خاطرات خانم فرین. ف، (اقلیت دینی)
در حسینیه جماران دیدمش. چشم گریان و سیمای محزونش، خبر از غمی جانکاه می داد. جلو رفتم و از حالش جویا شدم و گفتم که درد، سنگین و غم، بی حساب است. آخر در آن روزها، همه به هم دلداری می دادند و همه با هم شیون می کردند و همه، رو به جماران می آوردند. نگاهی را به من دوخت و گفت: بسیار سخت است از دست دادن او. بسیار مشکل است نبودنش و بسیار جانکاه است دوری اش. گفتم: مگر ایشان را از نزدیک می شناختی؟نگاهی عمیق به من کرد و گفت: آری. گفتم: چگونه؟گفت: داستانش مفصل است. ولی مختصر برایت بگویم که من زنی از اقلیت زرتشتی هستم. کمی جا خوردم و با کمی تأمل پرسیدم: شما؟گفت: آری. کنجکاوتر شدم و از چگونگی آشنایی اش با حاج سید احمد آقا سؤال کردم. گفت: الآن که می بینی حالم مساعد نیست. گفتم برایم بنویس. نوشت و خاطراتش، همین است که می خوانید:
به نام خدا
چند کلمه ای از دیدارهایم با حاج احمد آقا را، با زبانی بسیار خودمانی و دور از تشریفات می نویسم. امیدوارم بهتر به دل بنشیند.
در زمان حیات حضرت امام، مشکل کوچکی داشتم. نامه ای به دفتر ایشان نوشتم. شوهرم می گفت: «جوابت را نمی دهند.» من هم با ناامیدی نامه را فرستادم. درست دو روز بعد تلفن منزلمان زنگ زد. خودم گوشی را برداشتم. با کمال تعجب متوجه شدم که
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 398
هم صحبت من، حاج احمد آقا می باشد. فرمودند، «خانم ف، من احمد خمینی هستم.» با تعجب و دستپاچگی، مشکلم را مطرح کردم. خیلی زود، کارم درست شد و نگرانی من مرتفع گردید. این برخورد، برای من بسیار باعث دلگرمی و امید شد که کسانی هستند که غمخوار و یاور ما باشند.
چند سال بعد همسر محترمشان را در کرمان زیارت کردم. موضوع را به ایشان گفتم و در مراجعیت به تهران، با مادر و دخترم به منزل ایشان رفتیم. با کمال تواضع و بسیار صمیمی از ما پذیرایی کردند و در بازگشت، ما را به منزل رساندند.
دیداری در عید فطر، با مادر و همسر محترمشان داشتیم. عده ای به دیدن آنها می رفتند و ما هم برای تبریک عید، خدمتشان رسیدیم، از تعریف ها و فروتنی آنها، بسیار لذت می بردم و خیلی چیزها یاد گرفتم.
هروقت که خدمت حاج احمد آقا می رسیدم جلسه ای خودمانی بود. برایمان چای می آوردند و با هم صرف می کردیم. آنقدر، این مرد متواضع و فروتن بود که من احساس می کردم با برادر خودم مشغول صحبت هستم. خیلی بی ریا و صمیمی بود و می فرمودند که در دفتر من، به روی همه باز است.
حتی ایشان به منزل ما تلفن می زدند و احوالپرسی می کردند و بعد از هر بار تلفن، من آنقدر تحت تأثیر محبت ایشان قرار می گرفتم که بارها به خودشان عرض کردم: ای کاش، همه مردم مثل شما بودند. درست کارهایی را می کنید که دستورهای دینی شماست.
بعد از رحلت ایشان، چهره غمزده حاج عیسی جعفری را در تلویزیون دیدم که می گفت: برای حاج آقا، نوکر و رئیس فرقی نداشت که کسی صاحب مقام باشد یا نباشد. با همه برخورد انسانی و خوب داشت. من هم گفتار ایشان را صد در صد تأیید می کنم. چون واقعاً همه برایش یکی بودند. من هم که یک زن فرهنگی و از اقلیت زرتشتی هستم همیشه این احساس را داشتم که با خواهران مسلمانم در نظر ایشان یکی هستیم. برای مثال: اول سال تحصیلی امسال (74-73) بعد از سه هفته که از شروع سال تحصیلی گذشت مدیر مدرسه مرا به دفتر خواست و در حضور یکی از همکارانم، خیلی محترمانه گفت: «شما باید به مدرسه دیگری بروید.» علت را پرسیدم. گفتند که یکی از همکاران، به جای شما به کلاس خواهد رفت. برای من خیلی ناراحت کننده بود. چون مدرک
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 399
تحصیلی، سابقه تدریس و همه شرایطم از آن خانم بالاتر بود. به اداره رفتم، به هر کجا که مراجعه کردم بدون دلیل گفتند: «دیگر نمی توانی در این مدرسه باشی.» اگر دلیل قانع کننده باشد همه می پذیرند.
با ناراحتی به منزل آمدم. خدمت حاج احمد آقا تلفن زدم. گفتم: «مشکلی دارم می خواهم خدمتتان برسم.» طبق معمول فرمودند بیا. حتی سؤال کردند وسیله داری؟ عرض کردم بله. گفتم نزدیک ظهر مزاحم می شوم. فرمودند: «مسأله ای نیست. هر وقت که رسیدی عیبی ندارد.» من هرگز نمی توانم احساساتم را بر روی کاغذ بیاورم. خلاصه خدمتشان رسیدم. با گرمی و چهره خندان همیشگی، مرا آرام و امیدوار کردند. عرض کردم مرا بی دلیل می خواهند جابجا کنند و شخص دیگری را به جای من بگذارند و این بی عدالتی است و عدل اسلامی، این را نمی پذیرد. فرزندان ما، با چه امیدی تحصیل کنند؟ این تبعیضات، باعث دلسردی آنها می شود. حاج احمد آقا سری تکان دادند و فرمودند: چنین چیزی نیست. به فرزندانت بگو با دلگرمی درس بخوانند و نامه ای به رئیس منطقه نوشتند که خانم فرین. ف از اقلیت زرتشتی است و مورد تأیید است و نگذارید حقی از کسی ضایع شود. بلافاصله کار من درست شد و هم اکنون در همان مدرسه مشغول خدمت هستم و به روان پاک حاج احمد آقا و همه پاکان و نیکان درود می فرستم و از خداوند طلب آمرزش برای آن عزیز از دست رفته و صبر و شکیبایی برای خاندان محترم و بازماندگانش دارم.
یکی دیگر از خاطرات خوبی که از ایشان دارم این است، در یکی از ملاقاتهایم عرض کردم: «در مقابل خوبیهای شما، من چه کاری می توانم انجام دهم؟» با چهره ای گشاده فرمودند: «تو هم به هر کس می توانی خوبی کن.»
در یکی از مراجعاتم، همسر محترم ایشان نیز حضور داشتند. حاج احمد آقا خطاب به همسرشان فرمودند: «شما بروید. چون ممکن است بخواهد مطلبی را بیان کند که در حضور شما راحت نتواند مطرح کند.» به هر حال، هر چه که بخواهم از انسانیت و بزرگواری ایشان بنویسم کم نوشته ام.
کتابگنجینه دل: مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینیصفحه 400