مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین حاج سید حسین خمینی
□ چنانچه خاطره ای در بعد اخلاقی ایشان، (حاج سید احمد آقا) بویژه نحوه ارتباطشان با بستگان و فامیل دارید بیان فرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
ایشان اصولاً بسیار آدم مهربان و رئوفی بود و نسبت به نزدیکان و فامیل و اقوام خود بسیار دارای حس مسؤولیت بود، و آدمی بود که در زمینه ارحام، انسان مجّد و پر مسؤولیتی بود، و همیشه در مشکلاتی که برای افراد نزدیک و فامیل پیش می آمد ایشان پیشقدم می شدند و خودش را از صاحب مشکل جدا نمی دانست، و واقعاً در این زمینه با افراد دیگر فرق داشت. ما می بینیم خیلیها هستند نسبت به فامیل و نزدیکانشان وظایفی را که شارع برایشان قرار داده انجام نمی دهند. خصوصاً در این زمان ما، که این معنی خیلی رایج است. اما ایشان اینگونه نبود. واقعاً احساس همدردی زیادی داشت و هر چقدر می توانست کمک می کرد. چه فکری و چه عملی. من فکر می کنم همه از افراد نزدیک و ارحام ایشان مورد محبتهای وسیع ایشان قرار گرفته اند. این مسئله ای است که واقعاً در ایشان بود. حالا مواردش که ایشان چه کار می کرد، خیلی زیاد است. به طور خلاصه می توان گفت؛ واقعاً ایشان نسبت به جمیع ارحام چه نسبی و چه سببی محبت داشت و در حل مشکلات آنها پیشقدم بود. این چیزی بود که ما همیشه از اول هم در ایشان مشاهده می کردیم، و طبیعتاً، معلوم است در این زمینه نسبت به پدر و مادر خودش چقدر محبت
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 43
دارد و احساس مسؤولیت می کند. اگر شما از هر یک از نزدیکان جویا شوید به این مسئله اذعان دارند.
□ اگر ممکن است در این زمینه نمونه هایی ذکر کنید.
نمونه اش همین که نسبت به حال پدرشان و کسالت و وضعیت بدنی و جسمی و روحی ایشان به گونه ای کمک می کرد که از هر نظر حال ایشان خوب باشد. همچنین نسبت به مادرش چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی ایشان محبت داشتند، و نسبت به همۀ نزدیکان دیگرش هم همین جنبه کمکهای روحی و غیر آن را نیز داشت. در مورد پدرش واقعاً یک تکیه گاهی برای ایشان بود.
□ اگر ممکن است زمانی که حاج احمدآقا در ایران تشریف داشتند در حالی که امام و حاج آقا سید مصطفی و نیز شما در نجف بودید، در مورد نقش ایشان در مسائل انقلاب توضیح دهید.
ایشان در انتقال مسائل و قضایای ایران به نجف خیلی مؤثر بودند، و نیز در ایجاد ارتباط با افراد موجود در ایران با رهبری نهضت خیلی فعال بود. چه در انتقال مسائل ایران به رهبری نهضت و چه در رساندن دستورات و رهنمودهای رهبری به افراد و مردم ایران. در حالی که در کنار همین مسائل مشغول درس و بحث هم بود. که خود بحث جدایی دارد.
□ نقش ایشان در نجف بویژه قبل از شهادت حاج آقا مصطفی چگونه بود؟
نجف کلاً محیط بی دردسرتری بود. در آنجا ایشان بیشتر مشغول دروس و مسائل علمی بودند. مسائل نهضت را هم به گونه ای دنبال می کردند که هر دفعه واقعه ای پیش می آمد ایشان کاری می کردند ولی عمدتاً در نجف مشغول درس و بحث بودند. بعد از
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 44
فوت ابوی این جریانات بتدریج بالا گرفت و نهضت شروع شد. مرحوم حاج احمدآقا خیلی مؤثر بودند. چون از ایران آمده بود و به قضایای ایران هم وارد بود و اشخاص را می شناخت و وجودش در انتقال اطلاعات از طریق تلفن و یا از طریق نامه خیلی مؤثر بود. بویژه اینکه پدر ایشان از ایران دور بود، و در این ده، پانزده سال افراد جدیدی وارد نهضت شده بودند که امام آنها را نمی شناخت و ایشان آنها را معرفی می کرد و دستورات را از امام می گرفت و به آنها نیز منتقل می کرد و این مسئله مهمی برای پدر ایشان بود.
□ دربارۀ ارتباط حاج احمدآقا با گروههای مخالف رژیم شاه توضیحاتی بفرمایید.
البته من فکر نمی کنم که ایشان و همچنین اخوی ایشان تماس نزدیک با گروههای دیگر داشتند. ولی از آنجا که امام خمینی مخالف شاه بود طبیعتاً تمام گروهها و افرادی که با شاه مخالفت می کردند، چه چپیها و چه ملیگراها و دیگران سعی می کردند با امام تماس داشته باشند. و ممکن است بعضی از این گروهها بدلیل جنبه های مذهبی و بدلیل اینکه دیندار نبودند، تماس کمتری داشتند و بعضیها هم روی جهات مبارزاتی تماس بیشتری برقرار می کردند.
□ در مورد نقش حاج سید احمدآقا در خصوص حفاظت از امام، از نظر جانی و جنبه های دیگر، بعد از مراجعت حضرت امام به ایران توضیح دهید.
مرحوم حاج احمدآقا مرد خیلی باهوشی بود و در مسائل عملی بسیار خوب اقدام می کرد و موفق هم بود، و از طرف دیگر هم خیلی نسبت به پدرش دلسوز و امین بود و به حیثیت پدرش اهمیت می داد. لذا از این جهات خیلی اهمیت می داد که بیت پدرش سالم و مزکّی باشد و موجب شین نباشد. بلکه موجب زین باشد. خیلی نسبت به این معنی دقت می کرد و در این زمینه چه از جهات محافظت جسمی و چه از لحاظ مسائل دیگر، اینکه افراد حاضر در آنجا افراد خوب و متدین و بدون مسئله ای باشند؛ خیلی دقت می کرد و مواظب بود.
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 45
□ با توجه به اینکه حاج احمدآقا از نظر علمی و روحیات سیاسی - اجتماعی در سطح بالایی بودند چرا هیچ نوع مسؤولیت اجرایی بعهده نگرفتند و بیشتر خودشان را فدای امام و راه ایشان کردند؟
بله ایشان نقش اجرایی خاصی را بعهده نگرفت. حتی بعضیها هم ایشان را برای پست نخست وزیری معرفی کردند و به امام هم نوشتند و امام در جواب نوشتند؛ با اینکه من ایشان را برای نخست وزیری صالح می دانم و از عهده این کار برمی آید ولی من صلاح
ایشان نمی بینم که نخست وزیر باشد و نقش اجرایی داشته باشد.
چون علی ای حال اگر ایشان می خواست نقش اجرایی داشته باشد. دیگر نمی توانست به مسؤولیت خودش در رابطه با امام و بیت ایشان برسد. خود ایشان مایل نبود که اینچنین مسؤولیتهایی را عهده دار شود. لذا مسؤولیتی را متقبل نشد و به عنوان تکیه گاه پدر خودش تا آخر ماند و اگر ایشان نبود چه بسا امام در خیلی از کارها به سختی می افتاد و اینکه امام توانست راحت باشد و محیطی توأم با آرامش بیشتری را داشته باشد از برکت وجود ایشان بود که توانست یک محیط نسبتاً آرامی برای ایشان به وجود آورد و ایشان را چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ جسمی مواظبت کند تا ایشان بتواند ادامه بدهد. چون امام مریض بود و بعد از آمدنشان به ایران یک سال نشده بود که کسالت قلبی عارض ایشان گشت و ایشان به تهران رفتند و این کسالت تا آخر ملازم ایشان بود و در آن حالت کسالت، فعالیت حاج احمدآقا بود که توانست ایشان را سر پا نگه دارد و شاید اگر حاج احمدآقا نمی بود امام نمی توانست همین مقدار هم که تاب آورده بودند تاب بیاورد.
□ لطفاً در مورد ارتباط خودتان با حاج سید احمدآقا به عنوان یک عمو مطالبی را بیان بفرمایید.
ایشان نسبت به ارحام خودش محبت داشت و کمک می کرد و در این زمینه پرتعهد و پرمسؤولیت بود. در این زمینه خاطرات زیاد است و چه بسا اگر ایشان نبود اتفاقات و ناراحتیهای بیشتری برای ما پیش می آمد. زیرا بعد از انقلاب یک سری وقایع ناگواری
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 46
پیش آمد که موجب اذیت ما شد. اما اگر ایشان نبودند، شاید اذیتها بیشتر می شد.
ایشان خیلی وجودش در محفوظ و نگه داشتن ما نافع بود و شاید حتی بتوانم بگویم که حق حیات نسبت به من داشته باشد. از این اتفاقات زیاد است. در بچگی هم همینطور حوادث زیادی برای من پیش آمد که ایشان مرا نجات داد. مثلاً یکبار یادم می آید در یک رودخانه - شط کوفه در نجف - نزدیک بود غرق شوم که اگر ایشان آنجا نبود من رفته بودم. در نجف ایشان خیلی نسبت به درسشان مقید بودند و ما در مسائل درسی با هم مراوده داشتیم و یک زمانی بعضی از کتابها مثل؛ کفایه، معالم و منطق و حاشیه ملا عبدالله و غیره را با همدیگر می خواندیم و کار می کردیم. چون من در نجف به درس آیت الله صدر می رفتم ایشان یک وقتی از من پرسید درس آقای صدر چگونه است؟ گفتم خیلی خوب است. ایشان هم با اینکه کارش زیاد بود و نمی رسید همه درسها را شرکت کند ولی یادم می آید که درس مرحوم آقای صدر را با هم می رفتیم و خیلی درس خوبی بود.
یک وقتی ایشان از امام خواستند که معلمی را معرفی کند. چون می خواستند در ساعتهایی درس باشد که آزادتر باشند. یعنی یک استاد خصوصی باشد. زیرا ایشان تا اخویشان زنده بود به درس برادرشان می رفتند. بعد از اخویشان به درس امام می رفتند. البته مدتی درس امام تعطیل بود. می خواستند درسی داشته باشند و پیش کسی به طور خصوصی درس بخوانند. از امام پرسیدند که پیش چه کسی درس بخوانیم. امام آقای سید اخوان مرعشی را که الآن قم هستند و از علمای نجف هستند معرفی کردند و گفتند که خیلی خوب است. ایشان آقای حاج سید مهدی مرعشی را پیدا کردند و با ایشان درس گذاشتند و چند نفر با هم شدند. مثل آقای سید محمد سجادی و آقای سید رضا برقعی. که این دو از طلاب فاضل و درسخوان و متدین بودند و به امام هم نزدیک بودند. لذا با اینها درس آقای اخوان مرعشی می رفتند که مدتی در منزل خود ایشان بود. بعد به مدرسه مرحوم حاج سید کاظم یزدی (مدرسه سید) منتقل شد. اول در آنجا خارج فقه می خواندند. بعد مرحوم حاج احمدآقا گفتند خوب است که متن هم بخوانیم و مثل اینکه شروع به خواندن بعضی از متون فقهی کردند. مثل جواهر یا بعضی از قسمتهای لمعه و عروه اساس درس آنها درس خارج بود.
درس مرحوم آقای سید محمد باقر صدر را هم شرکت می کردند. مرحوم سید
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 47
محمد باقر صدر نسبت به ایشان علاقه زیادی داشت. ضمناً قوم و خویش هم بودند. چون خانم آقای صدر خاله خانم حاج احمدآقا می شد. اساساً مرحوم آقای صدر از بیت آقای صدر بودند و با حاج آقای موسی صدر و حاج آقا رضا صدر پسرعمو بودند. مرحوم سید محمد باقر صدر پسر سید حیدر صدر بود و امام موسی صدر و حاج آقا رضا صدر پسر حاج سید صدرالدین صدر بودند. که حاج سید صدرالدین و حاج سید حیدر فرزندان مرحوم حاج سید اسماعیل صدر بودند. که از مراجع تراز اول عراق بود و حتی بعد از میرزای شیرازی نسبت به بقیه در مرجعیت الویت داشت و مرجعیت هم پیدا کرد. اما خودش از باب اینکه آدم بسیار فارغ از هوی بود و دنبال مسائل دنیایی نبود، مرجعیت خویش را به هم زد و کاری کرد که از این مسؤولیت راحت شود.
مرحوم حاج احمد با سید موسی صدر رفاقت زیادی داشتند. چون مرحوم حاج احمدآقا یک سالی را به لبنان رفتند و در لبنان به امام موسی صدر نزدیک شدند. ضمن اینکه قوم و خویش هم بودند با هم رفیق هم شدند. آنگونه که ما خبر داریم هم امام موسی صدر علاقه زیادی به حاج احمدآقا داشت و هم حاج احمدآقا علاقه زیادی به امام موسی صدر داشت، در مسائل سیاسی با هم رفیق بودند و حتی وقتی دولت عراق خواست فشار آورد و امام را از عراق اخراج کند و نیز جلوی فعالیت سیاسی امام را بگیرد. امام موسی صدر نامه ای - این کارها از طریق سید احمد صورت می گرفت - از سوریه و لبنان به امام نوشت که تشریف بیاورید به لبنان و سوریه، و ما در اینجا در خدمت شما هستیم و من نیز خود در خدمت شما هستم و اینجا، جای مناسبی برای فعالیتهای سیاسی است. یادم است وقتی که نامه رسیده بود به دست امام، خیلی خوشحال و مبتهج شدند و آن را نشان می دادند، و گفتند که ایشان چنین نامه ای نوشته و خواسته اند که من به آنجا بروم. مدتی نگذشته بود که ایشان ربوده شدند و چه بسا اگر امام موسی صدر ربوده نمی شد و مختفی نمی گشت، امام به جای فرانسه، به سوریه و لبنان می رفتند.
□ در مورد نقش حاج سید احمدآقا در مورد عزیمت امام به پاریس هم توضیحی دهید.
در آنجا یک وقتی از امام سؤال کردند که اگر دولت عراق برای شما ایجاد گرفتاری کند
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 48
شما به کجا می روید. گفتند که ما به هرجا بشود می رویم، حتی می رویم فرانسه. یک چنین تعبیری کردند.
در آنجا وجود احمدآقا خیلی مؤثر بود و داستان سفر امام، داستان مفصلی است که چطور رفتند. در سحرگاه روز چهارشنبه ایشان از نجف بیرون آمدند. ماشینی را مرحوم حاج احمدآقا تهیه کرده بودند. (ماشین سید احمد مهری پسر مرحوم آقا سید عباس مهری بود که به او گفته بودند از کویت بیاید و ویزای کویت را هم با خودش بیاورد که امام را به کویت ببرند و از آنجا به سوریه یا لبنان. اول تصمیم چنین بود.) لذا با یک ماشین ب. ام. و آسمانی رنگ در سحرگاه روز چهارشنبه بعد از اینکه امام نماز صبحشان را خواندند، آمدند بیرون که سوار ماشین شوند. تا در را باز کردند آقای دکتر یزدی در کوچه ایستاده بودند. ایشان اتفاقاً تازه از امریکا رسیده بودند و خبری از اوضاع نداشت. بعضی از دوستان امام ایشان را در حرم دیده بودند و نزد امام آورده بودند و بر حسب اتفاق همان لحظه ای بود که امام می خواستند حرکت کنند. ایشان خیلی خوشحال شده و سوار ماشین شدند. (مرحوم حاج احمدآقا و امام به اتفاق دکتر یزدی که در جلو نشسته بود و مرحوم سید عباس مهری که راننده بود) ماشین به طرف مرکز کویت حرکت کرد. در نجف هیچ یک از آقایان به غیر از عده ای از دوستان و نزدیکان امام هیچ اطلاعی نداشتند. البته دولت عراق از قضیه خبردار بود. و مأمورین آن دولت دنبال ماشین بودند.
من بدلیل اینکه خانواده، مادربزرگ و عمه ام نجف بودند در نجف ماندم. دولت کویت ویزای آنها را تأیید نکرد و به کویت راهشان نداد. آنها هم مجبور به بازگشت به بصره شدند و در آنجا در یک فندقی [مسافرخانه] معروف به فندق شائق ساکن شدند. بعد با یک هواپیما که توسط دولت عراق فراهم شده بود از بصره به بغداد رفتند. حاج احمدآقا از بغداد به بنده تلفن کردند و گفتند که ما نتوانستیم برویم و الآن هم در بغداد هستیم. تو بلند شو و به بغداد بیا - ساعت شاید حدود یک یا دو بعد از نصف شب بود - و نیز گفتند که به آقای شیخ حسین املایی هم بگویم که بیایند. ایشان از دوستان نزدیک حاج احمدآقا بود. من یک ماشین دربست گرفتم و به اتفاق آقای املایی مستقیماً به یک هتلی به نام فندق السلام که در بغداد بود رفتیم. وقتی رسیدیم به هتل نزدیک اذان صبح بود و شاید هم اذان گفته بودند که امام در آنجا به نماز ایستادند. فکر می کنم فقط دکتر یزدی در اتاق
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 49
بودند که به ایشان اقتداء کردند. دقیقاً یادم نیست شاید عده دیگری هم بودند و نماز به جماعت اقامه شد. بعد از اقامه نماز آماده شده بودند که به فرودگاه بروند. بعد از اینکه از بصره آمده بودند به بغداد تصمیم گرفته بودند که به فرانسه بروند. چونکه دیده بودند تمام شقوق قضیه چه سوریه، چه لبنان و چه کشوری مثل الجزایر، توأم با مشکل خواهد بود. جایی که از هر جهت مناسب بود فرانسه بود. زیرا هم محیط آزادی بود و هم ایرانیها و دوستان امام در آنجا زیاد بودند و محل فعالیت بود. امام هم مثل اینکه گفته بودند من فرانسه را با مشورت احمد قبول کردم. بعد از اینکه امام نماز صبح را خواندند، لباسشان را پوشیدند و از پله ها پایین آمدند و سوار ماشین شدند که به فرودگاه بغداد و از آنجا به پاریس بروند. با ماشین پژویی که از طرف سازمان امنیت عراق تهیه شده بود و با رانندگی شخصی به نام فیصل که معاون سازمان امنیت عراق بود حرکت کردیم.
من و امام در عقب آن ماشین نشستیم، یادم نیست که جلو چه کسی نشسته بود. با چند ماشین دیگر که سایر آقایان نشسته بودند مستقیماً به فرودگاه بغداد رفتیم. در فرودگاه بغداد یک هواپیمای جمبوجت بزرگ دربست همراه چند نفر مأمور عراقی برای پاریس گرفته بودند. که همراه امام هم مرحوم حاج احمدآقا، مرحوم حاج شیخ حسین املایی، آقای دکتر یزدی، آقای فردوسی و آقای محتشمی بودند. چون می خواستند هواپیما در اختیار خودشان باشد - برای اینکه آن زمان خطی به فرانسه به این صورت نبود - دولت عراق خواست که خودش هزینه هواپیما را بدهد. اما امام قبول نکردند و مخارج هواپیما را خود امام دادند. به هر حال مستقیماً به فرانسه رفتند. آن زمان در فرودگاه ژنو هواپیما یک توقف کوتاهی می کرد. مرحوم حاج احمدآقا می گفت ما همانطور که می رفتیم در داخل هواپیما به فکرم رسید که ما چند نفر الآن در طبقه دوم هواپیما هستیم و مأمورین عراق هم فقط با ما هستند. نکند هواپیما جای دیگری برود! و چون مسبوق به قضیه امام موسی صدر بودم، فکر کردم که نکند همان قضیه بخواهد اینجا هم پیاده شود. تا اینکه به ژنو رسیدیم و گفتم خوب است یک تلفن به فرانسه زده شود و گفته شود که ما داریم می آییم. البته خبر داده شده بود. خود من همان وقت آمدم و به فرانسه تلفن زدم و گفتم که دارند می آیند. اما خوب اینها می خواستند که تأکید بیشتر کنند. گفتند وقتی به ژنو رسیدیم آقای دکتر یزدی خواست پایین برود که یک تلفن در فرودگاه بزند، مأمور عراقی که در
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 50
هواپیما بود جلوی دکتر یزدی را گرفت اما دکتر یزدی با شدت با مأمور برخورد کرد. حتی شنیدم به سینه مأمور عراقی هم زده و او را پرت کرده است. خلاصه پایین رفت و تلفن را زد. حاج احمدآقا می گفتند که ما نگران بودیم که شاید قضیه امام موسی صدر دوباره اینجا اتفاق بیفتد، و می توانست هم، چنین قضیه ای پیش بیاید. زیرا در هواپیما فقط ما بودیم و مأمورین عراقی، و هرجایی که می خواستند، می توانستند هواپیما را ببرند. به هر حال با صحت و سلامت به فرانسه وارد شدند.
□ در رابطه با بعد درسی حاج احمدآقا بعد از مراجعت از پاریس به ایران و نحوه ادامه تحصیل ایشان اگر مطالبی دارید بفرمایید.
بعد از مراجعت به ایران یکی دو سال اول که تمامش حوادث بود و ایشان درگیر کار بودند. البته تا آخر هم همین گونه بود ولی خوب در این بین فرصتهایی برای ایشان پیش آمد که درس خود را ادامه دهند. شنیدم که پیش بعضی از آقایان «منظومه» می خواندند و شاید دروس دیگر را هم می خواندند. اینکه پیش خود حضرت امام درسی خوانده باشند نمی دانم. ولی خوب مراوده را داشتند. و نمی دانم که آیا حال امام و اشتغالات ایشان اجازه درس دادن هم به ایشان می داد یا نه، نمی دانم. اما، خوب با ایشان همیشه در مسائل مختلف گفتگو داشتند شاید هم در این زمینه بعضی وقتها گفتگوهایی می کردند، و نیز شنیدم که ایشان در جماران بعضی از دروس را پیش بعضی از آقایان می خواندند. بعد از فوت امام ایشان فرصت بیشتری پیدا کردند و بیشتر به مباحث علمی می پرداختند. حتی کفایه هم درس می دادند.
□ آیا بعد از رحلت حضرت امام فرصتی پیش آمد که شما با حاج احمدآقا همسفر باشید؟ اگر چنین فرصتی پیش آمده لطف کنید خاطره ای در همین رابطه بیان کنید؟
ایشان به سفرهای داخل ایران خصوصاً روستاها بیشتر علاقه داشت و خیلی دوست داشت با مردم فقیر نشست و برخاست داشته باشد و به رعیتها و مردم ضعیف خیلی توجه داشت و همنشینی با آنها را خیلی دوست می داشت. در مسافرتهایی که با ایشان
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 51
داشتیم این حالت در ایشان مشهود بود. هیچ به مسائل زرق و برق و مانند اینها توجه نداشت. بیشتر دوست داشت ساده باشد. مثلاً زمانی که در بندرعباس بودیم با ایشان با لباس غیر روحانی و مبدل در بازار بندرعباس به مدرسه ای که در داخل بازار بود رفتیم. در مدرسه هم کسی ایشان را نمی شناخت هوا هم تقریباً زمستان و سرد بود. ایشان سر و صورت خود را پیچانده بودند. بعد، از مدرسه بیرون آمدیم و در بازار قدم زدیم. سپس بیرون از بازار کنار پله ای نشستیم. آنجا که ما نشستیم یکی دو نفر هم از فقرایی که شبها کنار خیابان می خوابیدند با کوله بارشان نشسته بودند. من روی پله نشسته بودم که دیدم ایشان سرش را روی زمین گذاشت و مثل همانها کنار خیابان دراز کشید. البته آن قسمت کسی نبود. زیرا موقع شب و دیر وقت بود. رفت و آمدها هم خیلی کم بود. ایشان گفتند؛ همین جا از هر جایی بهتر است و واقعاً هم لذت می برد، و همینطور که دراز کشیده بود خوابید و بعد هم بلند شدیم و رفتیم. خودشان می گفتند آن خوابی که من در خیابان، کنار آنها کردم از هر خوابی برایم بهتر بود، بله، روحیات ساده زیستن و بی تکلف بودن در ایشان خیلی عمیق بود و از اول هم ایشان یک آدم خاکی، بی تکلف، پخته و جاافتاده ای بود که مظاهر این چنینی نمی توانستند ایشان را فریب دهند و با مسائل برخورد عمیق تر و اصیل تری می کرد.
خیلی ممنون از اینکه وقت خودتان را در اختیار ما گذاشتید.
ان شاءالله که موفق و مؤید و برقرار باشید.
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 52