حجت الاسلام والمسلمین امام جمارانی

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین امام جمارانی

‏ ‏

□ در آستانه اولین سالگرد ارتحال جانسوز حاج سید احمدآقا خمینی - رحمةالله علیه - هستیم. شما که از نزدیک با ایشان دوستی و رفاقت دیرینه داشته اید به عنوان شروع مصاحبه نحوۀ آشنایی خودتان را با حاج احمدآقا - رحمةالله علیه - بیان بفرمایید. 

‏ ‏

بسم الله الرحمن الرحیم

‏آشنایی ما با مرحوم حاج احمدآقا برمی گردد به سالهای 50 یا قبل از سال 50 شاید‏‎ ‎‏47و 48و قبل از آن. اولین باری که با ایشان برخورد کردیم، یک شب من در مسجد بودم،‏‎ ‎‏آقای شجونی واعظ آن مجلس با یک جوان معمم- جلوتر از آقای شجونی- وارد آن‏‎ ‎‏جلسه شدند. از حرکات و راه رفتن ایشان من فهمیدم که فرزند امام است. چون به قدری‏‎ ‎‏شبیه بود به راه رفتن امام، از دور که وارد مجلس شد من گفتم که این آقازادۀ امام است و‏‎ ‎‏هیچ ندیده بودم ایشان را قبلش، تازه هم معمّم شده بود - دوبار به نجف رفته بود. آن بار‏‎ ‎‏اولی که به نجف رفته بودند معمم نبود بعد که آنجا می روند آنجا معمم می شوند و معمم‏‎ ‎‏به ایران برمی گردند - من آنجا برای اولین بار دیدم ایشان را، این ابتدای برخورد من بود با‏‎ ‎‏ایشان. ‏

‏همان شب به منزل ما آمدند با آقای شجونی و آن شب را در خدمتشان بودیم. تا اینکه‏‎ ‎‏آخر شب رفتند و این طلیعه آشنایی ما بود با مرحوم حاج احمدآقا. ‏

‏ایشان بسیار گرم و گیرا و جذاب بود و کسانی را که به رفاقت برمی گزید و ارتباط پیدا‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 148
‏می کرد خیلی صمیمی و رفیق می شد و به همان دلیل هم با ما دوست شد و این دوستیها‏‎ ‎‏ادامه داشت تا وقتی که ایشان وفات کردند. ‏

‏ ‏

□ سابقه مبارزات سیاسی ایشان را قبل از انقلاب که حضرتعالی در جریان هستید بیان بفرمایید. 

‏ ‏

‏من از همان ایام نوجوانی ایشان، اطلاع داشتم که افراد مبارزی که در گوشه و کنار ‏‎ ‎‏بودند، ارتباطاتی با حاج احمدآقا داشتند. ارتباطات به صور مختلف بود. اولاً هر کدام از‏‎ ‎‏اینها یک ارتباطی با احمدآقا داشتند که دیگری خبر از این ارتباط نداشت ما خیال‏‎ ‎‏می کردیم که فقط کسانی که در زمینه اعلامیه ها- بردن، پخش کردن و چاپ کردن-هستند‏‎ ‎‏با حاج‏‏‌‏‏ احمدآقا مربوط هستند. ولی بعدها فهمیدیم که خیر آنهایی هم که در زمینه‏‎ ‎‏مبارزات مسلحانه وارد بودند بی ارتباط با ایشان نبودند و گاهی پولهایی را از ایشان‏‎ ‎‏می گرفتند و در راه مبارزه صرف می کردند. حالا، ایشان از ناحیه امام وجوهی در‏‎ ‎‏اختیارش بود، یا از غیر امام، به هر حال این ارتباطات را، آنها هم داشتند. ‏

‏ ‏

□ در دوران ستم شاهی چه افراد و گروههایی در جهت مبارزه با حاج احمدآقا در ارتباط بودند؟

‏ ‏

‏من گروهی را می شناختم که از بازاریها بودند و کسانی که در رابطه با قضیه نهاوند و‏‎ ‎‏دستگیری آنها در قم، منزل آقای ربانی شیرازی دستگیر شدند. افرادی بودند که حاج‏‎ ‎‏احمدآقا در ارتباط بودند؛ که در همان رابطه به قم می آمدند و می رفتند تا موقعی که‏‎ ‎‏دستگیری آنها پیش آمد. آن موقع آقای لاهوتی بود که ارتباط با احمد آقا داشت و گروهی‏‎ ‎‏هم با او در ارتباط بودند و جمعی از بازاریها بودند که آنها هم در رابطه بودند. گروههای‏‎ ‎‏مختلفی را ما می شناختیم که از روحانی و غیرروحانی که اینها بی ارتباط با احمدآقا‏‎ ‎‏نبودند؛ مثلاً بازاریهایی را ما می شناختیم که اینها در جهت چاپ اعلامیه کار می کردند.‏‎ ‎‏برادرِِ آقای ناطق نورِی، مرحوم عباس آقای ناطق نوری- که بی ارتباط با خود ما هم نبود و‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 149
‏چند نفر هم با او بودند-با آقای لاهوتی هم گروهی بودند، آقای حسن تهرانی، از بازار هم‏‎ ‎‏بودند. عرض شود که افراد زیادی را من یادم هست که همه مرتبط بودند ولی من الآن به‏‎ ‎‏اسم نمی شناسم و شاید هم یادم نباشد. اینها با طرق مختلف اعلامیه از قم می آوردند و‏‎ ‎‏می بردند. از رفقای خودمان مثل آقای کروبی، آقای خوئینی ها؛ همه در رابطه با ایشان‏‎ ‎‏بودند و ما. با آقای مهدوی در ارتباط بودند. تا قبل از تبعیدشان به بوکان و آنجاها، که ما‏‎ ‎‏گاهی به دیدار تبعیدیها می رفتیم؛ آدم احساس می کرد که ارتباط مخفی بین آنها وجود‏‎ ‎‏دارد. ‏

‏دیگر دفتر خود امام در قم، منزل امام در قم، که آنجا قائم به وجود احمدآقا بود. رفت‏‎ ‎‏و آمدها به آنجا بود، مبارزین به آنجا می آمدند و اعلامیه ها هم بیشتر غیرمستقیم از آنجا‏‎ ‎‏سرچشمه می گرفت تا زمانی که احمدآقا بار دوم به نجف رفتند؛ یعنی تمام آن مدت این‏‎ ‎‏ارتباطات برقرار بود. کسانی را خود احمدآقا می گفت که اینها پول به ما می دادند بابت‏‎ ‎‏مبارزات، آن ایام یک چند نفری را هم اسم می برد. من جمله آقای مهدوی [آیت الله‏‎ ‎‏مهدوی کنی] که ایشان پول می داد در راه مبارزات مسلحانه. ‏

‏من جسته و گریخته از آن موقع خاطره داشتم ولی چون یادداشت نکردم یادم نمی آید.‏‎ ‎‏ایشان بیشتر به خانواده های زندانی سرکشی می کرد، پول برای آنها می برد و کمک‏‎ ‎‏می کرد، گاهی مستقیم و گاهی هم غیرمستقیم، تبعیدیهای زیادی بودند که اینها به‏‎ ‎‏اطراف و اکناف تبعید شده بودند و بیشتر به خانوادۀ آنها سرکشی می کرد و به دیدن‏‎ ‎‏خود آن تبعیدیها می رفت. ‏

‏حاج احمدآقا جهت دیدار با امام به نجف رفته بودند که یک روز عصر در منزل‏‎ ‎‏نشسته بودیم، دیدم که احمدآقا تلفن کرد. یک حالت عجیبی داشت. گفتم که احمدآقا‏‎ ‎‏چطوری، چه خبر؟گفت: داداش فوت کرد. این خبر یک چیز غیر منتظره ای بود. زیرا‏‎ ‎‏مرحوم حاج آقا مصطفی صحیح و سالم، بود اصلاً کسی گمان نمی کرد که مثلاً یک‏‎ ‎‏همچین چیزی پیش بیاید. من یکه خوردم و ایشان بعد از این جمله که گفت داداش فوت‏‎ ‎‏کرد به گریه افتاد و تلفن را قطع کرد. من تلفن کردم به آقای موسوی خوئینی ها که الآن حاج‏‎ ‎‏احمدآقا یک تلفنی کرد و بعد، ایشان گفتند: بله اینجا هم زنگ زد به ما و همینجور گفت.‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 150
□ بعد از شهادت حاج آقا مصطفی، حاج احمدآقا چه نقشی در پیشرفت مبارزات داشتند؟

‏ ‏

‏ما از نزدیک احمدآقا را نمی دیدیم، ایشان در نجف بودند. گاهی اگر تلفنی می شد‏‎ ‎‏یک سلام و علیکی، که بیشتر هم فرصتی برای صحبتهای متفرقه نبود. به هر حال‏‎ ‎‏ارتباطات برقرار می شد. ولی اجمال قضیه این بود که حاج احمدآقا دیگر پس از آن قضیه‏‎ ‎‏به تمام معنی یک رابطی بود بین امام و مردم؛ یعنی نقش بعد از پیروزی انقلاب و ارتباط‏‎ ‎‏ایشان با امام و مردم دقیقاً از نجف و پس از مرحوم حاج آقا مصطفی شکل گرفت. از آن‏‎ ‎‏موقع مثلاً کتابهایی را می فرستاد و برای دوستان و به آنها هم یک جوری رمزی حالی‏‎ ‎‏می کرد که آن کتاب نیست بلکه اعلامیه است. ‏

‏یکی دو سه بار هم برای خود ما اتفاق افتاد. به طوریکه من یکبار تلقی کردم. بعد‏‎ ‎‏که ایشان تلفن کرد که آن کتاب را مراقبت کن تا یک مرتبه دست کسی نیفتد ما فهمیدیم که‏‎ ‎‏این اعلامیه است. ایشان بین جلد کتاب و مقوا و جلد رو اعلامیه را جاسازی می کرد و ما‏‎ ‎‏آن را می دادیم چاپ می کردند. رابط ما هم مرحوم عباس آقا ناطق نوری بود. ایشان‏‎ ‎‏تشکیلاتی مخفی داشت که می بردند چاپ می کردند و می آوردند. هزار تا را مثلاً به ما‏‎ ‎‏می دادند و ده هزار تا هم می بردند منتشر می کردند. گروههای زیادی به همین شکل‏‎ ‎‏دسته دسته در نقاط مختلف به هم مرتبط می شدند. دو سه بار ایشان اینجوری اعلامیه‏‎ ‎‏برای خود من فرستادند. برای دوستان دیگر هم مثلاً آقای کروبی، آقای موسوی و آنهایی‏‎ ‎‏که با او نزدیک و مطمئن بودند اینجوری اعلامیه می فرستاد و یک مرتبه می دیدیم که‏‎ ‎‏سراسر کشور اعلامیه پخش شده است. ‏

‏از زمانی که احمدآقا پیش امام رفت نقش بسیار فعالی داشت هم در جهت‏‎ ‎‏اعلامیه هایی که به کشور می فرستاد و هم در نجف. مثلاً تا آن موقع کسی به فکر این‏‎ ‎‏نبود که درسهای امام را ضبط کند و با عکسهایی از امام داشته باشد. فیلمی، چیزی یا‏‎ ‎‏نوشته هایی از ایشان جمع آوری کند. مثلاً موقعی که امام از نجف می خواستند بروند به‏‎ ‎‏پاریس، به چهار نفر وصیت نامه دادند و آن چهار نفر را وصی قرار دادند. ــ آن چهار نفر از‏‎ ‎‏شخصیتهای مبرز علمی نجف بودند و از اطرافیان خود امام بودند: آیت الله خاتمی یزدی،‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 151
‏آیت الله کریمی، حاج شیخ جعفر کریمی، آمیرزا حبیب الله اراکی بودند و یک نفر دیگر هم‏‎ ‎‏ظاهراً آقای رضوانی بود. ــ که در غیاب ایشان می بایست به کارهایی رسیدگی می کردند.‏‎ ‎‏خوب این یک امر مهمی بود اما متأسفانه از آن وصیت نامه ها هیچ باقی نمانده است و‏‎ ‎‏ظاهراً یکی از تأسفهای حاج احمدآقا همین بود. بهر حال کسی درصدد نبود که آثار و‏‎ ‎‏درسهای امام را ضبط کند و یا درصدد تهیه فیلم و عکس از امام باشد. در صورتیکه‏‎ ‎‏احمدآقا تمام این جهات را در نظر داشت. درسها و نوشته های امام را می دادند تا ضبط‏‎ ‎‏کنند. عکس و فیلم از امام می گرفتند و از این قبیل کارها، بخصوص در رابطه با سلامت و‏‎ ‎‏وضع مزاجی امام خیلی توجه می کردند و در موقعی هم که امام هجرت می کردند از‏‎ ‎‏عراق، احمدآقا با امام بود و نقش بسیار مهمی که داشت این بود که طرف مشورت امام‏‎ ‎‏بود. خوب احمدآقا به قول خود حضرت امام صاحب نظر در مسائل سیاسی بود. تا این‏‎ ‎‏درجه که امام با ایشان مشورت می کردند که کجا برویم. امام هم اذعان کرده اند به این‏‎ ‎‏مسأله که من با احمد مشورت کردم و احمد هم پیشنهاداتی داشت و من در ابتدا یکی از‏‎ ‎‏کشورهای اسلامی را در نظر گرفتم که ما را هم راه ندادند. ‏

‏بعد از اینکه برگشتند مرحوم احمدآقا نقل می کردند که من شب تفأل زدم به قرآن که‏‎ ‎‏این حرکت امام چگونه است و سرانجام آن چه خواهد شد. که این آیۀ شریفه اذهبا الی‏‎ ‎‏فرعون انه طغی؛ خطاب به حضرت موسی آمد، که تو با برادرت هارون حرکت کنید به‏‎ ‎‏طرف فرعون زیرا که فرعون طغیانش به حد اعلاء رسیده است. خوب سرنوشت آمدن‏‎ ‎‏حضرت موسی و برادرش هارون هم به نابودی فرعون منجر شد. دقیقاً این آیه پیروزی‏‎ ‎‏امام و پیروزی انقلاب را گواهی می داد. ‏

‏آقا فرمودند: احمد اینجا هم که نگذاشتند برویم ما چه کنیم و کجا برویم. احمدآقا‏‎ ‎‏می گوید که به ذهن من آمد که برویم به پاریس، آقا هم یک فکری کردند و گفتند بد نیست.‏‎ ‎‏گفتیم چطور این به ذهن شما آمد؟ایشان گفتند که پاریس به اعتباری یک کشور آزادی بود‏‎ ‎‏و آدم می توانست در آن جا فارغ البال کار کند. مزاحمتها و نفوذ حکومتها در آنجا کمتر بود.‏‎ ‎‏لذا امام هم آن جا را پسندیدند و تصمیم گرفتند که به آنجا بروند. ‏

‏بنابراین از عراق تا آمدن به پاریس و نیز در آن مدتی که پاریس بودند، نقش احمدآقا‏‎ ‎‏نقش رابط بسیار فعالی بود بین امام و کسانی که در آنجا با امام مرتبط می شدند. ملاقاتها و‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 152
‏رفت و آمدهایی که می شد. خبرنگارانی که می آمدند و خبرهایی که داده می شد، خوب‏‎ ‎‏برای هماهنگی همۀ اینها یک نفر را می خواست که بتواند این کارها را بخوبی انجام بدهد‏‎ ‎‏و احمدآقا کسی بود که بخوبی این وظایف را ایفاء می کرد. ‏

‏ ‏

□ لطفاً از ارتباط عاطفی حضرت امام و حاج احمدآقا برایمان بگویید. 

‏ ‏

‏احمدآقا بسیار علاقمند بود به امام، نه به عنوان یک پسر، بلکه به عنوان یک مرید،‏‎ ‎‏مطیع و به عنوان یک کسی که محو در امام بود. واقعاً احساس می شد به تمام معنی محو‏‎ ‎‏در امام است. او گاهی با بعضی از مسائل صددرصد مخالف بود. امّا، چون امام اراده کرده‏‎ ‎‏بودند آن را، می فرمود. این رابطۀ عاطفی احمدآقا با آن رابطۀ مریدی و مرادی وقتی‏‎ ‎‏ممزوج شد یک عاشق دلباختۀ به تمام معنی بوجود آورد، که واقعاً من احساس می کردم.‏‎ ‎‏در مواقع مختلف وقتی که امر دائر می شد خطری متوجه امام باشد به تمام معنی خودش‏‎ ‎‏را سپر می کرد. برای اینکه امام سالم باشد، و این را در تمام مواقف مختلف نشان داد. ‏

‏امام در جریاناتی قرار گرفته بود، که فقط یک اعجاز الهی می توانست ایشان را سالم‏‎ ‎‏نگه دارد، ایشان در مقابل دستگاه شاه از آن موقعی که در سال 42 به زندان افتاد، در‏‎ ‎‏اختیار شاه بود و تحت نظر مأمورین شاه، چه آن موقعی که امام تبعید شد به ترکیه و چه‏‎ ‎‏موقعی که امام در قم بودند، کافی بود که یک نفر یا یک دست نشانده ای از طرف شاه‏‎ ‎‏بیاید و سوءقصدی به امام کند، موفق هم می شد که امام را از بین ببرد، امّا، خدا در تمام این‏‎ ‎‏مواقع امام را حفظ کرد تا موقعی که با یک دسیسه ای روبرو شدند، که آن هم ناکام ماند. آن‏‎ ‎‏این بود که می دیدند امام در ترکیه مورد توجه مردم است. سفیر ایران در عراق پیشنهاد‏‎ ‎‏کرد، اگر می خواهید امام هیچ بشود و محو بشود بفرستید نجف، چون نجف مهد علم و‏‎ ‎‏روحانیت و مرجعیت است و امام کسی نیست که بتواند آنجا عرض اندام بکند. اگر امام‏‎ ‎‏بیاید آنجا، محو می شود. البته غافل از اینکه اگر امام برود در آن مرکز، رشد امام در دامن‏‎ ‎‏دشمنِ دومِ ایشان، که صدام است صورت می گیرد. چنانکه خداوند در دامن صدام امام را‏‎ ‎‏حفظ کرد. آنجا خطرات زیادی متوجه امام بود اما همۀ این خطرات را خدا از امام دفع‏‎ ‎‏کرد. ‏


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 153
‏در اینجا توصیه شده بود که از امام مراقبت بشود. اطرافیان امام می خواستند محافظ‏‎ ‎‏دنبال امام بفرستند. امام هم همیشه اخلاقش این بود که وقتی حرکت می کرد، مواظب بود‏‎ ‎‏کسی دنبالش راه نیفتد. حتی اگر شاگردان بعد از درس دنبال امام حرکت می کردند، به آنها‏‎ ‎‏می گفتند شما کاری دارید؟اگر سؤالی داشتند می کردند و اگر نه اجازه نمی داد دنبالشان‏‎ ‎‏کسی حرکت کند. ‏

‏از ایران رسانده بودند که امام تهدید به قتل شده است. عراقیها گفته بودند که ما باید‏‎ ‎‏برای شما محافظ بگذاریم. امام احساس کرده بودند که اینها دلشان برای ایشان نسوخته‏‎ ‎‏است. (در واقع می خواستند امام را محصور کنند.) امام فرموده بودند که نه محافظ‏‎ ‎‏نمی خواهم. یکی از دوستانی که در نجف بودند، گفته بود که من به امام گفتم که اجازه‏‎ ‎‏بدهید برای شما محافظ بگذارند. زیرا ممکن است، خطراتی شما را تهدید کند. امام‏‎ ‎‏فرمودند: قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا؛ آن چیزی که خدا تقدیر کرده پیش می آید و‏‎ ‎‏کسی نمی تواند جلویش را بگیرد. برای ما هم همان تقدیر است. این محافظین کاره ای‏‎ ‎‏نیستند. و بالاخره نپذیرفت که ما محافظی برایش بگذاریم. ‏

‏موقعی که امام می خواهند از پاریس به ایران تشریف بیاورند از یک طرف حکومت‏‎ ‎‏ایران به تمام معنی ایستاده در مقابل ما، از یک طرف دشمنان. خلاصه سردمداران کفر‏‎ ‎‏جهانی، مثل امریکا و اقمارش، شرق و غرب همه علیه امام هستند. در یک شرایطی که به‏‎ ‎‏امام هم اعلام خطر شده بود، نیایید، اگر بیایید اینجا، امنیت شما را ما نمی توانیم حفظ‏‎ ‎‏بکنیم. با تمام این حرفها امام سوار هواپیما می شوند و با یک طمأنینه و اطمینان خاطری به‏‎ ‎‏ایران می آیند. در تمام این مراحل احمدآقا در کنار امام تمام حواسش این بود که به امام‏‎ ‎‏خطری متوجه نشود و این حکایت از آن عواطف عمیق؛ ارادت و اخلاص احمدآقا‏‎ ‎‏نسبت به امام می کند. ‏

‏گاهی احساس می کردم که احمدآقا برای اینکه مثلاً، حرفی، صحبتی دربارۀ امام‏‎ ‎‏نباشد خودش را سپر می کرد برای هر کسی که حرفی می خواهد درباره امام بزند، و امام‏‎ ‎‏در این نامه ای که نوشتند یاد می کنند که: تو دوست من بودی و محبّ من، ولی بعضیها‏‎ ‎‏خیال می کردند که تو برای آنها ضرری داری در کنار من، و من می ترسم که بعد از من آنها‏‎ ‎‏درصدد این باشند که خلاصه علیه تو کینه ای، چیزی داشته باشند. این علاقه ای که بین‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 154
‏احمدآقا و امام بود، یک مقداری روی عواطف پدری و فرزندی بود و مقدار زیادی هم به‏‎ ‎‏ارادت احمدآقا نسبت به امام بستگی داشت. ‏

‏من یکی از دوستان و رفقایی که در عمرم دیده ام، که در عالم رفاقت بسیار صمیمی،‏‎ ‎‏متواضع، دوست داشتنی و واقعاً رفیق بود، احمدآقا بود. خدا رحمت کند او را، احمدآقا‏‎ ‎‏یک خصوصیات اخلاقی فوق العاده و سعه صدر بالایی داشت. در مقابل مسائلی که پیش‏‎ ‎‏می آمد، خیلی بردبار بود، خیلی خوددار بود. مثلاً، گاهی همه کارهای آدم مطلوب نبود.‏‎ ‎‏اما او آنچه را که مطلوب نبود، به صورت مطلوب جلوه می داد. مثلاً، اگر یک عیبی در آدم‏‎ ‎‏بود و می خواست آن عیب را تذکر بدهد در صورتی تذکر می داد که هیچگونه در خاطرۀ‏‎ ‎‏آدم چیز ناجوری جلوه نکند. برای رفقایش خیلی احترام قائل بود. از رفقا شخصیت‏‎ ‎‏می ساخت. هیچ وقت تحقیر نمی کرد. همیشه درصدد تعظیم برادرها و دوستان و رفقایش‏‎ ‎‏بود. در محضر خاص و عام احترام به رفیقش می کرد، و همیشه اوقات به عنوان یک‏‎ ‎‏شخصیت از آن طرف اسم می برد، و جوری عمل می کرد که هیچ امتیازی برای خودش ‏

‏نسبت به رفیقش قائل نبود. در بین رفقا هیچ تعیّن و تشخّصی از خودش نشان نمی داد،‏‎ ‎‏مسند خاصی برای خودش قائل نبود. ‏

‏یک خصوصیت بسیار مهمی که در احمدآقا بود، این بود که تواضع عجیبی داشت.‏‎ ‎‏تواضعش گاهی به صورتی درمی آمد که موجب ملامت هم می شد. یکی از دوستان ما‏‎ ‎‏نقل می کرد که آن رفیقشان که رفیق مشترک ما هم هست می گفت: من در مدرسه «سید»‏‎ ‎‏نجف بودم. یک روز رفته بودم بیرون (ظهر یا بعدازظهری) وقتی وارد مدرسه شدم دیدم‏‎ ‎‏که احمدآقا لباسهای نشستۀ مرا که دمِ درِ حجره بود و بنا داشتم که بعداً بشویم، شسته و‏‎ ‎‏آب کشیده و دارد روی بندی که توی مدرسه آویزان بود، باد می دهد. وقتی من وارد شدم‏‎ ‎‏و این صحنه را دیدم گفتم که حاج آقا چکار می کنی؟گفت: نبودی من دیدم که کاری‏‎ ‎‏ندارم، لباسهایت را شستم. این رفیق ما می گفت من هر موقع که یادم می آمد این جریان را‏‎ ‎‏خجالت می کشیدم از اینکه مثلاً یک چنین اتفاقی افتاده، ببینید تواضع تا این حد بود. به‏‎ ‎‏هیچ وجه رفیق را نمی رنجاند. بسیار کم اتفاق می افتاد که درصدد رنجش رفیقش باشد.‏‎ ‎‏اگر یک موقعی تصادفاً احتمال می داد که در رفیقش یک رنجشی پیدا شده می آمد با یک‏‎ ‎‏تواضع خاصی حتی در حد دست بوسی از رفیقش عذرخواهی می کرد. هیچ رفیقی سرّی‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 155
‏را از او پنهان نمی کرد، اسرارش را به او می گفت و او هم بهترین سر نگه دار بود. بسیاری از‏‎ ‎‏رفقا از هم دلخور بودند. امّا، آنها را اصلاح می داد و نمی گذاشت که این دلخوری ادامه‏‎ ‎‏پیدا کند. همیشه درصدد بود که رفقا را با هم صمیمی و گرم نگه دارد. از آن طرف هم‏‎ ‎‏بسیار آدم بدون تکلفی در زندگی بود. بسیار ساده زیست بود چه از نظر سیاسی و چه از‏‎ ‎‏نظر مسکن و چه از نظر غذا؛ در تمام اوقات با یک پیکان بود و اکثر شبها حتی تا این اواخر‏‎ ‎‏هم ما به قم می رفتیم. آن موقع هنوز منافقین و اینها، کاری نکرده بودند که ناامن بشود.‏‎ ‎‏هیچ گاه حاضر نبود از ماشین بنز استفاده کند. این اواخر می گفت که شما گاهی توی بنز‏‎ ‎‏می نشینید خجالت نمی کشید. من وقتی در بنز می نشینم، بسیار خجالت می کشم. ــ و از‏‎ ‎‏این نظر اظهار شرمندگی می کرد ــ می گفت که من چاره ندارم؛ محافظین می گویند حتماً‏‎ ‎‏باید مراقب اوضاع و احوال و امنیت باشیم. این مسأله موجب می شد که ایشان یک‏‎ ‎‏مقداری از اسکورت و ماشینهای سیستم بالا استفاده بکنند. ‏

‏من احساس می کنم که زندگی احمدآقا، موقعی که امام به ترکیه و نجف تبعید شده‏‎ ‎‏بودند با زمانی که امام حکومت داشت (و در مهد عزت و رفاه بود) هیچ فرقی نکرده بود.‏‎ ‎‏هیچ اهل جمع آوری مال نبود و اینکه پولی روی هم بگذارد، ابداً اهلش نبود. پولهای‏‎ ‎‏زیادی از امام باقی مانده بود. بعد از رحلت حضرت امام تمام اینهاــ و شاید یک مقداری‏‎ ‎‏هم پولهایی بود که هیچ کس به جز شخص احمدآقا اطلاع نداشت-را بدون کم و کاست‏‎ ‎‏تحویل حوزه داد. حتی بدون اینکه تمایلی به نگه داری آن پولها و امثال اینها داشته باشد.‏‎ ‎‏بعد از رحلت حضرت امام، احمدآقا یک حرکت بسیار جالب و پسندیده ای که کرد‏‎ ‎‏این بود که بلادرنگ اعلام کرد دفتر امام تعطیل است و وجوهات از احدی گرفته نمی شود‏‎ ‎‏و هر کس که خودش را از نظر وجوهات بدهکار می داند به منزل مراجع قم مراجعه کند.‏‎ ‎‏زیرا در اینجا از دریافت پول خودداری می شود، و کسی حق ندارد به نام دفتر امام از کسی‏‎ ‎‏پول بگیرد. این حرکت احمد یک حرکت بسیار جالب و مصممی بود که حکایت از روح‏‎ ‎‏آزاد و منیع الطبعِ احمدآقا می کرد. این از خصوصیات احمدآقا بود که اهل مال و دنیا و ‏‎ ‎‏زندگی واین حرفها نبود. بلکه بی اعتنا به این مسائل بود. تا زمانی که رفت. رحمةالله علیه.‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 156
□ مقام علمی ایشان را تا آنجایی که درک کردید بیان بفرمایید. 

‏ ‏

‏از زمانی که امام به نجف تشریف بردند و از آن زمانی که احمدآقا را شناختم، همیشۀ‏‎ ‎‏اوقات مشغول درس بود. یا درس می گفت یا درس می خواند. من اجمالاً گاهی که جسته‏‎ ‎‏و گریخته به قم می رفتم، ایشان را می دیدم که پیش آقای ابطحی خراسانی-که از فضلا و‏‎ ‎‏اساتید مبرز قم هستند- درس می خواندند. آن موقع یادم هست که ایشان خیلی از آقای‏‎ ‎‏ابطحی استفاده می کرد. ضمن آنکه درسهای مختلفی پیش اساتید دیگر مثل آقای‏‎ ‎‏شبیری، آقای موسی و دیگر مراجع داشت. همۀ آن اساتید و آن مباحثات، گواه این معنی‏‎ ‎‏بودند و قبول داشتند که ایشان در جهت درس یک استعداد بالایی دارد و خوب درسها را‏‎ ‎‏می فهمد و از نظر علمی پیشرفت کرده است. همۀ آنها قبول داشتند که واقعاً اگر مسألۀ امام‏‎ ‎‏و کارهای مربوط به نهضت نبود احمدآقا یکی از فضلای به نام حوزۀ علمیه قم بود. ‏

‏این اواخر ایشان اشتغالات علمی هم در منزل داشت. گاهی کفایه درس می گفت و‏‎ ‎‏گاهی هم به درس می رفت. پیش آقای محمدی گیلانی مباحثه ای داشتند که ایشان آنجا‏‎ ‎‏فلسفه می خواند. تا آنجا که ما یادمان است، ایشان به اشتغالات علمی مشغول، و معروف‏‎ ‎‏به جوان فاضل، درس خوانده و بااستعدادی بودند. ‏

‏ ‏

□ نقش و ارتباط ایشان را با جریانات سیاسی و مبارزاتی موجود در ایران، از دیدگاه خودتان چگونه ارزیابی می کنید؟

‏ ‏

‏افکار سیاسی احمد آقا نشأت گرفته از فکر امام بود. از اول هم اینجور بود. هر گروهی‏‎ ‎‏یک فکر خاصی داشتند. احمدآقا گاهی در میان گروههای مختلف وارد می شد و گاهی به‏‎ ‎‏دیدنشان می رفت و گاهی آنها می آمدند. خوب اگر آدم، ساده فکر می کرد خیال می کرد‏‎ ‎‏که احمدآقا تحت تأثیر فکر سیاسی آن گروهها قرار گرفته است. در حالی که اینجور نبود.‏‎ ‎‏احمدآقا نظرش این بود که بایستی همۀ گروههای سیاسی در یک امر مشترک متمرکز‏‎ ‎‏شوند، و همۀ این گروهها یک وحدت روحیه ای داشته باشند. امّا، این به آن معنی نبود که‏‎ ‎‏او تحت تأثیر تفکرات آنها باشد. من این را دقیقاً می دیدم آن ایامی که گروههای مختلفی‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 157
‏اظهار عقیده می کردند. به همۀ آنها انتقاد داشت. مثلاً، آن روزها کتابهای مرحوم دکتر‏‎ ‎‏شریعتی خیلی مطرح بود و بسیاری هم تحت تأثیر مطلق تفکرات دکتر شریعتی بودند. امّا‏‎ ‎‏همان موقع من می دیدم که احمدآقا یک اشکالاتی هم به دکتر شریعتی دارد. بعضیها که‏‎ ‎‏از دور نگاه می کردند، خیال می کردند احمدآقا در خط فکری گروه خاصی است. در‏‎ ‎‏حالی که ایشان فکر خاصی جز فکر امام نداشت، گاهی به بعضی از گروههای سیاسی آن‏‎ ‎‏روز نزدیک می شد. ‏

‏ایشان اظهار کرده بودند که: یک خطی را باید بوجود آورد که نه جزو این خط و نه جزو‏‎ ‎‏آن خط باشد. نه آن جناح و نه این جناح، یک خط سومی را باید بوجود آورد. به خاطر این‏‎ ‎‏جمله شایعاتی هم ایجاد شده بود. من در آن شایعات به ایشان گفتم، این چه مطلبی بود که‏‎ ‎‏شما ابراز کردید. ایشان یک جمله ای فرمود که من در مورد این گروهها نظرم این است:‏‎ ‎‏همۀ گروهها باید نسبت به انقلاب خاشع و خاضع باشند و همه نسبت به امام خوشبین‏‎ ‎‏باشند. اینجور نباشد که بگویند مثلاً تنگ نظری وجود دارد. همۀ اینها را باید با یک بیانی،‏‎ ‎‏با یک صحبتی، با یک نشستی و با یک حضوری نگه شان داشت. (من در آن ایام می دیدم‏‎ ‎‏که ایشان با چه ترفند و یک ارادت، اخلاص، برادری و صمیمی، مرحوم آقای طالقانی را‏‎ ‎‏از یک ورطۀ خطرناکی که پیش آمده بود نجات داد.) ایشان گفت که ما از وحدت سیایس‏‎ ‎‏خیلی نتیجه خواهیم گرفت که از تفرقه جز ضرر و زیان چیزی نخواهیم گرفت. من اگر‏‎ ‎‏مطلبی گفتم به این خاطر است و خط، یک خط است، و آن خط امام است، خط یک خط‏‎ ‎‏است و آن خط تفکر امام است. ما اگر دم می زنیم از یک تفکر خاص و یک گروه خاص،‏‎ ‎‏برای این است که اینها را بیاوریم توی وادی این که اینها دور نشوند و جدا نشوند. بلکه‏‎ ‎‏بیایند یک مقدار نزدیک به خط امام بشوند. ما منظورمان این بود و من هیچ صحبتی و هیچ‏‎ ‎‏خطی و تفکری را جز تفکر امام قبول ندارم. ‏

‏اگر بنا بود که مثلاً برخورد و اصطکاکی بوجود بیاید، امام اولین کسی بود که‏‎ ‎‏می توانست احمدآقا را مورد توبیخ قرار بدهد. امّا می بینیم که امام با احمدآقا همان‏‎ ‎‏برخورد صمیمانه اول را داشتند. امام آدمی نبود که از کسی رودربایستی داشته باشد و‏‎ ‎‏ملاحظه ای بکند که این پسر من است یا مثلاً، این وابستۀ به من است. اگر چه امام بارها‏‎ ‎‏این معنی را به صراحت فرمودند که؛ من عقد اخوت با کسی نخواندم امّا، اگر کسی را‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 158
‏مضر تشخیص می داد بلادرنگ اعلام می کرد و اظهار بیزاری و توبیخ می کرد. ‏

‏ ‏

□ جنابعالی ضمن بیان نحوۀ ادارۀ دفتر توسط حاج احمدآقا، مسائل مالی، حساسیتها و احتیاطهایی که ایشان انجام می دادند را توضیح دهید. 

‏ ‏

‏کارهای دفتر به چند قسمت تقسیم می شد؛ یک قسمت امور مالی بود و گرفتن‏‎ ‎‏وجوهات و صرف آنها، یک قسمت هم مسائل و احکام شرعی بود، و اجازه هایی که از‏‎ ‎‏امام داشتند و اجازه می خواستند و یا اجازه می گرفتند - احکامی که امام صادر می کردند از‏‎ ‎‏طریق دفتر انجام می شد. - من در نظرم هست که در امور مالی هیچ دخالتی نداشت. امور‏‎ ‎‏مالی زیر نظر بعضی از دوستان و اعضای دفتر بود. زیرا یک قسمت از کارها بود که ایشان‏‎ ‎‏مستقیماً دخالتی نداشتند. اما امور سیاسی مربوط به حاج احمدآقا می شد. کارهایی که‏‎ ‎‏در دفتر انجام می شد هر کدام یک مسؤولی داشت. امور مربوط به خبر و خبرنگاری هم‏‎ ‎‏بود که این مسائل زیر نظر خود حاج احمدآقا اداره می شد. یک کارهایی هم مربوط به‏‎ ‎‏امور مملکتی بود. (در امور مملکتی و اجرائیات بنا نبود دخالت شود. زیرا موقعی که دفتر‏‎ ‎‏امام در قم تأسیس شده بود در کارها و امور مملکتی دخالت می کرد. امّا، امام این کار را‏‎ ‎‏منع کردند و آن را مختص خود دولت و اعضای وزارتخانه ها می دانستند. لذا در کارهای‏‎ ‎‏مملکتی و اجرائیات دخالت نمی شد.) ‏

‏کارهای سیاسی، ملاقاتهای عمومی و ملاقاتهای خصوصی ای که صورت می گرفت،‏‎ ‎‏احکام یا فرمانها و یا بیانیه هایی که صادر می شد و از این قبیل کارها همه زیر نظر احمدآقا‏‎ ‎‏بود. منتهی کارهایی که مربوط می شد به شؤون سیاسی از ناحیه خود امام انجام‏‎ ‎‏می گرفت. مثلاً؛ امام احکامی می نوشتند برای اشخاصی و بیانیه ها و اعلامیه هایی که‏‎ ‎‏صادر می شد، اکثراً به خط خود امام بود. که الآن هم وجود دارد. گاهی در بیانیه ها و‏‎ ‎‏اعلامیه ها مثلاً احمدآقا یک چیزهایی به ذهنش می آمد. که ایشان می گفت، من اینها را به‏‎ ‎‏امام عرض می کنم و بعضی از اشکالاتی که می گیرم امام می پذیرند و بعضیها را هم رد‏‎ ‎‏می کنند. اگر چنانچه یک نکته ای یا یک عبارتی مثلاً قرار بود پس و پیش بشود. حتی یک‏‎ ‎‏لفظ را ایشان پس و پیش نمی کرد. مگر اینکه به امام می گفتند. می گفت: من تا به امام‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 159
‏نگویم و امام قبول نکند من این لفظ را تغییر نمی دهم و امام هم به این عمل واقف بودند.‏‎ ‎‏احمدآقا دقیقاً مراقب بود اگر یک گروه خاص با امام ارتباط یا ملاقات می کردند،‏‎ ‎‏کاری می کرد که گروه دیگر هم این ارتباط را پیدا کنند. اگر از جناح راست ملاقات‏‎ ‎‏می کردند از جناح چپ هم ملاقات کنند. اگر از جناح چپ پیش امام می رفتند، یک ترتیبی‏‎ ‎‏بدهد که از جناح راست هم با امام ملاقات کنند. تا این توازن محفوظ باشد. و یک وقت‏‎ ‎‏نگویند که امام در یک کانال خاص افتاده است. ‏

‏ایشان می گفتند؛ امام متعلق به همه است متعلق به یک قشر خاصی نیست، امام با یک‏‎ ‎‏جناح مربوط نیست رهبر همۀ جناحها و همۀ گروهها است و همۀ آنها باید مرتبط با امام‏‎ ‎‏باشند. در ملاقاتها سعی احمدآقا بر این بود که حضور دائم نداشته باشد. حتی گاهی‏‎ ‎‏کسی می آمد، احمدآقا می گفت که من احتمال زیاد می دادم که راجع به خود من‏‎ ‎‏می خواهد با امام صحبت کند من از حضور امام بیرون می رفتم تا او با خیال راحت‏‎ ‎‏حرفهای خود را بزند. (بسیاری از صحبتها دربارۀ احمدآقا، در غیاب ایشان زده می شد و‏‎ ‎‏احمدآقا حاضر نبود که جلوی حرفها را بگیرد و می گذاشت که همۀ حرفها به امام برسد.) ‏

‏آقای احمدآقا واقعاً در زمان امام مظلوم بود. امام گاهی مثلاً به احمدآقا یک مطلبی را‏‎ ‎‏می گفتند که این کار را انجام بده، احمدآقا وقتی که انجام می دادند مردم خیال می کردند‏‎ ‎‏که این ارادۀ احمدآقا بوده که آن کار را برخلاف میل آنها انجام بدهد و به همین دلیل‏‎ ‎‏نسبت به ایشان بدبین می شدند. در صورتیکه نمی دانستند این دستور امام بوده است که‏‎ ‎‏اینجور حرف بزن و اینجور بگو. این مظلومیت او بود و انصافاً هم مظلوم زندگی کرد و‏‎ ‎‏مرگ ایشان هم خیلی مظلومانه بود، و در حالیکه در جوانی و در سنینی که ما امیدوار‏‎ ‎‏بودیم، سالهای سال در خدمت ایشان هستیم و ایشان در قید حیاتند و برای اسلام و‏‎ ‎‏مسلمین و همچنین بازوی پرتوانی برای مقام معظم رهبری و رئیس جمهور هستند از دنیا‏‎ ‎‏رفتند و داغ بزرگی بر دل دوستانشان گذاشتند. ‏


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 160
□ شما نقش حاج احمدآقا را در تثبیت اوضاع سیاسی کشور (از 12 - 22 بهمن ماه 1357) چگونه می بینید؟

‏ ‏

‏من از آن روزها خیلی خاطرات دارم ولی متأسفانه یادداشت نکرده ام. یادم هست در‏‎ ‎‏پاریس احمدآقا ملاقاتهایی را ترتیب می دادند، که خود آن ملاقاتها خیلی مهم بود. (یکی‏‎ ‎‏از آنها، ملاقاتی بود که سید جلال تهرانی می خواست با امام انجام دهد و استعفای‏‎ ‎‏خودش را به ایشان بدهد.) در موقعی که بعضی از گروهها می خواستند پیش امام بیایند.‏‎ ‎‏اول می گفت؛ شما موضع تان را مشخص کنید که در چه خط فکری هستید، بعد به ملاقات‏‎ ‎‏امام بروید. این نکات مشخص کننده این است که احمدآقا بدنبال خط امام و تحکیم مبانی‏‎ ‎‏انقلاب بود. ‏

‏وقتی که حاج احمدآقا به ایران آمد. من آن ایام می دیدم که شبانه روز در خدمت امام‏‎ ‎‏بود و منفک از امام نمی شد. با آوردن گروهها و اشخاص پیش امام؛ با ملاقاتهایی پی درپی‏‎ ‎‏و مکرری که امام با مردم داشت. تدارک این همه ملاقاتها و آمدن این همه گروهها و سران‏‎ ‎‏به قم، و ترتیب آمدن ارتشیها و همافرها که آن روزها بسیار مهم و سازنده بود. همه توسط‏‎ ‎‏حاج احمدآقا انجام می گرفت. ما در این فکر بودیم که اما چگونه می خواهد دولت‏‎ ‎‏تشکیل بدهد. در شرایطی که دولتی حاکمیت دارد و چگونه در مقابل این دولت‏‎ ‎‏می خواهند بایستند؟ بعد دیدیم که امام با آن شهامت و شجاعت خاص خودش می آید در‏‎ ‎‏مقابل خبرنگارها و آقای بازرگان را بعنوان نخست وزیر و برای تشکیل دولت موقت،‏‎ ‎‏معرفی می کنند. آن روز جلال و جبروت عجیبی در امام دیده می شد. ‏

‏این همه مسائل را باید یک فردی که به تمام معنی لیاقت و کفایت بر امور داشته باشد‏‎ ‎‏تدارک ببیند. آن کسی که در تدارک همۀ این مسائل نقش مهمی داشت در درجۀ اول‏‎ ‎‏احمدآقا بود که آن روزها شب را از روز نمی شناخت و دنبال کار بود. ‏

‏ ‏

□ نقش حاج احمدآقا در تسخیر لانه جاسوسی امریکا را چگونه ارزیابی می کنید؟

‏ ‏

‏در مورد تسخیر لانه جاسوسی ما مواجه شدیم با این خبر، که تعدادی از جوانان‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 161
‏دانشجوی مسلمان لانه جاسوسی را تسخیر کردند. در این قضیه امام اول یک تأملی‏‎ ‎‏داشتند. که اینها کی هستند. آقای حاج احمدآقا آن بچه ها را به امام معرفی کردند. که این‏‎ ‎‏بچه ها مسلمان هستند و مورد وثوق، و اطمینان و دانشجویانی هستند که شناخته شده اند.‏‎ ‎‏بخصوص از طریق آقای موسوی خوئینی ها، که هدایت جوانها را در قبل از انقلاب در‏‎ ‎‏همین مسجد خیابان نیاوران که ایشان آنجا امامت می کردند، بعهده داشتند. شناختن اینها‏‎ ‎‏بوسیله ایشان انجام شد و کاملاً هم با آنها از نزدیک آشنا بود. بچه ها هم مورد اعتماد و‏‎ ‎‏متدین بودند. احمدآقا بوسیلۀ آقای موسوی خوئینی ها آنها را شناسایی و به امام معرفی‏‎ ‎‏کردند. ‏

‏اما آن چیزی که خیلی مهم بود این است که امام وقتی مطمئن شدند که اینکار توسط‏‎ ‎‏بچه های مسلمان و دانشجویانی که در خط امام هستند انجام گرفته به تمام معنی کار آنها را‏‎ ‎‏تأیید کرد و اعلام کرد که این انقلاب دست کمی از انقلاب اول نداشت. احمدآقا بعد از‏‎ ‎‏اینکه این جریان اتفاق افتاد به آنها گفت: امام اصلاً در مقابل این مسائل به هیچ وجه ترس‏‎ ‎‏یا واهمه ای احساس نمی کردند. ‏

‏آنچه که مورد اتفاق همه، چه آن روز و چه امروز هست، اینست که تسخیر لانۀ‏‎ ‎‏جاسوسی به وسیلۀ یک گروه دانشجوی مسلمان معتقد به امام و انقلاب انجام شده است.‏‎ ‎‏و بعد از آنکه این کار انجام شد احمدآقا برای تأیید این قضیه خودش شخصاً بلند شد-‏‎ ‎‏من آن شب در خدمت ایشان بودم - رفتیم به لانه جاسوسی، و در آنجا عده ای از گروگانها‏‎ ‎‏را ملاقات کردیم. البته بعد از مدتی آنها را متفرق کردند و از آنجا بردند. به هر حال دوبار‏‎ ‎‏من در خدمت ایشان به لانۀ جاسوسی رفتم و این خود مهر تأییدی بود که احمدآقا بر این‏‎ ‎‏قضیه زدند. این قضیۀ بسیار مهمی بود. زیرا آن روزی که این لانۀ جاسوسی تسخیر شد‏‎ ‎‏امام در نظر اول می خواستند به وسیله آن خوف و ترس از دلهای مردم برود تا بتوانند‏‎ ‎‏انقلابشان را به اهدافی که دارند برسانند که البته رساندند. یعنی احساس امام این بود که‏‎ ‎‏ملت ترسی ندارد و این موجب خوشحالی امام بود. ‏

‏البته وقتی دانشجویان رفتند و تسخیر لانه جاسوسی انجام گرفت، معلوم شد‏‎ ‎‏بچه هایی که آنجا را گرفتند بچه های مرتبط با آقای موسوی خوئینی ها بودند. به طور قطع‏‎ ‎‏آقای موسوی به عنوان رهبر جمع مشخص شده بود. خوب ایشان هم چه قبل از آن قضیه‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 162
‏و چه بعد از آن مورد تأیید حضرت امام بودند و همین موجب شد که ایشان رهبری را از‏‎ ‎‏ناحیه امام داشته باشند و در آنجا مراقب کارهای بعدی جاسوس خانه باشند. لذا هم قبلاً‏‎ ‎‏مورد تأیید بود و هم در آنجا مورد تأیید امام و حاج احمدآقا قرار گرفتند. ‏

‏ ‏

□ نقش حاج احمدآقا را در این جریان ریاست جمهوری بنی صدر شما چگونه ارزیابی می کنید؟

‏ ‏

‏یک شبی جایی بودیم که من بودم و احمدآقا بود و بنی صدر هم بود. این جلسه به‏‎ ‎‏طور طبیعی تشکیل شده بود. من و حاج احمدآقا رفته بودیم منزل یک رفیق مشترکی‏‎ ‎‏صاحب منزل گفت؛ امشب آقای بنی صدر قرار است بیاید اینجا. احمدآقا نگاهی به ما‏‎ ‎‏کرد که، برویم یا نرویم؟ (این موضوع وقتی بود که اختلافات داشت به حد بالا بروز‏‎ ‎‏می کرد.) بعد طولی نکشید که ما دیدیم بنی صدر آمد تو، بنی صدر یک جمله ای به احمد‏‎ ‎‏آقا گفت: - در آن موقع ایشان سنجش افکار می کردند. - که آیا در این سنجش افکار جدید‏‎ ‎‏فهمیدی نتیجه چه شده؟احمدآقا گفت نتیجه چه شده؟ گفت من 41 یا 45 و پدرت 55‏‎ ‎‏شده، خیلی نزدیکِ پدرت به ما! احمدآقا خندید و گفت: ببین آقای بنی صدر‏‎ ‎‏(همینجوری که نشسته بود دستش را گذاشت به پشت بنی صدر) دستِ من پشت تو‏‎ ‎‏است، تا این دست من پشت تو است هستی، دست ما که از پشت تو برداشته شود رفتی،‏‎ ‎‏تو خیال نکن اینهایی که می روند سنجش افکار، به تو حرف راست می زنند و واقعیت را به‏‎ ‎‏تو می گویند. گول این حرفها را نخور. این راههایی که شماها پیش گرفتید راههای درستی‏‎ ‎‏نیست. من از باب رفاقت و دوستانه به شما می گویم. - این صحبتهایی که آن شب بین‏‎ ‎‏احمدآقا و بنی صدر شد خیلی جالب بود. بعد هم زدند به دندۀ شوخی و صحبت آمد. -‏‎ ‎‏خلاصه مجلس تمام شد و ما آمدیم. اما بنی صدر آنجا ماند. توی راه من به احمدآقا گفتم‏‎ ‎‏که این مردک چه می گفت؟احمدآقا گفت: همینها [منافقین]باعث بیچارگی اینها شدند.‏‎ ‎‏برای ما خیلی روشن نبود که منافقان دور بنی صدر را گرفته اند، و این مسأله سنجش افکار‏‎ ‎‏هم القائاتی است که آنها به او می کنند. که تو مثلاً، 45 هستی و چیزی نمانده که به امام‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 163
‏برسی. ‏

‏خلاصه طولی نکشید که چند نفر از امام جمعه ها خدمت امام رسیدند و از وضع‏‎ ‎‏بنی صدر اظهار نگرانی کردند و با توجه به نفوذ کلامش که نفوذ کمی نبود احساس‏‎ ‎‏می شد که آن آقایان خیلی از این قضیه متوحش هستند. امام یک جمله به اینان فرموده بود‏‎ ‎‏که بنی صدر چیزی نیست به اندازۀ سه ربع اش رفته و یک ربع از نفوذش مانده است. آن‏‎ ‎‏هم با یک تلنگر از بین خواهد رفت. اتفاقاً همین هم شد. طولی نکشید که امام فقط دو‏‎ ‎‏جمله نوشته بودند خطاب به ارتش؛ که بنی صدر فرماندۀ کل قوا نیست. همین جمله‏‎ ‎‏موجب شد که بنی صدر اصلاً نتوانست آشکارا زندگی بکند و جایی ظاهر بشود و با لباس‏‎ ‎‏زنانه و با آن وضعیت از کشور خارج شود. ‏

‏نقش مهم احمدآقا نقش بسیار اساسی و حیاتی بود توی آن جریانات و آن اینکه اگر‏‎ ‎‏بشود بنی صدر را نگه دارند که این وضع پیش نیاید اما وقتی کار به آنجا رسید احمدآقا‏‎ ‎‏هم اخبار را علی القاعده منتقل می کرد تا آنجا که بنی صدر دستش از پشت بسته شد. ‏

‏ ‏

□ نقش و دیدگاه حاج احمدآقا را در رابطه با ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای هم بیان بفرمایید. 

‏ ‏

‏من البته خیلی اطلاع ندارم که آن روزها چگونه بوده است. اولاً آقای حاج احمدآقا به‏‎ ‎‏عنوان یک فرد لایق، شایسته به تمام معنی از ابتدای نهضت به حضرت آیت الله خامنه ای‏‎ ‎‏نظر داشتند و این نظر روز بروز تقویت می شد تا آن موقعی که انقلاب پیروز شد، و ایشان‏‎ ‎‏به عنوان نماینده حضرت امام در وزارت دفاع مأمور شدند. گاهی هم که صحبت می شد‏‎ ‎‏حاج احمدآقا به عنوان یک شخصیت بزرگ انقلاب از ایشان اسم می بردند. خوب ما‏‎ ‎‏خودمان هم از ابتدای امر چند نفر را شاخص می دانستیم؛ حضرت آیت الله خامنه ای،‏‎ ‎‏جناب آقای هاشمی، جناب آقای بهشتی - رضوان الله تعالی علیه - و همینطور بزرگانی مثل‏‎ ‎‏مطهری و...، اینها شاخصهای انقلاب بودند و افرادی بودند که همه، آنها را به عظمت‏‎ ‎‏می شناختند، و امام شاید نظرشان هم این نبود که مثلاً، روحانیون در پست وزارت و‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 164
‏صدارت و ریاست جمهوری و... باشند. امّا، قضیه بنی صدر و قضیه بازرگان مقدمه ای شد‏‎ ‎‏برای آن. بعد از بنی صدر مرحوم رجایی به عنوان ریاست جمهوری مطرح شد. آقای‏‎ ‎‏رجایی و آقای باهنر هم که به شهادت رسیدند امام دیدند باز بهترین شخصی که لایق و‏‎ ‎‏شایسته این معناست آقای خامنه ای است. احمدآقا هم این را به تمام معنی قبول داشت.‏‎ ‎‏می شود گفت که حاج احمدآقا نقش مؤثری در این جهت داشتند. خود امام هم به این‏‎ ‎‏نتیجه رسیده بودند که شایسته ترین فرد برای ریاست جمهوری روحانیونی هستند که در‏‎ ‎‏راسشان هم آقای خامنه ای است. بنابراین ایشان را به عنوان کاندیدا پذیرفتند. ‏

‏ ‏

□ دیدگاه حاج احمدآقا را نسبت به پذیرش قطعنامه 598 و مسائل بعد از آن بیان بفرمایید. 

‏ ‏

‏عرض شود که شاید یک مقدار قبل از اینکه امام تصمیم به قبول قطعنامه بگیرند حاج‏‎ ‎‏احمدآقا به این مسائل آگاه شده بودند و این را خود ایشان می فرمودند، که من به امام‏‎ ‎‏منتقل کرده ام. امّا، امام با این عقیده که ما باید قدرت و توان جنگی را تا آخرین مورد به کار‏‎ ‎‏ببریم تأمل داشتند. اما آن روز که گزارشی از مسؤولین سپاه و ارتش و نیز از طرف‏‎ ‎‏مسؤولین کشور راجع به اوضاع اقتصادی به امام رسید و گزارشی که مسؤولین جنگ ارائه‏‎ ‎‏دادند حاکی از ضعف نیرو و عدم تحرکاتشان بود، امام احساس خطر کردند. مدتی قبل‏‎ ‎‏این مسائل را ما استشمام می کردیم. حاج احمدآقا هم دقیقاً همین مسائل را منتقل‏‎ ‎‏می کردند. اما امام طبق وظیفۀ الهی که داشتند، می فرمودند که باید تا آخرین موردی که ما‏‎ ‎‏در توانمان هست بجنگیم و کوتاه نیاییم. حتی بعد از قبول قطعنامه از طرف عراقیها به‏‎ ‎‏خرمشهر و منطقۀ جنوب حمله شد و روزگار عجیبی پیش آمد. من یادم است که آن روزها‏‎ ‎‏حضرت آیت الله خامنه ای به عنوان امام جمعۀ تهران یک اعلامیه ای دادند و به همۀ ائمه‏‎ ‎‏جمعه و سپاه و ارتش اخطار کردند که در یک چنین موقع خطرناکی که دشمن ارادۀ حمله‏‎ ‎‏کرده ما باید تا آخرین قطرۀ خونمان را برای دفاع بگذاریم. من هم رفتم از همه درخواست‏‎ ‎‏حرکت به سوی جبهه ها کردم. ‏


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 165
‏صدام گفته بود؛ اینها که قطعنامه را قبول کردند توان جنگی ندارند با یک یورش برویم‏‎ ‎‏و مراکز را بگیریم. این حمله یک حملۀ وحشیانه ای بود که آخرین زور و قدرتشان را به کار‏‎ ‎‏برده بودند که با یک یورش بیایند، اهواز را بگیرند. البته وقتی اهواز را می گرفتند بقیه‏‎ ‎‏برایشان سهل بود. آن روز سپاهی و ارتشی، نمی دانم روحانی و کمیته و تمام نیروها‏‎ ‎‏حرکت کردند و رفتند و واقعاً هم جانانه جنگیدند و دشمن را عقب راندند. ‏

‏امام بعد از این قضیه فرموده بود؛ اگر ما می دانستیم این همه نیرو و توان جنگی داریم،‏‎ ‎‏من قطعنامه را قبول نمی کردم یعنی؛ یک چنین وضعی پیش آمده بود. البته ما در اینجا‏‎ ‎‏نقش احمدآقا را به عنوان یک رابط و یک عنصر فعال و عاقل و زیرک به تمام معنی چه‏‎ ‎‏قبل از قطعنامه و چه بعد از آن می بینیم. ‏

‏ ‏

 □ در قضیه آقای منتظری احمدآقا چه نقشی داشتند؟

‏ ‏

‏ما احساسمان این بود که احمدآقا در تکاپوی این است که نگذارد بین آقای منتظری و‏‎ ‎‏امام افتراقی حاصل بشود. یکی دو بار هم خود آقای منتظری را آورد در حضور امام که در‏‎ ‎‏آن ملاقاتها امام حدّ نهایی تواضع را به آقای منتظری کردند و از آقای منتظری خواهش‏‎ ‎‏کردند که شما بروید درس و بحث تان را ادامه بدهید. - در آن ایام آقای منتظری اعتصاب‏‎ ‎‏کرده بودند و درس نمی گفتند. آقا هم خواهش کرده بودند که شما بروید به درس و‏‎ ‎‏بحث تان ادامه بدهید. - خوب نیست شما در این ماجراها دخالت کنید. بگذارید دادگاهها‏‎ ‎‏کار خودشان را بکنند و شما هم کار خودتان را بکنید و اگر یک موقع نوبت به شما رسید‏‎ ‎‏اعتراض کنید. الآن جای این اعتراضات نیست. آن روز آقای منتظری نه تنها گوش به‏‎ ‎‏حرفهای امام ندادند. بلکه موضع گیری هم کردند. احمدآقا می خواست که ارتباط آقای‏‎ ‎‏منتظری را با امام محکم تر کند و نگذارد که این افتراق حاصل شود. در شرایطی که سید‏‎ ‎‏مهدی هاشمی دستگیر شده بود. ‏

‏حاج احمدآقا به امام گفت که سید هادی داماد آقای منتظری را به ملاقات شما‏‎ ‎‏بیاوریم بلکه برود آقای منتظری را راضی کند تا از این موضع گیریها دست بردارند. من‏‎ ‎‏یادم هست وقتی که سید هادی را برای ملاقات امام آورده بود، بسیاری از رفقای ما‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 166
‏عصبانی شده بودند که چرا ایشان را آورد و چرا احمدآقا این کار را کرد؟همه خیال‏‎ ‎‏می کردند که احمدآقا بدون نظر امام ایشان را آورده بود. در حالی که خود امام تمایلی به‏‎ ‎‏این کار داشتند و به توصیه خود امام این امر انجام گرفته بود و احمدآقا نمی توانست برای‏‎ ‎‏همه توضیح بدهد که این تمایل خود امام بوده که آقای هادی هاشمی را جهت ملاقات‏‎ ‎‏بیاوریم. تا بلکه بتوانند توی این قضایا آقای منتظری را نگه دارند. ‏

‏یکی از مظلومیتهای احمدآقا هم همین بود که آقای منتظری و اطرافیان شان خیال‏‎ ‎‏می کردند که نقشه و توطئه ای است که احمدآقا در آن شریک است که آقای منتظری را‏‎ ‎‏کنار بگذارند. در حالی که بینی و بین الله هیچ نقشه ای در تضعیف آقای منتظری نبود مگر‏‎ ‎‏نقش و موضع گیریهای خود ایشان. احمدآقا جز در نقش تحکیم و اتفاق و وحدت آقای‏‎ ‎‏منتظری و نظرات امام هیچ نقش دیگری نداشت و انصافاً او می خواست میانه را جوش‏‎ ‎‏بدهد و نگذارد که کار به اینجاها برسد. ‏

‏ ‏

□ به عنوان آخرین سؤال اگر خاطره ای یا مطلب دیگری از حاج سید احمدآقا دارید بفرمایید. 

‏ ‏

‏بله، یک مطلب جالبی که آقای حاج سید محمد بجنوردی برادر خود من هم تفصیلاً‏‎ ‎‏آن را گفته اند، و از خود حاج احمدآقا هم من نقل می کنم، اینست، ایشان گفتند: ما نجف‏‎ ‎‏بودیم در همان زمانی که امام نجف بودند. مثل اینکه سال 55 و آن موقعها بود. که من و‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی و آقای بجنوردی رفتیم به لبنان و بعد از آن جا هم رفتیم به بعلبک. ‏‎[1]‎

‏خسته شده بودیم، کنار خیابان نشسته بودیم. کسی هم ما را نمی شناخت- سه تا سید‏‎ ‎‏مثلاً اینجا کنار خیابان نشسته اند-بعد بعضی از کسانی که می آمدند وارد می شدند، سلام‏‎ ‎‏و احترامی می کردند و می رفتند، و بعضیها احترام می کردند و رد می شدند. خیابان‏‎ ‎‏خلوتی بود. امّا طولی نکشید که دیدیم یک عربی از راه دور وارد شد و خیلی خاکی و‏‎ ‎‏خودمانی و صمیمی آمد پیش ما و نشست. وقتی که نشست مرحوم حاج آقا مصطفی گفت‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 167
‏که این عرب یک چیزهایی می داند. چشمهای جذابی دارد. خوبه یک سؤالاتی ازش‏‎ ‎‏بکنیم و ببینیم که چیزی دارد یا ندارد. آن عرب با همان لهجۀ عربی خودش صحبت‏‎ ‎‏می کرد که خیلی گرم و گیرا هم بود. توی حرفهای ایشان مرحوم حاج آقا مصطفی سؤالی‏‎ ‎‏کرد از آن عرب، حالا آن سؤال چی بود یادم نیست. امّا آن مرد عرب گفت که؛ شما دنبال‏‎ ‎‏یک مسائل و یک اهدافی هستید که بزودی به آن اهداف می رسید و پیروزی نصیب شما‏‎ ‎‏می شود. - از این جملاتی که او می گفت می فهمیدیم که یعنی انقلاب پیروز می شود.-‏‎ ‎‏آقای حاج آقا مصطفی گفتند که از کجا می گویید، چه جوری می فهمی، از کجا می گی؟ آن‏‎ ‎‏شخص عرب گفت که البته شما آن زمان نیستی، شما آن زمان را نمی بینی. آقای حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی گفت که چطور ما نمی بینیم؟ آن شخص عرب گفت که شما سال دیگر این موقع‏‎ ‎‏نیستید. حاج آقا مصطفی یک قدری ناراحت شدند. احمدآقا فرمودند، من گفتم، من‏‎ ‎‏چی؟با همان لهجه عربی گفت: شما خیلی مهم و بزرگ می شوید. - یک عباراتی می گفت‏‎ ‎‏که این منظور را می رساند. - و بعد یک چیزی هم راجع به آقای بجنوردی گفت که مطلب‏‎ ‎‏مهمی نبود. ‏

‏بعد همین جور که دور هم نشسته بودیم حاج آقا مصطفی گفت که آن عرب چطور‏‎ ‎‏شد، من می خواستم یک پولی بهش بدهم، یک کمکی بهش کنم. چطور رفت، کجا رفت‏‎ ‎‏اصلاً ما نفهمیدیم که کی رفت! سال بعد هم حاج آقا مصطفی فوت کردند. همانطور که آن‏‎ ‎‏شخص عرب پیش بینی کرده بود. ‏

‏این قضیه را من هم از حاج احمدآقا شنیده بودم و هم از آقای بجنوردی. این قضیه‏‎ ‎‏گذشت تا اینکه دو سه ماه قبل از فوت مرحوم حاج احمدآقا یک شبی در منزل ایشان‏‎ ‎‏موقعی که هنوز کسی نیامده بود حاج احمدآقا به من گفتند: کسی که راجع به داداش‏‎ ‎‏پیشگویی کرده بود به تهران آمده او به ایران آمده. ‏

‏البته این را هم عرض کنم. یک شب جلسه ای بود که در خدمت آقای کروبی بودیم.‏‎ ‎‏من گفتم که حاج احمدآقا این قضیه را دو سه ماه قبل از فوتش به من گفت. آقای کروبی‏‎ ‎‏گفت که عجب، من گفتم که این حرف را احمدآقا زده! این را من بودم یادم می آید که یک‏‎ ‎‏چنین چیزی گفت اما بیش از این چیز دیگری به من نگفت. ‏

‏بعد از فوت مرحوم حاج احمدآقا هم، حاج حسن آقا نقل کردند که ایشان به خانمشان‏‎ ‎


کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 168
‏گفته بودند؛ من تا چند ماه دیگر نیستم. خانمشان گفته بود، این حرفها چیه از کجا می گی؟‏‎ ‎‏ایشان گفته بود؛ آن کسی که دربارۀ داداشم پیشگویی کرده دربارۀ من هم پیشگویی کرده‏‎ ‎‏که شش ماه دیگر بیشتر نیستی! خانم ایشان گفته بودند که شش ماه تا کی؟گفته بودند که تا‏‎ ‎‏شب عید! ‏

‏این قصه را حاج حسن آقا وقتی که آقای شیخ حسن روحانی بعد از فوت حاج احمد‏‎ ‎‏آقا به دیدن حاج حسن آقا آمده بودند نقل می کرد. به حاج حسن آقا گفتم که پدرت به من‏‎ ‎‏دو سه ماه قبل از رحلتشان گفته بود، آن شخصی که راجع به داداشم پیشگویی کرده آمده‏‎ ‎‏به ایران. اما بیش از این دیگر چیزی به ما نگفت. حاج حسن آقا خیلی تعجب کرد و گفت‏‎ ‎‏که این را هم به شما گفته؟ گفتم بله، ایشان گفت که، خوب آن مؤید همین خبری است که‏‎ ‎‏مادرم نقل می کند. ‏

‏همچنین یک شیخی هم که از دوستان مشترک من و حاج احمد آقاست به من گفت که‏‎ ‎‏دوبار حاج احمدآقا به من گفت که من تا دو ماه دیگر بیشتر نیستم اگر چیزی از من‏‎ ‎‏می خواهی بخواه، که من تا دو ماه دیگر بیشتر نیستم! و این دو ماه هم منطبق شد با شب‏‎ ‎‏عید و تا اینکه همین قضیه واقع شد. رحمت الله علیه. ‏

‎ ‎

کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 169

  • - بعلبک یکی از شهرهای شمالی لبنان است.