غروب مهر

غروب مهر 


‏مغنّی سرود غم آغاز کن ‏

‏نوای غم انگیز بر ساز کن ‏

‏که رخساره از اشک گلگون کنم‏

‏از این سیل اطلال جیحون کنم‏

‏من از کاروان دور افتاده ام‏

‏ز معشوق مهجور افتاده ام‏

‏کجا رفت آن پیر روشن ضمیر ‏

‏که عزمش جوان بود، تدبیر پیر‏

‏کجا رفت آن رهبر خاکیان‏

‏کجا رفت آن فخر افلاکیان‏

‏کجا رفت خورشید گیتی فروز‏

‏که افسرده شد شعلة ظلم سوز‏

‏کجا رفت آن مست جام الست‏

‏که شالوده بت پرستی شکست‏

‏خداوند دیهیم را از سریر‏

‏به امر خداوند آورد زیر‏

‏کجا رفت دلسوز مستضعفان‏

‏خردمند سردار جان بر کفان‏

‏که فرمان آن پیشوای کبیر‏

‏روان بود بر جان برنا و پیر‏

‏به فرمان او چشم دل دوختیم‏

‏همه آنچه بایست آموختیم‏

‏اگر خون بگریم در این غم رواست‏

‏به دریای خون غرق گردم بجاست‏

‏در آن دم که در هجر می سوختم‏

‏به دنیای دل دیده بردوختم‏

‏به دریا شدم گوهری یافتم‏

‏ز درّ و گهر بهتری یافتم‏

‏«خدا گر ز حکمت ببندد دری»‏

‏«ز رحمت گشاید در دیگری»‏

‏اگر مهر رخشندة تابناک ‏

‏روان شد به افلاک از تیره خاک‏

‏بلند اختری ماند افروخته‏

‏که گرمی ز خورشید آموخته‏

‏                                                               محمود عندلیب‏

‎ ‎

حضورج. 94صفحه 165