سرباز ایران اسلامی (نگاهی به زندگی شهید، سرلشگر صیاد شیرازی)

سرباز ایران اسلامی

(نگاهی به زندگی شهید، سرلشگر صیاد شیرازی)

‎ ‎

‏□ داود رضایی چراتی‏

‎ ‎

اشاره:‏ زندگی نامه ارزشمند مردان عرصه دفاع از میهن اسلامی و انقلاب اسلامی بهترین کتاب و الگو برای نسل خداجو و حقیقت طلب جوان است که دغدغه حراست از اندیشه دینی و اسلامی خود را دارند. بدون تردید مرور فداکاری های بزرگان عرصه مقاومت و ایثار بهترین راهگشاست. درمطالعه سرگذشت و کارنامه فرماندهان جنگ و جبهه مشاهده می شود که آنان وجود و زندگی خود را در راه خدمت به اسلام و میهن اسلامی مان صرف و عمر خود را در راه تحقق آرمان های انقلاب اسلامی و پیروی از دستورات فرماندهی کل قوا سپری کرده اند. آنان سختی های بسیاری را تحمل کرده ، در میان طوفان حوادث و مشکلات جنگ  از حریم مملکت دفاع کرده اند و سختی های جنگ هرگز خللی در روح بلند آنها و استقامت شکست ناپذیرشان وارد نکرده است. در میان فرماندهان جنگ، ارادت شهید صیاد شیرازی به حضرت امام(س)، همچنین رشادت، سخت کوشی، شجاعت و اخلاص وی مثال زدنی است. زندگی مشحون از مجاهدات بی وقفه او با شهادت به اکمال رسیده است، شهیدی که اولین و آخرین دغدغه اش، وحدت نیروهای مسلح و تبعیت از ولایت فقیه و امنیت ملی بود. در این مقاله تلاش شده است براساس منابع موجود منتشر شده رابطه متقابل امام با رزمندگان و فرماندهان جنگ و عشق و ارادت فرماندهان ـ در این مقاله شهید صیاد شیرازی ـ به امام خمینی، بازگویی شود تا یادآوری هرچند مختصری از آن سرباز بزرگ میهن اسلامی باشد. از ارادت ایشان به امام خمینی همین بس که همسر آن شهید عزیز نقل می کنند فقط یکبار گریه اش را دیدند، وقتی که امام رحلت کرد.  ‏

‎ ‎


حضورج. 93صفحه 180

مقدمه

‏سرلشکر شهید صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز در استان خراسان دیده به جهان گشود. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده گردید. وی پس از فراغت از تحصیل، در شیراز دوره رنجر و چتربازی را با رتبه عالی گذراند. در اصفهان دوره تخصصی توپخانه را طی کرد و از سال ۱۳۴۸ به لشکر زرهی تبریز پیوست و خدمت رسمی خود را در نیروی زمینی آغاز کرد. پس از انحلال لشکر تبریز در اسفند ماه سال ۱۳۴۹، به لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه منتقل و در گردان ۳۱۷ توپخانه به عنوان فرمانده آتشبار مشغول به خدمت شد.‏

‏وی در سال ۱۳۵۰ با دختر عموی خود ازدواج کرد و در اوایل سال ۱۳۵۱ با قبولی در آزمون اعزام به خارج دانش آموختگان دانشکده افسری برای تکمیل تخصص توپخانه به آمریکا اعزام شد. او دوره سه ماهه تخصص هواسنجی بالستیک را در شهر فورت سیل ایالت اوکلاهما با نمره عالی و احراز رتبه نخست از میان ۲۰ افسر آمریکایی و ایرانی به پایان رساند. وی پس از طی دوره تخصصی توپخانه در آمریکا با درجه ستوان یکم و سمت استادی، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان به تدریس پرداخت و در همان شرایط به عنوان عنصری حزب اللهی در جهت سازماندهی نظامیان انقلابی فعالیت خود را آغاز کرد. تلاش های وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ساماندهی ارتش و ساختار نیروهای مسلح متجلّی شد.وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی چندسال در بخش های مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش، تلاشی گسترده داشت. بعدها تلاش های وی در شناسایی نیروهای مخلص و نیز به خاطر توان بالای سازماندهی اش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامی قرار گرفت. از مهم ترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، می توان به تهیه طرح های عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگان های مریوان، بانه و سقز شد، اشاره کرد. وی در شهر سنندج با تشکیل ستاد عملیات مشترک ارتش و سپاه توانست پس از 21 روز مقاومت و دفاع، این شهر را کاملاً از تصرف و ‏


حضورج. 93صفحه 181


‏تسلط نیروهای ضد انقلاب خارج کند. پس از تحقق و اجرای موفق این طرح ها، شهید صیادشیرازی، با 2 درجه ارتقاء، با درجه سرهنگ تمامی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد که در آخرین ماه های ریاست  جمهوری بنی صدر به دلیل برخورداری از روحیه انقلابی و مقابله با خیانت های او از سمت مذکور عزل و درجه های نظامی نیز از ایشان سلب شد و پس از آن تا عزل بنی صدر و فرار مفتضحانه او به فرانسه، به دعوت شهید کلاهدوز در ستاد مرکزی سپاه پاسداران به خدمت پرداخت. در این دوران وی برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه اندازی کرد و به عنوان فرمانده ارشد در آن قرارگاه مشغول به فعالیت شد.‏

‏در مهر ماه سال ۱۳۶۰ به پیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع و از سوی امام خمینی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب و در این منصب فرماندهی نیروهای ارتش اسلام را در عملیات های پیروزمند ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس  بر عهده داشت. این عملیات سرنوشت و روند جنگ تحمیلی را در مسیر پیروزی ارتش اسلام قرار داد. سردار صیاد شیرازی در عملیات مرصاد نیز نقش مؤثری در همراهی و همکاری با سایر نیروها داشت.‏

‏وی در ۲۳ تیرماه ۱۳۶۵ طی حکمی از سوی امام خمینی(س)  به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد. به دنبال این مسئولیت، با درخواست رئیس شورای عالی دفاع و موافقت حضرت امام در مردادماه سال۱۳۶۵ مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش به برادر دیگری واگذار شد. حضرت امام(س) در حکم فرمانده جدید نیروی زمینی ارتش پیرامون خدمات آن شهید سرافراز فرمود: « با تقدیر از زحمتهای طاقت فرسای سرکار سرهنگ صیاد شیرازی که با تعهد کامل به اسلام و جمهوری اسلامی در طول دفاع مقدس از هیچ گونه خدمتی به کشور اسلامی خودداری نکرده و امید است در آتیه نیز در هر مقامی باشد موفق به ادامه خدمت های ارزنده خود باشد...»‏‏(صحیفه امام، ج 20، ص: 85)‏‏. وی در ۱۸ اردیبهشت۱۳۶۶ به همراه تعدادی دیگر از فرماندهان ارتش با پیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع و موافقت امام خمینی به درجه سرتیپی ‏


حضورج. 93صفحه 182


ارتقای مقام یافت. وی در مهرماه سال ۱۳۶۸ به درخواست رئیس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و موافقت مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا به سمت معاونت بازرسی ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح، در شهریورماه سال ۱۳۷۲ به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب و در 16 فروردین ۱۳۷۸ به درجه سرلشگری نایل آمد.‏

‏سرلشگر علی صیادشیرازی روز شنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۳۷۸ در حوالی خانه اش مورد سوء قصد عوامل تروریست قرار گرفت و به شهادت رسید. به گفته شاهدان مرد تروریست با پوشش لباس رفتگر در حوالی خانه شهید به کمین نشسته بود و تیمسار را هنگام خروج از خانه به رگبار بست. در این حال شهید صیاد که سوار بر خودرو تویوتای سفید رنگ خود بود مورد اصابت ۳ گلوله تروریست واقع شد. در پی این حادثه یک سخنگوی گروهک تروریستی منافقین در تماس با خبرگزاری فرانسه در نیکوزیا مسئولیت این جنایت را بر عهده گرفت. جالب است بدانید که دلایل منافقین برای ترور سپهبد صیاد شیرازی در اطلاعیه های نظامی خود حول سه محور جمع بندی شده است: نقش صیاد شیرازی در دفاع از تمامیت ارضی ایران در جنگ با عراق، نقش وی در مهار و کنترل غائله کردستان در بدو پیروزی انقلاب در سال ۵۷ و نقش وی در خنثی کردن عملیات موسوم به فروغ جاویدان که منافقین با پشتوانه ارتش عراق خاک ایران را مورد تعرض نظامی قرار دادند.‏

‏اینک بخشهایی از زندگی سردار شهید صیاد شیرازی از زبان خودش به نظر خوانندگان گرامی می رسد.‏

 

اولین ماموریت من 

‏« یکی از کارهایی که همواره به فکر انجام درست آن بودم و فکر می کنم که خداوند نیز بسیار به بنده کمک کرده این بود که ترکیب مقدسی از نیروهای ارتشی و سپاهی و نیروهای داوطلب مردمی و پیشمرگان کرد مسلمان و جهادگران با روحیه ای بالا درمنطقه در کردستان بوجود آوردم. همه همراه و همپا بودند. وقتی گزارش پیروزیهای ما به تهران و رئیس جمهور وقت (بنی صدر) رسید، برای ایشان خیلی غیر منتظره بود. او از اینکه در زمان وی چنین موفقیتی ‏


حضورج. 93صفحه 183


صورت گرفته بسیار خشنود بود و به همین سبب توجه زیادی به ما نشان داد، به طوری که وقتی برای ریشه کن کردن ضد انقلاب پیشنهاد شد قرارگاهی در منطقه تشکیل شود و تا کرمانشاه گسترش یابد، بلافاصله آن را تأیید کرد و حتی بنده را که سرگرد بودم، درجه موقت سرهنگی داد تا بتوانم فرماندهی قرارگاه را بعهده بگیرم. این اولین مأموریت رسمی من بود. تا آن موقع من در واقع به طور غیر رسمی در صحنه فعالیت داشتم. گرچه در هر صحنه که حضور داشتم همه نیروها اعم از سپاهی و ارتشی به من عنایت داشتند و حرفم را گوش می کردند و در واقع بدون ابلاغ رسمی، فرماندهی می کردم و خداوند هم توفیق داده بود، همه همدل بودیم و در جوّی صمیمی فعالیت داشتیم و مشکلی هم پیش نمی آمد. به دنبال آن ابلاغ، قرارگاه عملیاتی غرب کشور را برای اولین بار در کرمانشاه تشکیل دادیم. اما متأسفانه هنوز چیزی از شروع طرحمان نگذشته بود که توطئه ها آغاز گردید. نجواها و اطلاعات نادرست به بنی صدر، مشکلات جدی پیش آورد، خصوصاً اینکه وی فردی دهن بین بود و به حرفهای معمولی توجه جدی معطوف می کرد. از این رو من احساس کردم که عرصه بر ما به تدریج تنگتر می شود و همین گونه هم شد. ‏

 

تحویل قرارگاه به فرستاده بنی صدر 

‏ما از قرارگاه نظامی اعلامیه ای دادیم و در آن اعلامیه مطرح کردیم که در حالیکه ما در اینجا تلاش می کنیم و می جنگیم چرا باید در پشت جبهه چنین مسائل اختلاف افکنانه پیش آید؟ مضمون این اعلامیه برای بنی صدر بسیار گران تمام شد و از همان جا رسماً در مقابل من موضع گرفت که البته این نیز توفیق الهی برای من بود. اندک زمانی پس از صدور اعلامیه دیدم از طرف بنی صدر فردی بنام سرهنگ عطاریان آمد.(سرهنگ عطاریان بعدها به دلیل خیانت به نظام جمهوری اسلامی و جاسوسی برای دشمنان به اعدام محکوم شد) که قرارگاه را از من تحویل بگیرد و حکمی در دست داشت که کاملاً قانونی بود. برطبق آن من باید قرارگاه را به وی تحویل می دادم و فقط در محدودۀ کردستان مسئولیت می پذیرفتم. وسایلم را جمع کردم که به طرف سنندج بروم، اما با تقدیر الهی که نمی شود مقابله کرد. ‏


حضورج. 93صفحه 184


درست چند ساعت پس از تحویل قرارگاه، جنگ تحمیلی آغاز شد. وضع منطقه طوری شد که آن سرهنگ دست به دامن من شد تا برای دفاع، نیرو و تجهیزات در اختیارش بگذارم. من هم به حسب وظیفه وجدانی و به انگیزه دفاع در مقابل تجاوز دشمن، تنها گردان تحت امر خود ـ گردان 110 از لشکر 77 خراسان ـ را به او واگذار کردم. گرچه او در اولین درگیری و برخورد، این یگان را نیز تارومار کرد ولی در هر صورت من به وظیفه عمل کرده بودم. ‏

 

با او طبق مقررات رفتار کنید

‏وقتی نامه از نیروی زمینی آمد که شما در غرب مسؤولیتی ندارید، من در پاسخ گفتم مرا شورای عالی دفاع  فرستاده و به دستور آنها به تهران برمی گردم نه دستور بنی صدر و تا دستور نداده اند همین جا هستم و متوجه نبودم که در این پاسخ از نظر نظامی نوعی تمرد نهفته است. بنی صدر این جواب مرا خدمت امام برده بود و امام که مرا نمی شناختند به بنی صدر گفته بودند: ‏

‏«طبق مقررات با او رفتار کنید» و لذا وقتی ائمه محترم جمعه از جمله شهدای محراب خدمت ‏


حضورج. 93صفحه 185


امام رفته بودند و به ایشان عرض کرده بودند که فلانی فرد زحمتکشی است و بنی صدر او را از کار برکنار کرده و درجه اش را هم از او گرفته است با اینکه این افراد نزد امام چهره های شناخته شده و والایی بودند امام با قاطعیت به آنها فرمودند: فلانی تمرد کرده است. البته این به معنای آن نبود که امام حرف های آنان را نپذیرفته اند، اما امام به تقید و اطاعت از قانون معتقد بودند. ‏‏(برداشتهایی از سیره امام،جلد 4، ص303)‏

‎ ‎

بار اولی که خدمت امام رسیدم

‏وقتی بنی صدر مرا از مسؤولیت فرماندهی قرارگاه غرب برکنار کرد و این مسؤولیت حساس را به سرهنگ عطاریان واگذار کرد، بعضی از علما و ائمه محترم جمعه مانند شهدای بزرگوار مدنی، دستغیب، اشرفی اصفهانی، صدوقی و آیت الله طاهری اصفهانی متفقاً خدمت امام رفته و نسبت به این کار بنی صدر اعتراض کرده بودند. تا اینکه در نهایت توسط آیت الله هاشمی رفسنجانی، وقت ملاقاتی برای توضیح کامل مسایل با امام گرفته شد.[شرح کامل این خاطره در ادامه خواهد آمد]‏‏ (همان ص 304)‏

‎ ‎

ارتباط معنوی بین ما رزمنده ها و  امام(س)

‏مهمترین مأموریتهای من، به پیش از آغاز جنگ تحمیلی، یعنی به درگیری با ضدانقلاب باز می گردد. بنابراین خاطرات آن را هم نمی توان و نباید نادیده گرفت. پایۀ رزم ما، آشنایی با اصول جنگیدن در راه خدا و درک رموز پیروزی، آن هم تحت فرماندهی حضرت امام(ره) نیز به آن زمان مربوط می شود یعنی هنگام شکل گیری ارتباط معنوی بین ما، به عنوان رزمنده و ایشان به عنوان فرمانده. چندی پس از پیروزی انقلاب، زمانی که تمام شهرهای کردستان از سنندج گرفته تا مریوان، دیوان دره، سقز، سردشت، بانه، بوکان، مهاباد و تقریباً پیرانشهر و قسمتی از نقده در دست ضد انقلاب بود، آشوب سراسر منطقه را فرا گرفته و ضد انقلاب هم کنترل شهرها را در دست داشت. همه محورها و در نتیجه پادگانهای ارتش در شهرهای فوق در محاصرۀ ضد انقلاب بود. حتی یکی از پادگانها ـ پادگان مریوان ـ هم تحت فشار شدید سقوط ‏


حضورج. 93صفحه 186


کرده بود. خلاصه وضع اسف باری که ایجاد شده بود، با محوریت فرد بی لیاقتی بنام بنی صدر که به هیچ وجه به صحنه های حقیقی بخشهای مختلف کشور آگاه و بصیر نبود، تأسف بارتر نیز می نمود. در اولین اقدام به کمک نیروهای داوطلب ارتشی و سپاهی که بنده نیز افتخار همراهی با آنها را داشتم، پس از 28 روز جنگ شبانه روزی، به یاری خدا توانستیم سنندج را از دست نیروهای ضدانقلاب بازپس بگیریم. شهر به دست یاران انقلاب افتاد. خبر مسرت بخش بود و من به شخصه قصد داشتم برای اینکه به امام بزرگوارمان اطمینان بدهم که رزمندگان در صحنه هستند و با قاطعیت با دشمنان برخورد می کنند، به محضرشان برسم. در دیداری خصوصی با امام بهمراه جمع کوچکی از برادران مترصد فرصتی بودم که تا در وقت مناسب خدمت ایشان عرض کنم که آقا نگران نباشید، ان شاء الله نبرد را ادامه خواهیم داد و مشکلات حل خواهد شد. در همین حال و هوا پس از گزارش کوتاهی که خدمت ایشان ارائه شد، امام مکثی کرده و تذکر دادند که: «صبور باشید، محکم بایستید خودتان را همین طور قوی نگهدارید، ان شاءالله آنها ـ ضد انقلاب ـ سرکوب می شوند، به هیچ وجه نگران نباشید.» اگر چه من در آن مجلس مجالی نیافتم تا صحبتی کنم که اصلاً لازم هم نبود، شاید در درون خجالت هم کشیدم که من می خواستم مطلبی بگویم که مثلاً امام روحیه پیدا کند، اما ایشان دارند به ما روحیه می دهند. اینجا بود که من با عرفان خاص امام برای اولین بار آشنا شدم و چیزی را لمس کردم که تا آن روز هرگز احساس نکرده بودم. ‏

 

بنی صدرگفت: اینجا یا جای من است یا جای صیاد! 

‏بعد از اینکه به واسطه سعایت اطرافیان بنی صدر، او حکمی صادر کرد که فرماندهی منطقه کردستان که شدیداً ضد انقلاب در آنجا توطئه می کرد، از من سلب شد و دو درجه هم از من گرفتند چون من فرمان او را به دلیل حساسیت منطقه اجرا نکرده بودم و از مسؤولیت کنار نرفته بودم شورای عالی دفاع مرا به جلسه ای دعوت کرد که بنی صدر در آن حضور نداشت. دبیر شورا حضرت آیت الله خامنه ای بود که من در آنجا طرحی برای ادامه عملیات در کردستان به شورا ارائه کردم. پس از جلسه، شورا نامه ای برای من فرستاد که هم مرا مجدداً به فرماندهی ‏


حضورج. 93صفحه 187


منطقه منصوب کرد و هم تصویب کرد که دو درجه را که از من گرفته بودند به من بدهند و هم طرحم را برای اجرا تصویب کرده بودند. بعد از اینکه بنی صدر از مصوبات جلسة شورای عالی دفاع مطلع شد، به محضر امام رفت و گفت که اینها در غیاب من توطئه کرده اند و تأکید کرده بود که یا جای این شخص است یا جای من و امام هم طی حکمی که صادر کردند، اختیار عجیبی با توجه به مسؤولیت بنی صدر در جنگ و موقعیت زمانی که در آن قرار داشتیم به ایشان دادند که طی آن رییس جمهور می توانست مصوبات شورای عالی دفاع را در صورتی که نخواهد، اجرا نکند. این پشتیبانی امام از بنی صدر خیلی از نیروهای حزب اللهی را دچار حیرت کرد ولی بعداً مشخص شد که ایشان بنی صدر را به اوج رسانیدند که اگر بعد از آن بخواهد خلاف بکند چنان به زمین بخورد که دیگر بلند نشود و دیدیم که چگونه یازده میلیون رأی را از دست داد و امام ایشان را عزل کردند.[این خاطره را بصورت مبسوط، در موضوع دیدار شهید صیاد شیرازی با شهید بهشتی، در ادامه بخوانید] ‏‏ ‏‏(همان، ص 305، و ناگفته های جنگ ،خاطرات سپهبد شهید علی صیاد شیرازی تدوین احمد دهقان  دفتر ادبیات و هنر مقاومت خاطرات 155)‏

 

آیا اجازه می دهید خاطره ای بگویم؟    

‏ بعد از اینکه در عملیات طریق القدس که به اهداف خودمان رسیدیم ـ آن زمان در سمت فرماندهی نیروی زمینی ارتش بودم ـ دشمن در چزابه با ریختن آتش بسیار سنگین شبانه روزی روی نیروهای ما که در سه خط پشت سر هم مستقر شده بودند، تلفات سنگینی به ما وارد کرد و هدفش این بود که نیروهای ما را در آنجا از هم بپاشد و مجدداً برای بازپسگیری بخشی که ما آزاد کرده بودیم پیشروی کرده و آنجاها را دو مرتبه متصرف بشود. وضعیت بسیار نگران کننده بود، تلفات سنگینی بر ما تحمیل شده و نیرویی که بخواهد جایگزین این برادران اعم از ارتشی و سپاهی بشود، وجود نداشت. شاید به خاطر زیر آتش سنگین بودن در آن محور، ما بیشتر از 1800 نفر شهید دادیم فقط برای اینکه خط را نگه داریم. برای رهایی از این بن بست، شب قرار گذاشتیم که یک جلسه فوق العاده بین ارتش و سپاه یعنی قرارگاه خودمان در سوسنگرد داشته باشیم. یکی از این ساختمانهایی را که سالمتر بود انتخاب کرده و مستقر شدیم. بیش از سه، ‏


حضورج. 93صفحه 188


چهار ساعت بحث ادامه پیدا کرد، ولی هیچ نتیجه مثبتی از بحثها گرفته نشد. شهید‏

‏غیرتمندی داشتیم که طلبه جوانی بود به نام شهید مصطفی ردّانی پور و ایشان در محور چزابه مسئولیت داشت. چهره خیلی مخلصی بود که بعدها هم از فرماندهان لشکر امام حسین(ع) شد. ایشان که در جلسه شرکت داشت، گفت: برادرها، شما حرفهایتان را زدید، بحث هایتان را کردید، دیگر فکر نمی کنم چیز جدیدی داشته باشید، اگر موافق باشید به یک دعای توسل بنشینیم. همه قلباً برای این کار آمادگی داشتیم چون واقعاً درمانده شده بودیم و دعای‏‏ ‏‏توسل هم همیشه برای همین شرایط است که واقعاً انسان از همه جا می بُرَد و در می یابد باز هم همان خداست که باید یاریش کند، باز هم همان کسانی که در نزد خدا آبرویی و عزتی دارند مثل ائمه اطهار(ع)، هستند که باید دستمان را بگیرند. جایتان خالی، چراغها خاموش شد، خود شهید ردّانی پور شروع کرد به دعا خواندن. همه به شدت برانگیخته شده بودند و دلشان شکسته بود. من متوجه شدم پشت سرم یکی بیشتر از همه با شدت گریه می کند. حالت او مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد. برگشتم که ببینم کیست که اینقدر حال خوشی پیدا کرده است. دیدم سرتیپ شهید نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی ارتش بود که 54 سال داشت. ایشان آن موقع چند سال اضافه بر خدمت متعارف سی ساله، خدمت کرده و به خوبی پابرجا مانده بود و سلسله مراتب اداری را به خوبی رعایت کرده وظیفه خود را درست انجام می داد. خلاصه چهرۀ عجیبی بود. دیدم دستمال بزرگی را روی صورتش گذاشته و چنان گریه می کند که من در خودم احساس حقارت کردم. با خودم گفتم: خوش به حال این جور افراد، اینها وضع شان خیلی بهتر از ماست! لذا احساس حقارت می کردم. پس از مدتی وضع در چزابه به حال عادی برگشت و ما الحمدلله از آن مخمصه نجات پیدا کردیم و وضعیت مان خوب شد و دیگر آن مشکل را نداشتیم. کم کم می رفتیم که خودمان را برای عملیات فتح المبین آماده کنیم. اما خاطره این دعای توسل در ذهنم مانده بود. مدتی بعد به تهران آمدم، فرصتی شد که به طور خصوصی خدمت امام برسم. از وضعیت مان و امیدواری به آینده و اینکه وضعمان به خوبی جلو می رود و مشکلی که در عملیات طریق القدس داشتیم که بحمدالله رفع شد و... گزارشی خدمتشان ارائه کردم و حیفم ‏


حضورج. 93صفحه 189


آمد که از آن شب خاص و خاطره آن دعای توسل به حضرتشان اشاره ای نداشته باشم. از بیان این مطلب هدف هم داشتم. می دانستم ارتشی ها به حضور روحانیون در جبهه نیاز مبرم دارند. علت آن هم این بود که در زمان طاغوت نه تنها به هیچ وجه راهگشایی برای مسائل عقیدتی نداشتند، بلکه سد و مانع هم داشتند و نمی گذاشتند پیوند آنها با اسلام و روحانیت و مردم برقرار شود. خواستم این را خدمت امام بگویم و از ایشان رهنمود بگیرم که ما چه کنیم که بتوانیم از این تحولاتی که خداوند در انسانها ایجاد می کند، بهره برداری مناسبتر و بهتر داشته باشیم. با این نیت و ذهنیت خدمت امام عرض کردم که آیا اجازه می دهید خاطره ای بگویم؟ ایشان اجازه فرمودند. عرض کردم که ما در جبهه ها کراماتی می بینیم، نه فقط به آن مفهوم که بر دشمن غلبه می کنیم و صحنه را از دستش می گیریم و این جای خودش، ولی از این مهمتر دیدن آدم های تحول یافته است. فرمانده ای 54 ساله در لشکر داریم که عمده خدمتش را که شاید به اندازه سن بنده باشد، در زمان طاغوت گذرانده است و اینک آنطور متحول شده که در یک جلسه دعای توسل می بینیم که او دلش از همه ما هم بهتر می شکند. این چه تحولی است که خداوند به این انسانها می دهد؟ امام حرف بنده را قطع کردند و مطلبی فرمودند که هیچ وقت از ذهن و قلبم پاک نمی شود. فرمودند: این اصل رجعت انسان است به فطرتش. این عبارتی بود که حقیقتاً در جان من اثر کرد. جمله آنقدر گیرا بود که برای همیشه در عمق خاطرم نقش بسته است. دید عرفانی امام نسبت به تحولی که در انسان رخ می دهد، در همین بیان کوتاه به خوبی نمایان است که این اصل رجعت انسان است به فطرتش، چون آنها حقیقت را دیده اند و قلبشان روشن شده است و به حقیقت روی آورده اند. بعد با همان حالت خضوع و فروتنی که همیشه داشتند فرمودند: من که دستم از همه جا کوتاه است، نمی توانم که کاری بکنم و سپس یکی از علما را معرفی کردند و گفتند: از قول من به ایشان بگویید که به جبهه بهتر برسند. ‏‏(منبع پیشین)‏

 

نقش فرماندهی امام در تنگناهای جنگ 

‏بعد از نصرت و پیروزی که خداوند متعال در نبرد طریق القدس نصیب رزمندگان اسلام کرد، نبرد سراسر معنویت بعدی، نبرد فتح المبین بود. خاطره ای از امام بزرگوارمان دارم که بیانگر آن ‏


حضورج. 93صفحه 190


‏است که در این نبرد چقدرروحیه، تفکر و راهنمایی و هدایت آن بزرگوار نقش سرنوشت ساز و تعیین کننده ای برای رزم ما داشت. ‏

‏برای اینکه ترکیب مقدس ارتش و سپاه در قرارگاه کربلا به یک طرح واحد عملیاتی برسند، بمدت سه ماه  جلسه و بحث و گفتگو صورت گرفت. برای اجرای عملیات موضوعی برای ما ایجاد نگرانی کرده بود و آن وضعیت ماه در آسمان بود که ما بایستی در شب های مهتابی عمل می کردیم که این مهتاب اواسط شب از نور کمی برخوردار باشد و اواخر شب تقریباً غروب کند. اسفند ماه بود و طبق محاسباتی که داشتیم، این شرایط در هفده ـ هجده فروردین ماه فراهم می شد. گرم این محاسبات بودیم که دشمن پیشدستی کرد و قبل از اینکه ما به او حمله کنیم زودتر به ما حمله کرد.‏

‏دشمن از محور تپه های رادار یا تپه های ابوصلیبی خات حمله کرد و با فشار آتش زیاد، قصد داشت قرارگاه فجر (یکی از قرارگاه های چهارگانه ما در عملیات فتح المبین) را با رزمندگانش از ارتش و سپاه توی رودخانۀ کرخه بریزد. فشار آتش زیاد بود و ما برای مقابله با آتش، مهمات کافی نداشتیم. خلاصه عرصه بر رزمندگان تنگ می شد. تا آمدیم این خطر را دفع کنیم، خطر دوم پیش آمد، آن هم در محور رقابیه. دشمن آنجا ضمن ریختن آتش سنگین پیشروی هم کرد و حدود دو کیلومتر وضعیت خودش را تغییر داد و جلوتر آمد. بنابراین ما از آن طرح چهار محوری که داشتیم، دو محورش تقریباً خنثی شده بود و حوادث غیر مترقبه برای ما پیش آورد و باعث ناقص شدن طرحمان گردید. دیگر آن طرح کاملی که داشتیم وجود نداشت. فشار آن قدر زیاد شد که در قرارگاه عملیاتی کربلا برادران ارتش و سپاه به این نتیجه رسیدند که ما در این شرایط سخت، در این تنگنایی که واقعاً نمی دانیم چه باید بکنیم؛ برویم از فرمانده معظم خودمان کسب تکلیف کنیم که چکار باید کرد؟ حتی اگر قرار باشد عملیات هم صورت بگیرد، بهتر است از ایشان بخواهیم که استخاره هم بکنند که آیا عملیات بکنیم یا خیر؟ با آن وضعیت طرح ناقص و آن شرایط پیچیده، یا بایستی فرمانده محترم کل سپاه می رفت یا خود بنده که آن موقع مسئول نیروی زمینی ارتش بودم و نمی شد هر دو نفرمان با هم برویم. باید ‏


حضورج. 93صفحه 191


یکی از ما در جبهه می ماندیم و اوضاع جبهه را کنترل می کردیم. قرار بر این شد که آقای محسن رضایی خدمت حضرت امام رفته و از ایشان کسب تکلیف کنند. برای اجرای این تصمیم، مسأله زمان بسیار حائز اهمیت بود و رفت و برگشت از منطقه دزفول تا تهران به وسیله ماشین و وقتی که صرف آن می شد، به هیچ وجه به صلاح نبود. مانده بودیم که چکار بکنیم. سرهنگ خلبانی از افسران بسیار شجاع نیروی هوایی در قرارگاه مسئولیت رابط نیروی هوایی را داشت ـ شهید حق شناس ـ ایشان مذاکرات ما را شنید و متوجه شد که چنین مشکلی داریم. گفت: اگر مایل باشید من به مسئولیت شما، با هواپیمای اف 5 شکاری دو کابینه یک نفر از شما را ظرف بیست دقیقه به تهران می برم و بیست دقیقه هم برمی گردانم. منتهی چون تا حالا چنین کاری صورت نگرفته، مسئولیتش بعهده من نیست. باید خودتان مسئولیتش را قبول کنید. ‏

‏برادرمان آقای رضایی پذیرفتند و گفتند: من حاضرم، بروم. البته بعداً ما مطالعه کردیم، متوجه شدیم که واقعاً برای کسی که بخواهد توی هواپیمای شکاری، حتی بنشیند، کاری هم نکند بدون استفاده از تجهیزات، چقدر خطرات وجود دارد. چون با سرعت زیاد می رود حتی احتمال ایست قلبی هم وجود دارد. ولی به هر حال این خداوند متعال است که روحیه و توکل به رزمندگان و فرماندهان می دهد و این شجاعت و جسارت را به وجود می آورد. لذا ما دیدیم خیلی راحت این کار عملی گردید. برادرمان آقای رضایی ظرف بیست دقیقه رفتند به تهران و شاید مثلاً نیم ساعت هم طول کشید تا جماران رسیدند. ده ـ پانزده دقیقه هم خدمت حضرت امام (ره) بودند، نیم ساعته برگشتند تا فرودگاه و بیست دقیقه ای هم برگشتند تا دزفول. حدوداً بعد از دو ساعت، آنچه را که ما می خواستیم انجام شود، صورت گرفت. حالا طی این مدت چه انجام شد؟ این را از زبان برادرمان آقای رضایی باید شنید ولی آنچه من در ذهنم مانده، این است که وقتی ایشان آمد دیدیم از چهره اش شادابی و نشاط و امیدواری و قوت قلب می بارد. همین خودش خیلی برای قرارگاه کربلا مهم بود، مطمئن شدیم که ایشان با دست پر آمده است. گفتیم خوب امام چه فرمودند؟ راهکاری دادند؟ آیا تاکتیک عملیاتی را به ما نشان دادند؟ گفت: نه، امام خیلی با آرامش، تشریح وضعیت سخت ما را گوش نمودند و تبسمی ‏


حضورج. 93صفحه 192


کردند و بعد از تبسم یک اطمینان قلبی دادند و فرمودند: «هیچ نگران نباشید و همچنان هم باید مصمم باشید که عملیاتتان را انجام بدهید». درخواست کردم استخاره بکنند. گفتند: «استخاره لازم نیست ولی اگر مایلید که از قرآن هم قوت قلب بگیرید به نیت طلب خیر، قرآن را باز کنید و خداوند قلبتان را قوی بکند و حتماً موفقید ان شاءالله .»‏

‏خوب ما باید همانی را که امام تکلیف کرده بودند، اجرا می کردیم. تکلیف اول ما این بود که عملیات را باید انجام بدهیم. همه یکپارچه مصمم شدیم که عملیات انجام شود. کسی را نداشتیم که شک و تردید داشته باشد. این در حالی بود که می دانستیم طرحمان، طرح ناقصی است. دوم اینکه طلب خیر را نیت کنیم و قرآن را باز نماییم که این صحنه در تاریخ ثبت شد. قرآن را که باز کردیم. به لطف خداوند متعال سوره فتح آمد و این برای ما خیلی پر معنا بود و معلوم بود که خداوند اصلاً می خواهد حداکثر قوت قلب را به ما بدهد. آیات شریفه سوره فتح را یکی از برادران با صوت خوشی خواندند. برادران اشک شوق می ریختند. واقعاً صحنه فراموش نشدنی بود، حالت عجیب خوشی پیدا کرده بودیم. بعد از خواندن این آیات همگی قویتر، شادابتر، مهیاتر برای عملیات آماده گشتیم. ‏‏(امام خمینی و دفاع مقدس، صص75-73)‏

 

وقت ملاقات

‏بخاطر دارم که پس از عملیات محرم دچار حالت روحی خاصی شده بودم که به نظرم رسید تنها چاره این مشکل ملاقات با امام عزیز است. لذا طی تماسی که با دفتر امام گرفتم مطلب را خدمت حاج احمد آقا عرض کردم. ایشان گفتند شما می دانید که امام روزهای جمعه ملاقات ندارند. من از ایشان خواستم مطلب را با توجه به ضرورتی که برای من دارد خدمت امام مطرح کنند. در تماس بعدی به من گفته شد که امام پذیرفته اند. وقتی ساعت حدود ده و نیم به دفتر امام رسیدم حاج عیسی خدمتکار امام به من گفت که امام طبق ملاقاتهای روزانه خودشان ساعت هشت و نیم زنگ زدند و از من سؤال کرده اند که فلانی قرار بوده است برای ملاقات بیاید چرا نیامده است.‏‏ (امام و دفاع مقدس، ص 76) ‏


حضورج. 93صفحه 193


همواره مطیع امر امام بودم

‏یک روز حضرت امام مرا به حضور طلبیدند و دستور اکید دادند که شمال غرب کشور ناامن است و شما می توانید امنیت آنجا را برقرار کنید. بنده هم بلافاصله در خانه خود ستادی تشکیل دادم و افراد مورد اعتماد را برای اجرای امر امام، انتخاب کردم. لازم است عرض کنم که بعد از کناره گیری از فرماندهی نیروی زمینی قسم یاد کردم اگر امام بفرمایند لباس هایت را بکن یا درجه گروهبان سومی بزن، به خدا این کار را بدون کمترین ناراحتی انجام خواهم داد. ‏

‏[دلبستگی و ارادت شهید صیاد شیرازی به امام در میان دوستتان و هم رزمانش بسیار مثال زدنی است. یکی از  همرزمان وی در این باره می گوید: در عملیات بدر در اسفند 1363 یک هفته پس از اینکه نیروهای اسلام جاده بصره ـ بغداد را قطع کردند و با احداث پل بر روی رودخانه دجله آنجا را تصرف کردند، بنا به دلایلی مجبور به عقب نشینی شدند آن هم تا جزیره مجنون. سپهبد شهید صیاد شیرازی و سرلشکر صفوی آخرین نفراتی بودند که از منطقه عملیات عقب آمدند، در چنین اوضاعی او با یک حالت خاص و برافروخته خود را از قایقی که برای آنها تهیه شده بود به آب انداخت و گفت: چگونه زنده باشیم و عقب بنشینیم؟ جواب امام را چه بدهیم.]‏

‎ ‎

رضایت خاطر امام

‏دیدارهایم با امام در مقاطع مختلف جنگ چه بصورت خصوصی و چه همراه با برادران رزمنده موجب تقویت روحیاتم و ایجاد شور و شوق در من می شد. موقعی که حضرت امام به بنده دستور اکید دادند که شمال غرب کشور ناامن است و شما باید امنیت آنجا را برقرار کنید خاطره ای دارم که عرض می کنم. خبر سقوط اسلام آباد غرب، در تهران مردان شورای عالی دفاع را سردرگم کرده بود. تا آن زمان همه ما فکر می کردیم که با ارتش عراق طرف هستیم و لذا آغاز این حمله با دانسته های آنان از توانایی ارتش عراق نمی خواند. همان شب عازم منطقه شدم. شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. ‏


حضورج. 93صفحه 194


‏چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خوردوهایی که در انتظار جابه جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود. بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم.‏

‏نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چاره ای نداریم هلی کوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم.‏‏ ‏‏صبح روز پنج مرداد عملیات با رمز یا علی(ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی ‏


حضورج. 93صفحه 195


‏برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروه های مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی می توانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند.‏

‏عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند. حالا من از این عملیات نتیجه می گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هر زمان طوری مقدر می کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود.‏

‏خداوند می فرماید: بجنگید تا آن کفار که من می خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می دهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می دهد و قلب های شما را شفا بخشد. کدام قلب ها؟ قلب هایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود.‏

‏رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشاره ای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند. در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان می خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می شد. دلمان گرفته بود. اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث ترین دشمنان مان به دست ما، موجب رضایت خاطر حضرت امام و رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت. ‏‏(پیشین)‏

 

 ملاقات با شهید بهشتی

‏یک خاطره نیز از دورانی که از سوی بنی صدر معزول شده و درجه هایم از من گرفته شد دارم که عرض می کنم و آن ملاقات با شهید بهشتی بود. یادم نمی رود، آن زمان با عصا راه می رفتم. ‏

‏نزد دژبان ستاد مشترک رفتم. گفته بودند خودت را به آجودانی آنجا معرفی کن. خودم را ‏


حضورج. 93صفحه 196


‏معرفی کردم. برخورد اول خیلی تحقیر آمیز بود. منتها همان راهنمایی را به کار بستم. خیلی آرام، بدون اینکه اصلا احساس کنند که زمانی فرمانده منطقه بودم و درجه ام سرهنگ بوده، احترامات را نسبت به آنها انجام دادم و خیلی خونسرد گفتم: من، سرگرد صیاد شیرازی، آمدم خودم را معرفی کنم. هرکاری دارید بفرمایید والبته تا چند ماه استراحت دارم. به منطقه رفته بودم ولی استراحت پزشکی داشتم. گفتند: باید هر شنبه بیایید اینجا خودتان را معرفی کنید. گفتم بسیار خوب. پس از مدتی، وقتی دیدند همه چیز هایی را که می گویند اجرا می کنم، گفتند: لزومی ندارد که بیایید. فقط شنبه ها تلفن بزنید که من هستم. حتی یادم می آید یک شب تلفن زدم . بعد از آن دیگر تلفن نزدم آنها احساس کردند که هیچ موضعی در مقابل شان نگرفتم که بخواهم جبران اقداماتی که علیه من شده، بکنم . در اینجا توجه کنید به نکته ای  که خیلی آموزنده است. این نکته، ملاقاتی بود که با شهید بزرگوار بهشتی داشتم . دوستان متوجه بودند که این کار خیلی گران تمام شده ؛ هم برای کردستان و هم برای اینکه من در صحنه نبودم. این بود که یک عده تلاش می کردند . یک اقدام خوب آنها این بود که به مدت نیم ساعت با شهید بهشتی وقت ملاقات گرفتند.‏

‏البته من چند بار خدمت ایشان رسیده بودم وایشان هم از اقدامات وکارهای ما پشتیبانی و حمایت می کردند. آن زمان، در حزب جمهوری اسلامی هم بودند و در حزب این مطلب را خیلی خوب بیان کرده بودند. نیم ساعت خدمت ایشان بودم. درآن نیم ساعت فقط نصیحت کردند که حواستان باشد، در رسانه ها و افکار عمومی این طور تلقی شده که مخالف بنی صدر هستید و می خواهند از شما بهره برداری کنند. وقتی از شما می خواهند سخنرانی کنید راجع به بنی صدر چیزی نگویید. اگر خیلی اصرار کردند که چطور شد شما برکنار شدید، بگویید که طبق قانون و مقررات با من عمل شده، حضرت امام به قانون مقید هستند. من هم نامه ای نوشته بودم که قانوناً یک مقدار اشکال داشت. درآن زمان که بنی صدر قطب اصلی مخالفت با خودش را شهید بهشتی می دانست، او داشت این گونه نصیحت می کرد که مبادا علیه رئیس جمهور وقت مطلبی بگویید که خصومت مردم برانگیخته شود. ابعاد عمیق تقوا ‏


حضورج. 93صفحه 197


دراینجاست. یک انسان آنقدر برجسته و متین و دلسوز انقلاب باشد که حتی علیه خودش مطلب را بپذیرد و حاضر نباشد مخالفت کند. عین این نصیحت را در مسجد عمل کردم. آیت الله هاشمی رفسنجانی زنگ زدند و گفتند: همه برای کار شما رفتیم خدمت امام و نتیجه ای نگرفتیم. رفته بودند که بگویند ایشان باید به سر کارش برگردد. گفت: می خواستم خودتان پیش حضرت امام بروید و مطالب را بگویید. شاید موثر باشد. گفتم: شما گفتید، نشده. اصلاً من تا حالا حضرت امام را ملاقات نکرده ام. ایشان هم مرا نمی شناسند. جمعی رفته ام، ولی خصوصی ملاقات نکرده ام. تازه وقت هم نمی دهند. چطور وقت بگیرم؟ ایشان گفت: من وقت می گیرم. شما بروید مطالب را بگویید. ان شاء الله اثر کند.‏

‎ ‎

مطرح کردن طرح والعادیات در محضر امام

‏همانگونه که پیش تر گفتم، آیت الله هاشمی رفسنجانی وقت گرفتند و خصوصی خدمت امام رسیدم. با عصا رفتم. لباس چریکی به تن داشتم. یادم هست. تا نشستم حضرت امام اظهار محبت فرمودند که پایتان چه شده. اول احوال مرا پرسیدند. عرض کردم سانحه دیدم. بعد شروع کردم به صحبت. هفده دقیقه در حضور امام بودم. از این هفده دقیقه، شانزده دقیقه را من صحبت کردم. در شانزده دقیقه یک دور جریان حرکت نیروهای مؤمن در ارتش، از قبل از انقلاب و اوایل انقلاب تا کردستان و چگونگی پیوندشان با بچه های سپاه را گفتم. صحبت به اینجا کشید که ما داریم در کردستان چنین کارهایی انجام می دهیم و وضع هم این طوری است. در یک دقیقه، امام فرمودند: همان طور که می دانید، نماینده من در ارتش آقای بنی صدر هستند. ایشان چند لحظه دیگر می آیند اینجا. شما هم اینجا باشید و در جلسه مطلب را بیان کنید. من با همان صداقت گفتم: حضرت امام، ما هر چه اشکال داریم از خود ایشان است. ایشان نه فکر نظامی دارد، نه مشاوران درستی دارد. در نتیجه، ما اصلأ نسبت به ایشان اشکال داریم. حضرت امام وقتی دیدند من این چنین با صراحت عرض کردم، فرمودند: خیلی خوب شما می خواهید بروید من خودم تذکر می دهم. من رفتم دو سه روز بعد ، معلوم بود که حضرت امام دستور رسیدگی به شورای عالی دفاع داده بودند. در جلسه شورای عالی دفاع، از نظر دبیرخانه، محور کار دست ‏


حضورج. 93صفحه 198


‏آیت الله خامنه ای بود. موقعی به جلسه رفتم که بنی صدر در مسافرت بود. گفتند: طرح والعادیات را بدهید. مساله را روی طرح والعادیات برده بودند. چند نظامی هم بودند که علیه من حرف زدند. شاید دو روز نگذشت که از طرف آیت الله خامنه ای به من ابلاغ شد «شما ساعت فلان بیایید و در جلسه شورای عالی دفاع شرکت کنید.» واضح بود که دستور تشکیل جلسه شورای عالی دفاع برای اخذ تصمیم در مورد من صادر شده بود. در جلسه دیدم اغلب آقایان از جمله شهید رجائی، شهید محمد منتظری، آقای پرورش و خود حضرت آیت الله خامنه ای و ... که حضور دارند، قلباً طرفدار من هستند. قبل از اینکه وارد بحث اصلی جلسه شویم، یک دور تاریخچه کردستان را روی نقشه برایشان توضیح دادم. جزء به جزء عملیات های انجام شده را تشریح کردم. نظرات خودم را در باره آن طرح و پشتیبانی از آن در محور مریوان و پنجوین ارائه دادم. پس از سخنان من رأی گرفتند و نظریات و پیشنهادهایم با اکثریت قاطع مورد پذیرش قرار گرفت. صبح روز بعد نامه مصوبۀ شورای عالی دفاع را که در غیاب بنی صدر صادر شده بود به در خانۀ ما آوردند که الان هم موجود است. لازم به ذکر است که این نامه نتیجه طبیعی جلسه شورای عالی دفاع و آن هم در نتیجه ملاقات اینجانب با حضرت امام بود. حکمی که صادر شد خیلی روشن بود، دو سه بند داشت که مضمون آن چنین است: الف) صیاد شیرازی به قرارگاه برگردد. ب) درجه ایشان که از سرهنگی به سرگردی تنزل داده شده است مجدداً ارتقا یابد. ج)طرح خود را برای عملیات آماده سازد. به محض دیدن حکم، احساس کردم که اجرا شدنی نیست، چون در مقابل بنی صدر و عواملش قرار داشتم. پیش بینی من درست از آب در آمد. بنی صدر این حکم را آورده بود خدمت حضرت امام که  بینید در غیاب من توطئه کرده، شورا تشکیل داده و تصمیم گرفته اند. دلم گواهی دادکه قابل اجرا نیست. به بنی صدر اطلاع می دهند که در غیاب شما شورای عالی دفاع این تصمیمات را گرفته؛ ایشان هم، با همان نامه، می رود خدمت امام که در غیاب من این دستور صادر شده و من قبول ندارم . پیامی که از حضرت امام(س) منتشر شد و درآن قید شد: ‏

‏رئیس جمهور حتی می تواند مصوبات شورای عالی دفاع را در صورتی که لازم می داند اجرا ‏


حضورج. 93صفحه 199


نکند، از همان جا بود. ‏‏(امام خمینی و دفاع مقدس ص 78)‏

 

قانون گرایی امام 

‏پیام امام(س) همه را کلافه کرده بود، چون حضرت امام بالاترین اختیارات را به بنی صدر داده بود و هیچ کس حکمتش را نمی دانست. بعدها حوادثی را که رخ داده بود جمع بندی کردم و فهمیدم که این درس، درس عمیق و مهمی است. وقتی که آن بزرگواران شهید، شهدای محراب دسته جمعی خدمت حضرت امام رفته بودند که صیاد زحمت کش است و… امام فقط با دست اشاره کردند که ایشان با صراحت تمرد کرده. این خیلی مهم است. آثار به اصطلاح جرم، خدمت حضرت امام رسیده بود و ایشان به شکل قانونی و رسمی تصمیم گرفته بودند. همان را فرموده و چیز دیگری نفرموده بود. من هم که رفتم خدمتشان. حضرت امام اقدام عملی کردند، البته به شکل قانونی. معلوم بود که دو جو فکری حاکم است. یکی نیروهای حزب اللهی که در صحنه موافق ما بودند و دیگری شخصیت های متخصص که بیشتر مخالف بودند. نیروهای حزب اللهی موفق شده بودند. ولی چون اختیار در دست بنی صدر بود، بنی صدر این را توطئه علیه خودش حساب کرد و خدمت امام رفت و امام هم گفتند رئیس جمهور می تواند مصوبات شورای عالی دفاع را اجرا نکند و… در این ماجرا، این درس را گرفتیم که اگر نظام و حکومتی بخواهد استوار بماند و حاکمیت و ثباتش برقرار باشد. رهبری، مسولان و همه کسانی که می خواهند زیر پوشش حکومت کار کنند باید مقید به مقررات و قانون باشند.‏

‏ممکن است قانون نقص هم داشته باشد ولی پایبند بودن به همین مقررات ناقص، بهتر است تا اینکه به چیزی پایبند نباشند. حضرت امام نیز دریک پیام و سخنرانی تاریخی، برای پرسنل، آن را تجزیه و تحلیل فرمودند، حتی گفتند: اگر جایی باشد که درآنجا پایبندی به مقررات و قوانین و انضباط  نباشد، مثل جامعه حیوانات است. یعنی انسان های بی نظم را به حیوانات تشبیه کردند. یک عده به عنوان جامعه توحیدی داشتند در ارتش چهارچوب های انضباطی را ازبین می بردند. حضرت امام با قاطعیت فرموده بودند که ایشان تمرد کرده. یعنی در مقابل تمرد نمی شود اغماض کرد. معنایش این نبود که حرف آنها را قبول نمی کردند، معنایش این بود که باید ‏


حضورج. 93صفحه 200


‏پایبند به قانون بود. البته ناگفته نماند که ماهیت بنی صدر هم کم کم برای همه روشن تر می شد. مردم روز به روز بهتر او را می شناختند و مقابلش موضع می گرفتند. خصوصاً پس از آنکه شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی از طرف وی مورد توهین قرار گرفت، تفرقه و کارشکنی ایشان بیشتر برملا گردید.‏

‏این ریشه تذکر برادرانه و ناصحانه شهید بهشتی بود. این بر من خیلی موثر بود؛ به خاطر ندارم بعد ازآن ماجرا، به سادگی دست به قلم ببرم و مطلبی بنویسم که درآن آثار تمرد، طغیان و بی بند و باری نسبت به قانون و این چیزها باشد. ممکن است نسبت به قانونی نظری داشته باشم؛ ولی تا روزی که قانون عوض نشده، خودم را مقید به اجرا می دانم. این درس برای همه ما لازم بود.‏‏ (ناگفته های جنگ، خاطرات سپهبد شهید علی صیاد شیرازی  تدوین،احمد دهقان ص139)‏

 

تمرین قانون 

‏همانگونه که عرض کردم در رابطه با درگیری های من با بنی صدر شهید بهشتی سفارش هایی به بنده داشتند. در آن زمان در اوج بدگویی هایی که بنی صدر نسبت به آن شهید بزرگوار روا می داشتند، ایشان بنده را به آرامش و سکوت دعوت فرموده و توصیه می کردند. البته خداوند هم توفیق داد و من در سخنرانیهای خود توصیۀ ایشان را اجرا می کردم و اگر اصرار می شد که توضیح بدهم که درگیری من با بنی صدر چه بوده، من به اشاره فقط می گفتم که مسأله بین من و بنی صدر یک مسأله قانونی بود و حضرت امام هم تأکید بر اجرای قوانین و مقررات داشتند و به همین جمله بسنده می کردم. پس از مدتی من به وسیله شهید رجائی احضار شدم. با همه اکراهی که در پذیرش به بازگشت داشتم، چون احساس می کردم هنوز با من همکاری نخواهد شد، قبول کردم که مجدداً به منطقه بروم چون ایشان فرمودند که «امام نظرشان این است که شما بروید و شهرهای بوکان و اشنویه را هم آزاد کنید». الغرض من به منطقه رفتم و قرارگاه سیدالشهدا را در ارومیه تشکیل دادم و به لطف خداوند در عرض 44 روز شهرهای اشنویه و بوکان هم آزاد شدند. پس از آن، حکم اینجانب برای فرماندهی نیروی زمینی صادر شد. لذا از آن موقع به بعد وارد صحنه جنگ تحمیلی شدم. این ماجرا، مرا با نحوۀ پایبندی حضرت امام به ‏


حضورج. 93صفحه 201


‏قانون آشنا ساخت. وقتی پای قانون به میان می آمد، امام دیگر هیچ کس و هیچ چیز برایشان مطرح نبود. دوست، آشنا، بزرگان، اعضای شورای عالی دفاع همه که می رفتند خدمت امام، امام فقط با یک جمله کوتاه اشاره می کردند که «ایشان لغو دستور کرده است». خیلی مسأله مهمی است، با یک اشارۀ حضرت امام همه چیز تغییر می کرد ولی امام مایل نبودند که خلاف قانون عمل شود. امام به ما تمرین قانون می آموختند.البته ضمن اینکه من کاملاً حس می کردم که ایشان محبت هم دارند، یعنی در کمال رأفت و مهربانی نسبت به ما و همه، خواهان اجرای قانون بودند. ‏‏(پیشین)‏

 

خاطره ای دل نشین از دیدار با امام

‏عملیات موفق والفجر 2 که تمام شد، با برادر رضایی مشورت کردیم که چه پاداشی به بچه ها داده شود که درخور کار آنها باشد. به این نتیجه رسیدیم که بهترین پاداش این عزیزان، این است که اینها را دسته دسته به دیدار حضرت امام ببریم. این بود که یک روز وقت امام را شاید از صبح تا چند ساعتی گرفتیم. دسته دسته رزمندگان می آمدند حسینیه را پُر می کردند، امام وارد می شدند، حالا یا برادر رضایی صحبت می کرد یا من به عنوان مقدمه، مطالبی می گفتم و امام هم یک دیداری می کردند و برمی گشتند و این برای آنها پاداش خیلی بزرگی بود که تقریباً خستگی را از تنشان در می کرد. ضمن همین دیدارها بود که آن دیدار تاریخی رخ داد و منظور من هم بیان خاطره این صحنه است که آنجا دیدم و هیچ وقت هم فراموشش نمی کنم. ما ضمن اینکه رزمندگان را که زحمت فراوان کشیده بودند به صورت جمعی به دیدار حضرت امام می بردیم، گفتیم یکی از رزمندگان برجسته این عملیات را هم خصوصی به حضور حضرت امام ببریم. فرد مورد نظر همان برادر جاویدی بود. خلاصه به همراه جاویدی بیرون از حسینیه در مسیر ورود حضرت امام به حسینیه قرار گرفتیم. امام که برای ورود به حسینیه تشریف آوردند، خدمتشان گفتیم که آقا این رزمنده واقعاً حماسه کرد و گردانش اینطور بود و فلان طور عمل کرد و مختصری از آن صحنه ها را برای حضرت امام نقل کردیم. ‏


حضورج. 93صفحه 202


همین که صحبت مان تمام شد، جاویدی به طرف امام پرید وگردن حضرت امام را بغل کرد و شروع کرد بر گردن و سر و صورت و پیشانی حضرت امام بوسه زدن و اصلاً رها نمی کرد. قد ایشان در مقابل قد رشید و بلند حضرت امام کوتاه بود و این موضوع و نیز وضع سن و سال و اوضاع جسمانی حضرت امام ایجاب می کرد که ملاحظاتی صورت پذیرد، اما شهید جاویدی اختیار را از کف داده بود و جالب این است که امام هم با یک حالت عجیبی همین طور تحمل می کرد. ولی ما نگران بودیم که نکند برای حضرت امام ناراحتی ایجاد شود که کسی با این کیفیت ایشان را مورد محبت قرار دهد. ما به حال شهید جاویدی غبطه می خوردیم که این توفیق نصیبش شده و به چیزی که دلش می خواست رسیده است. اما به دنبال آن، صحنۀ عجیب تری دیدیم. زمانی که برادر جاویدی آرام شد و کنار ما ایستاد، یکدفعه دیدیم که امام با آن قامت مبارکشان خم شدند و پیشانی این بسیجی را بوسیدند. من تا آن موقع یک چنین صحنه ای را در عمرم ندیده بودم. یک چنین صحنه هایی بیانگر این واقعیت است که همانجور که رزمندگان به حضرت امام عشق می ورزیدند و علاقه داشتند، حضرت امام هم به رزمندگان بویژه بسیجیان علاقه و محبت زیادی داشتند و این علاقه را ابراز هم می فرمودند. واضح بود که امام رزمندگان را دوست داشتند و از دیدار رزمندگان واقعاً لذت می بردند و به هر کدام یک محبتی ابراز می فرمودند. مثلاً ما می دانستیم که حضرت امام ارتشی ها را از قبل انقلاب حمایت می کردند که می توان علت بریدن ارتشی ها از طاغوت و پیوستن به انقلاب و مردم را همین امر دانست. روزی خدمتشان عرض کردم: آقا، بچه های سپاه واقعاً نیاز دارند، مقداری آموزش بیشتری هم ببینند تا در جبهه ها بهتر بتوانند از این ایمان و اعتقادشان استفاده کنند. ایشان فرمودند پاسداران، جوانان شایسته انقلاب هستند اینها فقط بایستی مورد هدایت و کمک قرار ‏


حضورج. 93صفحه 203


‏بگیرند. خلاصه ایشان قدر هرکس را در جایگاه خودش می دانست و به او احترام قلبی می گذاشت. در هر صورت حماسه عملیات والفجر2 برای ما خیلی تاریخی شد. هم از بابت آثار خود عملیات و هم به علت مشاهدۀ آن رفتار عجیب و محبت قلبی خدادادی بین یک بسیجی ساده از روستاهای فسا در فارس مثل شهید جاویدی و آن محبت عمیقی که در دل امام برای بسیجیان بود و در این صحنه نمایان و متجلی شد. و ما واقعاً این خاطره برایمان جاودانه ماند و درسی تاریخی گردید.‏

 

امام(س) بر دلهای رزمندگان رهبری می کرد

‏عملیات بدر، عملیاتی است که بعد از عملیات خیبر و در ادامه همان عملیات در منطقه هورالعظیم و جزایر مجنون شروع شد. در این عملیات ما از یک وحدت فرماندهی مخصوص در نیروهای تحت امر قرارگاه کربلا مابین برادران ارتشی و سپاهی برخوردار بودیم. اینجانب علاوه بر اینکه مسئولیت فرماندهی را در قرارگاه به همراهی سردار رضایی برعهده داشتم، به شیوه ای که با هم توافق کرده بودیم، مسئول آموزش عملیات ویژه این بخش هم بودم.‏

‏چهار تیپ سازماندهی شده بود. دو تیپ از ارتش و دو تیپ از سپاه. عملیات شروع شد و بچه های ما در همان اوایل شب موفق به شکستن خط شده و سرپل را گرفتند. پیشروی به طرف رودخانه دجله انجام شد ولی در پشت دجله بچه ها متوقف شدند. ما فشار آوردیم که چرا توقف کردید؟ عبور کنید. اولین گروه به فرماندهی سردار شهید مهدی باکری حرکت کردند. ایشان سریع رفت که آن طرف سرپل را بگیرد و این بدان معنی بود که بعد از گرفتن آنجا ما باید تیپ ها را سریع پیاده می کردیم؛ عملیات در جای نامناسبی متوقف شد و دشمن هجوم را از شمال ما شروع کرد. مسأله برعکس شد. ما قصد داشتیم پیشروی کرده و به خیال خودمان کلی آزادسازی کنیم، اما نیروهایمان آنجا گرفتار شدند. پشت سر آنها آب بود و برگشتن به داخل جزایر مجنون را مشکل می کرد. با قایق هم نمی شد چون آسیب پذیری را افزایش می داد. از آن طرف هم فشار دشمن داشت تقریباً همه را از بین می برد. با سردار رضایی توافق کردیم که بنده جلو بروم و اوضاع را از نزدیک بررسی کنم. چون خطر این بود که ما حدود بیست هزار نفر، ‏


حضورج. 93صفحه 204


‏اسیر بدهیم. حتی فرماندهانمان هم، همه آن طرف بودند. فرماندهان لشگرهای ارتش و سپاه همه آن طرف بودند. من رفتم آنجا. داستان مفصل است. آن شب تا صبح من چه کشیدم، خدا می داند و بس. چگونه یک تیپ را با هلی کوپتر پیاده کردم. و بعد هم ملاحظه شد که فقط همین تیپ در دست ما سالم مانده و پنج گردان هم بیشتر ندارد. گردانهای آن، یکی بعد از دیگری داشت منهدم می شد. با نهایت تعجب دیدم بعضی از فرماندهان پیشنهاد می کنند که مثلاً زودتر به آن طرف هور برویم یا اینکه کم کم عقب نشینی کنیم. من قبول نکردم و گفتم نه این برنامه نیست، بلکه امشب کار داریم، همه باید آماده باشید، باید بریزیم سر دشمن و دشمن را در همین جا تارومار کنیم. زمینه هم از هر نظر آماده بود.من با قاطعیت فرمان آماده شدن برای عملیات را برای اول شب دادم و به همه گفتم بروید دنبال کارهایتان و آماده بشوید. من منتظر نتیجه کار بودم که یکدفعه چند نفر از بچه های سپاه، من را بغل کردند و تا آمدم به خود بجنبم، مرا انداختند توی قایق. جانشین من هم سردار رحیم صفوی بود که با هم به این منطقه آمده بودیم، ایشان را هم انداختند توی قایق. بی سیم هم دادند و گفتند شما بروید و از آن طرف آب، فرماندهی کنید. به اصطلاح دلسوزی کردند که ما اینجا نمانیم که در معرض ترکش قرار بگیریم یا اسیرمان کنند. من دیدم قایق دارد می رود و من از نظر روحی فنا می شوم. شاید بیست متر فاصله نگرفته بودیم. که به اصطلاح زدم به سیم آخر و از بالای قایق شیرجه زدم توی هور، شروع کردم به شنا کردن. چون کلاه آهنی داشتم و بادگیر و این جور چیزها و به پایم پوتین بود، کار شنا کردن خیلی مشکل شده بود. بالأخره بچه های سپاه طناب انداختند و من را گرفتند و کشاندند بالا. بالا که آمدم یک مقدار با خشونت  سر و صدا کردم، و با حالت تندی گفتم که شما حق ندارید که فرمانده را بدون اراده خودش از صحنه خارج کنید. دیدم دیگر چاره ای برای این کار نیست. به ناچار دستور عقب نشینی صادر شد و با سرعت عقب نشینی انجام گردید که البته تا ساعت یک و نیم نیمه شب ادامه پیدا کرد. همه نیروها رفتند و امکانات مان را که نمی توانستیم ببریم منفجر کردیم. ‏

‏یگان هایی که سازمان یافته رفته بودند، از هم پاشیده برگشتند. هیچ کس به هیچ کس نیست. هیچ ‏


حضورج. 93صفحه 205


‏دستور و فرمان هم معنی ندارد. دو شب بود نخوابیده بودم، همانجا افتادم و خوابیدم. صبح بلند شدم و به سختی نماز صبح را خواندم. براثر خستگی زیاد دوباره خواب افتادم. وقتی بلند شدم، دیدم ساعت هفت، هشت صبح است. برای مدتی دیدم هیچ کس نیست. پیش خود گفتم: عقب نشینی ادامه دارد و ما تنها ماندیم و عراقی ها دارند می آیند! (چون در جزیره مجنون بودیم). آمدم دیدم نه اینها زودتر از ما بلند شده و رفته اند دنبال کارشان. یکدفعه دیدم پیکی آمد و گفت پیامی از امام دارم. پیام را که خواندم، دیدم چقدر این پیام عجیب است که آدم فقط با یک مقدار تعمق متوجه می شود که امام چقدر در صحنه بودند. در حالیکه در جماران بود ولی اینگونه خودش را در صحنه نگه می داشت و فرماندهی و رهبریش را انجام می داد که چقدر هم کارساز بود. ‏

‏و اما متن پیام حضرت امام: بسم الله الرحمن الرحیم به فرماندهان سپاه و ارتش بگویید؛ چون گزارش دادند بعضیها ناراحت هستند؛ می خواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا می کنم ولی باید همه ما بدانیم که ما تابع اراده خداوند هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آنها هم در ظاهر بعضی وقتها موفق نبودند. هم پیغمبر(ص)، هم امیرالمؤمنین(ع)، هم امام حسن(ع) و امام حسین(ع). ما که نسبت به مقام اینها چیزی نیستیم. عمده مشیت خداوند است که هر چه او بخواهد همان خوب است و چون عسل شیرین و باید با آغوش باز پذیرای آنچه او می خواهد باشیم و از هیچ چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم اکنون در فکر عملیات بعد. و مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید. اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد.‏‏ (صحیفه امام، ج 21، ص: 609-610)‏

‎ ‎

اثر معجزه آسای این پیام

‏برای من خیلی مشکل است که بخواهم برای شما بگویم اثر این پیام درروحیه این بنده چه بود من فقط در یک جمله به شما می گویم که اثر این پیام برای بنده مثل یک آب سردی بود که روی آتش می ریزند و سرد می شود، یک آرامشی پیدا کردم. دیدم آخرِ این پیام هم فرمان ‏


حضورج. 93صفحه 206


است محکم باشید و از هم اکنون در فکر عملیات بعد. یعنی ما باید برویم دنبال تکلیف، این نیست که فقط ایشان از ما دلجویی کرده باشند، ایشان صحنه را با صدر اسلام تطبیق داده، با آنچه که در مسیر راه خدا پیش می آید و ما باید توجیه باشیم و بدانیم که اینها مشیتی دارد. همه ماجرا آن طرحی نیست که ما می ریزیم و فکر می کنیم که همان می شود. باید ببینیم خدا چه کاری را تصدیق می کند.‏

‏اثر معجزه آسای این پیام، این بود که من خود دیدم، سریع به همه منتقل شد. طی فرمانی که خودم صادر کردم به همه فرماندهان گفتم تا رده گروهان نماز مغرب و عشا را در حسینیه قرارگاه کربلا واقع در جاده حسینیه به طرف دارخوین حضور به هم رسانند. البته ارتش را گفتم و همه آمدند. قریب هزار و دویست نفر فرمانده در حسینیه جمع شدند. نماز مغرب و عشا را اول وقت خواندیم. رفتم پشت تریبون. چیزی خودم نداشتم بگویم مگر همان که به من رسیده بود. گفتم: همه توجه کنند پیام فرمانده معظم کل قوا را می خوانم. سرها همه پایین بود و دل ها شکسته. ‏


حضورج. 93صفحه 207


‏من وقتی فرمان را با استحکامی که خودم از پیام به دست آورده بودم، خواندم، چهره ها دارد متبسم می شود. خیلی عجیب بود اصلاً یادم نمی رود. اینگونه بود که با خواندن پیام امام(س) موفق شدیم در زمان کوتاهی بعد آن شکست تجدید قوا کنیم و به شرایط عادی برگردیم.»‏

 

تدوین معارف جنگ 

‏یکی از فعالیت های قبل از شهادت شهید صیاد شیرازی تدوین تاریخ جنگ بود. وی هیئتی را تحت عنوان "هیئت معارف جنگ" تاسیس کرد. فرماندهان را به مناطق عملیاتی می برد و به صورت عملی معارف جنگ را به آنان منتقل می کرد. از خصوصیات بارز او این بود که در تمام عملیات هایی که برنامه ریزی می شد شخصا از منطقه بازدید می کرد و از کار مطمئن می شد و بعد در جلسات می نشست و راجع به آنها بحث می کرد. یکی از همرزمان وی از اختلافات عقیدتی و نظامی وی و بنی صدر می گوید: اوایل جنگ بود. در جلسه ای بنی صدر بدون «بسم الله» شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود، گفت: من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد، حرف بزند، هیچ سخنی نمی گویم. وی همچنین می گوید: ‏

‏او درباره اختلاف و جدایی اش از بنی صدر می گوید: «ما می خواستیم برای خدا بجنگیم  ولی او می خواست که ما برای او بجنگیم. او مرد تکنیک و سیاست بود. من مرد جهاد و جنگ مقدس بودم». ‏‏(کتاب ناگفته های جنگ، دفتر ادبیات و هنر مقاومت، ص231)‏

 

حکم انتصاب شهید صیاد شیرازی 

‏حکم انتصاب آقای علی صیاد شیرازی به سمت فرمانده نیروی زمینی ارتش، زمان: 9 مهر 1360 /  2 ذی الحجه 1401، مکان: تهران، جماران ، موضوع: انتصاب فرمانده نیروی زمینی ارتش، نامه رئیس شورای عالی دفاع (هاشمی رفسنجانی، اکبر)‏

‏ محضر شریف فرمانده کل قوا، حضرت امام خمینی- مد ظله العالی ‏

‏با توجه به انتصاب تیمسار ظهیر نژاد به سمت ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ‏


حضورج. 93صفحه 208


ایران، به موجب تصویب شورای عالی دفاع درجلسه فوق العاده 9 مهرماه 1360 بر اساس بند (د) اصل 110قانون اساسی، جناب سرکار سرهنگ علی صیاد شیرازی، فرمانده عملیات شمال غرب به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت حضرت عالی پیشنهاد می گردد. رئیس شورای عالی دفاع- اکبر هاشمی رفسنجانی- 9 مهرماه 1360‏

‏«بسمه تعالی موافقت می شود. 9 مهرماه 1360 روح الله الموسوی الخمینی»  ‏‏(صحیفه امام، ج 15، ص266)‏

‏حکم عضویت شهید صیاد شیرازی در شورای عالی دفاع ‏

‏حکم انتصاب آقایان صیاد شیرازی و رفیق دوست (وزیر سپاه پاسداران) به عضویت شورای عالی دفاع ، زمان: 23 تیر 1365 /  6 ذی القعدة 1406، مکان: تهران، جماران، موضوع: انتصاب دو تن از اعضای شورای عالی دفاع . ‏

‎ ‎

‏بسم الله الرحمن الرحیم ‏

‏«برای فعال کردن هر چه بیشتر و بهتر قوای مسلح کشور ضرورت دارد از تجربه اشخاصی که در متن مسائل جنگ بوده اند استفاده هر چه بیشتر شود. بدین سبب سرکار سرهنگ صیاد شیرازی و وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تا پایان جنگ به عضویت شورای عالی دفاع منصوب می نمایم. از خداوند متعال توفیق همگان را در خدمت به اسلام و کشور مسألت می نمایم. 23تیرماه 1365 روح الله الموسوی الخمینی»  ‏‏(صحیفه امام، ج 20، ص: 73)‏

‎ ‎


حضورج. 93صفحه 209


منابع:

‏1- برداشتهایی از سیره امام خمینی جلد های4-1، غلامعلی رجایی، نشر عروج، چاپ اول 1377.‏

‏2- پرتوی از خورشید،مجموعه 365 خاطره از زندگی امام، چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام،چاپ دوم،1383.‏

‏3- امام خمینی و دفاع مقدس (خاطراتی از رزمندگان و فرماندهان سپاه اسلام) مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) (واحد خاطرات) یادها ـ 1 چاپ اول، بهار 1377.‏

‏4- صیاد دل ها، یادنامه امیر سرافراز ارتش اسلام شهید سپهبد علی صیادشیرازی تحقیق و تدوین احمد حسینی نیا، مدیریت انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران، 1378‏

‏5- صحیفه امام خمینی ، موسسه تنظیم ونشر آثار امام ،22 جلد.‏

‎ ‎

‏6- ناگفته های جنگ، پژوهشگاه معارف دفاع مقدس ،خاطرات سپهبد شهید علی صیاد شیرازی تدوین احمد دهقان  دفتر ادبیات و هنر مقاومت،1381 .‏

‏ ‏

‎ ‎

حضورج. 93صفحه 210