و در طرف کثرت مشتمل بر نسبت واحدیت با سرایت احدیت است. از دو جهت، چنانچه در سابق بیان همه آنها گذشت، لذا اعتبار عمائیت، که عبارت است از برزخیت جامع نسبت به حقایق الهی و حقایق ممکن، صحیح است...».     دربارۀ اینکه گفته: «و گمان من این است که تعیّن ثانی» تا آخر؛ تحقیق در این باره چنین است که حقیقت عمائیه و نفس رحمانی دارای حقیقتی است و رقیقه ای، و دارای باطنی است و ظاهری و غیبی و شهادتی، چنانچه در مورد تمامی حقایق الهی و اسمای ربوبی نیز مطلب به همین ترتیب است؛ امّا حقیقت و باطن و غیب این دو عبارت است از «فیض اقدس» و «تجلی اول»، لکن به اعتبار برزخیت واحدیت جمعی به آن «عماء» گویند و به اعتبار ظهور در کثرات اسمایی ذاتی «نفس الرحمان»، نامیده می شود و رقیقه و ظاهر و شهادت این دو عبارت است از تجلی ظهوری فعلی و فیض مقدس و وجود منبسط. با این توضیح که به اعتبار برزخیت به آن «عماء» می گویند و به اعتبار بسط و ظهور در مراتب تعینات آن را «نفس الرحمان» می نامند. پس، مطلب را نیک دریاب و از شاکرین باش و در زمرۀ غافلان مباش.
  • «پس تجلی اوّل، حضرت احدیت جمع و وجود است و تعیّن اوّل آن و قابل اوّل و مقام اوادنی [همگی] کنایه از آن هستند، و تجلّی دوّم ـ که متضمن تمیّز حقایق و مراتبی است که حکمشان در حضرت تعیّن اول مستهلک است و ظاهر شده بر مثال نفس پراکنده و منتشر است که خود، صورت تجلی اول و ظل جامع جمیع اعتبارات و تعیّنات اوست ـ مرتبۀ الوهیت و حضرت قاب قوسین نامیده می شود و تعیّن او، تعین ثانوی است و او قابل ثانی جامع میان اجمال و وحدت است...».     و مقام قاب قوسین عبارت است از تعیّن ثانی و قابل ثانی برای این تجلی ثانی که جامع همۀ اعتبارات است، چنانچه مقام تدلی عبارت است از قابل فیض منبسط ظهوری و وجود بسیط نوری.
  • . حضرت امام به تفاوت دیگری میان فیض اقدس و فیض مقدس نیز اشاره کرده اند که برای کاملتر شدن این مطلوب ذیلاً به آن می پردازیم. (ایشان در موارد دیگری از کتاب تعلیقات علی شرح فصوص الحکم از جمله در صفحات 169، 183 نیز به این مطلب اشاره کرده اند).     ... کما انّ تنوّع التّجلّیات قد یکوُن بحَسَب اختلاف الأِسْتعْدادات کذلِکَ قد یکونُ اختلاف الأِسْتعْدادات حَسَب تنوّع التَّجلّیات و یمْکن انْ یَکونَ الأوّل بحَسَب الفیْض المقدّس والثّانی بحَسَبِ الفیض الأقْدَس کَما قال الشّیْخ وَالقابل منْ فیضهِ الأقدس. (همان گونه که تنوّع تجلیات، گاه به حسب اختلاف استعدادهاست برخی اوقات نیز اختلاف استعدادها بر حسب تنوع تجلّیات است، و ممکن است که تنوّع تجلّیات به حسب فیض مقدس، و اختلاف استعدادها به حسب فیض اقدس باشد؛ چنانچه شیخ گفته و قابل از فیض اقدس حق تعالی است)؛ تعلیقات علی شرح فصوص الحکم؛ ص 200.
  • . یس / 82.
  • بدان که «اعیان ثابته» عبارتند از تعیّن تجلیّات اسمایی در حضرت واحدیت، و تجلّی در آن حضرت به فیض اقدس است و متجلّی، ذات مقدس است به اعتبار تعیّن غیبی احدی از اسمای مستأثره در هویت غیبیۀ عمائیّه ـ و این به حسب یکی از اعتبارات [ممکن در این مورد] است ـ و چیزی که در حضرت واحدیّت تجلّی برایش واقع می شود اوّلاً، اسما محیط و ثانیاً، اسما محاط هستند؛ و «اعیان» تعیّنات تجلّی و یا تعیّنات اسمایی اند، به دو اعتبار؛ پس تجلّی برای اسما، بالذات، و برای اعیان، بالتّبع است، همچنان که تجلیّات عینی به حسب فیض مقدس نیز، طابق النعل بالنعل همین طورند، با این تفاوت که در اینجا متجلّی، ذات است به حسب مقام الوهیّت و تجلّی فیض مقدس است و متجلّی له وجودات خاصه؛ و ماهیات که در واقع همان اعیان خارجی هستند، به دو اعتبار، تعیّن تجلیات و یا متجلی له می باشند، و تجلّی برای هویات وجودی، بالذّات است برای ماهیّات، بالتّبع و اگر از اصحاب سرّ باشی می توانی بگویی که تجلیّات به فیض اقدس، تجلیّات اسمایی و صفاتی است، بلکه [در اصل] همۀ تجلیّات، تجلیّات ذاتی است: «هیچ جنبنده ای نیست جز اینکه او زمامش را به دست دارد، همانا پروردگارم بر صراط مستقیم است».     همچنین می توانی بگویی که آینه های تجلیّات عبارتند از اعیان ثابت در علم و عین، چنانکه طریقۀ عرفای شامخ همین است.     اما اسما و صفات در [عالم] علم و عین، مندک الهویه در تجلّی به فیض اقدس و فیض مقدّس هستند. پس، از حضرت ذات به فیض اقدس و مقدّس فرمان صادر شد و اعیان اطاعت امر کردند و ایجاد شدند: «همانا امر او چنین است که وقتی اراده چیزی را می نماید به او می گوید شو، پس می شود.»
  • تجلی اسمایی به فیض مقدس، «قولی» است به اعتبار شکافتن گوشهای ممکنات و اعیان، و «فعلی» است به اعتبار ظاهر ساختن کمال و جمال و جلال او، و «حالی» است به اعتبار استهلاکش در حضرت اسما و صفات و ذات؛ و تجلی به فیض اقدس «قولی» است به اعتبار شکافتن گوشهای اسما، و «فعلی» است به اعتبار ظاهر ساختن آنچه از اسمای ذاتی در سر احدی [نهان ]است و «حالی» است، که [دلیل آن] روشن و آشکار است.
  • چون حبّ ذاتی به مشاهدۀ ذات در آینۀ صفات تعلّق گرفت عالم صفات را ظاهر فرمود و به تجلّی ذاتی، اولاً در آینه ای جامع در حضرت واحدیّت، تجلّی نمود و سپس در آینه های دیگر، به ترتیب استحقاق و سعه و ضیق آنها، پس از آن، حبّ به دیدن ذات در [عالم] عین تعلّق گرفت، بنابر این [خداوند] از پس حجابهای اسمایی در آینه های خلقی تجلّی فرمود و در نتیجه، عوالم مختلف را با ترتیبی منظم، ظاهر نمود و در آینه ها ظهور فرمود، با روشی منظّم، ابتدا در آینۀ اتم اعظم به اسم اعظم و بعد از آن در آینه های دیگر، به ترتیب وجودی آینه ها از ملائکه مقرب و ملائکه بهم صافین تا آخرین و نازلترین عوالم ملک و شهود، از بالا به پایین.
  • . زمر / 69.
  • . نساء / 79.
  • . حدید / 3.
  • . اقبال.
  • اوّل ـ جلّ مجده ـ چون خواست در وجودات ظهور فرماید تا نفس خود و کمالات ذاتش را در آینۀ کامل جامعی مشاهده فرماید، به اسم اتم اعظمش که مقام احدیّت جمع دارد تجلی فرمود و آسمان ارواح و زمین اشباح از این تجلّی منور شد. پس، تمام مراتب وجودی و حقایق نزولی و صعودی، ناشی از تعیّن یافتن تجلّی ذاتی حق است که به واسطه اسم اعظم حاصل آمده است؛ و مقام خلافت، مقام دربرگیرنده تمام حقایق الهی و اسمای مکنونۀ مخزونه است؛ لذا چون در وجود حجابی از ناحیۀ رب ودود، نیست پس حجاب از آن تعیّنات و حدود است، و از آنجا که تعیّنی در عالم قدس وجود ندارد پس حجابی هم [از آن ناحیه ]نیست، فلذا ذات حق بذاته در اشیاء ظهور کرده و آسمانها و زمین به اندازه اطلاق او، اشراق یافته اند: «زمین، به وسیله نور پروردگارش منوّر و روشن گردیده»     که [پروردگارش] همان حقیقت اطلاقی جامع جمیع حقایق و تعیّنات مشهود و معلوم در عوالم است، از ناحیه عالم کثرت و جنبه خلقی: «و بدیهایی که به تو می رسد از سوی نفس توست».      پس، هر کس حقیقت استهلاک و فنای وجود منبسط و احاطه قیومی ذات واجب، و عدم نسبت ـ هر گونه نسبتی ـ میان ذات حق و خلق و تنزّه او از جمیع تعیّنات را بداند، می تواند این ظهور ذاتی و تجلّی اسمایی و صفاتی را بشناسد. پس، با اینکه تجلّی به واسطۀ اسما و در قالب ممکنات صورت می گیرد امّا تجلی ذاتی است، بدون آمیختگی با آلودگیهای تعیّنات خلقی و بدون مناسبت و [هم سانی] با ساکنین هر عالمی از مجموعۀ عوالم. پس، به خوبی دریاب و دچار اشتباه نشو.   نور:     همچنان که عالم اعیان ثابته نیز مانعی برای اینکه ظهور ذاتی باشد نیست ـ اگر چه ترتیب، اقتضا می کند که اعیان ظاهر باشند، منتهی قبلاً دانستی که اعیان ثابته در حضرت علمیه مطلقاً موجود نیستند و وجودی، جز «وجود ثبوت» برای آنها متحقّق نیست ـ به همین ترتیب حقایق اعیان ثابته نیز مانع و حجاب ظهور ذاتی و تجلی اسمایی و صفاتی نیستند.     پس، خداوند متعال بدون اینکه هیچ پرده ای میان او و خلقش آویخته شده باشد، در آینه کلّ [موجودات] ظاهر است، همان طور که حق ـ تعالی شأنه ـ فرمود: «اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن» و بالفظ «هو» به حقیقت غیبی مستور در حضرت اسمایی و صفاتی اشاره کرد و فرمود: حقیقت غیبی ای که از تلبّس به اسما و      صفات، تا چه رسد به تلبّس به وجودات زایل شوندۀ ناچیز، منزّه و مبّراست، از حیث حقیقت شریفه اش ظاهر و باطن و اوّل و آخر است، پس ظهور به تمامه از آن اوست و بطون به تمامه [نیز] از آن اوست. هیچ یک از موجودات ظهوری ندارند و هیچ حقیقتی از میان حقایق بطون ندارد، [یا ظهور از آن هیچ یک از موجودات نیست و بطون به هیچ حقیقتی از حقایق تعلّق ندارد]، بلکه اصلاً هیچ یک از موجودات صاحب حقیقت نیستند؛ همان طور که در دعای روز عرفه سیّد و مولایمان حضرت اباعبدالله الحسین ـ روحی له الفداء ـ آمده:      «آیا [ممکن است که] غیر تو را از ظهور بهره ای باشد که تو از آن بهره مند نباشی، تا [بدان وسیله] او مظهر تو شود؟ چه وقت غایب بوده ای تا نیاز به دلیلی داشته باشی که بر تو دلالت کند؟...» تا آخر مطلب، که ولیّ خداوند، درست فرمود.     و به این [ترتیب که بیان شد] یعنی کلام آزادگان که: «عالم خیالی در خیال است» روشن می شود و سخن عارف شیرازی ـ قدّس سره ـ هم ناظر به همین مقام است:مدعی خواست که آید به تماشاگه راز  دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد
  • «در بیان عوالم کلی و حضرات پنج گانه الهی».     اینکه گفته: «و حضرات پنجگانه»، به حضرات خمس به اعتبار ظهور آنها در مظاهر و حضور مظاهر نزد آنها «حضرت» گفته می شود. بنابراین، عوالم [همگی] محاضر ربوبیّت و مظاهر آن هستند و لذا به ذات از حیث ذات، «حضرت» اطلاق نمی شود؛ زیرا در هیچ یک از محاضر و مظاهر، ظهور و حضور ندارد؛ و اما مقام غیب احدی بر حسب اسمای ذاتی و رابطه غیبی احدی که به واسطه سرّ وجودی غیبی میان او و موجودات برقرار است، اسم و مظهر و ظهور دارد و بزودی بیان حضرات را بر طبق مشرب عرفانی خود، توضیح خواهیم داد.     «و اوّلین حضرات کلیّه، حضرت غیب مطلق، و عالم مربوط به آن عالم اعیان ثابته در حضرت علمیّه است».     درباره اینکه گفته: «و عالم مربوط به آن، عالم اعیان است»؛ آنچه شارح دربارۀ ترتیب عوالم گفته مطابق ذوق عرفانی نیست، بلکه نخستین حضرت، حضرت غیب مطلق است یعنی حضرت احدیّت اسمای ذاتیّه، و عالم آن «عالم سرّ وجودی» است که رابطه غیبیّه خاصی با حضرت احدیت دارد و هیچ کس کیفیت این رابطه مکنون در علم غیب خداوندی را نمی داند، و این سرّ وجودی اعم از سرّ وجودی علمی اسمایی و سرّ عینی وجودی است؛ و دومین آن [حضرات] حضرت شهادت مطلقه است که عالم آن «عالم اعیان» در حضرت علمی و عینی است؛ و سوّمین آنها حضرت غیب مضاف است که به حضرت غیب مطلق نزدیک است و این حضرت، وجهۀ غیبی اسمایی است و عالم آن «وجهه غیبیّه اعیانیّه»؛ و چهارمین آنها حضرت غیب مضاف نزدیک به شهادت است که وجهۀ ظاهریّۀ اسمایی است و عالم مربوط به آن «وجهۀ ظاهرۀ اعیانیّه» است؛ و پنجمین آنها حضرت احدیت جمع اسمای غیبیّه و شهادتیّه است وعالم آن «کون جامع» می باشد، و در مورد ترتیب حضرات و عوالم بیان دیگری هم هست که مجال ذکرش نیست.
  • .     توحید؛ ص 103، ح 18 و ص 152 ـ 153، احادیث 10، 11.
  • . از حافظ شیرازی.
  • ای دوست بدان که عوالم کلی پنجگانه ظل حضرات پنجگانه الهی است. پس، خدای متعال به اسم جامعش      بر حضرات تجلّی فرمود و در آینه انسان ظهور نمود: «همانا خداوند آدم را بر صورت خود، خلق فرمود».نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش  خیمه در آب و گل مزرعۀ آدم زد     و او همان اسم اعظم و ظل بلند مرتبه و خلیفۀ خداوند در دو جهان است.     و خداوند [بار دیگر] به فیض اقدس و ظلّ بلند مرتبه اش تجلّی فرمود و در نتیجۀ آن، از غیب مطلق و حضرت عمایی در کسوۀ اعیان ثابته ظهور فرمود؛ سپس به فیض مقدّس و رحمت واسعه و نفس رحمانی از غیب مضاف و کنز مخفی و مرتبۀ عمایی ـ مطابق طریقۀ شیخ عارف ما ـ مدّظله ـ در مظاهر ارواح جبروتی و ملکوتی، یعنی در عالم عقول مجرّده و نفوس کلیّه تجلی فرمود، سپس در آینه های عالم مثال و خیال مطلق، یعنی عالم مثل معلّقه، و سپس در عالم شهادت مطلقه، یعنی عالم ملک و طبیعت.     پس، انسانی که جامع جمیع عوالم و مافیهاست، ظلّ حضرت جامعۀ الهی است و عالم اعیان ظل حضرت غیب مطلق است و عالم عقول و نفوس ظل حضرت غیب مضاف ـ که به مطلق بسیار نزدیک است ـ می باشد و عالم ملک ظل حضرت شهادت مطلق است: «آیا پروردگارت را ندیدی که چگونه سایه را می گستراند» در حضرت اسمایی و اعیان ثابته به ظلّ اقدس، و در حضرت شهادت و عالم ملک و ملکوت و جبروت به ظلّ مقدّس.
  • وجود ـ با کمال احدیتش ـ به شئون ذاتی تجلی کرد و [در اثر آن] تعینات وجودی ظاهر شدند. پس، تعینات مظاهر شئون الهی اند و شئون الهی مظاهر احدیت جمعی؛ بنابراین [آنچه] ظاهر [شده] حق است با تعینات و شئونش.
  • «آن صورتها، از ذات الهی به فیض اقدس و تجلّی اول فائضند و این امر به سبب حبّ ذاتی و طلب کلیدهای غیب ـ که ظهور و کمال آنها را جز او، کس دیگری نمی داند ـ است...».     دربارۀ اینکه گفته: «طلب کلیدهای غیب»؛ «کلیدهای غیب» عبارتند از اسما در حضرت واحدیت و طلب این کلیدها از هویت غیبی به واسطۀ حبّ ذاتی غیبی است که همان تعیّن وجهۀ غیبی فیض اقدس است، و آنچه طلب به وسیله آن انجام می گیرد، فیض اقدس است.     پس، تجلی کرد ذات به تعین اسم «اوّل» و «احد» به فیض اقدس، برای طلب کردن کلیدهای غیب، که عبارت از مقام کنزیۀ مختفیه است: «و کلیدهای غیب نزد اوست، جز او هیچ کس آنها را نمی داند.» و ممکن است که [مراد از] کلیدها، «حضرت احدیّت» باشد که به حسب مقام کثرت اسمایی، صاحب احدیّت جمع اسمای ذاتی است، و [مراد از] غیب، مقام اسما در حضرت واحدیّت باشد.
  • . انعام / 59.
  • . لایخفی ان لسلسلة الوجود اعتبارین آخرین: احدهما ـ اعتبار الکثرة فی الوحدة، والثانی ـ اعتبار الوحدة فی الکثرة. فهی بالاعتبار الأول کلمة واحدة هی کلمة «کن» الوجودی، و اشار الیها بقوله تعالی إِذا أرادَ شَیْئاً أنْ یَقُولَ له کُنْ فَیکون [یس / 82]؛ وفی خطبة یوم الفطر عن امیرالمؤمنین ـ علیه السلام: «الذی بکلمته قامت السماوات السبع وقرت الارضون السبع، وثبتت الجبال الرواسی و جرت الریاح اللواقح، وسار فی جو السماء السحاب وقامت علی حدودها البحار، فتبارک الله رب العالمین.»،[مصباح المتهجّد؛ ص 604 ؛ من لایحضره الفقیه؛ ج 1، ص 325ـ326] و بالاعتبار الثانی کلمات و کتاب،...     (پوشیده نیست که سلسله وجود دوگونه اعتبار دیگر نیز دارد: یکی از آن دو، اعتبار کثرت در وحدت است و دیگری اعتبار وحدت در کثرت، و سلسله وجود به اعتبار اول، کلمۀ واحده ای است که عبارت است از کلمۀ «کن» وجودی و خداوند متعال در این سخن خود به آن اشاره کرده است: هنگامی که خداوند چیزی را اراده فرماید به او می گوید شو، پس می شود؛ و در خطبۀ روز فطر از امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ آمده: «آن کسی که به کلمۀ او آسمانهای هفتگانه برپا شده اند و زمینهای هفتگانه آرام و قرار یافته اند؛ و کوههای استوار محکم و پابرجا گشته اند و بادهای زاینده جریان یافته اند و ابرها در جوّ آسمان به حرکت درآمده اند و دریاها در حدود خود برپا شده اند. پس، چه مبارک است خداوند، پروردگار هر دو عالم.» و به اعتبار دوم کلماتی و کتابی هست. پاورقی از حضرت امام).
  • . من لایحضره الفقیه؛ ج 2، «باب ما یجزی من القول عند زیارة جمیع الائمه ـ علیهم السلام ـ»، ص 374، ح 2.
  • . برگرفته از آیۀ 5 سورۀ سجده.
  • .     بحارالانوار؛ ج 16، ص 118 ؛ الکتاب نفسه؛ ج 15، ص 15 و ج 24، ص 4 و ج 61، ص 232 ؛ صحیح مسلم؛ ج 2، ص 585 ؛ صحیح بخاری؛ ج 1، ص 36.
  • . روم / 20 ـ 25.
  • . انعام / 59.
  • عوالم وجود و پهنۀ هستی چه غیب آن و چه شهود آن، [به مثابه] کتاب و آیات و کلام و کلمات هستند و دارای بابهای مرتب شده و فصول بخش بندی شده و سرآغازهایی که بابها را بگشاید و خاتمه هایی که کتاب بدان پایان یابد می باشند و هر سر آغازی [خود] ابوابی دارد و هر بابی را فصولی است و هر فصلی را آیاتی و هر آیه ای را کلماتی و هر کلمه ای را حروفی و هر حرفی را علائم و نشانه هایی.     امّا فاتحه و سرآغاز کتاب تکوینی الهی که خداوند متعال با دو دست قدرت کامله اش آن را تصنیف فرموده و تمام کتاب به وجود جمعی الهی در آن هست و از کثرت به دور و از عیب و کدورت پالوده است از جهتی، عبارت است از عالم عقول مجرده و روحانییّن ملائک و تعیّن اوّل مشیت، و از جهت دیگر عبارت است از خود مشیّت، که مشیّت کلید غیب وجود می باشد؛ و در زیارت جامعه آمده: «به شما، خداوند [باب همه چیز را] گشود»، به سبب هم ترازی افق آن بزرگواران ـ علیهم السّلام ـ با افق مشیّت...     و نقطۀ پایان این کتاب الهی و نوشته ربانی عالم طبیعت و کتاب وجود است.     و [اینکه گفته شد] به حسب قوس نزول است وگرنه [در واقع] پایان و شروع واحدند، چرا که هرچه از آسمان الهی نازل شده، در روزی که مقدار آن بر حسب شمارش شما معادل هزار سال است به سوی او به بالا می رود.     و همین نکته، وجه خاتمیّت نبی مکرم و رسول معظم هاشمی ـ که اوّل وجود است ـ می باشد؛ چنانکه در حدیث آمده: «ما پیشینیانیم و آخرین هاییم»؛ و میان ابتدای کتاب و انتهای آن سوره ها و آیه ها و بابها و فصلهایی هست؛ پس اگر وجود مطلق و کتاب تألیف شدۀ حضرت اله که به وسیلۀ مراتب و منازلش به نظم کشیده شده، همچون کتابی واحد به حساب آید در این صورت هر یک از عوالم کلیّه باب و جزئی از ابواب و اجزاء آن خواهد بود، و هر یک از عوالم جزئیّه سوره ای و فصلی، و هر مرتبه از مراتب یک عالم یا هر جزء از اجزاء آن [عالم] آیه و کلمه ای به شمار خواهد آمد؛ و گویی که این فرموده خداوند متعال: «از جمله نشانه های او اینکه شما را از خاک آفرید، سپس هنگامی که انسانهایی شدید، پراکنده گشتید» تا آخر آیات، مربوط به این اعتبار باشد.     و اگر سلسلۀ وجود به منزله کتابهای متعدد و تألیفات متکثّر به حساب آید، هر عالمی کتابی مستقل خواهد بود که به اعتبار مراتب و انواع و افراد، دارای بابها و آیه ها و کلمه هایی است و گویی این فرموده خداوند «هیچ تر و خشکی نیست جز آنکه در کتاب مبین آمده» بر حسب این اعتبار باشد.     و اگر بین این دو اعتبار جمع کنیم، وجود مطلق کتابی خواهد بود که دارای مجلدات متعدّد است که هر مجلد دارای بابها و فصلها و آیات و علائم روشنگر است.
  • «چنانکه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ خبر داد که قرآن ظهری دارد و بطنی و حدّی و مطلعی، و در روایتی [آمده که]: بطن آن نیز بطنی دارد تا هفت بطن، و در روایتی دیگر: تا هفتاد بطن».     اگر مراد از قرآن، صفحه وجود باشد ممکن است منظور از مطلع آن، کلام ذاتی و تجلی اعرابی در حضرت واحدیت باشد که مشرف بر تعینات غیبی و شهادتی است که این هر دو شایسته [دریافت] فیضند و مراد از حدّ، کلام ظلّی فیضی باشد که فاصل بین حضرت واحدیت و مظاهر غیبی و شهادتی است که از آن به «عماء» تعبیر می شود و منظور از بطن، عالم غیبی تا منتهای مثل نوریۀ عرشیّه باشد، و مراد از ظهر، عالم شهادت باشد، و این [که گفته شد] جامعتر از سخنانی است که گفته اند، چنانکه مراد از «بطون هفتگانه» مراتب هفتگانه کلیه است شامل مقام احدیت غیبیّه و حضرت واحدیّت و مقام مشیّت و فیض منبسط و عالم عقل و عالم نفوس کلیه و عالم مثال مطلق و عالم طبیعت.
  • «پس، عقل اول و نفس کلیه که هر دو صورتهای ام الکتابند ـ که عبارت است از حضرت علمی ـ دو کتاب الهی هستند».     دربارۀ اینکه گفته: «این دو، صورتهای ام الکتابند»، بدان که ام الکتاب به تمامه، عبارت است از حضرت اسم الله ، با تجلی تام جمعی در حضرت واحدیت؛ امّا صورت این کتاب جامع الهی همان مقام الوهیت است به دو مقام جمع، یعنی حضرت رحمانیّت و رحیمیّت؛ و هر یک از رحمانیّت و رحیمیّت یک کتاب جامع الهی است و به یک اعتبار اوّلی «ام الکتاب» و دوّمی «کتاب مبین» است.     اما «کتاب محو و اثبات» همان مقام فیض مطلق منبسط به وجهۀ خلقی است؛ و البته می توانی بگویی «وجهۀ یلی الحقی» امّ الکتاب است که تغییر و تبدیل نمی یابد؛ و «وجهۀ یلی الخلقی» همان کتاب محو و اثبات است؛ و کیفیت محو و اثبات بنابر مشرب عرفانی ایجاد جمیع موجودات است به اسم رحمان و «باسط» و اعدام آنهاست به اسم مالک و قهّار. پس در هر آن، اعدام و ایجاد به طور مستمر انجام می شود:عنکبوتان مگس قدید کنند  عارفان هر دمی دو عید کنند     و به این ترتیب، سرّ حدوث زمانی در جمیع مراتب وجود برای اهل معرفت روشن می شود. نیک بیندیش.     «و کتابهایی که ذکر شد اصول کتابهای الهی بود، اما فروع کتابها، [شامل] هرچه در عالم وجود است از عقل و نفس و قوای روحانی و جسمانی و غیر آنها می باشد».     اینکه گفته: «همۀ آنچه در عالم وجود است» در تحقیق عرفانی همۀ موجودات عالم کتابهای جامعند که تمامی احکام الهی در آنها نگاشته شده است، همانگونه که تمامی اسما به یک اعتبار، جامع جمیع اسمایند و آن [اعتبار] جهت استهلاک آنهاست در احدیت جمع جمع، چنانکه در دعا به آن اشاره شده: «خداوندا، من به بزرگترین اسمایت تو را می خوانم و تمامی اسمای تو بزرگند».     پس، به اعتبار ظهور کثرت، اسمای اعظم و غیر اعظم دارند و کتابها [ی الهی] برخی جامع و بعضی غیر جامعند، و به اعتبار اضمحلال کثرت در جمع احدی همۀ آنها اعظم و جامعند.
  • تجلّی در حضرت علمیه به اسم الله اولاً و به سایر اسمای به تبع، تعین و ظهور ماهیات در حضرت علمیه را به دنبال دارد و تجلی به مقام الوهیت در خارج، ظهور ماهیات در عالم عین را به دنبال دارد و در بعضی اعتبارات به این ظهور تعاقبی (استتباعی)، «جعل» گفته می شود، و اما به تجلیات وجودی اسمایی در [عالم] علم و عین ـ جز بنا بر مشرب محجوبان ـ مجعول و جعل اطلاق نمی شود.
  • بدان ـ ای که خدای متعال در زمرۀ صاحبان دعای مستجاب و درخواستهای محبوب قرارت دهد ـ که «سؤال» یعنی درخواست سائل و (خواهنده) از مسئول با توجّه نمودن سائل به مسئول، برای حصول وجود یا کمالات وجودی ای که مورد نیاز است، خواه توجّه ذاتی باشد یا حالی، باطنی باشد یا ظاهری؛ به لسان استعداد باشد یا زبان حال یا متعال.     و سلسلۀ موجودات و جمیع ممکنات محتاج و نیازمند، به سبب فقر و احتیاج ذاتی و صفتی، به سوی قیوم مطلق و افاضه کنندۀ بر حق، روی می گردانند و به لسان استعداد، وجود و کمالات وجود را از حضرت او می طلبند، و اگر این استدعا و طلب نمی بود فیض بر آنها افاضه نمی شد، اگر چه این استدعا نیز خود از غیب جمع است، چنانکه شیخ [محی الدین ابن] عربی گفته: «و قابل [نخواهد بود مگر] از ناحیۀ فیض اقدس او». نخستین استدعا و سؤالی که در عالم هستی واقع شد استدعای اسما و صفات الهی با زبانی متناسب با مقام آنها و درخواست ظهور از حضرت غیب مطلق در حضرت واحدیت بود. پس [خداوند] با فیض اقدس ارفع و ظل أبسط اعلی در حضرت جمعیّه ایشان را اجابت فرمود و اسما و صفات ظهور یافتند و مقدم بر همه مقدمها، اسم جامع است که ربّ انسان جامع و حاکم بر [دیگر] اسما و صفات الهی و ظاهر به ظهور آنهاست؛ سپس به واسطۀ او دیگر اسما به ترتیب احاطه و شمولشان ظهور یافتند.     پس از آن سؤال اعیان ثابته و صور اسمای الهی است که اوّلینشان صورت اسم جامع و عین ثابت انسانی است و سپس سایر اعیان به واسطه او، زیرا دیگر اعیان در وجود و کمالات وجود در سلسله نزول و صعود، از فروع و توابع عین ثابت انسانی هستند و او شجرۀ مبارکه ای است که ریشه اش ثابت و شاخه هایش در آسمان است. سپس درخواست اعیان ثابتۀ ممکن، بلکه اسمای الهی در حضرت علمیه برای ظهور در (عالم) عین و شهادت، که خداوند با فیض مقدس و ظل منبسط به ترتیب و توسط عین ثابت انسانی اجابتشان فرمود.
  • بدان که ظهور و حاکمیّت محبّت الهی که وجود به واسطه آن ظهور یافته ـ و محبّت عبارت است از نسبت خاصی بین رب الارباب، و برانگیزنده و باعث ظهور به نحو تأثیر و افاضه، و مربوبین به نحو تأثر و استفاضه ـ به حسب نشآت و گیرنده ها، متفاوت و گوناگون می باشد.     پس، در بعضی مراتب حاکمیّت محبت تمامتر و ظهورش بیشتر است؛ مانند عالم اسما و صفات و عالم صورتهای اسما و اعیان ثابته در نشئۀ علمی، و در بعضی دیگر کمتر است، تا برسد به پایین ترین مراتب و نهایت هبوط و بیشترین مقدار نزول.     پس، حبّ ذاتی به ظهور ذات در حضرت اسمایی و عوالم غیبی و شهادتی تعلّق گرفت؛ خداوند فرموده: «من گنجی نهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم، لذا خلق را آفریدم تا شناخته گردم.» پس، حب ذاتی، منشأ ظهور موجودات است.     و محبوبترین سؤالها نزد خداوند متعال سؤالی است که از ناحیه اسمای الهی در حضرت علمی جمعی واقع شده؛ زیرا [این سؤال] کلید ظهور و معرفت [ذات حق] بود؛ و محبوبتر از محبوبترین، سؤال ربّ انسان جامع کامل است که حاکم بر اسما و صفات و شئون و اعتبارات می باشد؛ و این [همه که گفته شد] به حسب مقام تکثیر است؛ اما بر حسب مقام توحید و [با توجه به] ارتباط خاص بین هر موجود با ربّ همان موجود و بدون وساطت هیچ واسطه ای، جمیع سؤالها در نزد حق تعالی محبوب است، چنانکه قبلاً در مورد آن تحقیق نمودیم.
  • . تقدیسات؛ نسخۀ خطی مجلس شورای اسلامی، ش 1806.
  • هرچه وجود از شائبۀ امور عدمی و نواقص و فقدانها و نیز از اختلاط با جهل و ظلمت به دور و خالص باشد، به مقدار خلوصش، نورانی و نیکو می شود. بدین سبب، عالم مثال نورانی تر از تاریکیهای طبیعت است و عالم روحانیات و مقربین مجرد، از هر دوی آنها، نورانی تر است، و عالم ربوبی از همه [عوالم] نورانی تر است، به سبب خالص بودنش از شائبۀ نقص و پاک بودنش از اختلاط اعدام [با او] و منزّه بودنش از ماهیت و لواحق آن؛ بلکه اساساً نوری وجود ندارد جز نور او و نیکویی و روشنایی نیست جز نزد او، و او تمامی نور است و تمامی او نور است.     سید محقّق داماد ـ قدس سره ـ در کتاب تقدیسات ـ بنابر نقل صحیح از او ـ می گوید:     «و خداوند همه وجود است و همۀ او وجود است، و همه نور و کمال است و همۀ او نور و کمال است، و ماسوای او، مطلقاً پرتوهای نور او و تراوشهای وجود او و سایه های ذاتش هستند» پایان کلام او.
  • خدای متعال فرموده: «حقیقتاً انسان را در نیکوترین حد اعتدال آفریدیم، سپس او را به پست ترین [مراتب] پستی بازگردانیدیم.» و این [فرموده] به حسب قوس نزولی است و بر وجود سابق قبل از عالم طبیعت دلالت می کند ـ چنانکه نزد اهلش روشن است.     و بازگشت از اعلی علیین به اسفل سافلین ممکن نیست مگر با عبور از منزلگاههای میانی؛ لذا از حضرت واحدیّت یا عین ثابت در علم الهی به عالم مشیت نزول می کند و از آنجا به عالم عقول و روحانییّن از میان ملائکه مقرّب، و از اینجا به عالم ملکوت علیای نفوس کلیّه و از این عالم به برزخها و عالم مثال، و از آنجا به عالم طبیعت به ترتیب مراتب این عالم، تا پایین ترین پایین ها که عبارت است از عالم هیولی که همان «زمین اول» می باشد که به یک اعتبار هم «زمین هفتم» و طبقۀ پایین به شمار می رود؛ و این نهایت نزول انسان است سپس بتدریج از سیر در هیولا ـ که به منزله مقبض کمان است ـ شروع می کند تا [برسد به] اینکه «نزدیکتر و بسیار نزدیک شد تا [فاصله اش] به قدر [طول] دو [انتهای] کمان یا نزدیکتر شد».
  • . حدید / 3.
  • . حشر / 23ـ24.
  • . شفا؛ بخش الهیات، ص 515 ـ 522 ؛ شرح اشارات؛ ج 2، ص 414 ـ 417 ؛ مجموعه مصنفات شیخ اشراق: مطارحات؛ ج 1، ص 439 ؛ مبدأ و معاد؛ ص 127 ـ 130.
  • . شرح اشارات؛ ج 3، ص 172 ـ 175 و ص 316 ـ 317.
  • . مجموعه مصنفات شیخ اشراق: حکمة الاشراق؛ ص 92 ـ 94 و 144 و 154 ـ 167.
  • . قبسات؛ ص 417 ـ 418.
  • . یس / 82.
  • . اصول کافی؛ ج 1: ص 85، ح 3.
  • . و أنت الکتاب المبین الذی      بأحرفه یظهر المضمر   از اشعار منسوب به أمیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ نگاه کنید به: کلمات مکنونه؛ ص 124.
  • .     احتجاج؛ ج 2، ص 449 ـ 450 ؛ بحارالانوار؛ ج 4، ص 151.
  • . اشاره است به سورۀ نساء، آیه 171.
  • . علم الیقین؛ ج 2، ص 971.
  • . مجموعه مصنفات شیخ اشراق: تلویحات؛ ج 1، ص 115.
  • هر موجودی که به ماده تعلق دارد ـ هر نوع تعلقی که باشد ـ تعلق ذاتی یا تعلق فعلی، خواه از قوای منطبعه در ماده باشد که از عالم قدس به منزلگاه فرودین خود نزول کرده و از جایگاه انس کوچیده است، یا در زمرۀ موجودات متوسط و ساکنین برازخ باشد که ملزوم صفات و حیثیات ماده است و یا از جملۀ موجودات عالی و فرشتگان آسمانی ـ که تعلقشان به ماده، تعلق تدبیری است ـ باشد. [هر یک از اینها که باشد] آن موجود از عالم خلق است و اسم آن عالم بر او نهاده می شود و رسم آنجا در وی ظاهر می گردد؛ و اطلاق «خلق» بر چنین موجودی در زبان ارباب حکمت و معرفت و اهل بیت وحی و نبوت رایج و شایع است.     بله این [اطلاق] در مورد دو مرتبۀ سابق ـ که در نوشته های قبلی با آنها آشنا شدی ـ خصوصاً مرتبۀ اولی که عبارت است از نفس مشیت که همان حق مخلوق به است [اطلاق] حقیقی می باشد.
  • «جوهر» عبارت است از وجود منبسط و ظهور قیّومی حضرت الهی، و آن همان ظلّ فیض اقدس احدی، یا اسم اعظم به وجهه غیبیّه احدیّه است؛ و «اعراض» عبارتند از تعیّنات فیض قیّومی، از عقل تا هیولا، ظلّ تعیّنات اسمایی در حضرت واحدیّت. جواهر همواره با تعیّنات عرضی احاطه شده اند و به وسیله آنها محجوب و در زیر پوشش آنها پنهانند، همچنان که فیض اقدس احدی با حجاب اسمای الهی محجوب بوده و تحت پوشش آنها مستور است.
  • . حدید / 4.
  • . شرح اصول کافی؛ ص 249 ـ 250 ؛ تفسیر صدرالمتألهین؛ ج 6، «تفسیر سورۀ حدید»، ص 160 ـ 164.
  • . الرحمن / 29.
  • . هود / 56.
  • . فرقان / 45.
  • . نحل / 65.
  • . قصص / 88.
  • . الرحمن / 26 ـ 27.
  • . نجم / 23.
  • . کفر به هر چیزی عبارت از پنهان کردن آنچه در ذات یا صفت یا فعل به آن چیز استحقاق دارد. پس اعتقاد به این که عالم در برابر ظهور ربّ الارباب آشکار می باشد کفر به شیطان همراه شرک به رحمان است.     توضیح مطلب: برای مراتب موجودات از عوالم نورهای درخشان تا پایین ترین مراتب تاریکی، یک سایۀ نورانی و جهت حقانی به عالم قدس و پاکیزگی و یک سایۀ تاریک و جهت شیطانی به سر منشأ پستی و تیرگی است. اما جهت نورانی آن چیزی است که از حضرت جمع به وسیلۀ فیض مقدس اطلاقی و سایۀ ممتدّ رحمانی افاضه شده است. و خداوند تعالی می فرماید: «هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه اختیار او به دست اوست.» و می فرماید: «آیا ننگریستی به پروردگارت که چگونه سایه را گستراند.» و خداوند عزیز می گوید: «و خداوند از آسمان آب را فرو فرستاد پس زمین را پس از مرگ آن زنده کرد».     پس آب فرود آمده از آسمان الهیت به زمین خلقت برای زنده کردن مردگان، و سایۀ گسترده به هیکلهای موجودات ممکن، و هویتی که پیشانی موجودات را گرفته وجه جاوید خداوندی است که به سخن خویش به آن اشاره کرده است: «همه چیز نابود شدنی است مگر وجه او» و «همه چیز فانی است و وجه پروردگارت که صاحب جلال و جمال است باقی است».     و به وجه ظلمانی و سایۀ شیطانی چنین اشاره کرده است: «اینها چیزی جز نامهایی نیست که شما و پدرانتان اسم گذاری کردید و خداوند بر آن دلیلی فرو نفرستاده است.» و آن جهت نفسی و تعیّنات ذاتی و شیئیت ماهیت است. و خلاصه جهت غیری موجودات و وجه ناقص و فانی و فانی شوندۀ آنها و جهت دنیایی پست واژگون آنها می باشد.     روشن است جهانی که غیر از خداست ـ و این عارف جلیل و شیخ شریف (قده) از آن به شیطان تعبیر کرده است ـ جهت جدایی و غیریت تاریک آن است وگرنه جهت نوری که همان وجه باقی، فانی در حق تعالی است از عالم نیست. بلکه مقام الوهیّت ربّ حکیم و قیمومیّت حقّ داناست.     بنابراین اگر مطلب را چنانکه سزاوار است دریافتی و در آن بخوبی اندیشه کردی، بدان که عالم پنهان است و هرگز آشکار نگردیده است و حق آشکار است و هیچگاه پنهان نگشته است. و این مقصود صاحب فتوحات است چنانکه در پایان مطلب به آن اشاره کرده است. پس کفر به خداوند این است که خدای تعالی را فقط غیب یا فقط ظاهر بدانیم، و کفر به شیطان، اعتقاد به ظهور عالم در برابر ظهور ربّ الارباب است. و همانا «ظهور» همان وجه نورانی است و دانستی که از طرف رحمان است و از عالَم نیست، و از این شرک دور نخواهد بود مگر کسی که همۀ موجودات را در ذات و صفت و فعل در حق قیوم فانی و مستهلَک بداند، بلکه توحید تامّ تحقّق به این مقام است.