الوهیت

الوهیت

‏ ‏

‏ ‏

مقام الوهیت 

‏مقام «الوهیّت»، که مقام استجماع جمیع کمالات و احدیّت جمع‏‎ ‎‏«جمال» و «جلال» است؛ چون در مقامات مناسبه از مسفورات‏‎ ‎‏حکمیّه ثابت شده که صرف وجود و هویّت مطلقه صرف کمال‏‎ ‎‏است، و الاّ لازم آید که صرف وجود هم نباشد. و چون بیان این‏‎ ‎‏مطالب طولانی شود و احتیاج به مقدّمات دارد، به اشاره اکتفا‏‎ ‎‏کنم.(378)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

مأخذ و معنای «إله»

‏«وَاعْلم انّ الإله اسْم الذّات منْ حَیث هِیَ هیَ مَعَ قَطْعِ النّظر عَن‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 748

‏الأسْماءِ وَ الصِّفاتِ باعْتبار وَ اسْم الذّاتِ مع جَمیع الأسْماء وَ‏‎ ‎‏الصّفات باعتبار آخر».‏

‏     ‏‏قوله: «منْ حیث هی» وَ بهذا الإعتبار کانَ الأله مَأخوذاً لغَةً عنْ‏‎ ‎‏وَلِه بمعْنی تحیّرُ لتحیّر العُقول عنْ درْکه اوْ لتحیّر الکثرات و النّعوت‏‎ ‎‏و الصّفات فی کبریاء جَلاله کما ورَدَ فی زبوُر آل محمّد صَلّی الله ‏‎ ‎‏عَلیْه و آلهِ ضَلّت فیکَ الصّفات و تفسختْ دُونک النّعُوت‏‎[1]‎‏ وَ لمْ‏‎ ‎‏یکنْ بهذا الإعْتبار مَأخُوذاً منْ «اله» ایْ عَبدَ فانّ الحقّ بمقامِه الغیْبی‏‎ ‎‏غیر معْبُود فَانّه غیْر مشهُود و لا معْروف وَالمعبُود لابدّ وَ انْ یکونَ‏‎ ‎‏مشهوُداً اوْ معرُوفاً و الْعبادة دائماً تقع فی حجاب الأسماء وَ‏‎ ‎‏الصّفات حتّی عبادة الإنسان الکامِل الاّ انّه عابد اسْم الله الأعظم وَ‏‎ ‎‏غیره یعْبدُونَ سائِرالأسْماء حَسَب دَرجاتهم وَ مقاماتِهِم منَ‏‎ ‎‏المشاهدات وَ المعارف وَ قدْ یطْلق «الإله بفیْضه المقدّس الظّاهِر‏‎ ‎‏فِی النّشأة العیْن فَهوَ ایْضاً منْ «اله» بمعْنی عَبدَ فَانَّ الْعبادةَ فی اوائل‏‎ ‎‏السّلوک کما کانت محجوبة بالأسماء کانت محجوبة بالأعیان وَ‏‎ ‎‏المظاهِر و ان کانتْ بالحقیقة للظّاهر لاتّحادِهما.‏‎[2]‎‏(379)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 749

دو مقام الوهیت 

‏بدان که از برای الوهیّت مقاماتی است که به حسب جمع به دو‏‎ ‎‏مقام تعبیر شود: یکی، مقام الوهیّت ذاتیّه؛ و دیگر، مقام الوهیّت‏‎ ‎‏فعلیّه است. و اگر مقصود از شهادت بر قصر الوهیّت در حقْ‏‎ ‎‏الوهیّت ذاتیّه باشد، حقیقت آن با تکبیر قریب به هم می شود اگر‏‎ ‎‏مشتق از «اَلِهَ فی الشَّی ءِ» اَی، تَحَیَّرَ فیه باشد، یا مشتق از «لاهَ» به‏‎ ‎‏معنای «اِرْتَفَعَ» باشد، یا مشتق از «لاهَ،یَلُوهُ» به معنای «اِحْتَجَبَ»‏‎ ‎‏باشد... و اگر از «اَلِهَ» به معنی «عَبَدَ» باشد و مراد «مألوه» به معنای‏‎ ‎‏«معبود» باشد، پس سالک باید شهادت صوری به قصرِ معبودیّت‏‎ ‎‏را به حق تعالی جلّت عظمته منطبق کند به شهادت قلبی باطنی؛ و‏‎ ‎‏بداند که اگر در قلبْ معبود دیگری باشد، در این شهادت منافق‏‎ ‎‏است.‏

‏     پس، با هر ریاضتی است شهادت به الوهیّت را به قلب برساند،‏‎ ‎‏و از کعبۀ دل بتهای بزرگ و کوچک را که به دست تصرّف شیطان و‏‎ ‎‏نفس امّاره تراشیده شده درهم شکند و فرو ریزد تا لایق حضور‏‎ ‎‏حضرت قدس گردد. و تا بتهای حب دنیا و شئون دنیویّه در کعبۀ‏‎ ‎‏دل است، سالک را راه به مقصد نیست. پس، شهادت به الوهیت‏‎ ‎‏برای اعلان به قوای ملکیّه و ملکوتیّه است که معبودهای باطله و‏‎ ‎‏مقصودهای معوجه را زیر پا نهند تا بتوانند به معراج قرب عروج‏‎ ‎‏کنند. ‏

‏     و اگر مقصود از قصرِ الوهیّت الوهیّت فعلیّه باشد، که عبارت‏‎ ‎‏اخرای تصرّف و تدبیر و تأثیر است، پس چنین شود معنی شهادت‏‎ ‎‏که شهادت می دهم که متصرّفی در دار تحقق و مؤثری در غیب و‏‎ ‎‏شهادت نیست جز ذات مقدس حق جلّ و علا. و اگر در قلب‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 750

‏سالک اعتماد به موجودی از موجودات و اطمینان به احدی از‏‎ ‎‏آحاد باشد، قلبش معلّل و شهادتش زور و مختلق است.‏

‏     پس، سالک باید حقیقت لا مؤثّرَ فی الوجود اِلاّ الله را اوّل با‏‎ ‎‏برهان حکمی مستحکم کند؛ و از معارف الهیّه، که غایت بعثت‏‎ ‎‏انبیاء است، فرار نکند، و از تذکّر حق و شئون ذاتیّه و صفاتیّه‏‎ ‎‏اعراض نکند که سرچشمۀ تمام سعادتها تذکّر حق است: وَ مَنْ‏‎ ‎‏اَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَاِنَّ لَهُ مَعیْشَةً ضَنْکاً.‏‎[3]‎‏ و پس از آن که به حقیقت‏‎ ‎‏این لطیفۀ الهیّه که سرچشمۀ معارف الهیّه و باب الابواب حقایق‏‎ ‎‏غیبیّه است با قدم تفکّر و برهان رسید، به قدم تذکر و ریاضتْ قلب‏‎ ‎‏را با آن مأنوس کند تا قلب ایمان آورد به آن. و این اول مرتبۀ صدق‏‎ ‎‏مقالۀ او است؛ و علامت آن، انقطاع به حق و چشم طمع و امید از‏‎ ‎‏جمیع موجودات پوشیدن است؛ و نتیجۀ آن توحید فعلی است که‏‎ ‎‏از مقامات بزرگ اهل معرفت است.(380)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

الوهیت فعلی و قیومیت مطلق خداوند 

‏«الوُجُود وَ البقاءِ وَ احْتیاج الغیر الیه فیهما هو معْنی الألوهیّة»‏‎ ‎‏الألوهیَّة الفعْلیَّة الظهُوریَّة الّتی هیَ مظهر الأسْم الله هی قیّومیَّتهُ‏‎ ‎‏تعالی لکلّ شی ءٍ مُطلقاً و لازمها عَدم احتیاجه الی الغیر مُطلقاً و‏‎ ‎‏احتیاج الغیر الیْه کذلک لا انّ حقیقة الألوهیّة عبارة عن مجموع‏‎ ‎‏الأمرین کما یتوّهم من ظاهر عبارة الشّیخ الکبیر.‏‎[4]‎‏(381)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 751

نسبت دادن حب وبغض به حق تعالی

‏بدان که نسبت حب و بغض و امثال اینها به حق تعالی شأنه، که در‏‎ ‎‏لسان قرآن و احادیث شریفه وارد شده، به آن معنای متفاهم عرفی‏‎ ‎‏نیست. زیرا که لازمۀ امثال این صفاتْ انفعال نفسانی است، که‏‎ ‎‏حق تعالی از آن منزه است. و در این مختصر تفصیل در این باب‏‎ ‎‏مناسب نیست، پس به اشارۀ اجمالیه قناعت می کنیم:‏

‏     باید دانست که بسیاری از اوصاف و احوال است که پس از‏‎ ‎‏تنزل از عوالم غیبیۀ تجردیه و حصول نشئه ملکیۀ طبیعیه، که عالم‏‎ ‎‏فرق بلکه فرق الفرق است، به صورتی درآیند که غیر از صور غیبیۀ‏‎ ‎‏تجردیه است در آثار و لوازم؛ چنانچه افلاطونیین، که تمام‏‎ ‎‏موجودات ملکیه را مظاهر ارواح غیبیه و نازلۀ حقایق ملکوتیه و‏‎ ‎‏امثال مُثُل افلاطونیه می دانند، عوارض و کیفیاتی را که در این عالم‏‎ ‎‏به وجود غیر جوهری موجودند، در آن عالمْ صور تجلیات ذاتیۀ‏‎ ‎‏آنها، که به عین وجود آنها موجود است، می دانند؛ بنابر این، چنین‏‎ ‎‏گوییم که امثال این اوصاف و احوال، که در عالم مُلک ملازم با یک‏‎ ‎‏نحوه تجدد و انفعالی است، در عوالم غیبیه و نشآت تجردیه،‏‎ ‎‏خصوصاً در عالم اسمای الهی و مقام و احدیت، به یک صورت‏‎ ‎‏منزه مبرا از جمیع نقایص موجودند، و تعبیرات از آنها به حسب‏‎ ‎‏نشئۀ تجردیه، یا صُقع ربوبی، غیر از این عالم است. مثلاً تجلیات‏‎ ‎‏رحمانیه و رحیمیه را، که تجلیات جمالیه و لطفیه و حبیّه و اُنسیه‏‎ ‎‏نیز گوییم، اگر در این عالم ظهور پیدا کند، به صورت حبّ و‏‎ ‎‏رحمت و تلطف ملازم با انفعال است. و این از شدت ضیق این‏‎ ‎‏عالم است. و در حدیث است که از برای رحمت صد جُزء است‏‎ ‎‏که یک جزء از آن در این عالم نازل شده است؛ و به آن یک جزء‏‎ ‎‏این رحمتهایی که در این عالم است متحقق است؛ مثل رحمت بین‏‎ ‎‏فرزند و والدین و امثال آن. چنانچه تجلیات قهریه و مالکیه، که از‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 752

‏تجلیات جلال است، در این عالم به صورت بغض و غضب ظهور‏‎ ‎‏پیدا کند. و بالجمله، باطن حبّ و بغض و غَضب رحمانیت و‏‎ ‎‏قهّاریت، و تجلیات جمال و جلال است. و آن تجلیات به عین ذات‏‎ ‎‏موجودند؛ و کثرت و تجدد و انفعال در آنها راه ندارد؛ چنانچه‏‎ ‎‏ظهور رحمانیت و قهّاریتْ محبّتها و مبغضتهایی است که در این‏‎ ‎‏عالم موجود است. و چون مظهرْ فانیِ در ظاهر، و ظاهر متجلی در‏‎ ‎‏مَظهر است، تعبیر از هر یک به دیگری در بعضی مقامات ناروا‏‎ ‎‏نیست. بنابر این، بغض حق تعالی به عبدْ ظهور به قهّاریت و انتقام‏‎ ‎‏است؛ و حبّ او، به رحمت و کرامت است. وَ الله الْعَالِمُ.(382)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

هیبت و انس 

‏قوله: «لانّ الْهیبَة قدْ یکونُ منَ الصّفات الفعْلیّة»، اقوُل الْهیبَة ظهوُر‏‎ ‎‏الجلال الإلهی فی الحضْرة الإنسانیّة وَ هی دائماً یُوجبُ الدّهشَة‏‎ ‎‏والهیمان وَالقهْر فانّ ظهوُر هیبَةِ السُّلطان فی قلْب الرّعیَّة یُوجبُ‏‎ ‎‏مقهوُریّتها فالهیبَة دائماً منَ الصّفات الفِعلیّة کما انّ الأنس ظهوُر‏‎ ‎‏الجمال الإلهی فی النّشأة الإنسانیّة وَ فی کُلّ جَمال جَلال وَ فی کُلّ‏‎ ‎‏جَلال جمال وفی کُلّ عظمة وَ هیْبة انس و رَحمَة وَ فی کلّ انس و‏‎ ‎‏جمال عظمة وهیبَة.‏‎[5]‎‏(383)‏

‏ ‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 753

توضیحی پیرامون حب و عشق 

معرفت و عشق نسبت به خداوند 

‏چون که حضرت احدیت عین العلم و الخیر و الطلب است، از این‏‎ ‎‏حیث عاشق و محب است و از حیث اینکه عین الخیر و محض‏‎ ‎‏الحُسن و البهاء است عین المعشوقیة و المطلوبیة است.‏

‏     و بالجمله: لازم است در این مقام به اینکه ملاک محبت و عشق‏‎ ‎‏چیست؟ و تأکد و تشدد حب چیست؟ و مناط احبیت و حبیبیت‏‎ ‎‏چیست؟ و قوه و ضعف عشق از چیست؟ تنبیه کرد.‏

‏     البته حب و محبت از اوصاف حقیقیۀ ذات الاضافه است؛‏‎ ‎‏حبیب، حب و محبوب، عشق و محبت لازم دارد و ملاک محبت،‏‎ ‎‏ادراک کمال در محبوب است. اگر کمال محبوب ضعیف باشد و یا‏‎ ‎‏ادراک کمال معشوق ضعیف گردد و یا مدرک کمال ضعیف باشد،‏‎ ‎‏حب و عشق ضعیف تر خواهد بود و اگر مدرک قوی و شدید باشد‏‎ ‎‏و ادراک قوی و مؤکد گردد و کمال محبوب کامل باشد، حب قوی‏‎ ‎‏و متأکد و اشدّ خواهد گردید. مثلاً اگر برهان اتمّ بر ثبوت کمال‏‎ ‎‏محبوب قائم شود حب زیادتر خواهد بود از صورتی که برهان‏‎ ‎‏ضعیف بر ثبوت آن قائم شود.‏

‏     ‏‏و الحاصل: قوت ادراک در قوت حب دخیل است و همچنین‏‎ ‎‏اگر کمال محبوب قوی باشد، حب قوت می گیرد، مثلاً اگر انسان‏‎ ‎‏معتقد باشد که یک علمی است که در صورتی که آن را فرا بگیرد‏‎ ‎‏احوال و کیفیات ماورای طبیعت را خواهد دانست و از عالم غیب‏‎ ‎‏با خبر شده و به خارج از محیط مادیات، دانا خواهد شد، آن علم‏‎ ‎‏به واسطۀ این کمال، محبوب تر گشته و عشق به آن قوی تر می شود.‏

‏     و هکذا اگر عاشق قوی الوجود شدید الکمال باشد عشق به‏‎ ‎‏کمال زیاد و شدید می شود. این است که در مورد محبت به‏‎ ‎‏خداوند عالم، اختلاف درجات اولیاء الله به میزان درجۀ معرفت و‏‎ ‎‏ادراک آنها به حضرت حق می باشد، مثلاً چون ادراک حضرت‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 754
‏ختمی مرتبت که در بین موجودات ممکنه، وجود اکمل و اشدّ‏‎ ‎‏است، به حضرت حق و حقوق حق بیشتر بوده؛ لذا حب وی به‏‎ ‎‏حق بیشتر بوده است و هنگامی که شخص محبِ چیزی باشد، به‏‎ ‎‏آثار و متعلقات محبوب محبت پیدا می کند و از حب به شی ء، حب‏‎ ‎‏و عشق به آثار شی ء که صورت تنزل حب به شی ء است تولید‏‎ ‎‏می شود. لذا انبیا و مرسلین به واسطۀ ادراک کامل خود، همان‏‎ ‎‏عشق و محبت شدیدی که به حضرت حق دارند نسبت به آثار و‏‎ ‎‏متعلقات او هم دارند و الاّ معقول نیست پیامبری هزاران زحمت را‏‎ ‎‏متحمل گردد به این امید که کسی را هدایت کرده و از ضلالت‏‎ ‎‏برهاند. از اینجاست که حقیقةً حضرت خاتم، ما را بیشتر از‏‎ ‎‏خودمان دوست دارد؛ لذا اگر کسی قبول هدایت نمی کرد، حضرت‏‎ ‎‏رسول اکرم از غایت محبت به وی از اینکه او در ضلالت مانده،‏‎ ‎‏نفس مبارکش ضیق و دلش می سوخت. (فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَی‏‎ ‎‏آثَارِهِمْ إنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أسَفاً)‏‎[6]‎‏ چرا که بیش از همه،‏‎ ‎‏کمال مبدأ را ادراک می کرده و در نتیجه بیش از همه به او محبت‏‎ ‎‏داشته است و نیز به متعلقات و آثار محبوب که ظل اوست، عشق‏‎ ‎‏زیادتری داشته است. و چون ذات حضرت حق اشد الوجود و‏‎ ‎‏فوق التأکد و حقیقت وجودیه و واجب الوجود و صرف الوجود‏‎ ‎‏است، کل الکمالات و فوق الکمالات و صرف الادراک و شدید‏‎ ‎‏الادراک است و لذا حب شدید و عشق وجوبی دارد و در مرتبۀ‏‎ ‎‏ذات، کمالات ذات خود را به علم و درک حضوری و امتن ادراک،‏‎ ‎‏ادراک می نماید. و استشعار شی ء به ذات خود، کمال درک است؛‏‎ ‎‏چون ذات برای ذات به نحو حضور جمعی و بدون شائبۀ غیبت،‏‎ ‎‏مدرک و منکشف است. پس حضرت حق که به درک تام التمام،‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 755
‏مدرک اتمّ کمالات فوق التمام ذات خویش است، عاشق تجلیات و‏‎ ‎‏جمال جمیل مطلق خود بوده و چون عاشق ذات است و بذاته و به‏‎ ‎‏علم حضوری که عین ذات است، مدرک کمالات ذات است، و‏‎ ‎‏کمالات عین ذات است ـ چرا که صرف الوجود است و صرف‏‎ ‎‏الوجود عین تمام کمالات است ـ پس عاشق و محب ذات است.‏‎ ‎‏درک و ادراک عین ذات است و مدرک و محبوب و معشوق هم‏‎ ‎‏عین ذات است پس همو عاشق، همو عشق، همو معشوق، همو‏‎ ‎‏ساقی، همو می و همو جام است.‏

‏ ‏

‏صیاد همو، صید همو، دام همو، دانه هموست‏

‏ ‏‏ساقی همو، می همو، باده و پیمانه هموست‏

‏ ‏

‏     و بالجمله: شنیدی که اراده، عین رضا به مراد است و وجود‏‎ ‎‏صرف، عین رضا و عشق به ذات و آثار است. «إذا کان الغالب علی‏‎ ‎‏العبد الاشتغال بی، عشقنی و عشقته، فإذا عشقنی و عشقته رفعت‏‎ ‎‏الحجاب فیما بینی و بینه ...».‏‎[7]‎

‏    ‏‏بلی، چون لفظ عشق لفظی است که در هاضمۀ کسانی که به‏‎ ‎‏اصطلاحات عرفا آشنا نیستند به تحلیل نمی رود، آنها از شنیدن‏‎ ‎‏لفظ عشق وحشت می کنند. لذا باید از آن به حب تعبیر نمود که به‏‎ ‎‏ذهن مأنوس تر است گرچه حب هم به معنای عشق است.(384)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

قدیم بودنِ فعل و فیض الهی 

‏«اللهم انی أسألک من مَنِّک بأقدمه، و کلُّ مَنِّک قدیم. اللهم انی‏‎ ‎‏أسألک بِمنِّک کلِّه.»‏

‏     وهذا اصرح شاهد علی ما علیه ائمة الحکمة المتعالیة‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 756

‏واصحاب القلوب من اهل المعرفة، من قِدَم الفیض؛ فإنه تعالی منّ‏‎ ‎‏علی الموجودات بالوجود المفاض علیها؛ بل منُّه هو الوجود‏‎ ‎‏المنبسط علی هیاکل الممکنات. فهو باعتبار کونه ظلاً للقدیم قدیم‏‎ ‎‏بقدمه لا حکم لذاته اصلاً؛ بل لا ذات له؛ وان کان من الجهة «یلی‏‎ ‎‏الخلقی» حادثاً بحدوثها. فالحدوث والتغیر والزوال والدثور‏‎ ‎‏والهلاک من طباع الماهیات وجبلة الممکنات، وقریة المادة الظالمة‏‎ ‎‏وشجرة الهیولی المظلمة الخبیثة؛ والثبات والقدم والاستقلال‏‎ ‎‏والتمامیة والغنی والوجوب من عالم القضاء الالهی والظل النورانی‏‎ ‎‏الربانی، لا یدخل فیه تغیر ودثور ولا زوال ولا اضمحلال....‏

‏     والأقدمیة فی مراتب الوجود باعتبار شدة الاتصال بالقدیم‏‎ ‎‏الذاتی والقرب ببابه. فکلما کان الوجود من مبدئه قریباً، کان حکم‏‎ ‎‏القدم فیه اشد ظهوراً؛ والا فباعتبار الرابطة الخاصة التی بین کل‏‎ ‎‏موجود مع ربه کلها قدیم؛ ولذا قال : «وکل منّک قدیم».‏‎[8]‎‏(385)‏

‏ ‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 757

عفو و صفت جمالیه حق 

‏صفت عفو و تجاوز، از صفات جمالیه حق تعالی است که اتّصاف‏‎ ‎‏به آن تشبّه به مبادی عالیه است. و کسی که در تحت تربیت ربُّ‏‎ ‎‏العالمین واقع شد، و مربوب ذات مقدّس حق تعالی شد، باید در او‏‎ ‎‏از صفات جمال حق ـ جلَّ و علا ـ جلوه‏‏[‏‏ ای‏‏]‏‏ حاصل شود، و مرآت‏‎ ‎‏جمال جمیل الهی گردد. و از بزرگترین اوصاف حق، رحمت بر‏‎ ‎‏عباد و تجاوز از سیّئات و عفو از خطیئات است.(386)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ستّاریت خداوند 

‏حقّ تعالی ـ جلت رحمته و وسعت ستاریته ـ ستار جمیع عورات و‏‎ ‎‏مقابح خلق است به کرامت نمودن این نوع بشری را به البسۀ‏‎ ‎‏گوناگون که آنها را از مقابح ظاهریۀ بدنیه ستر نماید. و ستر فرموده‏‎ ‎‏مقابح اعمالی را به پردۀ ملکوت؛ و اگر این پردۀ ستاریت ملکوتیه‏‎ ‎‏بر صور اعمال ما بندگان نبود و صورت غیبیۀ آنها ظاهر می شد، در‏‎ ‎‏همین عالم رسوا و خوار می شدیم؛ لکن حقّ تعالی ـ جل شأنه ـ با‏‎ ‎‏ستاریت خود، آنها را از انظار اهل عالم مستور فرموده؛ و ستر‏‎ ‎‏فرموده مقابح اخلاقی و ملکوت ملکات خبیثۀ ما را به این صورت‏‎ ‎‏معتدلۀ مستقیمۀ ملکیه؛ و اگر هتک فرموده بود این ستر را، و صور‏‎ ‎‏ملکات اخلاق ظاهر می شد، هر یک، به یک صورت مناسبۀ با آن‏‎ ‎‏ملکۀ باطنیه بودیم؛ چنانچه در غیر این عالم که وقت ظهور سرایر‏‎ ‎‏است و یوم بروز ملکات است، چنین خواهد شد؛ و فی الحدیث:‏‎ ‎‏یُحْشَرُ بَعْضٌ عَلی صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنازیر؛‏‎[9]‎‏ و در‏‎ ‎‏کافی شریف است که: «متکبر محشور شود به صورت مورچۀ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 758

‏ضعیفی، و پایمال خلایق گردد تا مردم از حساب فارغ شوند.»‏‎[10]‎

‏    ‏‏بالجمله، این صورت انسانّیه، پردۀ ستّاریّت حقّ است به روی‏‎ ‎‏عورات باطنیۀ ما؛ چنانچه ستر مقابح قلوب و اسرار را فرماید به‏‎ ‎‏ستاریت افعالیه و اسماییه و ذاتیه از همۀ موجودات ملکیه و‏‎ ‎‏ملکوتیه، به حسب مراتب آنها.(387)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ستّار و غیور 

‏حق تعالی «ستّار» است، ولی «غیور» هم هست؛ «ارحم الراحمین»‏‎ ‎‏است، ولی «اشدّ المُعاقِبین» هم هست.(388)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

حلم 

‏فضایل حلم به حسب عقل، معلوم و ثابت است، و آثار شریفه‏‎ ‎‏مترتّبه بر آن بر کسی که صاحب عقل سلیم است پوشیده نیست. و‏‎ ‎‏کفایت کند در فضل آن، آن که خدای تعالی در قرآن شریف، خود‏‎ ‎‏را به حلم معرفی فرموده؛ در سوره بنی اسرائیل آیه 44 فرماید:‏‎ ‎‏(إنَّهُ کَانَ حَلِیْمَاً غَفُورَاً)، و در سوره احزاب، آیه 51 فرماید: (وَ کَانَ‏‎ ‎‏الله عَلِیْمَاً حَلِیْمَاً) و این، دلیل بر آن است که حلم از اوصاف‏‎ ‎‏کمالیه ای است که از کمالات مطلقه است، و موجود بِما أنّه موجودٌ‏‎ ‎‏به آن متصف شود.(389)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 759

‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 760

  • . صحیفۀ سجادیه؛ دعای 32.
  • «بدان که «اله» به یک اعتبار اسم ذات است من حیث هی هی، با قطع نظر از اسما و صفات، و به اعتباری دیگر اسم ذات است با تمامی اسما و صفات».     درباره اینکه گفته: «من حیث هی»، و به این اعتبار اله از نظر لغت از «وله» به معنی «متحیر شد» اخذ شده است؛ زیرا که عقول از درکش حیرانند، یا به سبب تحیّر و سرگردانی کثرات و نعوت و صفات در کبریای جلال حق تعالی، چنانکه در زبور آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ آمده: «صفات در تو گم شده اند و اوصاف و حالات در تو بی ارزش گردیده اند» و در این اعتبار الاله از «اله» به معنای «عبد» اخذ نشده.     پس، حق در مقام غیبی خود معبود نیست؛ چرا که [در آن مقام] قابل مشاهده یا شناخت نیست و معبود می بایست که مشهود یا معروف باشد و عبادت، حتی عبادت انسان کامل همواره در حجاب اسما و صفات صورت می گیرد، منتها او پرستندۀ اسم اعظم الله است و دیگران، بر حسب درجات و مقاماتی که در مشاهدات و معارف دارند سایر اسما را می پرستند.     گاهی [نیز] لفظ «الاله» به فیض مقدّس حق که در نشئۀ عین ظهور یافته اطلاق می شود که در آن صورت نیز مأخوذ از مادۀ «اله» به معنی «عبد» است؛ زیرا عبادت در اوایل سلوک، همان طور که در حجاب اسما قرار دارد، در حجاب اعیان و مظاهر نیز واقع است هر چند که به دلیل اتّحاد مظهر و ظاهر، در حقیقت به ظاهر تعلق می گیرد.
  • . هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگانی سختی خواهد داشت (طه / 124).
  • «معنای الوهیت، عبارت است از وجود و بقا و نیازمندی غیر در این دو به او» الوهیت فعلیِ ظهوری ـ که مظهر اسم الله است ـ همان قیومیّت مطلق حق تعالی با هر چیز است و لازمه آن، بی نیازی مطلق او از غیر و همچنین احتیاج غیر به اوست، نه اینکه حقیقت الوهیت عبارت از مجموع دو امر [مذکور ]باشد، چنانکه از ظاهر عبارت شیخ کبیر دریافت می شود.
  • در این باره که گفته: «چون گاهی هیبت از صفات فعلی است» می گویم هیبت ظهور جلال الهی در حضرت انسانیت است و همواره موجب سرگشتگی و هیمان و قهر است؛ چنانچه ظهور هیبت سلطان در قلب رعیت موجب مقهوریت وی می شود. بنابراین، هیبت همیشه از صفات فعلی است چنانکه انس، ظهور جمال الهی در نشئه انسانی است و در هر جلالی جمالی هست و در هر عظمت و هیبتی انس و رحمتی، و در هر انس و جمالی، عظمت و هیبتی وجود دارد.
  • . چه بسا جان خود را در پی افسوس بر آنها از دست دهی که به این سخن تازه ایمان نمی آورند (کهف / 6).
  • .     کنز العمّال؛ ج 1، ص 433، ح 1872.
  • خداوندا، در میان منتها، قدیم ترین آنها را می طلبم، و همۀ منتهای تو قدیمند. پروردگارا، من تمامی منتهای تو را می طلبم»     و این بخش از دعا صریحترین و روشنترین شاهد است برای مدعای بزرگان حکمت متعالیه و صاحبان لوب در میان اهل معرفت در باب «قدم فیض». پس، خدای متعال با وجودی که بر موجودات افاضه فرموده بر آنها منّت نهاده، بلکه منّت خداوند، خود وجود انبساط یافته بر ذوات ممکنه است، و وجود منبسط به اعتبار اینکه ظل قدیم است، به قدم او قدیم شمرده می شود، و لذاته هیچ حکمی بر او نیست، بلکه اصلاً ذاتی ندارد؛ گرچه از جهت «یلی الخلقی» به سبب حدوث این جهت، حادث است.     پس، حدوث و تغیّر و زوال و فنا و هلاک شدن طبیعت ماهیتها و سرشت ممکنات و دهکده مادۀ ظلمانی و درخت مظلمۀ خبیث هیولاست و ثبات و قدیم بودن، و استقلال و تمام بودن و غنا و وجوب مربوط به عالم قضای الهی و ظل نورانی ربانی است، که هیچ گونه تغیّر و فنا و زوال و اضمحلالی در آن وارد نمی شود.     و اقدم بودن مراتب وجود به اعتبار شدت اتصال به قدیم ذاتی و نزدیکی به درگاه اوست. بنابراین، هرچه وجود به مبدأ خود نزدیکتر باشد، حکم قدم در موردش ظاهرتر است، و الاّ به اعتبار رابطۀ خاصی که میان هر یک از موجودات با پروردگارش هست، همۀ موجودات قدیمند، و به همین دلیل فرمود: «و همۀ منتهای تو قدیم است.»
  • . برخی از مردم به شکلی محشور می شوند که میمونها و خوکها در مقایسۀ با آنها زیبا به شمار می آیند؛ علم الیقین؛ ج 2، ص 901.
  • . اصول کافی؛ ج 3: کتاب الایمان و الکفر؛ «باب الکبر»، ص 424، ح 11.