خاطرات دکتر سید حسن عارفی پزشک امام خمینی(س) و مرحوم حاج احمد آقا.
شروع آشنایی من با حضرت امام و حاج احمد آقا از بهشت زهرا بود و روز ورود حضرت امام در آنجا یادم می آید که پس از سخنرانی، امام خواستند که با هلیکوپتر به تهران بیایند، اما بر اثر فشار جمعیت مشتاق، این کار امکان پذیر نشد و در همین حین حتی عمامۀ حضرت امام، از سر مبارکشان افتاد و جمعیت مشتاق آن را برای تبرک بردند و حاج سید احمد با چابکی عمامه خود را بر سر ایشان گذاشت. ما فکر کردیم که امام را با آمبولانس مجهزی که تدارک دیده بودیم به تهران بیاوریم و این کار را هم کردیم.
پس از آن در مدتی که حضرت امام در مدرسه علوی بودند، یکی دوبار به مناسبت برخی ناراحتی های ایشان مثل درد عصب سیاتیک و احساس درد قفسه صدری، به آنجا رفتم و با حاج احمد آقا گفتگوهایی انجام دادم.
امام در حدود بهمن 58 دچار درد قفسه صدری شدند و به این دلیل من به قم رفتم. در آنجا با حاج سید احمد در مورد بیماری حضرت امام صحبت کردیم و تصمیم بر این شد که در محل سکونت امام یک اتاق سی. سی. یو ایجاد کنیم که این واحد مراقبتهای ویژۀ خانگی احداث شد. از این زمان به بعد من تماسهای مداوم و طولانی با حاج سید احمد آقا داشتم و اغلب در اتاق کوچکی که پشت این C.C.U قرار داشت و از آنجا از روی دستگاهها وضعیت قلب امام را مشاهده می کردیم با هم گفتگوهای طولانی راجع به
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 378
ناراحتی حضرت امام عزیز داشتیم.
ایشان عاشق امام بود و همیشه می گفت می خواهم به عنوان خادم امام در خدمتشان باشم چون ایشان موجد انقلابی اینچنین عظیم بوده اند. در قم ما سه روز خدمت امام بودیم و گاهی اوقات با همکاران پزشک تا نیمه شب می نشستیم و بعد از آن به صورت شیفت، دو ساعت به دو ساعت یکی از ما بیدار می ماند و مواظب ضربان قلب امام بودیم. بعد از سه روز امام دچار ضعف شدید شدند. با حضور شهید بهشتی، آقای موسوی اردبیلی، حاج احمد آقا و چند تن دیگر تصمیم گرفتیم ایشان را به تهران منتقل کنیم.
در بیمارستان قلب به مدت تقریباً 47 روز کاملاً مراقب حضرت امام بودیم و حاج احمد آقا یک لحظه حاضر نبودند از ایشان جدا شوند. بعداً تصمیم گرفته شد در خیابان در بند مستقر شویم.
چندی بعد که به جماران آمدیم، وقت و فرصت بیشتری برای گفتگو و ملاقات با مرحوم حاج احمد آقا پیدا کردم. در اینجا بود که اغلب راجع به آیندۀ حضرت امام از لحاظ سلامتی و کارهایی که می توانستیم و باید در مورد مراقبت از ایشان می کردیم، گفتگو می شد. مرحوم حاج احمد آقا افکارش در بست معطوف به سلامت امام بود چون به یقین می دانست که وجود حضرت امام تا چه حد برای قوام یافتن و پیشرفت انقلاب اهمیت دارد.
خود ایشان-احمد آقا- هم گاهگاهی مسائلی از لحاظ پزشکی داشتند، مثلاً از هضم نشدن غذا شکایت داشتند که مشکلاتشان را در میان می گذاشتند و با توصیه های پزشکی همکاران یا خود من حل می شد. از جهت اینکه اخوی بزرگ ایشان مرحوم آقا مصطفی ناگهانی فوت شدند. یکی دوبار مورد معاینه متخصصان قرار گرفتند که بیماری قلبی عروقی نشان نداد. اما مسائل درد زانو، کمر، سوءهضم، اغلب با تجویز دارو و یا با ورزش و نرمش حل می شد. ایشان حتی المقدور داروی مسکن استفاده نمی کردند و در صورت لزوم از قرص استامینوفن استفاده می کردند حاج احمد آقا گاهی راهپیمایی های طولانی و گاهی نرمش و گاهی در استخر شنا می کردند و هیچگونه ناراحتی قلبی حس نمی کردند. گاهی اوقات هم از دردکمر صحبت می کردند و یکی دوبار درد شدیدی در شکم احساس کردند. به هر حال توصیه هایی به ایشان کردیم و از جمله به ایشان توصیه
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 379
شد که در آب ولرم شنا کنند که ایشان هم این کار را می کردند. در بررسیهای اکوکاردیوگرافی دریچه های قلب و عضلۀ قلب مورد معاینه قرار گرفت و قلب ایشان به عنوان یک قلب سالم تلقی شد و هیچ عارضه ای نداشت. ایشان به طور معمول به راهپیمایی می پرداختند و جز موارد جزیی که ذکر شد ناراحتی دیگری نداشتند.
در سال 65 یک بار حضرت امام دچار بحران شدید قلبی شدند و ضربان قلب و تنفس ایشان قطع شد که با تمهیداتی که از قبل داشتیم و تلاش بی وقفۀ پزشکان، ایشان دوباره به زندگی برگشتند. در این موقع مرحوم احمد آقا تلاش بی وقفه ای داشت و کارهای حضرت امام را بدون وقفه انجام می داد و به خاطر دوندگی ها و تلاش های زیاد جسمانی و روحی، پس از بهبود امام، درد شدیدی در کمر و زانوهایشان حس کردند که با فیزیوتراپی و استراحت و کاهش وزن، این ناراحتیها بهبود پیدا کرد و به توصیه متخصصان، ایشان عصا به دست گرفتند.
یادم می آید در سال 65 یک روز حاج آقا در یک گفتگوی بسیار دوستانه و برادرانه به من گفتند، می دانم که در این سن من باید به فعالیتهای علمی-اجتماعی بپردازم، اما فکر می کنم من هم باید مثل بسیجیانی که جان بر کف بر علیه دشمن می جنگند و همانند پاسداران، افسران و سربازان و نیروهای انتظامی و... شجاع کشور که با کفر جهانی می جنگند، خود را فدای امام و انقلاب و مردم کنم و باید سپر رنجها و دردهای امام باشم و در خدمت ایشان بمانم تا مقداری از دردهای جانسوز امام کاسته شود. البته این حرف ها را به خاطر دوستی نزدیکی که بین ما برقرار شده بود به من می زدند و کمتر با دیگران اینگونه سخن می گفتند.
ایشان از یک طرف بسیار حساس و زودرنج بود ولی از سوی دیگر نمی خواست افسرده و خموده در نظر امام ظاهر شود، مگر خدای ناکرده امام ناراحت شود. در حقیقت مرحوم حاج سید احمد می سوخت و می ساخت. ایشان قلب بسیار لطیفی داشت و سعی داشت با مردم و مراجعین خیلی آرام و مهربان روبه رو شود، چون مردم به عنوان فرزند امام از ایشان خیلی توقع داشتند.
بعدها بیماری حضرت امام هر روز شکل خاصی به خود می گرفت و مسائل پیچیده تر می شد. در خرداد سال 67 رودۀ امام به علت کم خونی در حال سیاه شدن بود و ناراحتی
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 380
بسیار زیادی پیدا کرد. یک روز که حال ایشان خیلی بد بود و امام فکر کردند که در حال مرگ هستند، می شنیدم که حضرت امام به حاج احمد آقا می گفتند مواظب خانم باشید و خانواده را سرپرستی کنید.
یک روز، بعد از آن ماجرا که حضرت امام سکته کردند، یعنی در حقیقت فوت کردند و برگشتند، مسؤولان مملکتی آمدند خدمت امام، ایشان به مسؤولان فرمودند، از قدرتها نترسید و بایستید، ان شاءالله پیروزی با شماست.
به هر حال وقتی امام درد داشتند و ناراحت بودند، این حاج احمد آقا بود که تحمل می کرد و خم به ابرو نمی آورد ولی درون بسیار ناراحتی داشتند و اینها همه به خاطر
انقلاب بود.
در اواخر اردیبهشت 1368 بعد از اینکه تشخیص دادیم حضرت امام خونریزی معده دارد، با حاج احمد آقا بحث های زیادی داشتیم که کدام روش را برای معالجۀ امام در پیش بگیریم، تصمیم گرفتیم از معدۀ امام عکس بگیریم و پس از آن معلوم شد که امام سرطان دارد. این خبر را من به دشواری به مرحوم حاج احمد آقا گفتم و ایشان از تیم پزشکی
خواستند که هر کار صلاح است انجام شود. اینها برای فرزندی که مواظب پدر پیرش بود خیلی سخت بود. ایشان تقریباً در تمام جلسات مشاوره شرکت می کرد و مانند شمعی بود که می سوخت، چراغ کاروان سالاری بود که هر دم به صد جا می سوخت. البته اینها در خاطرات ده ساله من تماماً نگاشته شده است.
روزهای آخر که ناراحتی امام به اوج رسیده بود و سرطان در تمام بدن پخش شده بود، روزهای بسیار تلخی برای حاج احمد آقا بود. امام نمی دانستند که سرطان دارند، اما می دانستند بیماری وخیمی دارند. در این هنگام کار همدلی و آرامش بخشیدن به حضرت امام، تسلی دادن به خانواده و حتی ما و در عین حال برخورد آرام و متین با مردم و مراجعین را مرحوم احمد آقا با آتشی جانسوز در درون انجام می دادند.
بعد از رحلت امام حاج احمد آقا از لحاظ روحی در موقعیت بسیار سختی بود، باید به مردم تسلی می داد، به حفظ انقلاب توجه می داشت، ناراحتی های خود را هم از این مصیبت داشت.
یادم است که وقتی حضرت آیت الله خامنه ای به عنوان رهبر انتخاب شدند، حاج
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 381
احمد آقا با ایشان روبوسی کردند و خیلی خاضعانه گفتند: که من مطیع اوامر شما هستم، چون شما ولی امر و ولی فقیه هستید.
بعد از رحلت امام، گاهی من خدمت ایشان می رسیدم و گاهی هم ایشان زحمت می کشیدند و به منزل حقیر تشریف می آوردند و در همین دیدارها از من مصرّانه خواستند که خاطرات خود را طی ده سال معاشرت با امام بنویسم، چه از جهت پزشکی چه از سایر جهات. گاهی اوقات هم از من می خواستند که با هم مرقد امام برویم و آنجا از امکاناتی که در مرقد امام در حال ساخت بود، صحبت می کردند. من همیشه پس از رحلت امام احساس می کردم که از درون به خاطر فقدان امام بسیار ناراحت هستند ولی در مقابل مصیبت وارده از تسلیم بودن به رضای خدا صحبت می کردند.
ماهها سپری می شد و ایشان گاهی ناراحتی گوارشی داشتند، گاهی از درد پا شکایت می کردند و ما هم به کمک همکاران، سعی در مرتفع کردن ناراحتی های ایشان داشتیم. ایشان همیشه از من می پرسیدند: کار خاطرات به کجا رسید؟و وقتی من مژده پایان یافتن خاطرات را به ایشان دادم خیلی خوشحال شدند و قرار شد که مقدمۀ کتاب را ایشان بنویسند که دست اجل امان نداد.
اما در مورد بیماری ها؛ قبل از رحلت، ناراحتیهای گوارشی ایشان بهتر شده بود. درد کمر و زانو تقریباً از بین رفته بود. وزن ایشان متعادل تر شده بود. اما راجع به ناراحتی جانسوز اخیر:
یکشنبه 21 / 12 / 73 صبح ساعت 30 / 8 به من تلفن کردند که ایشان در حالت بسیار بدی قرار دارند. به این ترتیب که نبض و تنفس ندارند. من به اتفاق جناب آقای دکتر طباطبایی (برادر خانم حاج احمد آقا) از بیمارستان دکتر شریعتی تهران به جماران رفتیم، گزارشی که گرفتیم این بود که حال حاج احمد آقا تا 5 / 2 پس از نیمه شب خوب بوده است تا اینکه می گویند من می روم بخوابم، البته این تقریباً عادت ایشان بود که تا دیروقت مطالعه می کردند یا با خانواده صحبت می کردند. چیزی که ما شنیدیم این بود که ساعت شش صبح در خواب خرخر می کرده اند که به خودی خود بیماری تلقی نمی شود و اغلب مردم در خواب خرخر می کنند، ما مدرکی در دست نداریم که ایشان تا ساعت شش صبح ناراحتی خاصی داشته اند.
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 382
به هر جهت ساعت هشت صبح که به اتاق آن مرحوم وارد می شوند، دیده می شود که بدنشان سیاه شده است و بدون ضربان تنفس و بدون ضربان هستند.
دکتر کشیک را از بیمارستان شماره 2 بقیةالله خبر می کنند و ایشان به تنفس مصنوعی، تزریق دارو و استفاده از الکتروشوک مشغول می شوند که بنا به گفتۀ ایشان هشت بار از الکتروشوک استفاده کردند تا اینکه ضربان نامنظم قلب شروع می شود. ابتدا فشار ایشان 50-45 میلیمتر جیوه بیشتر نبوده به داروهای مختلف هم پاسخ نمی داد. اساتید و متخصصان دیگر را به کمک طلبیدیم و فشار را به 90-85 میلیمتر جیوه، -9 درجه- رساندیم. باید دانست که اگر قلب 3 تا 4ثانیه نزند، فرد بیهوش می شود و اگر این مدت به 3 تا 4دقیقه برسد مغز شروع به خراب شدن سلولهایش می شود و در این مورد آنچه ما می دانیم و مطمئنیم این است که قلب مرحوم احمد آقا از ساعت 8 تا 45 / 8 فعالیتی نداشته است و قبل از آن را نمی دانیم.
آن روز صبح مسؤولان کشور از جمله حضرت آیت الله خامنه ای و آقای هاشمی رفسنجانی تشریف آوردند و به آنها مسأله کار نکردن مغز را عرض کردیم. پزشکان دیگری هم را که فکر می کردیم حضورشان مؤثر است دعوت کردیم و آمدند و یک تیم قوی پزشکی تشکیل دادیم. به علت مرگ مغزی، مرکز تنفسی که در مغز قرار دارد از کار افتاده بود و تمام قسمتهای بدن بدون فرمان و به صورت خودکار کار می کردند. در مریضی که مرگ مغزی دارد، قلب تا ساعتها به فعالیت خود به طور خودکار ادامه می دهد اساساً به همین دلیل است که پیوند قلبی امکان پذیر است. علی ای حال چون مغز مرحوم احمد آقا از کار افتاده بود و کنترل اعمال نمی کرد، فشارخون بالا نمی رفت و چون فشار خون پایین بود، اندامها به تدریج از کار می افتادند کما اینکه از کار افتادند، یعنی ابتدا کبد از کار افتاد، بعد کلیه و بعد قسمتهای دیگر. و ایشان شوک ریوی پیدا کرد که با حضور متخصصان این شوک درمان شد و بعد از دو روز ریه به حالت طبیعی برگشت.
البته کبد هم شروع به کار کرد و جالب است که کلیه ها فعالیت خود را از سر گرفتند، البته با ترزیق دارو، ادرار ترشح کردند.
به هر حال وقتی مغز از کار بیفتد همان اتفاقی می افتد که در مورد حاج احمد آقا افتاد، یعنی مشکلاتی که برای اندام های دیگر ایشان پیش آمد، همگی عوارض ثانویۀ از کار
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 383
افتادن مغز بود، والا خود این اندام ها مشکلی نداشتند. متخصصان خارجی هم که بنا به تقاضای اطرافیان و تأیید مسؤولان آمدند تشخیص و درمان ما را نه تنها تأیید کردند، بلکه از کارهای انجام شده در جهت احیای قلب بعد از گذشت حداقل یک ساعت و نگهداری چنین بیماری، تعجب کردند.
ما با مطالعات و آزمایشهای دقیق مشخص کردیم که در زمانی که به هر دلیلی قلب و تنفس ایستاده و فشار سقوط کرده است سلولهای مغز از بین رفته اند، البته گاهی فعالیت های ضعیفی نشان می داد و با دستگاههای دقیق و بزرگی که نیمه شب به کنار آن مرحوم منتقل کردیم، از نظر علمی برای ما کاملاً محرز شد که مغز از بین رفته است.
مع الوصف به احتمال یک در میلیون، تیم پزشکی فعالیت خود را ادامه می داد تا اینکه در جمعه 26 اسفند حدود ساعت 2 تا 5 / 2 بعدازظهر پس از اینکه فشارخون به هیچ دارویی پاسخ نداد، به شدت کاهش یافت، سپس اندکی بهبود یافت و بالاخره در ساعت 15 / 3 بعدازظهر قلب ایشان کاملاً از کار افتاد و ایشان دار فانی را وداع کردند.
یکی دو مطلب دیگر را باید ذکر کنم، یکی اینکه دو روز قبل از مرگ حقیقی، سه بار فشار ایشان سقوط کرد به حدی رسید که نزدیکان ایشان آمدند و شروع به قرآن خواندن کردند، اما باز با تلاش پزشکان به حالت اول برگشت و به همین دلیل بود که ما احتمال ضعیفی را برای بهبود ایشان می دادیم، اما چون مغز که فرمان می دهد وجود نداشت، بالاخره دوستمان و عزیزمان از دنیا رفت میلیون ها عاشق را در سوگ خود نشاند.
خاطره ای دارم در سال 58 که امام عزیز در بیمارستان قلب بستری بود، آمدند گفتند که در طبقه پایین اتاق امام بمب گذاشته اند، ما به امام گفتیم، ایشان خندید و گفت شایعه است و اتفاقاً همان طور هم بود. در آن شب نکته ای را هم مرحوم حاج احمد آقا از قول مرحوم حاج آقا مصطفی نقل می کردند.
به این ترتیب که یک روز حاج آقا مصطفی به اتاق امام وارد می شوند و می بینند امام دراز کشیده اند و سخت در تفکر فرو رفته اند، از حضرت امام می پرسند: به چه فکر می کنید؟ امام در پاسخ می گویند: قدر مسلم اینکه بد فکر نمی کنم.
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 384