اسما و صفات مختلف

اسما و صفات مختلف

‏ ‏

‏ ‏

قرب و بعد حق تعالی و احاطۀ قیومی او

‏عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ، علیه السّلام، قَالَ مَکْتُوبٌ فِی‏‎ ‎‏التَّوْرَاةِ الَّتِی لَمْ تُغَیَّرْ أَنَّ مُوسَی ‏‏[‏‏علیه السَّلام‏‏]‏‏ سَأَلَ رَبَّهُ فَقَالَ: یَا رَبِّ،‏‎ ‎‏أَقَرِیبٌ أَنْتَ مِنِّی فَأُنَاجِیکَ، أَمْ بَعِیدٌ فَأُنَادِیکَ؟ فَأَوْحَی الله عَزَّ وَ جَلَّ‏‎ ‎‏إِلَیْهِ؛ یَا مُوسَی، أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی. فَقَالَ مُوسَی: فَمَنْ فِی سِتْرِکَ‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 719

‏یَوْمَ لا سِتْرَ إِلاّ سِتْرُکَ؟ فَقَالَ: الَّذِینَ یَذْکُرُونَنِی فَأَذْکُرُهُمْ وَ یَتَحَابُّونَ‏‎ ‎‏فِیَّ فَأُحِبُّهُمْ؛ فَأُولَئِکَ الَّذِینَ إِذَا أَرَدْتُ أَنْ أُصِیبَ أَهْلَ الْأَرْضِ بِسُوءٍ،‏‎ ‎‏ذَکَرْتُهُمْ فَدَفَعْتُ عَنْهُمْ بِهِمْ.‏‎[1]‎

‏     ‏‏ترجمه: «ابوحمزۀ ثُمالی حدیث کند از حضرت باقر،‏‎ ‎‏علیه السلام، که فرمود نوشته شده است در توراتی که تغییر‏‎ ‎‏ننموده: همانا موسی سؤال کرد پروردگار خود را، پس گفت: "ای‏‎ ‎‏پروردگار من، آیا نزدیکی تو به من تا مناجات کنم تو را، یا دوری تا‏‎ ‎‏صدا زنم تو را؟" پس وحی کرد خدای عزّوجلّ به سوی او: "ای‏‎ ‎‏موسی، من همنشین کسی هستم که یاد کند مرا." پس ‏‏[‏‏سؤال‏‏]‏‏ کرد‏‎ ‎‏موسی: "کیست در پناه تو روزی که پناهی نیست مگر پناه تو؟"‏‎ ‎‏فرمود: "آنها که یاد می کنند مرا، پس من یاد می کنم آنها را؛ و با هم‏‎ ‎‏دوستی می کنند در راه من، پس دوست دارم آنها را. اینها آنان اند که‏‎ ‎‏وقتی بخواهم به اهل زمین بدی رسانم، یاد آنها کنم، پس رفع کنم‏‎ ‎‏آن را از آنان به واسطۀ آنها."»... ‏

‏     محدث محقق، مرحوم مجلسی، رحمه الله ، فرماید: «گویا‏‎ ‎‏غرض حضرت موسی از این سؤال این بوده که آداب دعا را سؤال‏‎ ‎‏کند، با علمش به اینکه حق تعالی اقرب است به ما از حبل ورید به‏‎ ‎‏احاطۀ علمی و قدرت و علیت. یعنی، آیا دوست داری مناجات کنم‏‎ ‎‏تو را چنانکه نزدیک مناجات می کند؛ یا صدا زنم تو را چنانکه‏‎ ‎‏بعید صدا می زند. و به عبارت دیگر، وقتی به سوی تو نظر می کنم‏‎ ‎‏تو از هر نزدیکی نزدیکتری؛ و وقتی به سوی خودم نظر می کنم‏‎ ‎‏خود را در غایت دوری می بینم. پس نمی دانم در دعا حال تو را‏‎ ‎‏ملاحظه کنم یا حال خود را. و احتمال می رود این سؤال از غیر یا از‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 720
‏قِبل غیر باشد، مثل سؤال رؤیت.» انتهی کلامه.‏‎[2]‎

‏    ‏‏محتمل است که جناب موسی حال عجز خود را از کیفیت دعا‏‎ ‎‏بیان می کند. عرض می کند بار پروردگارا، تو منزهی از اتصاف به‏‎ ‎‏قرب و بعد تا چون قریبان یا بعیدان تو را بخوانم؛ پس من متحیرم‏‎ ‎‏در امر و هیچگونه دعا را در خور پیشگاه جلال تو نمی دانم. تو‏‎ ‎‏خود به من اجازۀ ورود به دعا و کیفیت آن را مرحمت فرما؛ و تعلیم‏‎ ‎‏فرما مرا آنچه مناسب مقام مقدس تو است. پس جواب از مصدر‏‎ ‎‏جلال عزت صادر شد که من حضور قیّومی دارم در جمیع نشآت؛‏‎ ‎‏همۀ عوالم محضر من است؛ من جلیس آنانم که یادم کنند و‏‎ ‎‏همنشین کسانی هستم که متذکرم شوند. البته آن ذات مقدس‏‎ ‎‏متصف به قرب و بعد نشود و احاطۀ قیومی و شمول وجودی دارد‏‎ ‎‏به جمیع دایرۀ وجود و سلسلۀ تحقق. و اما آنچه در آیات شریفۀ‏‎ ‎‏کتاب کریم الهی وارد است از توصیف حق تعالی به قرب، مثل‏‎ ‎‏قوله تعالی: وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ.‏‎[3]‎‏ و قوله عَزَّ مَنْ‏‎ ‎‏قائل: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.‏‎[4]‎‏ و غیر اینها، مبنی بر یک‏‎ ‎‏نحو مجاز و استعاره است؛ و الا ساحت مقدسش منزه از قرب و‏‎ ‎‏بعد حسی و معنوی است؛ چه که اینها مستلزم یک نحو تحدید و‏‎ ‎‏تشبیه است که حق تعالی منزه از آن است. بلکه حضور قاطبۀ‏‎ ‎‏موجودات در بارگاه قدس او حضور تعلقی است؛ و احاطۀ آن ذات‏‎ ‎‏مقدس به ذرات کائنات و سلاسل موجودات احاطۀ قیّومی است؛‏‎ ‎‏و آن از غیر سنخ حضور حسی و معنوی و احاطۀ ظاهری و باطنی‏‎ ‎‏است.(350)‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 721

ازلیت و ابدیت 

‏ازل و ابد دو لفظ است که دو صفت را بیان می نماید و این دو‏‎ ‎‏صفت از اوصاف حضرت احدیت است؛ چنانکه زمانی بودن، از‏‎ ‎‏اوصاف موجودات عالم طبیعت است و همچنین دهری بودن از‏‎ ‎‏اوصاف موجودات عالم ماورای طبیعت و عالم مجردات است.‏

‏     بیان مطلب این است که:... ترقی جسم این گونه است که همان‏‎ ‎‏جسم به یک مرتبۀ ضعیفه ای از احساس، یعنی لمس متبدل‏‎ ‎‏می شود و لمس به تدریج قوی می شود وباحرکت جوهری همان‏‎ ‎‏جسم است که بعد از قوی شدن لمس، آخرین مرتبۀ آن به سمع و‏‎ ‎‏بصر متبدل می شود و قوای دیگر نیز چنین است تا همان جسم‏‎ ‎‏طبیعی در اثر ترقی جوهری یک نورانیت تجردی پیدا می کند،‏‎ ‎‏ولکن تجرد صاف و خالص حاصل نمی شود و پیوسته جسم در‏‎ ‎‏جوهر خود حرکت می کند که این حرکت عین زمان اوست تا به‏‎ ‎‏آخرین درجۀ طبیعت که اولین درجۀ تجرد خالص است رسیده و‏‎ ‎‏افقی که اوسع آفاق طبیعت است و تحت اضیق آفاق تجرد قرار‏‎ ‎‏گرفته، به روی موجود گشوده می شود به طوری که اگر جوهر‏‎ ‎‏موجود از این افق بگذرد در عالم تجرد واقع می شود. و این غروب‏‎ ‎‏نمودن از عالم طبیعت و به سر آمدن عمر و انقضای زمان است.‏‎ ‎‏انسان به این نحو از هیولای اُولی حرکت کرده و این سیر ممتد را‏‎ ‎‏که زمان اوست طی نموده و به جایی می رسد که از خود وجود‏‎ ‎‏طبیعی با تبدل استکمالی یک موجود مجردی حاصل می شود و‏‎ ‎‏همین وجود نازل از انزل مراتب طبیعت حرکت کرده و نورانیت‏‎ ‎‏پیدا کرده و از آن موجود تجردی پرورش می یابد، و آن موجود‏‎ ‎‏تجردی با رسیدن به آخرین مرتبۀ افق طبیعت، در تجرد خالص‏‎ ‎‏گشته و این قشر بدنی و غلاف بدن را دور انداخته و مثل مار از‏‎ ‎‏غلاف بیرون آمده و پوست افکنده و وارد عالم مجردات می شود:‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 722
‏(فَإذَا جَاءَ أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ).‏‎[5]‎

‏    ‏‏و بالجمله: همه رو به عالم غیب می روند و برای همه انصراف‏‎ ‎‏از عالم طبیعت حاصل شده و ضعف و نکال در قوای طبیعت روی‏‎ ‎‏می دهد و یا موجود مجردی سعید و کامل عیار در سعادت و یا‏‎ ‎‏موجود مجردی شقی و کامل عیار در شقاوت به عمل می آید و‏‎ ‎‏سعید سعادت ابدی و شقی شقاوت ابدی خواهد داشت.‏

‏     بلی، اگر عنایت حق شامل شود و موجودی را در خود فانی‏‎ ‎‏نماید، برای آن موجود هم سرمدیت بالتبع نه بالاصاله حاصل‏‎ ‎‏می شود. این معنای زمانی بودن موجودات است که در هر ذره از‏‎ ‎‏موجودات عالم طبیعت هست؛ گرچه چنین حرکتی در طبع کل نیز‏‎ ‎‏هست که تمام موجودات یک جا به افق تجرد برسند.‏

‏     والحاصل: زمان عبارت از همان تدرج ترقی در وجود است و‏‎ ‎‏سیر تدریجی از نقص به کمال است و این در موجودات غیر مجرد‏‎ ‎‏می باشد.‏

‏     و اما در مجردات این نحوه از سیر نیست؛ لذا زمان در آنها‏‎ ‎‏نبوده و در آنها به «دهر» تعبیر می شود. البته معنای دهریت این‏‎ ‎‏نیست که مظروفی باشد و مجردات داخل در آن باشند، بلکه‏‎ ‎‏معنای دهریت ثبوت متعلق به غیر است و این ثبوتِ وجودیِ‏‎ ‎‏متعلقِ به غیر، عبارت از دهر است. و در عین حال که ثبوت‏‎ ‎‏مجردات، صرف الثبوت است، ولی چون متعلق به غیر است ابتدا‏‎ ‎‏و انتها داشته و به ثبوت آن غیر، محدود است.‏

‏     و ازل عبارت از ثبوت مستقلی است که آغاز ندارد و ابد همان‏‎ ‎‏ثبوت مستقل است که انجام ندارد، پس ازلیت و ابدیت و دهریت‏‎ ‎‏و زمانیت از اوصاف وجود است به بیانی که گذشت.‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 723

‏والحاصل: اگر این زمان را به آنجا ببریم ازل می شود و اگر به‏‎ ‎‏عالم تجرد ببریم دهر می شود؛ چنانکه اگر ازل و دهر را تنزل‏‎ ‎‏بدهیم، این زمانی که محدود به حدود است می شود، و وقتی‏‎ ‎‏غیرمتناهی به این عالم که ضیق است تنزل کند متضیق و محدود‏‎ ‎‏می شود.‏

‏     وبالجمله: زمان از تجلیات اسم ازلیت در این عالم طبیعت‏‎ ‎‏است؛ زیرا هر چه در این عالم است جلوۀ جمال آن عالم است.‏‎ ‎‏وجود اشیاء، تجلی وجودیِ اوست و قدرت آنها جلوۀ قدرت‏‎ ‎‏اوست و علم آنها جلوۀ علم او و تجلی اسم علیم است، زمان هم‏‎ ‎‏جلوۀ ازلیت اوست.‏

‏     خلاصه: باید هر چیزی تحت اسمی از اسماء الهی که مناسب‏‎ ‎‏با اوست، داخل باشد و زمان مناسب با اسم ازل خداوند ازلی‏‎ ‎‏است. این حاصل این مطلب بود.(351)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

حق صرف تمام کمالات

‏بدان که در محل خود مقرر است که حقیقت وجود عین تمام‏‎ ‎‏کمالات و اسما و صفات است؛ چنانچه صِرف وجود صِرف کمال‏‎ ‎‏است. و از این جهت حق تعالی جلَّ شأنه که صرف وجود است‏‎ ‎‏صرف تمام کمالات است، و عین همۀ اسما و صفات جمالیه و‏‎ ‎‏جلالیه است. و در حدیث است که عِلْمٌ کُلُّهُ؛ قُدْرَةٌ کُلُّهُ.(352)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

اختصاص کمال به حق تعالی

‏هر کمال و جمال و هر عزّت و جلالی که در عالم است و چشم‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 724

‏احول و قلب محجوب به موجودات نسبت می دهد از حق تعالی‏‎ ‎‏است و هیچ موجودی را از خود چیزی نیست.(353)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

«کمال» صفت جمالیه 

‏ویظهر من المحقق ‏‏الحکیم السبزواری‏‎[6]‎‏ فی ‏‏شرح الأسماء‏‏ أن‏‎ ‎‏الکمال قدر جامع بین الجمال والجلال.‏‎[7]‎‏ وهذا وان کان صحیحاً‏‎ ‎‏بناء علی ما عرفت من ان کل صفة جمال مختف فیها الجلال وکل‏‎ ‎‏جلال مختف فیه الجمال، الا ان الإِسم تابع للظاهر منهما، والکمال‏‎ ‎‏من صفات الجمال المنطوی فیه الجلال؛ فإن الکمال هو الصورة‏‎ ‎‏التمامیة للشیء، وهی من الصفات الثبوتیة وان تلازمها صفة‏‎ ‎‏سلبیة.‏‎[8]‎‏(354)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

کامل علی الاطلاق

‏در جمیع دار تحقّق کمال و کاملی نیست جز ذات مقدّس کامل‏‎ ‎‏علی الاطلاق که آن ذات مقدّس کمالی است بی نقص، و جمالی‏‎ ‎‏است بی عیب، و فعلیّتی است بی شوب، قوّه و خیریّتی است‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 725
‏بی اختلاط به شرّیّت، و نوری است بی شوب ظلمت. و در تمام‏‎ ‎‏دار تحقّق هر چه کمال و جمال و خیر و عزّت و عظمت و نوریّت و‏‎ ‎‏فعلیّت و سعادت یافت شود، از نور جمال آن ذات مقدّس است؛ و‏‎ ‎‏احدی را در کمال ذاتی با آن ذات مقدّس شرکت نیست؛ و‏‎ ‎‏موجودی را جمال و کمال و نور و بهاء نیست جز به جمال و کمال و‏‎ ‎‏نور و بهای آن ذات مقدّس. بالجمله، جلوۀ نور جمال مقدّس او‏‎ ‎‏عالم را نورانی فرموده و حیات و علم و قدرت بخشوده، والاّ همۀ‏‎ ‎‏دار تحقق در ظلمت عدم و کُمون نیستی و بطون بطلان بودند؛ بلکه‏‎ ‎‏کسی که به نور معرفت دلش روشن باشد، جز نور جمال جمیل‏‎ ‎‏همه چیز را باطل و ناچیز و معدوم داند ازلاً و ابداً. در حدیث است‏‎ ‎‏که رسول خدا صلّی الله علیه وآله چون این شعر لبیدرا استماع‏‎ ‎‏فرمود که:‏

‏ ‏

‏أَلاکُلُّ شَی ءٍ ما خَلاَ الله َ باطِلٌ‏

‏ ‏‏وَکُلُّ نَعیمٍ لا مَحالَةَ زائِلٌ‏‎[9]‎

‏ ‏

‏    ‏‏فرمود: «این شعر راست ترین شعرها است که عرب گفته».‏‎[10]‎

‏    ‏‏... عالم به وجهۀ سوائیّت زائل و داثر و فانی و باطل است؛‏‎ ‎‏هیچ یک از موجودات را از خود چیزی نیست و در ذات خود‏‎ ‎‏جمال و بهائی و نور و سنائی نمی باشد، و جمال و بهاء منحصر به‏‎ ‎‏ذات حق است. و آن ذات مقدّس چنانچه متفرّد در الوهیّت و‏‎ ‎‏وجوب وجود است، متفرّد به جمال و بهاء و کمال، بلکه متفرّد به‏‎ ‎‏وجود است؛ و در ناصیۀ دیگران ذلّ عدم ذاتی و بطلان ثبت‏‎ ‎‏است.(355)‏

‏ ‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 726

ابتلا، لطف ظاهر به قهر 

‏و ایضاً دو صفت از صفات جلال و جمال و قهر و لطف را بیان‏‎ ‎‏فرموده که تجلی به اعطا و ابتلاست؛ گرچه ابتلا از صفات لطف‏‎ ‎‏است، ولی چون ظاهر به قهر است، از آن به شمار آید؛ چنانچه در‏‎ ‎‏بحث اسما و صفات حق مذکور است.(356)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

غنا، صفت ذاتی حق تعالی

‏بباید دانست که غِنا از اوصاف کمالیۀ نفس است؛ بلکه از صفات‏‎ ‎‏کمالیۀ موجود بما أَنّه موجود است، و از این جهت غنا از صفات‏‎ ‎‏ذاتیۀ ذات مقدس حق جَلَّ و علا است.(357)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

در بیان حقیقت غنا 

‏أنّ ا لعلّـة ا لمستقلّـة ا لتامّـة ما تسدّ بذاتها جمیع ا لأعدام ا لممکنـة‏‎ ‎‏علی ا لمعلول وبهذا ا لمعنی لم یکن ولایکون فی نظام ا لوجود ما‏‎ ‎‏یستقلّ با لعلّیـة وا لتأثیر إلاّ ذات واجب ا لوجود ـ علت قدرتـه ـ ،‏‎ ‎‏وغیره تعا لی من سکّان بقعـة ا لإمکان لیس لـه هذا ا لشأن ؛ لکونهم‏‎ ‎‏فقراء إ لی الله (وَالله ُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) ولعلّ فی توصیف ا لغنیّ‏‎ ‎‏با لحمید فی ا لمقام فی ا لقرآن ا لکریم‏‎[11]‎‏ إشارة لطیفـة إ لی ما أشرنا‏‎ ‎‏سابقاً‏‎[12]‎‏ من أنّ ا لمحامد کلّها من مختصّات ذات ا لواجب ا لغنیّ‏‎ ‎‏ا لذی بغناه ا لذاتی أعطی کمال کلّ ذی کمال وجمال کلّ ذی جمال .‏‎ ‎‏فمبادی ا لمحامد وا لمدائح منـه وإ لیـه فـ (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْاخِرُ‏‎ ‎‏وَالظّـاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ).‏‎[13]‎‎[14]‎‏(358)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 727

بی نیازی از همۀ مخلوقات 

‏فَإنَّ الله غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ.‏‎[15]‎‏ «همانا خدای بی نیاز است از همۀ‏‎ ‎‏مخلوقات.» احتیاجی به عبادت ما، به اخلاص ما، به بندگی ما،‏‎ ‎‏ندارد؛ نافرمانی و شرک و دورویی ما به مملکت او لطمه ای وارد‏‎ ‎‏نمی کند.(359)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عزت خداوند و معانی مختلف عزیز 

‏العزیز هو الغالب او القوی او الفرد الذی لا معادل له.‏

‏     وهو تعالی عزیز بالمعنی الأول، کیف وهو غالب علی کل‏‎ ‎‏الأشیاء قاهر علیها؛ وجمیع سلسلة الوجود مسخّر بأمره : ما مِنْ‏‎ ‎‏دَابَّةٍ إلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها؛‏‎[16]‎‏ مقهور تحت قهاریته بلا عصیان،‏‎ ‎‏مخذول تحت قدرته بلا طغیان؛ وله السلطنة المطلقة والمالکیة‏‎ ‎‏التامة والغلبة علی الأمر والخلق؛ وحرکة کل دابة بتسخیره، وفعل‏‎ ‎‏کل فاعل بأمره وتدبیره.‏

‏     ‏‏وهو تعالی عزیز بالمعنی الثانی؛ فإن واجب الوجود فوق ما‏‎ ‎‏لایتناهی بما لایتناهی قـوة. ولیس فی دائرة الوجود قوی إلا هو؛ وقوة‏‎ ‎‏کل ذی قوة ظل قوته ومن درجات قدرته. والموجودات بالجهة‏‎ ‎‏الفانیة فیه والمتدلیة الیه وبالجنبة «یلیالربی» اقویاء، وبالجهات‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 728
‏المنتسبة الی انفسها والجنبة «یلی الخلقی» ضعفاء: یَا أَیُّهَا النَّاسُ‏‎ ‎‏أنْتُم الفُقَرَاءُ إِلَی الله ِ وَالله ُ هُوَ الغَنِیُّ الحَمید،‏‎[17]‎‏ إِنْ هِیَ إلاَّ أَسْماءٌ‏‎ ‎‏سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ الله ُ بِها مِنْ سُلْطان.‏‎[18]‎

‏    ‏‏هذا اذا کانت القوة فی مقابل الضعف. وان کانت بمعنی مبدئیة‏‎ ‎‏الآثار فهو تعالی مبدء آثار غیر متناهیة؛ ولیس فی الدار غیره وغیر‏‎ ‎‏صفاته وآثاره دیّار. ولا مؤثر فی الوجود إلا الله ؛ وکل مؤثر او مبدء‏‎ ‎‏آثار فهو من مظاهر قوته وفعله. ولا حول ولا قوة الا بالله العلی‏‎ ‎‏العظیم.‏

‏     وهو تعالی مؤثر فی مظاهره الخلقیة؛ بل هو السمیع والبصیر‏‎ ‎‏بعین سمعنا وبصرنا، علی مایعرفه الراسخون فی العلم والمعرفة.‏‎ ‎‏قال شیخنا العارف الکامل الشاه آبادی، ادام الله ظله علی رؤس‏‎ ‎‏مریدیه: «ان السمیع والبصیر لیسا من أمهات الأسماء. ویرجعان الی‏‎ ‎‏علمه فی مقام الذات؛ ولا یفترقان منه إلا اذا وقعا للمخلوقین‏‎ ‎‏والمظاهر، فیتحقق السمع والبصر فی حقه تعالی بعین السمع‏‎ ‎‏والبصر الواقعین للمظاهر.» انتهی.‏‎[19]‎

‏    ‏‏فجمیع دائرة الوجود و مبادئ التأثیر فی الغیب والشهود مظاهر‏‎ ‎‏قوته وقدرته، وهو الظاهر والباطن والاول والآخر.‏

‏     قال ‏‏الشیخ الکبیر محیی الدین‏‏ فی فصوصه: «واعلم ان العلوم‏‎ ‎‏الإِلهیة الذوقیة الحاصلة لأهل الله مختلفة باختلاف القوی الحاصلة‏‎ ‎‏منها، مع کونها ترجع الی عین واحدة؛ فإن الله تعالی یقول: کنتُ‏‎ ‎‏سمعَه الذی یسمع به وبصرَه الذی یبصر به ویدَه التی یبطش بها‏‎ ‎‏ورجلَه التی یسعی بها.‏‎[20]‎‏`` فذکر ان هویته عین الجوارح التی هی‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 729
‏عین العبد، فالهویة واحدة والجوارح مختلفة.» انتهی.‏‎[21]‎

‏    ‏‏وهذا حقیقة الامر بین الامرین الذی حققه السلف الصالح من‏‎ ‎‏اولیاء الحکمة ومنابع التحقیق کمولانا الفیلسوف صدرالحکماء‏‎ ‎‏والمتألهین، رضوان الله علیه، وتبعه غیره من المحققین.‏‎[22]‎

‏    ‏‏وهو تعالی عزیز بالمعنی الثالث، لأن الصرف لا یتثنی ولا‏‎ ‎‏یتکرر، کل ما فرضته ثانیاً له فهو هو. کما هو المحقق فی مقامه،‏‎[23]‎‎ ‎‏ولیس هذا المختصر موضع ذکره.‏

‏     والعزیز من أسماء الذات علی ما جعل الشیخ الکبیر فی انشاء‏‎ ‎‏الدوائر علی ما نسب الیه،‏‎[24]‎‏ ولکن التحقیق أنه من أسماء الذات إن‏‎ ‎‏کان بالمعنی الثالث، ومن أسماء الصفات إن کان بالمعنی الثانی،‏‎ ‎‏ومن أسماء الأفعال ان کان بالمعنی الأول.‏

‏     وقال شیخنا العارف، دام ظله: إن ما کان من الأسماء علی زنة‏‎ ‎‏«فعول» و «فعیل» فمن أسماء الذات لدلالتها علی معدنیة الذات.‏‎ ‎‏وکان اصطلاحه فیها «الصیغ المعدنیة».‏‎[25]‎‏ وعلی هذا کان کثیر من‏‎ ‎‏الاسماء الصفتیة والأفعالیة فی تحقیق الشیخ الکبیر من الأسماء‏‎ ‎‏الذاتیة فی نظره، دام ظله.‏

‏     تذییل‏

‏     ولعل المراد من العزة فی الفقرة المذکورة‏‎[26]‎‏ الصفاتُ التی لها‏‎ ‎‏القوة والغلبة، کالقهاریة والمالکیة والواحدیة والأحدیة والمعیدیة،‏‎ ‎‏الی غیر ذلک. والأعزّ من بینها ما کان ظهور الغلبة والقهر فیه أتمّ،‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 730
‏کالواحد القهّار، لقوله لِمَنْ المُلْکُ الیَوْمَ لله ِ الواحِدِ القَهَّار؛‏‎[27]‎‏ او‏‎ ‎‏المالک لقوله مالِکِ یَوْمِ الدِّین.‏‎[28]‎‏ ویوم الرجوع التام یوم‏‎ ‎‏السلطنة المطلقة ودولة الاسم الواحد القهار، بارجاع سلسلة‏‎ ‎‏الوجود الیه واستهلاکها فی قهره حتی تصیر معدومة، ثم تنشأ‏‎ ‎‏النشأة الأخری، کما اشار الیه المثنوی بقوله:‏

‏پس عدم گردم عدم چون ارغنون       گویدم کانا الیه راجعون.‏‎[29]‎‎[30]‎‏(360)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 731

سلطنت مطلقه از حضرت غیب تا هویات جزئیه 

‏لله تعالی السلطنة المطلقة فی حضرة الغیب بالفیض الاقدس، علی‏‎ ‎‏الاسماء والصفات الالهیة و صورالاسماء ای: الاعیان الثابتة؛ وفی‏‎ ‎‏حضرة الشهادة بالفیض المقدس، علی الماهیات الکلیة‏‎ ‎‏والهویات الجزئیة؛ الا ان بروز السلطنة التامة عند رجوع الکل الیه‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 732

‏بتوسط الإنسان الکامل والولی المطلق فی القیامة الکبری: لِمَنْ‏‎ ‎‏المُلْکُ الیَوْم لله الواحِدِ القَهَّار.‏‎[31]‎‏ والأشیاء الممکنة بما هی‏‎ ‎‏منتسبة الی أنفسها لا سلطان لها: إِنْ هِیَ الاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ‏‎ ‎‏وَآباؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ الله ُ بِها مِنْ سُلْطان؛‏‎[32]‎‏ وباعتبار الانتساب الیه تُعدّ‏‎ ‎‏من مراتب سلطنته.‏‎[33]‎‏(361)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

بسط سلطنت الهی بر موجودات 

‏و کذلک سلطنته مبسوطة علی کل مراتب الوجود؛ وما من شیء إلا‏‎ ‎‏هو تحت سلطنته و مالکیته: «یا موسی أنا بُدُّک اللازم.» وله الغلبة‏‎ ‎‏التامة علی الأشیاء؛ وکل غلبة وسلطان من ظهور غلبته وسلطانه؛‏‎ ‎‏ومَا مِنْ دَابَّةٍ إلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتها.‏‎[34]‎‎[35]‎‏(362)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 733

عظمت حق تعالی 

انقهار موجودات در برابر تجلّی حق به عظمت 

روز تجلی خداوند به عظمت 

‏قد انکشف لسر قلبک وبصیرة عقلک أن الموجودات بجملتها، من‏‎ ‎‏سماوات عوالم العقول والأرواح واراضی سکنة الأجساد‏‎ ‎‏والأشباح: من حضرة الرحموت التی وسعت کل شیء، وأضاءت‏‎ ‎‏بظلّها ظلمات عالم المهیّات، وانارت ببسط نورها غواسق هیاکل‏‎ ‎‏القابلات. ولا طاقة لواحد من عوالم العقول المجردة والأنوار‏‎ ‎‏الإِسفهبدیة والمُثُل النوریة والطبیعة السافلة ان یشاهد نور العظمة‏‎ ‎‏والجلال، وان ینظر الی حضرة الکبریاء المتعالیة. فلو تجلی القهار‏‎ ‎‏لها بنور العظمة والهیبة، لا ندکّت إنّیّات الکل فی نور عظمته وقهره،‏‎ ‎‏جل وعلا، وتزلزلت ارکان السماوات العلی، وخرّت الموجودات‏‎ ‎‏لعظمته صعقاً. ویوم تجلی نور العظمة یهلک الکل فی سطوع نور‏‎ ‎‏عظمته. وذلک یوم الرجوع التام وبروز الأحدیة والمالکیة المطلقة؛‏‎ ‎‏فیقول: لِمَنْ المُلْکُ الیَوْم‏‎[36]‎‏ فلم یکن من مجیب یجیبه، لسطوع‏‎ ‎‏نور الجلال وظهور السلطنة المطلقة، فیجیب نفسه بقوله لله ‏‎ ‎‏الواحِدِ القَهَّار.‏‎[37]‎‏ والتوصیف بالواحدیة والقهاریة دون الرحمانیة‏‎ ‎‏والرحیمیة، لان ذلک الیوم یوم حکومتهما وسلطنتهما، فیوم الرحمة‏‎ ‎‏یوم بسط الوجود وافاضته. ولهذا وصف الله نفسه عند انفتاح الباب‏‎ ‎‏وفاتحة الکتاب بالرحمن الرحیم. ویوم العظمة والقهاریة یوم قبضه‏‎ ‎‏ونزعه فوصفها بالوحدانیة والقهاریة؛ وبالمالکیة فی خاتمة الدفتر‏‎ ‎‏فقال: مالک یَوْمِ الدِّین.‏‎[38]‎

‏     ‏‏ولا بد من یوم یتجلی الرب بالعظمة والمالکیة وتبلغان دولتهما.‏‎ ‎‏فإن لکل اسم دولة لابد من ظهورها. وظهور دولة المعید والمالک‏‎ ‎‏وامثالهما من الأسماء یوم الرجوع التام والنزاع المطلق. ولا یختص‏‎ ‎‏هذا بالعوالم النازلة، بل جار فی عوالم المجردات من العقول‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 734

‏المقدسة والملائکة المقربین. ولهذا ورد ان عزرائیل یصیر بعد‏‎ ‎‏قبض ارواح جمیع الموجودات مقبوضاً بیده تعالی. وقال تعالی:‏‎ ‎‏یَوْمَ نَطْوی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب،‏‎[39]‎‏ وقال تعالی: یا‏‎ ‎‏أیَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعی إلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة،‏‎[40]‎‏ وقال‏‎ ‎‏تعالی: کَمَا بَدَءَکُمْ تَعودون،‏‎[41]‎‏ الی غیر ذلک.‏

‏ ‏

‏ ‏

آمیخته بودن عظمت با رحمت 

عظمت در ذات و صفت و فعل 

‏     ‏‏والعظمة من صفات الجلال. وقد ذکرنا ان لکل صفة جلال‏‎ ‎‏جمالاً. ولولا ان العظمة والقهر مختف فیهما اللطف والرحمة لما‏‎ ‎‏افاق موسی، علیه السلام، من غشوته، ولما یتمکن قلب سالک ‏‏[‏‏من‏‏]‏‎ ‎‏شهودهما ولا عین عارف ‏‏[‏‏من‏‏]‏‏ النظر الیهما، ولکن الرحمة وسعت‏‎ ‎‏کل شیء. ففی کل عظمة رحمة وفی کل رحمة عظمة؛ کما فی دعاء‏‎ ‎‏کمیل بن زیاد‏‎[42]‎‏ عن سید الموحدین وقطب الاقطاب فی العالمین‏‎ ‎‏أمیر المؤمنین، صلوات الله وسلامه علیه: «اللهم انی اسألک‏‎ ‎‏برحمتک التی وسعت کل شیء»، «وبعظمتک التی ملأت کل‏‎ ‎‏شیء».‏‎[43]‎

‏     ‏‏والعظیم من الأسماء الذاتیة باعتبار علوّه وکبریائه. ومعلوم ان‏‎ ‎‏لا قدر للموجودات بالنسبة إلی عظمة قدره، بل لا شبیه له فی عظمته.‏‎ ‎‏وتواضع لعظمته العظماء، وعظمة کل عظیم من عظمته. ومن‏‎ ‎‏الأسماء الصفتیة باعتبار قهره وسلطنته علی ملکوت الأشیاء، وکون‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 735
‏مفاتیح الغیب والشهادة بیده. فهو تعالی عظیم ذاتاً، عظیم صفة،‏‎ ‎‏عظیم فعلاً. ومن عظمة فعله یعلم عظمة الإِسم المربّی له، ومن‏‎ ‎‏عظمته یعلم عظمة الذات التی هو من تجلیاته، بقدر‏‎ ‎‏الاستطاعة.‏‎[44]‎‎[45]‎‏(363)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 736

«علی» اولین اسم ذاتیه خداوند 

‏در حدیث شریف کافی است که:‏‎[46]‎‏ «اول اسمی را که خداوند‏‎ ‎‏برای خود اتّخاذ فرمود «العلیّ» و «العظیم» بود.» و شاید «العلیّ»‏‎ ‎‏اول در اسماء ذاتیّه باشد، و «العظیم» اول در اسماء صفاتیّه.(364)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

علوّ ذاتی و تسبیح در آن مقام 

وصل‏: در حدیث است که: ‏لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْاَعْلی» قالَ‎ ‎رَسُولُ الله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ: اِجْعَلُوها فی سُجُودِکُمْ.‎[47]‎‏ و در حدیث کافی‏‎ ‎‏است که: «اوّلْ اسمی را که حق تعالی برای خود اتخاذ فرمود‏‎ ‎‏«العلیّ» و «العظیم» بود.» و شاید این، علوّ ذاتی، که در حضرت‏‎ ‎‏اسمای ذاتیّه در مقام احدیّت پیش خُلّص اهل معرفت است، باشد.‏‎ ‎‏و تسبیح در این مقام عبارت است از تنزیه حق از کثرات اسماییه. و‏‎ ‎‏مقام ربوبیت عبارت است از ربوبیت به فیض اقدس که شیخ کبیر‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 737

‏اشارۀ به آن نموده آنجا که فرماید: ‏وَ الْقابِلُ مِنْ فَیْضِهِ الْاَقْدَس.‎[48]‎‏(365)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

علوّ ذاتی و تسبیح در آن مقام 

‏«العلیّ» از اسماء ذاتیّه است. و به حسب روایت کافی، اوّل اسمی‏‎ ‎‏است که حق برای خود اتخاذ فرموده؛ یعنی، اول تجلّی ذات برای‏‎ ‎‏خود است.(366)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عالی در عین دنو

اعتبار اسم ذات و صفت برای علوّ

اختصاص حقیقت علوّ به خداوند

‏«اللهم إنی أسألک من عُلُوِّک بأعلاه، وکلُّ علوّک عالٍ. اللهم إنی‏‎ ‎‏أسألک بعلوک کلِّه».‏

‏     فهو العالی فی دنوه والدانی فی علوه. وله العلو المطلق وسائر‏‎ ‎‏المراتب الوجودیة دونه. ولا علوّ علی الاطلاق لشیء الا له؛ بل علو‏‎ ‎‏کل شیء ظل علوّه.‏

‏     والعلی من الأسماء الذاتیة علی تحقیق شیخنا العارف الکامل،‏‎ ‎‏دام مجده؛ ویستفاد من الروایة المرویة من طریق شیخ المحدثین‏‎ ‎‏محمد ابن یعقوب الکلینی، رضوان الله علیه، فی الکافی عن ابن‏‎ ‎‏سنان قال: «سألت ابا الحسن الرضا، علیه السلام: هل کان الله ‏‎ ‎‏تعالی عارفاً بنفسه قبل ان یخلق الخلق؟‏‎``‎‏ قال: نعم.‏‎``‎‏ قلت: یراها‏‎ ‎‏ویسمعها؟‏‎ ``‎‏قال: ما کان محتاجاً الی ذلک؛ لأنه لم یکن یسألها ولا‏‎ ‎‏یطلب منها؛ هو نفسه ونفسه هو. قدرته نافذة، فلیس یحتاج ان‏‎ ‎‏یسمی نفسه؛ ولکنه اختار لنفسه اسماء لغیره یدعوه بها؛ لأنه اذا لم‏‎ ‎‏یُدْعَ باسمه لم یُعرف. فأول ما اختار لنفسه العلی العظیم، لأنه اعلی‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 738

‏الاشیاء کلها؛ فمعناه: الله ـ واسمه العلی العظیم هو اول اسمائه ـ علا‏‎ ‎‏علی کل شیء‏‎``‎‏».‏‎[49]‎

‏     ‏‏فمن الروایة الشریفة یظهر انه من الاسماء الذاتیة التی اختار‏‏[‏‏ها‏‏]‏‎ ‎‏لنفسه قبل ان یخلق الخلق؛ وباعتبار آخر من الاسماء الصفتیة، کما‏‎ ‎‏یظهر من آخر الروایة حیث قال: «علا علی کل شیء.»‏

‏     قال العارف الکامل المحدث الکاشانی، قدس سره، فی شرح‏‎ ‎‏الحدیث الشریف ما هذه عبارته: «لله سبحانه العلو الحقیقی، کما ان‏‎ ‎‏له العلو الاضافی؛ والأول من خواصه سبحانه لا یشارکه فیه غیره؛‏‎ ‎‏ولهذا قال: اختار لنفسه العلی العظیم.‏‎``‎‏» انتهی.‏‎[50]‎

‏     ‏‏اقول: ولا یشارکه غیره فی حقیقة العلو اصلاً؛ فإن الموجودات‏‎ ‎‏بالجهات النفسیة لم یکن لها علو اصلاً؛ وبالجهات الحقّیة فانیة فیه،‏‎ ‎‏لا حکم لها و‏‏[‏‏لا‏‏]‏‏ حیثیة؛ بل کلها مستهلکات فی ذاته.‏‎[51]‎‏(367)‏


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 739

هو، مقام غیب ذات یا غیب هویت یا اسمای ذاتیه 

‏بدان که در بسم الله این سوره‏‎[52]‎‏ و متعلق آن، همان احتمالات است‏‎ ‎‏که در سورۀ شریفۀ حمد ذکر شد‏‏[‏‏ه‏‏]‏‏ است؛ ولی در اینجا به‏‎ ‎‏مناسبت تعلق آن به قل هو، که ترجمان از مقام مقدس ذات من‏‎ ‎‏حیث هو است یا مقام غیب هویت است یا مقام اسمای ذاتیه‏‎ ‎‏است، سالک باید در حال استهلاک در هر یک از این مقامات‏‎ ‎‏باشد، و با رفض تعینات اسمایی و صفاتی مطلقاً گویا شود به کلمۀ‏‎ ‎‏شریفۀ «هو»؛ پس اسم در این مقام ممکن است تجلی غیبی به فیض‏‎ ‎‏اقدس، که رابطه بین ذات و اسمای ذاتیه یاغیب و اسمای صفتیه‏‎ ‎‏است، باشد؛ پس گویا چنین فرموده: ای محمد، که از افق اکثرت و‏‎ ‎‏تعین منسلخ شدی و به قدم عشق و محبت رفض غبار کثرت اسما‏‎ ‎‏و صفات و تعینات کردی، به مقام تجلی به فیض اقدس در مقام‏‎ ‎‏غیب هویت و وحدت صرف بگو: «هو». و آن اشاره است به مقام‏‎ ‎‏ذات یا غیب هویت یا اسمای ذاتیه. و آن با آنکه غیب مطلق است‏‎ ‎‏«الله » است که مقام جمع اسما و حضرت واحدیّت است؛ و این‏‎ ‎‏کثرت اسمایی را با وحدت و بساطت مطلقه تنافی نیست؛ پس او‏‎ ‎‏احد است. و با آنکه کثرت کمالی در آن راه دارد، بلکه آن مبدأ آن‏‎ ‎‏کثرت است، صمد است و منزه است از مطلق نقایص؛ پس برای او‏‎ ‎‏مهیة و امکان و جوف نیست؛ پس از او چیزی منفصل نشود و او از‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 740

‏چیزی منفصل نشود. و جمیع دار تحقق به او منتهی شود ظهوراً و‏‎ ‎‏تجلّیاً، و فانی در ذات و اسما و صفات او هست وجوداً و صفةً و‏‎ ‎‏فعلاً؛ و از برای او مثل و مثال و کفو و شریک نیست.‏

‏    پس هو اشاره به مقام غیب شد، چنانچه در حدیث نیز وارد‏‎ ‎‏است؛‏‎[53]‎‏ و الله به مقام اسمای کمالی و واحدیّت، که مقام اسم‏‎ ‎‏اعظم است؛ و از احد تا آخر سوره، اسمای تنزیهیّه است؛ پس‏‎ ‎‏سورۀ شریفه نسبت حق است به جمیع مقامات؛ و تواند که هو‏‎ ‎‏اشاره به ذات من حیث هو باشد و احد اشاره به اسمای ذاتیه‏‎ ‎‏باشد. والعلم عنده.(368)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

هو، اسم ذات 

‏انّ کلمة «هو» المشار به الی غیْب الهویّة منَ الأسْماء الذّاتیّة، فَانّ‏‎ ‎‏مقامَ الذّات لااشارة الیه اَصْلاً فلا اسْم له ولا رسم ولا اشارة.‏‎[54]‎‏(369)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

هویت مطلقه من حیث هی 

‏هُوَ و این کلمۀ شریفه اشاره به مقام «هویت مطلقه» است من حیث‏‎ ‎‏هی هی، بدون آنکه متعین به تعین صفاتی یا متجلی به تجلیات‏‎ ‎‏اسمائی باشد، حتی اسماء ذاتیه که در مقام احدیّت اعتبار شود. و‏‎ ‎‏این اشاره از غیر صاحب این قلب و دارای این مقام ممکن نیست؛‏‎ ‎‏و اگر مأمور نبود به اینکه نسب حق را ظاهر کند، متفوه به این کلمۀ‏‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 741
‏شریفه ازلاً و ابداً نمی شد؛ ولی در قضای الهی حتم است که نبی‏‎ ‎‏ختمی، صلّی الله علیه و آله، اظهار این اشاره فرماید...‏

‏     بالجمله، بنابر این بیان، هُوَ اشاره به مقامی است که منقطع‏‎ ‎‏است از آن اشاره و آمال عارفین و مبرا از اسم و رسم و منزه از‏‎ ‎‏تجلی و ظهور است. و أَحَد اشاره به تجلی به اسماء باطنۀ غیبیه‏‎ ‎‏است. والله اشاره به تجلی به اسماء ظاهریه است. و به این سه‏‎ ‎‏جمع اعتبارات اولیۀ حضرت ربوبیت متحقق گردد. و چهار اسم‏‎ ‎‏دیگر، که «صمدیت» جامع آنهاست، به حسب بعض روایات‏‎[55]‎‏ از‏‎ ‎‏اسماء سلبیۀ تنزیهیه است که به تبع اسماء ثبوتیۀ جمالیه اعتبار‏‎ ‎‏شود؛ چنانچه در ذیل یکی از احادیث اشاره به آن شده...‏‎[56]‎

‏    ‏‏و شیخ ما، عارف کامل، شاه آبادی، روحی فداه، می فرمود که‏‎ ‎‏«هُوَ برهان بر شش اسم و کمال دیگری است که در سورۀ مبارکۀ‏‎ ‎‏«توحید» پس از این کلمۀ مبارکه ذکر شده؛ زیرا که ذات مقدس‏‎ ‎‏چون «هُوَ» مطلق است، که اشاره به صرف وجود است، مستجمع‏‎ ‎‏جمیع کمالات اسمائیه است؛ پس الله است. و چون صرف وجود‏‎ ‎‏به حقیقت بسیطه دارای جمیع اوصاف و اسماء است و این کثرت‏‎ ‎‏اسمائی وحدت ذات مقدس را منثلم نکند، احد است. و چون‏‎ ‎‏صرف را ماهیت نیست، صمد است. و چون صرف را نقص‏‎ ‎‏حاصل نشود و از غیر حاصل نشود و تکرر بر آن ممتنع باشد،‏‎ ‎‏«والد» و «مولود» نیست و «کفو»ی ندارد.» ـ انتهی.(370)‏

‏ ‏

*  *  *


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 742

مشارالیه هو 

‏«و قوله: «هیَ للقِصّة وَ الشّأن» ای القصّة انّ صِفات المحدثاتِ حقّ‏‎ ‎‏للْحَقّ کقوْلِه: قُل هوَالله احَدٌ».‏

‏     لیْس الضّمیر فی قوله تعالی قلْ هُوالله احَدٌ للشّأن فَانّه اشارَة‏‎ ‎‏اِلیَ الهویّة الغیْبیَّةِ المسْتَهْلکةِ عنْدَهَا النّعوت المضْمَحِلّة‏‎ ‎‏لَدیْها الأسماء والصّفات وَالله الی احَدیَّة جمْع کثرات‏‎ ‎‏الأسْماء وَالصّفات وَ فیه اشارة اِلی انّ الذّاتَ الأحَدیّةَ هیَ الذّات‏‎ ‎‏المستجْمعَة بَل هی الذّات الّظاهِرَة فی کُلِّ الأسْماءِ وَالصّفات‏‎ ‎‏وَالأعْیان.‏‎[57]‎‏(371)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

حدیثی در باب اسم شریف هو 

‏شیخ صدوق رضوان الله علیه روایت فرموده از ابی البختری، وهب‏‎ ‎‏بن وهب القرشی، از حضرت صادق علیه السلام، از پدر‏‎ ‎‏بزرگوارش حضرت باقر العلوم علیه السلام، در قول خدای تعالی:‏‎ ‎‏قُلْ هُوَ الله اَحَد فرمود: «قُلْ یعنی ظاهر کن آنچه را وحی به تو ‏‎ ‎‏فرمودیم و تو را خبردار از آن نمودیم به ترکیب حرفهایی که قرائت‏‎ ‎‏کردیم آنها را برای تو تا هدایت شود بدانها کسی که سمع را‏‎ ‎‏برافکنده و مشاهد  می نماید. و هو اسمی است کنایه، که اشاره به‏‎ ‎‏سوی غایب است: پس «ها» تنبیه دهد به معنای ثابت، و «واو»‏‎ ‎‏اشاره به غایب از حواسّ است؛ چنانچه «هذا» اشاره به شاهد نزد‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 743

‏حواس است. و این اشاره به غایب برای آن است که کفار تنبّه‏‎ ‎‏دادند از خدایان خود به حرف اشارۀ شاهدِ مدرَک، پس‏‎ ‎‏گفتند:"اینها خدایان مایند که محسوس و مدرَک به دیدگانند؛ پس‏‎ ‎‏تو نیز ای محمد(ص) اشاره کن به سوی خدای خود تا ببینیم او را‏‎ ‎‏و ادراک نماییم او را و متحیّر در او نشویم." پس خدای تعالی فرو‏‎ ‎‏فرستاد که بگو: هو. پس «ها» تثبیت فرماید ثابت را، و «واو» اشاره‏‎ ‎‏است به غایب از درک چشمها و لمس حسّها، و اینکه خداوندْ‏‎ ‎‏متعالی از آن است؛ بلکه او مدرِک دیده ها و آفرینندۀ حواس‏‎ ‎‏است».‏‎[58]‎‏(372)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

استدلال از هویت مطلقه ذات بر الله و احد و صمد 

‏سورۀ مبارکۀ «توحید» که نسبت حق جل و علا را بیان می فرماید‏‎ ‎‏(به حسب فرمودۀ شیخ بزرگوار ما،‏‎[59]‎‏ روحی فداه) از هویت‏‎ ‎‏مطلقه که متوجهٌ الیه فطرت است و در صدر سورۀ مبارکه به کلمۀ‏‎ ‎‏مبارکۀ «هو» اشاره به آن شده است، برهان بر شش صفتی است که‏‎ ‎‏در دنبالۀ آن مذکور است؛ زیرا که چون ذات مقدسش هویت‏‎ ‎‏مطلقه است و هویت مطلقه باید کامل مطلق باشد، و الا هویت‏‎ ‎‏محدوده است، پس مستجمع جمیع کمالات است، پس «الله »‏‎ ‎‏است. و در عین استجماع جمیع کمالات بسیط است، و الا هویت‏‎ ‎‏مطلقه نخواهد شد، پس «احد» است، و لازمۀ احدیت واحدیت‏‎ ‎‏است. و چون هویت مطلقۀ مستجمعۀ همۀ کمالات از جمیع‏‎ ‎‏نقایص، که منشأ همه برگشت به ماهیت نماید، مبراست، پس آن‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 744

‏ذات مقدس «صَمَد» است و میان تهی نیست. و چون هویت مطلقه‏‎ ‎‏است، چیزی از او تولید و منفصل نشود و او نیز از چیزی منفصل‏‎ ‎‏نگردد؛ بلکه او مبدأ همۀ اشیاست و مرجع تمام موجودات است،‏‎ ‎‏بدون انفصال که مستلزم نقصان است. و هویت مطلقه نیز کفوی‏‎ ‎‏ندارد، زیرا که در صرف کمالْ تکرار تصور نشود. پس، سورۀ‏‎ ‎‏مبارکه از احکام فطرت، و نسبت حق تعالی است.(373)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

مقام صمدیت 

‏سوم مقام «صمدیّت» است، که اشاره به نفی ماهیّت است. و‏‎ ‎‏جوف نداشتن و میان تهی نبودن نیز اشاره به ماهیّت نداشتن و‏‎ ‎‏نقص امکانی نداشتن است؛ چون جمیع ممکناتْ مرتبۀ ذات آنها،‏‎ ‎‏که به منزلۀ میان و جوف آنها است، تهی است؛ و چون ذات مقدّس‏‎ ‎‏صرف وجود و هویّت مطلقه است، نقص امکانی، که اصل آن‏‎ ‎‏ماهیّت است، ندارد؛ چه که مهیّت از حدّ وجودی منتزع و اعتبار‏‎ ‎‏آن از تعیّن وجود است، و صرف الوجود از حدّ و تعیّن منزّه و مبرّا‏‎ ‎‏است؛ چه که هر محدودی هویّت مقیّده و وجود مخلوط است، نه‏‎ ‎‏مطلق و صرف.(374)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تفسیری بر الله الصمد 

‏باید دانست که از برای «صمد» در اخبار شریفه معانی و اسرار‏‎ ‎‏کثیره ذکر فرمودند که اشتغال به بیان آن از طور این اوراق خارج‏‎ ‎‏است و محتاج به رسالۀ جداگانه. و در این مقام به یک نکته اشاره‏‎ ‎‏نماییم. و آن این است که اگر صمد اشاره به نفس ماهیت باشد، به‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 745

‏حسب بعض اعتبارات، و معانی «الله » در الله الصّمد، از اعتبارات‏‎ ‎‏مقام واحدیت و مقام احدیتِ جمع اسماء است. و اگر اشاره به‏‎ ‎‏صفت اضافی باشد، چنانچه از بعض روایات استفاده شود، اشاره‏‎ ‎‏به احدیّت جمع اسماء در حضرت تجلی به فیض مقدس و معنی‏‎ ‎‏آن موافق با الله نُورُ السَّمواتِ است.(375)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

حدیثی در باب اسم شریف صمد 

‏فرمود حضرت باقر علیه السلام که «حدیث کرد برای من پدرم،‏‎ ‎‏زین العابدین علیه السلام، از پدرش، حسین بن علی‏‎ ‎‏علیهما السلام، که فرمود: "صمد آن است که جوف ندارد. و صمد‏‎ ‎‏آن است که آقایی او به منتها رسیده. و صمد آن است که نمی خورد‏‎ ‎‏و نمی آشامد. و صمد آن است که نمی خوابد. و صمد دائمی است‏‎ ‎‏که همیشه بوده و همیشه خواهد بود."»‏

‏     فرمود حضرت باقر علیه السلام محمّد بن حنفیّه می گفت:‏‎ ‎‏«صمد آن است که قائم بنفسه باشد و غنیّ از غیر باشد. و غیر او‏‎ ‎‏گفت: "صمد متعالی از کَوْن و فساد است. و صمد آن است که‏‎ ‎‏موصوف به تغایر نباشد."»‏

‏     و حضرت باقر فرمود: «صمد بزرگ مُطاعی است که فوق او امر‏‎ ‎‏و نهی کننده ای نباشد. فرمود: سؤال شد علی بن الحسین‏‎ ‎‏زین العابدین علیهما السلام از صمد. فرمود: "«صمد» آن کسی‏‎ ‎‏است که شریک از برای او نیست، و مشکل و ثقیل نیست برای او‏‎ ‎‏حفظ چیزی، و پوشیده نمی ماند از او چیزی."»‏‎[60]‎

‏    ‏‏وهب بن وهب قرشی گفت: «زید بن علی گفت: "صمد کسی‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 746

‏است که وقتی اراده کند چیزی را، بگوید به آن: «باش» پس موجود‏‎ ‎‏شود. و صمد کسی است که ابداع کند اشیاء را، پس خلق فرماید‏‎ ‎‏آنها را در صورتی که با هم اضدادند و هم شکلند و ازواجند؛ و‏‎ ‎‏خود متفرّد است به وحدت ـ نه ضدّ دارد و نه شکل و نه مثل و نه‏‎ ‎‏شبه."»‏‎[61]‎

‏    ‏‏وهب بن وهب از حضرت علیّ بن الحسین سلام الله علیهما نیز‏‎ ‎‏کلامی در تفسیر صمد نقل کند. و از حضرت باقر العلوم نیز کلامی‏‎ ‎‏راجع به اسرار حروف «الصّمد» ذکر کند. پس، گوید که حضرت‏‎ ‎‏باقر علیه السلام فرمود: «اگر یافته بودم از برای علمی که خداوند‏‎ ‎‏به من مرحمت فرموده حمله ای، همانا نشر می دادم توحید و‏‎ ‎‏اسلام و ایمان و دین و شرایع را از «الصمد». چگونه از برای من‏‎ ‎‏چنین شود با آن که جدّم امیر المؤمنین نیافت حمله ای برای علمش‏‎ ‎‏حتی آن که آه دردناک می کشید و می فرمود بالای منبر:" سؤال کنید‏‎ ‎‏از من قبل از آن که مرا نیابید. همانا بین اضلاع سینۀ من است علم‏‎ ‎‏بزرگی؛ آه آه، که نمی یابم حملۀ آن را"».‏‎[62]‎‏(376)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

نزادن و زاییده نشدن 

‏قوله الشّیخ فی المتن: «قل هوالله احَد منْ حیْث عینه الله الصّمد‏‎ ‎‏منْ حیْث اسْتنادنا الیْه لمْ یلدْ منْ حیْث هُویّته و نحن ولم یُولد‏‎ ‎‏کَذلِکَ».‏

‏     اَی لم یُولد منْ حیث هویّته وَ نحن والحاصِل انّ الهویّة المطْلقة‏‎ ‎‏الّتی لا هو الاّ هو وَ مرتبة الأحَدیَّة الغیبیَّة وَ مرتَبة الواحدیَّة الجمْعیّة‏‎ ‎


کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 747

‏کلّها منْ حیث عیْنه و «صَمدیّته» بکلا معْنیْیه تکونُ منْ جهة اسْتنادِنا‏‎ ‎‏الیْه وَ باقِی الأوصاف یَکونُ منْ حیث الجمْع بیْنهما ایْ منْ مُلاحظَةِ‏‎ ‎‏هُویّته الَّتی هیَ صرْف الکمال لایمْکِن انْ ینفَصِل مِنْه شی ء وَ یماثله‏‎ ‎‏شی ء وَ من حیث اسْتنادنا الِظلّی الیْه الّذی یُنافی الأنفصال وَ‏‎ ‎‏التّقابل.‏‎[63]‎‏(377)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‎ ‎

کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 2)صفحه 748

  • . اصول کافی؛ ج 2: کتاب الدعاء؛ «باب مایجب من ذکرالله فی کل مجلس»، ص 496، ح 4.
  • . مرآة العقول؛ ج 12، ص 122.
  • . چون بندگانم دربارۀ من از تو پرسند، پس من بدیشان نزدیکم (بقره / 186).
  • . ق / 16.
  • . پس، زمانی که سرآمد ایشان فرا رسد نه لحظه ای تأخیر می یابند و نه جلو می افتند (اعراف / 34).
  • . هادی بن مهدی (1212 ـ 1289 ه .) فیلسوف و عارف از مشهورترین علمای متأخر می باشد. وی مقدمات علوم را در مشهدالرضا (ع) گذراند و پس از آن به اصفهان رفته و در محضر اساتید آیت الله اسماعیل اصفهانی و آیت الله علی نوری کسب فیض نمود و سپس به سبزوار مراجعت نموده و خود را وقف تعلیم حکمت و فقه به مدت 37 سال نمود. از آثار اوست: شرح منظومه فی المنطق والحکمة، اسرار الحکم، کتاب شرح الاسماء، حاشیه بر الاسفار الاربعة و الشواهد الربوبیة و شرحی بر مثنوی معنوی.
  • . شرح الاسماء (شرح دعای جوشن کبیر)؛ ص 151.
  • از نوشتۀ حکیم محقق سبزواری در شرح اسما چنین بر می آید که «کمال» قدر جامع بین جمال و جلال است، و این نکته گرچه با توجه به مطالب سابق که گفتیم که در هر صفت جمالی، جلال و در هر صفت جلالی، جمال نهان است صحیح است؛ ولکن اسم تابع ظاهر این دو است و کمال از صفات جمال است که جلال در او نهفته است؛ فلذا کمال، صورت تمامیّت شی ء است و از صفات ثبوتیه می باشد، اگرچه صفتی سلبی ملازم آن است.
  • . هشدار که هر چیز جز خدا باطل است و هر نعمتی ناگزیر از بین رونده است.
  • . علم الیقین؛ ج 1، ص 106.
  • . فاطر / 15.
  • .     طلب و اراده؛ ص 44.
  • . حدید / 3.
  • علت مستقل تامه، آن علتی است که خود [به تنهایی] مانع عدمهایی شود که ممکن است در معلول راه یابد و      با در نظر گرفتن این معنا، در نظام هستی چیزی که در علت بودن و اثر گذاری مستقل باشد جز ذات واجب الوجود ـ که قدرتش بلند باد ـ نبوده و نخواهد بود و جز حق تعالی، دیگران که ساکنان بقعۀ امکانند [هیچ یک] چنین شأنی ندارند؛ زیرا نیازمندان به خدایند و اوست که بی نیاز و ستودنی است.     و شاید در توصیف کردن «غنی» به حمید در قرآن کریم، اشارۀ لطیفی باشد به آنچه ما نیز قبلاً به آن اشاره کردیم و گفتیم که حمدها به تمامه، مخصوص ذات واجب غنی هستند که با غنای ذاتی اش، کمال هر صاحب کمال و جمال هر صاحب جمالی را به او اعطا کرده است. پس، مبادی حمدها و مدایح از او به سوی اوست، «و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او بر هر چیزی قدیر و علیم است».
  • . آل عمران / 97.
  • . هود / 56.
  • . فاطر / 15.
  • . نجم / 23.
  • . الانسان و الفطرة؛ ص 54 ـ 55.
  • . اصول کافی؛ ج 2: کتاب الایمان والکفر؛ «باب من اذی المسلمین واحتقرهم»، ص 352، احادیث 7، 8 (با کمی اختلاف).
  • . فصوص الحکم؛ فص هودی، ص 107.
  • . اسفار اربعة؛ ج 6، سفر سوم، موقف چهارم، فصل 6، ص 331.
  • . همان؛ ج 3، سفر اول، مرحلۀ دهم، فصل 9، ص 338.
  • . انشاءالدوائر؛ ص 28.
  • . الانسان و الفطرة؛ ص 10.
  • . مراد از این عبارت دعای مبارک سحر است: «اللهم انی اسألک من عزتک باعزّها...».
  • . غافر / 16.
  • . الفاتحه / 4.
  • . مثنوی معنوی؛ دفتر 3، ص 222.
  • «عزیز»، یعنی غالب یا قوی یا فردی که معادل ندارد؛ و خداوند متعال «عزیز» به معنای اول است و چگونه نباشد حال آنکه او بر همه چیز غالب و قاهر است، و تمامی سلسلۀ وجود مسخر امر اوست: «هیچ جنبنده ای وجود ندارد جز آنکه خداوند، زمام اختیارش را به دست گرفته» و بدون سرپیچی، مقهور قهاریت اوست و بدون طغیان تحت قدرت او واقع شده؛ و خداوند سلطنت مطلق و مالکیت تام و غلبه بر [عالم] خلق و امر دارد و حرکت هر جانداری با تسخیر اوست و فعل و عمل هر فاعلی به امر و تدبیر او انجام می گیرد.     و خداوند متعال «عزیز» به معنای دوّم [نیز] هست؛ زیرا که واجب الوجود از حیث قوّت به طور نامتناهی، فوق نامتناهی است و در دایرۀ وجود به جز او، هیچ قوی ای وجود ندارد و قوت و قدرت هر موجود قدرتمندی ظلّ او و از درجات قوت اوست؛ و موجودات از جهت فانی شده و نزدیک شدۀ [وجودشان] به خداوند و از جنبۀ «یلی الربّی» قوی هستند، و از جهات منسوب به خودشان و از جنبه «یلی الخلقی» ضعیفند: «ای مردم شما همگی نیازمند خدایید و او بی نیاز و ستوده است.» و «این [بتها]، جز نامهایی که شما و پدرانتان نهاده اید، چیز دیگر نیستند، و خداوند دلیلی بر این امور نفرستاده است».     اینها که گفته شد در صورتی است که قوت در مقابل ضعف، در نظر گرفته شود؛ امّا اگر قوت به معنای «مبدأ آثار بودن» باشد در این صورت [باید گفت که] خداوند متعال مبدأ آثار نامتناهی است، و در دار وجود غیر از او و صفات او و آثار او چیز دیگری نیست و «در عالم وجود، اثر گذارنده ای جز خداوند نیست» و هر مؤثر یا مبدأ آثاری در زمرۀ مظاهر قوّت و فعل اوست، و هیچ دگرگونی و قوتی جز به [حول و قوّۀ] خداوند علی عظیم نیست.     و خداوند متعال در مظاهر خود، مؤثر است، بلکه او بصیر و سمیع است به عین سمع و بصر ما، چنانچه راسخین در علم و معرفت می دانند. شیخ عارف کامل ما جناب شاه آبادی، که خداوند سایه اش را بر سر ما مریدان مستدام بدارد، فرمود:     «سمیع و بصیر از امهات اسما نیستند و به علم خدا در مقام ذات برمی گردند، و از او جدا نمی شوند مگر وقتی که بر مخلوقات و مظاهر، واقع می شوند، که در این موقع سمع و بصر در حق خداوند متعال، به همان سمع و بصر مظاهر، متحقق می شود. پایان کلام آن جناب».     پس، تمامی دایرۀ وجود و مبادی تأثیر در عالم غیب و شهود، مظاهر قوت و قدرت حق تعالی هستند و او ظاهر و باطن و اول و آخر است.     شیخ کبیر محیی الدین در فصوص خود گفته:      بدان که علوم الهی ذوقی ای که برای اهل الله حاصل می شود، به تناسب با اختلاف قوایی که علوم ناشی از آنند، مختلف می باشند؛ با اینکه همه به منبع واحد برمی گردند (و از یک جا سرچشمه می گیرند)؛ چنانچه خداوند متعال می فرماید: «من گوش او هستم که بدان می شنود، و چشم او هستم که بدان می بیند و دست او هستم که بدان حرکت و فعالیت می کند و پای او هستم که بدان راه می رود». پس، خداوند متذکر شده که هویت (سمع و بصر) او عین اعضا و جوارحی است که خود، عین عبد هستند؛ فلذا هویت واحد است و جوارح مختلف» پایان سخن شیخ.     و این است حقیقت امر بین الامرین که سلف صالح از میان بزرگان حکمت و منابع تحقیق نظیر مولای فیلسوف ما، صدر حکما و متألهین ـ رضوان الله علیه ـ به اثبات رسانده و دیگر محققین هم از او تبعیت کرده اند.     و خداوند متعال «عزیز» به معنای سوّم نیز هست؛ زیرا که محض و خالص و صرف، دو تا یا بیشتر و مکرر نمی شود؛ هرچه را که دوّمین او فرض کنی، در واقع همان خود اوست، چنانچه در محل خود ثابت شده و این مختصر جای ذکر آن نیست.     و «عزیز» چنانکه شیخ در انشاءالدوائر ـ بنابر نقل منسوب به اوـ گفته از اسمای ذات است؛ اما تحقیق و واقعیت مطلب این است که اگر به معنای سوّم باشد، از اسمای ذات است و اگر به معنی دوّم باشد از اسمای صفات، و اگر به معنی اول باشد از اسمای افعال است.     شیخ عارف ما ـ دام ظله ـ فرمود: «هر اسمی که بر وزن «فعول» و «فعیل» باشد از اسمای ذات است؛ زیرا بر معدنیت ذات دلالت دارد.» و اصطلاح آن جناب در این اسما «صیغه های معدنیه» است؛ و به این ترتیب، بسیاری از اسمای صفتی و افعالی از نظر شیخ کبیر، در نظر جناب شاه آبادی ـ دام ظله ـ از اسمای ذات می باشند.   تذییل     شاید منظور از «عزّت» در این بخش از دعا (اللهم انی اسألک من عزتک باعزها...) صفاتی باشد که قوت و غلبه در آنها وجود دارد؛ مانند قهّار بودن و مالک بودن و واحد بودن و احد بودن و معید بودن و غیره؛ و با عزت ترین آنها، صفتی است که غلبه و قهر در آن تمامتر است؛ مانند واحد قهار، بنا به فرموده حق که: «امروز ملک از آن کیست؟ از آن خدای واحد قهار»؛ یامالک، بنا به فرموده خداوند: «مالک روز جزا»؛ و روز رجوع تام، روز سلطنت مطلق، و دولت و حاکمیت اسم «واحد قهار» است که این سلطنت و دولت با بازگشتن سلسله وجود به سوی این اسم و فانی گشتنشان در قهر او صورت می گیرد تا جایی که همۀ سلسله معدوم می گردند و سپس عالم آخرت ایجاد می گردد؛ چنانکه مثنوی هم به آن اشاره کرده:پس عدم گردم عدم چون ارغنون  گویدم کانّا الیه راجعون
  • . غافر / 16.
  • . نجم / 23.
  • خداوند متعال در حضرت غیب به وسیله فیض اقدس بر اسما و صفات الهی و صور اسما، یعنی اعیان ثابته، و در حضرت شهادت به وسیله فیض مقدس بر ماهیات کلی و هویات جزئی سلطنت دارد منتهی بروز سلطنت تامّه به هنگام بازگشت همه موجودات به سوی او و [معاد عام] توسط انسان کامل و ولیّ مطلق صورت می گیرد: «امروز سلطنت از آن کیست؟ از آن خداوند واحد قهار» و اشیاء ممکنه از جنبه ای که به خودشان منتسب است، هیچ گونه سلطنتی ندارند. «اینها چیزی نیستند جز نامهایی که شما و پدرانتان نامگذاری کرده اید و خداوند هیچ برهانی بر اینها نفرستاده است.» و [این اشیاء] به اعتبار انتساب به او، از مراتب سلطنت خداوند به شمار می روند.
  • . هود / 56.
  • و به همین ترتیب، سلطنت خداوند بر تمامی مراتب وجود گسترده شده است، و هیچ چیزی نیست جز اینکه تحت سلطنت و مالکیت او واقع شده: «ای موسی منم چارۀ لازم و ناگزیر تو.» و او غلبۀ تام بر همۀ اشیاء دارد، و هر گونه غلبه و سلطه ای ظهور غلبه و سلطه اوست؛ و هیچ جنبنده ای نیست جز اینکه او زمام اختیارش را به دست گرفته است.
  • . غافر / 16.
  • . همان.
  • . حمد / 4.
  • . انبیاء / 104.
  • . فجر / 27 ـ 28.
  • . اعراف / 29.
  • . کمیل بن زیاد نخعی (12 ـ 82 یا 83 ق .)، از تابعین و خاصّان اصحاب امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ است. وی در قوم و قبیله خود بزرگ و فرمانش را اطاعت می کردند. در جنگ صفین حضور پیدا کرد، از علی (ع) روایت می کند از جمله این دعای گرانقدر را که مشهور به «دعای کمیل است.» وی از ابن مسعود و دیگران نیز روایت دارد، او شخص مورد اعتماد، بزرگمقام بود. زمانی که حجاج بن یوسف به کوفه آمد او را دستگیر کرد و به سبب مخالفت با عثمان فرمان به کشتن او داد.
  • . اعمال شب نیمه شعبان به نقل از: مصباح المتهجد؛ ص 774.
  • . برای کاملتر شدن مطلب نگاه کنید به: شرح دعای سحر؛ ص 33 ـ 36.
  • بر سرّ قلب و بصیرت عقلت روشن شد که تمامی موجودات، از آسمان عوالم عقول و ارواح گرفته تا زمین سکنۀ دیار اجساد و اشباح، [ناشی] از حضرت رحموتند که همه چیز را فرا گرفته و از پرتوش، تاریکیهای عالم ماهیات، نورانی گردیده و با گسترش و بسط نورش تیرگی ذات [موجودات] قابل، روش شده است؛ و هیچ کس در عوالم عقول مجرده و انوار اسفهبدیه و مثل نوریه و طبیعت سافل طاقت مشاهدۀ نور عظمت و جلال او، و تاب اینکه به حضرت کبریای متعالی بنگرد را ندارد.     پس، اگر حضرت قهار به نور عظمت و هیبت بر آنها تجلّی فرماید، انیّت همۀ [موجودات] در نور عظمت و قهر او ـ جلّ و علا ـ فانی می شود و پایه های آسمانهای رفیع متزلزل می گردد و موجودات، همگی از فرط عظمت او مدهوش به زمین می افتند؛ و در روز تجلی نور عظمت، همۀ [موجودات] در پرتو تابش نور عظمت او، نابود می شوند و آن روز، روز رجوع تام و روز بروز احدیت و مالکیت مطلق است؛ پس [در این روز حق تعالی] می فرماید:     «ملک امروز از آن کیست؟» و هیچ پاسخ دهنده ای نیست که جوابش گوید، به سبب درخشش پرتو نور جلال و ظهور سلطنت مطلقه، پس خود او چنین پاسخ می فرماید: «از آن خدای واحد قهار».     و توصیف نمودن به واحدیت و قهاریت، نه رحمانیت و رحیمیت بدان سبب است که آن روز، روز حکومت و سلطنت این دو اسم است و روز رحمت، روز بسط و افاضه وجود بوده است و به همین دلیل، خداوند هنگام فتح باب و شروع کتاب [الهی] خود را به رحمان و رحیم توصیف فرموده است.     و روز عظمت و قهاریت، روز قبض و نزع کردن توسط اوست، فلذا آن را به وحدانیت و قهّاریت توصیف فرموده است، و در خاتمۀ دفتر [تکوین و تدوین] به مالکیت [توصیف فرموده] و گفته: «مالک روز جزا».     و وجود روزی که پروردگار به عظمت و مالکیّت تجلّی فرماید و دولت آن دو اسم فرا رسد، ضروری است؛ زیرا که هر اسمی، دولتی دارد که ظهور آن ضروری و لازم است؛ و ظهور دولت، اسم معید و مالک و اسما شبیه آن دو، روز رجوع تام و نزع مطلق است؛ و این امر مختص عوالم نازل نیست، بلکه در عالم مجرّدات از جمله عقول مقدسه و ملائکه مقرّب نیز جاری است و به همین سبب در روایت آمده که عزرائیل بعد از قبض روح همه موجودات، به دست خداوند متعال قبض روح می شود؛ و خداوند متعال فرموده: «روزی که آسمان را در هم می پیچیم، مانند صفحۀ نامه» و نیز خداوند فرموده: «ای نفس مطمئن، در حالی که خشنودی و مورد رضا و پسندیده ای، به سوی پروردگارت بازگرد»، و نیز فرموده: «همان گونه که شما را بیافرید، به سوی او باز می گردید» و آیات دیگر.     و «عظمت» از صفات جلال است و گفتیم که هر صفت جلالی، جمالی [نهفته در خود] دارد؛ و اگر در قهر و عظمت، لطف و رحمت نهان نبود هرگز موسی ـ علیه السلام ـ از حالت غشوه و بیهوشی خود برنمی خاست و قلب هیچ سالکی قادر بر شهود آنها نبود و چشم هیچ عارفی نمی توانست بر آنها نظر اندازد؛ اما رحمت خداوند همه چیز را فرا گرفته است.     بنابراین، در هر عظمتی رحمتی است و در هر رحمتی عظمتی؛ چنانچه در دعای کمیل بن زیاد از سید الموحدین و قطب الاقطاب دو جهان امیرالمؤمنین ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ آمده: «خدایا به رحمتت که همه چیز را فرا گرفته، تو را می خوانم»، «و به عظمتت که همه چیز را پر کرده است».     و عظیم به اعتبار علوّ و کبریای اش از اسمای ذاتی است و روشن است که موجودات نسبت به عظمت قدرت حق، هیچ قدر و ارزشی ندارند؛ بلکه در عظمت شبیهی برای حق وجود ندارد، و همه عظیمها در برابر عظمت او، خضوع می کنند و عظمت هر عظیمی از اوست.     و عظیم به اعتبار قهر و سلطنت خداوند بر ملکوت اشیاء و بودن کلیدهای غیب و شهادت در دستان حق تعالی، از اسمای صفتی است. پس، خداوند متعال از نظر ذات و صفت و فعل عظیم است؛ و با توجه به عظمت فعلش، عظمت اسمی که تحت ربوبیّت اوست، روشن می شود و با توجه به عظمت آن اسم، عظمت ذاتی که این اسم از تجلیات اوست ـ در حد توان و طاقت بشری ـ شناخته می شود.
  • . اصول کافی؛ ج 1: کتاب التوحید؛ «باب حدوث الاسماء»، ص 153، ح 2.
  • . هنگامی که کلام الهی سبّح اسم ربّک الاعلی (اعلی / 1) نازل گشت، رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: آن را در سجودتان قرار دهید؛ علل الشرایع، باب 30، ص 333، ح 6 ؛ وسائل الشیعه؛ ج 4، کتاب الصلاة؛ «ابواب الرکوع»، باب 21، ص 944، ح 1.
  • . این جمله از محیی الدین عربی است؛ فصوص الحکم؛ فص آدمی.
  • . اصول کافی؛ ج 1: کتاب توحید؛ «باب حدوث الاسماء»، ص 113، ح 2.
  • . وافی؛ ج 1، باب حدوث الاسماء، ص 466.
  • خداوند در نزدیک و پایین بودنش عالی و بالاست و در علوّش، نزدیک و پایین؛ و او علوّ مطلق دارد، و دیگر مراتب وجود، پایین تر از او هستند و هیچ چیز جز او، علوّ مطلق ندارد؛ بلکه علوّ هر موجودی سایۀ علوّ اوست.     و «علی» بنابر تحقیق شیخ عارف کامل ما ـ دام مجده ـ از اسمای ذاتی است و از روایت نقل شده از طریق شیخ المحدثین محمدبن یعقوب کلینی ـ رضوان الله علیه ـ در کافی از قول ابن سنان نیز همین استفاده می شود که گفت: «از ابوالحسن رضا ـ علیه السلام ـ پرسیدم: "آیا خدای متعال قبل از اینکه مخلوقات را بیافریند نسبت به نفس خود معرفت داشت؟" فرمود: "بله"، گفتم: "آن را می دید و می شنید؟" فرمود: "نیازی به اینها نداشت؛ زیرا از نفس خود چیزی نمی پرسید و چیزی طلب نمی نمود. [بلکه] او همان نفس خود بود و نفسش خود او بود؛ قدرت او نافذ است؛ فلذا نیاز نداشت که نفس خود را به نامی، نام نهد امّا برای نفسش نامی برگزید تا دیگران بتوانند او را به آن نام بخوانند؛ زیرا وقتی او را به نامش نخوانی، شناخته نمی شود؛ و اولین اسمی که برای نفس خود برگزید علیّ عظیم بود؛ زیرا که خداوند برترین و عالیترین همه موجودات است؛ پس معنای آن، الله است ـ و دو اسم علی و اعظم، اولین اسمایش هستند ـ او برتر از همه موجودات است"».     با توجه به حدیث شریف روشن می شود که «علیّ» از اسمای ذاتیه ای است که خداوند قبل از آنکه خلق را بیافریند، آن را برای نفس خود اختیار فرموده بود و به اعتباری دیگر، از اسمای صفتی است چنانکه از انتهای روایت آنجا که فرمود: «او برتر از همه موجودات است» معلوم می شود.     عارف کامل محدّث کاشانی ـ قدس سره ـ در شرح این حدیث شریف با این عبارات چنین گفته: «خداوند سبحان، علوّ حقیقی دارد چنانچه علوّ اضافی هم دارد؛ و این اولین اختصاصات اوست که غیر او، با وی در آن شریک نیست و به همین سبب بود که امام (ع) فرمود: "علی عظیم را برای نفس خود برگزید."» پایان نقل کلام محدّث کاشانی.     من می گویم: غیر خداوند، اصلاً در حقیقت علوّ با او مشارکت ندارد؛ زیرا که موجودات از جنبۀ نفسی [خودشان] هیچ علوّی ندارند، و از جنبۀ حقّی، فانی در خداوندند و حکم و حیثیتی ندارند؛ بلکه همۀ این امور مستهلک در ذات خداوند است.
  • . منظور سوره توحید است.
  • . و هو اسم مکّنی مشارٌ الی غائب: فالهاء تنبیهٌ علی معنی ثابتٍ والواواشارةٌ الی الغائب عن الحواسّ... (التوحید؛ ص 88).
  • کلمه «هو» که با آن به غیب هویت اشاره می شود، از اسمای ذاتیه است؛ زیرا به مقام ذات، اصلاً نمی توان اشاره کرد، لذا نه اسمی دارد نه رسمی و نه اشاره ای به آن می توان کرد.
  • . امام باقر(ع) می فرماید: فقال: الله أَحَدٌ، الله الصَّمَد ثُمَّ فَسَّرَهُ فَقالَ: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (توحید صدوق؛ باب 4، ص 91، ح 3 ؛ تفسیر برهان؛ ج 4، ص 525).
  • . قال الباقر (ع): أن الصمد هو السید المضمود الیه هو معنی صحیح موافق لقول الله عزوجلّ: «لیس کمثله شی ء»، (اصول کافی؛ ج 1: کتاب التوحید؛ «باب تأویل الصمد»، ص 124، ح 2).
  • «و اینکه گفته: «ضمیر [در آیه اول سوره توحید] ضمیر شأن و قصّه است، یعنی قصّه این است که صفات محدثات برای حق تعالی متحقّق است، چنانکه فرموده: بگو اوست خدای واحد».     ضمیر «هو» در آیه «قل هو الله احد» ضمیر شأن نیست؛ بلکه اشاره به هویت غیبی است که اوصاف، نزدش مستهلک بوده و صفات در بارگاهش نابودند، و لفظ «الله » به احدیت جمع کثرتهای اسما و صفات اشاره دارد. و در قول حق تعالی اشاره ای به اینکه ذات احدی ذاتی است، مستجمع [اسما و صفات]، بلکه ذاتی است که در همه اسما و صفات و اعیان ظهور یافته وجود دارد.
  • . التوحید؛ «باب تفسیر قل هوالله احد»، ص 88، ح 1.
  • . مراد، مرحوم شاه آبادی است.
  • . التوحید؛ «باب تفسیر قل هوالله احد»، ص 88، ح 2.
  • . همان؛ ح 4.
  • . همان؛ ح 6.
  • سخن شیخ در متن: «بگو او الله احد است از جنبه عین او، الله صمد است از جنبه استناد ما به او، لم یلد از جنبه هویت او و ما، و لم یولد نیز به همین ترتیب».     [«لم یولد» نیز به همین ترتیب] یعنی «لم یولد» از نظر هویت او و ما و حاصل کلام آن، که هویت مطلقه ای که جز او اویی نیست و مرتبه احدیت غیبی و مرتبه واحدیت غیبی، همه و همه از جنبۀ عین اوست و صمدیت او ـ به هر دو معنای صمدیت ـ از نظر استناد ما به اوست، و دیگر اوصاف از حیث جمع میان این دو است، یعنی جمع میان ملاحظه هویت او که صرف کمال بوده و ممکن نیست چیزی از او جدا شود و مانند او باشد، و جنبه استناد ظلّی ما به او، که انفصال و تقابل را نفی می کند.