سپیده دم

سپیده دم

‏ ‏

‏شبی که از خم وحدت شراب بر می داشت ‏

‏ستاره ریخته بود، آفتاب برمی داشت‏

‏ریاض فیض حضورم ز خویشتن می برد‏

‏ز چشمخانه ی دل تا حجاب برمی داشت‏

‏چمن به مقدم او شاخه شاخه گل می ریخت‏

‏صبا به تهنیت او گلاب برمی داشت‏

‏به کام تشنه لبان از کرانه های سراب ‏

‏سحر ز چشمه خورشید آب برمی داشت‏

‏جهان به غلغله از قمریان بار بود‏

‏اگر دریچه ز باغ سحاب برمی داشت‏

‏خیال بال گشا، تا حریم او می رفت‏

‏همای پرده نشین سر ز خواب برمی داشت ‏

‏به جام شب زدگان مهر مردمی می داد‏

‏ز شام سوختگان اضطراب برمی داشت‏

‏به خشم تا سر اهریمن افکند از پای‏

‏به نام ایزد، تیغ شهاب برمی داشت‏

‏ز برق نعل سمندش شراره می زد باد‏

‏عنان صبر اگر از رکاب برمی داشت‏

‏به رستخیز فلک مردی از سلاله ی نور ‏

‏سپیده دم علم انقلاب برمی داشت‏

‏ ‏

‏ ‏

‏                                                     مشفق کاشانی‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎

حضورج. 94صفحه 156