صالح فداکار و همراه وفادار

صالح فداکار و همراه وفادار

(یادی از مرحوم عسگراولادی)

‏□ داود رضایی چراتی ‏

‏ ‏

 مقدمه:‏ ‏‏حبیب الله عسگراولادی مسلمان پیر عرصه سیاست ایران، از چهره های قدیمی بازار تهران و یکی از چهره های شاخص ‏‏جناح‏‏ ‏‏راست‏‏ جمهوری اسلامی بود. موضع گیری های جالبش در برهه های قبل و بعد از انقلاب از وی سیاستمداری کهنه کار نشان داد. سیاستمدار و بازرگان ایرانی ، از زندانیان سیاسی دوره محمد رضا بود که پس از تحمل ۱۳ سال حبس از محکومیت حبس ابد ، با تقاضای عفو ـ به عنوان یک تاکتیک برای گسترش مبارزه ـ از زندان آزاد شد. وی پس از انقلاب اسلامی در مناصب مختلف خدمت کرد و از اعضای بنیانگذار حزب مؤتلفه اسلامی بود که با حکم امام خمینی به عنوان نماینده ولی فقیه در کمیته امداد امام خمینی منصوب شد‏‎.‎

‏وی درسالهای آخر عمرش تلاش کرد تا فصل دیگری از حیات سیاسی اش را رقم زند و کوشید تا سال1392را به جشن ملی بدل کند. بازرگان سیاستمدار در وصیتش می گوید: مردم فکر می کنند من آدم ثروتمندی هستم ولی واقعیت آن است که من از مال دنیا هیچ چیز ندارم. من سهم امام و وجوهات بدهکار نیستم و نماز و روزه قضا نیز بدهکار نیستم. به دلیل اینکه مالی ندارم، پس «ثلث» هم ندارم که وصیت کنم‏‎.‎‏ خانه ای که در آن زندگی می کنم متعلق به برادرم است که به نام من است، بنابراین اگر برادرم خواست این خانه را به خانواده من ببخشد، اگر هم نخواست پس بگیرد‏‎.‎

‏مرد محبوب سیاست ایران در چهاردهم آبان ماه 1392 در سن هشتاد و یک سالگی در تهران به ندای حق لبیک گفت. این یادداشت به مرور خاطرات وی از حضرت امام پرداخته است که در اولین سالگرد ایشان از نظر می گذرد: ‏

 

حضورج. 91صفحه 194

روزگارم در کودکی

‏من در تهران در محله امامزاده یحیی، کوچه صاحب دیوان و در خانواده ای مذهبی متولد شدم. پدر و مادر من اهل دماوند بودند. بعد از زلزله دماوند شرایط زندگی پدر و مادرم سخت شد و مجبور شدند به تهران هجرت کنند. آنان در سختی زندگی می کردند. مدت شش سال در تهران زندگی کردیم، در همان امامزاده یحیی. بعد از آن ناگزیر به دماوند برگشتیم. تحصیل ابتدایی و شش کلاس را در دماوند خواندم.‏

‏ پدر من چون وضع کسبش به هم خورده بود، مادرم با خیاطی خرج زندگی را در می آورد و در تعطیلات تابستانی، من را هم به خیاطی می فرستادند. شرایط تحصیل ما سخت شد به صورتی که در شرایط جنگ جهانی دوم خانواده ام نتوانست خرج تحصیل ما را تأمین کند، لذا هزینه تحصیلی من را شخصی که نسبتی با ما داشت، پذیرفت. نام وی مرحوم ابوالفضل اخویان بود که نسبتاً فکر بازی داشت و در اطراف فامیل و بستگان دقت می کرد که کسی از نظر تحصیلی یا ضرورت زندگی، بچه هایش را محدود نکند. من این را که در زندگی ام نقل می کنم، به خاطر این که پدران و مادرانی که زیر فشار اقتصادی هستند، یک وقت بچه ها را از معلومات محروم نکنند و بگویند ما نمی خواهیم کسی به ما کمک کند. پدر و مادر من خودشان نداشتند اما این کمک را پذیرفتند. من باز برای نوجوان ها عرض می کنم که ما روزگاری را گذراندیم که کاغذ بسیار گران بود و مع الوصف با کمکی هم که به ما می شد، نمی توانستیم کاغذ برای تمرین های سر کلاس داشته باشیم. بیشتر مشق هایمان را روی حلبی می نوشتیم و می بردیم ‏

حضورج. 91صفحه 195

معلم مان تصحیح می کرد، می شستیم و خشک می کردیم برای روز بعد. شرایط بسیار سختی داشتیم که پیداست در اعماق دور دست کشور، چه شرایطی می توانست در آن روز حاکم باشد و در چه شرایطی خداوند ماها را مدد کرده که به چنین انقلاب و به چنین اسلامی و حاکمی رسیدیم‏‎.‎

‏شرایط جنگ بین المللی دوم ماها را از شش هفت سالگی وارد مسائل سیاسی کرد. آن وقت هم جنگ بین المللی دوم در شرایطی به ما تحمیل شد که ما به ظاهر طرف هیچ کدام از دو طرف جنگ نبودیم ولی با سر و سری که رضاخان با آلمان ها داشت، به ایران حمله کردند. رضاخان را از ایران تبعید و ایران را اشغال کردند. در آغاز انگلیس و شوروی و در نهایت امریکا سه بخش از کشور ما را اشغال کردند‏‎.‎

‏اینجا خاطره ای بگویم از مرحوم پدرم. وقتی که محمد رضای خائن ازدواج اولش را می خواست انجام بدهد، یک هفته جشن برقرار کردند. حدوداً سال 1318 بود. من هفت ساله بودم. برای این جشن مردم را زیر فشار فوق العاده ای قرار دادند. ما که در یک بخشی زندگی می کردیم فشار را بر مردم برای این جشن ها احساس می کردیم. دو امامزاده در بیرون از دماوند هست، در مسیر فیروزکوه که دماوندی ها از دیرباز، روز اربعین و روز بیست و هشتم صفر به آنجا می رفتند. پدرم با بعضی از رفقایش که پیاده می رفتند، شاید حدود چهارده کیلومتر یا پانزده کیلومتر راه را پیاده می رفتند؛ اینها راجع به اینکه چرا رضاخان عروس از کشور خودش انتخاب نکرده و چرا رفته از مصر و دختر فاروق را گرفته است بحث می کردند. الآن که من دارم این صحبت را می کنم، یک نواری مثل اینکه در ذهن من دارد می چرخد از آن روز که پیاده و به سختی همراه بزرگ ترها راه می رفتم. یادم هست مرحوم پدرم گفتند که شما خیال می کنید اینها آزادند؟ اینها نوکرند. انگلیس به این نوکرش گفته که دختر آن نوکر را بیار. این عروس نیست، جاسوسه. پس از چند سال از جنگ، اطلاعات جنگ که منعکس شد، متوجه شدیم که این دختر چه اسراری را از درون کاخ به ارباب ها داده که سبب اشغال نظامی کشور شد. من هر وقت یادم می آید برای آن ها درخواست رحمت و طلب مغفرت می کنم و ‏

حضورج. 91صفحه 196

‏به خصوص برای پدرم که یک چنین حرفی را در آن روز زد و ذهن ماها را آشنای به این مطلب کرد که این ها که در این کشور حاکمند، غاصب اند. من ششم ابتدایی را در اوایل 1323 تمام کردم و برای این که پدر و مادرم دیگر امکان این را نداشتند که تحصیلم را ادامه بدهم، برای کار جذب تهران شدم. سال 1323 اعلام آتش بس شد و اواخر 1323 یا اوایل 1324 این آتش بس تبدیل به صلح شد. دو مطلب را هم باید اینجا من اشاره کنم، یک، خارج شدن از تبعید حضرت آیت الله حاج آقا حسین قمی در شهریور 1320 که رضاخان را از ایران بردند. ایشان به مرکز کشور وارد شدند. در مسجد امام امروز که مسجد سلطانیه گذشته بود، در آنجا اعتکافی را سامان دادند و این اعتکاف شروع یک حرکت جدی مذهبی است که چند خواسته در این اعتکاف بود‏‎.‎


 از شاگردی در بازار برنج تا طلبگی 


‏بعد از شهریور 20 آیت الله حاج آقا حسین بروجردی از بروجرد برای معالجه به تهران تشریف آوردند که از قم تعدادی از علما، که در رأس شان حاج آقا روح الله بود، به دیدن آیت الله بروجردی رفتند و حاج آقا روح الله از آیت الله بروجردی خواستند در مسیر بازگشت شان به بروجرد در قم پیاده بشوند‏‎.‎‏ حاج آقا حسین بروجردی قبول فرمودند و در قم پیاده شدند. در قم حاج آقا روح الله و تعدادی از مدرسان والامقام آن روز از آیت الله بروجردی خواستند که حوزه درس شان را در قم سامان بدهند که ایشان در مرحله اول نپذیرفتند، اما چندی بعد به قم تشریف آوردند. حوزه علمیه قم، از آن ضرباتی که رضاخان واردکرده بود آسیب ها دیده بود. ترمیم حوزه علمیه قم آغاز شد. در یک سالی که در تهران بودم پدرم در دماوند مریض شد. من بسیار به ایشان علاقه مند بودم. کارم را در تهران رها کردم و به دماوند برگشتم. یک سال در دماوند در خدمت یک استاد خیاط به نام سید محمد خیاطی کردم. او هم مثل پدر من روح صافی داشت. او در تکوین شخصیت من توانست مثل پدر و مادرم مؤثر باشد. چنان پدر و مادر من مشتاق خاندان عترت بودند که در شرایط سخت رضاخانی، این ها در یک زیرزمین نمور و مرطوب جلسه روضه تشکیل می دادند و پدر من تو کوچه پست می داد که مأموران ‏

حضورج. 91صفحه 197

نیایند. توی روضه هر وقت می نشست، سخت می شدکه گریه کند.گریه اش کم بود اما وقتی پاسداری می کرد توی کوچه و روضه را هم نمی شنید گریه می کرد. ‏

‏بعد از یکسال به تهران برگشتم. نتوانستم در آنجا بمانم. این دفعه که وارد شدم در کنار بازار، دروازه حضرتی نزدیک چهارراه مولوی، شاگرد کسی شدم که او کنار بازار برنج می فروخت. من مسئول فروش این برنجی که کنار بازار داشت، بودم‏‎.‎‏ اما در همین شرایط یک شبی ماه رمضان من از کوچه غریبان که محل سکونت ما بود (در بازار برادرم ساکن بود و من هم مهمان او بودم) می گذشتم که یک صدای حزینی را شنیدم که از مسجد بیرون می آمد. توجه کردم، دیدم یکی دارد مناجات می کند. وقتی وارد مسجد شدم دیدم شیخ محمدحسین زاهد، در آنجا مشغول مناجات است. مرا جذب کرد، ناگزیر جویا شدم که ایشان کلاسی دارد، رفتم در کلاسش شرکت کردم. ادبیات زبان عرب را آنجا شروع کردم. این مرد مرا مشتاق به علوم دینی کرد. شاید از کسانی که با هم در آن دوره ادبیات عرب را شروع کردیم، آیت الله حاج سید محسن خرازی است. شرایط ما این جوری در این کلاس شروع شد. این روحانی اصیل در زمان سختی هایی که از نظر فرهنگی بود، روزهای جمعه همه شاگردهای نوجوان و جوانش را در جنوب تهران، در حضرت عبدالعظیم، در یک باغی به نام باغ اجلالیه یا اجلال الدوله که الآن هم این باغ هست و در اختیار شرکت دولت آباد است جمع می کرد. در آنجا از صبح اول وقت می نشست، معارف را به ما می آموخت. یک خرده جلوتر از این آیت الله حاج سید محمد مصطفوی ـ مرحوم پدر این دو بزرگوار؛ حجت الاسلام والمسلمین سید حسن مصطفوی در نیاوران و سید حسین مصطفوی در خاوران ـ من از نظر تفسیر و علوم نحو و منطق به خدمت ایشان می رسیدم. یک دوره هفت ساله نزد ایشان تفسیر سی جزء قرآن را خواندم. از اینجا به بعدش دیگر برنامه های سیاسی روز هم در کنار برنامه های طلبگی و زندگی من خودش را نشان می دهد. از اینجا شروع شناخت من از حضرت امام به تدریج خودش را نشان می دهد. به دنبال این در خدمت شیخ محمدحسین زاهد شب ها هم در مسجد امین الدوله تهران که ایشان در آنجا محل اقامه جماعتش بود، کلاس ها و برنامه هایی داشتیم.‏

‏ ‏

حضورج. 91صفحه 198

‏مرحوم شیخ محمدحسین زاهد که از دنیا رفت، آیت الله شیخ عبدالکریم حق شناس که از شاگردهای ایشان بود به مسجد امین الدوله آمدند و یک برنامه ریزی آغاز کردند‏‎.‎

‏باید اینجا عرض کنم که در همین زمان فترت، مرحـوم شـیخ محـمدحسین زاهـد و آیـت الله شیخ عبدالکریم حق شناس، حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ احمد مجتـهدی کـه الآن حـوزه عـلمـیه ای را در تهران اداره می کنند، ایشان در کنار مسجد امین الدوله برنامه ای را آغاز کردند که من مدتی هم در برنامه های ایشان شرکت داشتم. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد ماها را خیلی گوش به زنگ حوزه و مرجعیت نگه داشته بود‏‎.‎

 

گمشده ام را یافتم

‏شناختم از حضرت امام (ره) از آنجایی شروع شد که امام تابستان ها به تهران، امامزاده قاسم تشریف می آوردند و مدتی در آنجا بودند. ایشان بر حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج حسین رسولی که روحانی و مورد اعتماد مردم شمیرانات به ویژه امامزاده قاسم بودند، وارد می شدند. آنجا تعدادی از ما که مشتاق شده بودیم به زیارت ایشان توفیق پیدا می کردیم یا به واسطه وجوهات و شاید پیغام ها و نامه ها و استفتائاتی که یک وقت هایی، آقای حق شناس برای حضرت امام به قم می فرستادند، گاه گاه در قم هم بعضی از ماها توفیق زیارت ‏

حضورج. 91صفحه 199

‏آقا را پیدا می کردیم. شناسایی ابتدایی ما اینگونه بود. بهتر است بگویم که گمشده مان را پیدا کردم‏‎.‎


‎ به دنبال مرجع 

‏اما در آغاز 1340، آیت الله العظمی بروجردی به رحمت خدا رفتند. وقتی که ایشان از دنیا رفتند، ما نمی خواستیم تابع پیرامون شویم. هیأتی را تشکیل داده بودیم که ده یازده نفر از طلبه های مکلا در آن صحبت می کردند. سعی می کردیم برای نسل جوان یک نمونه تازه ای ارایه دهیم. مداح مان از خودمان بود، قاری مان از خودمان بود. سخنران مان از خودمان بود. حتی برای اینکه اشکالاتی نگیرند از همین آقای حق شناس درخواست کرده بودیم اگر هدایتی داشتند می فرمودند. شاید پنج یا شش نفر در قم، چهار نفر در تهران، در اصفهان، در شیراز، در نجف و در مشهد، روی هم بیست و چهار مرجع تقلید دارای رساله داشتیم. اما حاج آقا روح الله رساله نداشت. ما در بحثهایی که با اشخاص داشتیم، رسیدیم به اینکه حاج آقا روح الله امتیازاتی دارد که بعضی از آن بزرگان که رساله دارند ندارند. یکی از امتیازاتش این است که ایشان از سیزده سالگی، کوشیده خلق و خوی محمدی(ص) داشته ‏‏باشد و می شود‏‏ گفت که در حوزه های علمیه جهان اسلام خاصه جهان تشیع کسی را که اخلاق را در وجودش تجسم بخشیده باشد مثل ایشان نداریم. ما از همان وقت متوجه شدیم که غیر از ایشان دیگر نمی توانیم به جانب کسی دیگر برویم.گرچه پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی، مدت کوتاهی ما به آیت الله حاج سید عبدالهادی شیرازی رجوع کرده بودیم. ولی ایشان ظرف شش ماه رحلت فرمودند و از دنیا رفتند.‏

 

در باره آیت الله بروجردی

‏آنچه من در مورد آیت الله بروجردی در ذهنم هست این است که ایشان به بروجرد تبعید شدند. یعنی ایشان به بروجرد رفتند و متوقفش کردند. زیرا وجود ایشان برای پهلوی مضر بود و وقتی در شهریور1320 رضا خان از ایران فراری شد، آیت الله بروجردی آزاد و برای معالجه به تهران ‏

حضورج. 91صفحه 200

‏آمد. البته برای تبعید شدن مدرکی ندارم، اما اینکه ایشان را آنجا حصر و حبس کردند، واقعیت است‏‎.‎

‏در مورد حضرت امام، در همان سه چهار سال آخر به این خاطر که امام خیلی در بحث های اطراف آقای بروجردی درخشیده بود، بعضی از اطرافیان آیت الله بروجردی می گفتند حاج آقا روح الله دارد برای آینده اش می زند. این است که امام آنجا را ترک کردند. امام در درس طوری حرف می زد که منِ عوام هم بفهمم‏‎!‎

 

رجوع به مرجعی دیگر

‏ در آن زمان بخاطر دارم که ما نامه ای به آیت الله حکیم نوشتیم که آیا در رجحان رجوع از مرجعی به مرجعی دیگر، شجاعت در بیان حق و استقامت در مقابل باطل و چند ویژگی دیگر، اینها می تواند اسباب رجحان باشد؟ حضرت ایشان فرمودند: «گرچه اینها به اعلمیت مستقیماً مربوط نمی شود، ولی به رجحان برای بازگشت مربوط می شود». و حتماً حضرت ایشان هم متوجه این قضیه بودند که ما می خواهیم از خود ایشان عدول کنیم. اما انصاف باید داد که مراجع عظام تقلید ما به دنبال این نیستند که وقتی استفتایی می شود، ببینند خودشان در کجا قرار دارند، راه را باز فرمودند با جوابی که مرحمت فرمودند. شاید جوابشان را هم بشود پیدا کرد. در اختیار خود من نیست، زیرا ساواک وقتی به منزل و محل کار من حمله کرد، تمام این مدارک را برد. بعداً که اسناد ساواک در اختیار جمهوری اسلامی قرار گرفت در میان اسناد بود. یک تعدادی از اسناد را عده ای بردند در منازلشان، بعضی از اسناد هم در مراکز اسنادمان هست که بحمدالله خوب حفظ می شود‏‎.‎‏ این استفتاء مربوط به اواخر 1341 است. یعنی پس از مبارزه دو ماهه روحانیت که حدوداً از مهر تا آذر ماه 41 بود. ‏

‏وقتی در فروردین 1340 آیت الله بروجردی از دنیا رفتند، عده ای به آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی مراجعه کردند و خواستند که ایشان رساله بدهند و خواستند که اجازه بدهند، از ایشان تقلید شود. ایشان فرمودند: «بی سوادها! تا حاج آقا روح الله در قم هست، سراغ هیچ کس نروید. نه سراغ من، نه سراغ هیچ کس دیگر. ایشان در این باره تشویق های فراوانی داشتند. ایشان در ‏

حضورج. 91صفحه 201

‏اسفند1340 به رحمت خدا رفتند. عده ای هم از ایشان تقلید را شروع کرده بودند اما بعد از ایشان به امام رجوع کردند.‏

 

نقش امام خمینی در عزیمت آیت الله بروجردی به قم

‏در باره آنچه که مربوط به نقش امام خمینی در عزیمت آیت الله العظمی سید حسین بروحردی به قم بود باید عرض کنم که علما به مرحوم بروجردی(برای اقامت در قم) نامه نوشتند، اما امام خودشان به عیادت آیت الله بروجردی رفتند و از ایشان خواستار شدند از قم عازم بروجرد شوید و در قم توقفی کنید. در آنجا نامه علما را تقدیم ایشان کردند و درخواست کردند که آیت الله بروجردی در قم بمانند. ایشان هم یکی، دو ماهی ـ عددش را دقیق یادم نیست ـ به بروجرد رفتند و بعد هم به قم برگشتند‏‎.‎

‏امام در رابطه با آقای بروجردی، کاری کرد که من چند وقت پیش در نامه ای که به آقای هاشمی رفسنجانی نوشتم به این موضوع اشاره کردم. موضوع این بود که اواخر حیات آیت الله بروجردی ‏‎-‎‏مثلا سال های 38،39 عده ای به امام توصیه کردند که برای آینده بروز و ظهوری داشته باشید؛ شما خودتان را کنار می کشید و حیات ایشان(آیت الله بروجردی) در حال تمام شدن است. امام فرمودند: الآن شرایط اسلام و مسلمین و تشیع این جور است که همه ما باید سرمان را پایین بگیریم و یک سر بالا باشد و آن سر آقای بروجردی است.‏

 

رابط امام و مراجع بودم

‏ یک روز صبح تا آخر شب شش جلسه با آقای شریعتمداری و هفت جلسه با امام در مورد دارالتبلیغ قم داشتیم. یک سری اسناد، اینها بود که متأسفانه این اسناد را بردند. من هم دنبالش نبودم که از مرکز اسناد جویا شوم و بخواهم ولی این اسناد در مرکز اسناد هست. امضاکننده های این نامه برادران مؤتلفه بودند، شاید شهید صادق امانی، شهید مهدی عراقی، بنده، شاید سید اسدالله لاجوردی که بعداً مؤتلفه را تشکیل دادند. در روند معرفی خود باید این نکته را عرض کنم، ضمن اینکه بنده صبح و شب طلبه بودم و درس های طلبگی را در حوزه ‏

حضورج. 91صفحه 202

علمیه تهران، در مدرسه مروی و مدرسه رضاییه، ملارضا و مسجد امین الدوله تهران ادامه می دادم، در اثر حضور ضمنی در فعالیت های ملی شدن صنعت نفت و آهنگ گرفتن از مرحوم آیت الله کاشانی و تحت تأثیر فعالیت های فداییان اسلام و دیگر حرکت های مذهبی ـ سیاسی که در کشور بود و اختلاف و تشتتی که بین بخش های مذهبی و ملی جبهه ملی آن زمان پیش آمد و یأس از فعالیت های سیاسی علنی، در حدود سال 1334 و بعد از اعدام شهدای گرانقدر نواب صفوی و خلیل طهماسبی و یارانشان، ما به فکر این افتادیم که باید جلسه خاصی را داشته باشیم و برنامه های هیأت های معمولی ما را قانع نمی کرد‏‎.‎

 

نقشم درتشکیل هیأت مؤید 

‏در آن سالها جمعی را تشکیل دادیم ازحدود پنجاه نفری طلبه، تعدادی کاسب بازار و کارمند و معلم و کارگر، مجموعه ای تحت نام هیأت مؤید؛ خودم جلسات را اداره می کردم. از حیث سخن و بحث هایی که می خواستیم مطرح کنیم، قبلاً خدمت برخی از اسلام شناسان، از جمله آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حق شناس ارائه می کردیم و مورد تأیید که قرار می گرفت، اجرا می کردم. این هیأت رفته رفته به این فکر افتاد که یک کار اجتماعی ‏‎-‎‏ اقتصادی هم بکند. پس اندازی را در حد ناچیز، هر کدام از اعضا جمع کردند. پرچم ما آیه «والله یُؤیّد بنصره من یشاء» را داشت. این شرکت کوچکی که از مجموعه ما تشکیل شد، برای پس انداز کردن اعضای هیأت سامان گرفت و یک گروه خیریه هم در کنار آن شکل گرفت که این گروه خیریه برای کارهای خیر و برای اداره برنامه ها سامان گرفت. به تدریج این کار خیریه از درون خود شکل بیشتر گرفت. بعداً که حضرت امام از هیأت های دینی دعوت کردند، این هیأت مؤید لبیک گفت. حضرت امام وقتی که کار برای محرومان و مستضعفان را از روزهای اول نهضت و در کنار فعالیت های مذهبی و سیاسی لازم دانستند، ما از آن روز در کارهای دیگری مشغول شدیم. یک بعد فعالیت ما تبلیغات دینی و یک بعد فعالیت اقتصادی درونی و یک بعد حمایتی و امدادی بود. این هیأت مؤید، همچنان با حدود 50-60 عضو ثابت و تعدادی عضو غیر ثابت کار خود را ادامه می داد‏‎.‎

 

حضورج. 91صفحه 203

اعلامیه ای که به گوش هیأت های دینی رسید

‏در جریان مبارزات دو ماهه حضرت امام علیه تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی، امام از مردم دعوت فرمودند؛ ما یکی از هیأت ها بودیم که با اکثریت اعضا، به دعوت امام لبیک گفتیم. آغاز سخن از اینجاست که حضرت امام پس از پایان یافتن مبارزه دو ماهه علیه تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی فرمودند: این یک آزمایشی بود از طرف دستگاه جبار که خواستند ببینند در قم و دیگر حوزه ها آیا کسانی هستند که در مقابل زورگویی ها مقاومت بکنند یا خیر؟ و چیزهایی درک کردند و از این آزمایش می خواهند مراحل بعدی را نتیجه بگیرند و باید شما بیش از گذشته خودتان را آماده نگاه داشته باشید. ‏

‏حضرت امام در یک سخنرانی دیگری فرمودند: برای بازگشت عظمت اسلام و برای عزت مسلمانان، به یاری دین خدا برخیزید. این سخنرانی و این اعلامیه، استنصار لقب گرفت. این اعلامیه استنصار حضرت امام به گوش هیأت های دینی رسید و حضرت امام از هیأت های دینی دعوت فرمودند که به قم بروند.‏

 

امام می فرمود فعالیتهای دینی باید دو هدف اصلی داشته باشد

‏در دیداری که در آن ایام خدمت حضرت امام رسیدیم ایشان فرمودند که تمام فعالیت های دینی باید یا به عظمت اسلام منتهی بشود یا به عزت مسلمانان، هر کار دینی که این دو نتیجه را نداشته باشد، یا یکی از این دو نتیجه را، نمی شود به حساب دین گذاشت و از حالا به بعد شما آقایان که در هیأت دینی خدمت می کنید، باید توجه داشته باشید که حرکات دینی تان باید این دو هدف، یا یکی از این دو را تضمین کند.‏

‏پس از بازگشت از خدمت امام از قم به تهران به فکر افتادم که اعضای هیأت مؤید را دعوت کنم در یک جلسه خصوصی تر و آنچه درک کرده ام از فرموده های حاج آقا روح الله به آنها بگویم. از بین 50 نفر ، حدوداً 26 نفر را من دعوت کردم در منزلم. معمولاً این دعوت ها اتفاق می افتاد، یا برای تشریک مساعی در یک امر خیر، یا برای کمک در یک امر دینی، به یک ‏

حضورج. 91صفحه 204

هیأتی، به یک مسجدی. شاید بیشتر دعوت شدگان نمی دانستند برای چه دعوت شده اند. وقتی دور هم نشستیم، من از فرمایش آقا این استفاده را کردم که کارهای ما در این هیأت و در این شرکت و در این مجمع خیریه اگر که نتواند در مسیر عزت اسلام و در مسیر عزت مسلمانان باشد، قابل قبول نیست. مرجع تقلید ما می گوید، قابل قبول نیست و ما دور هم جمع می شویم، فداکاری هایی می کنیم، اگر قابل قبول نباشد، امضای مرجع تقلیدمان را نداشته باشد، یقیناً امضای امام زمان(عج) را هم نخواهد داشت.کمی توضیح دادم و بعضی از برادران متأثر شدند و گریه کردند که چرا بزرگان قبلاً به ما نگفتند و ما خیلی وقتمان تلف شده و الآن جبران گذشته را هم نمی توانیم بکنیم. به خصوص از آن سالهای 1340 که مأیوس شده بودیم و از صحنه سیاسی، خودمان را کنار کشیده بودیم و در یک مجموعه دینی خیال می کردیم بهترین فعالیت را داریم‏‎.‎

 

رازداری اولویت اصلی ارتباطمان با امام بود

‏در باره این اقدام (دعوت از نیمی از اعضا) همواره چند سؤال مطرح بود از جمله اینکه چرا شما همه را دعوت نکردید؟ من در جواب گفتم که کار ما از حالا به بعد، یک مقدار احتیاج به رازداری دارد. از حالا به بعد ممکن است ما کارهایی داشته باشیم که نخواهیم علنی بشود و باید رازداران مان شرکت داشته باشند. من عرض کردم به برادران که پیشنهاد خاصی در ذهن من هست، اگر می پذیرید ما دو نفر را انتخاب کنیم و بفرستیم خدمت حاج آقا روح الله که ما در هفته این قدر پول داریم، این قدر وقت می توانیم بگذاریم، در هفته این قدر کار می توانیم بکنیم و این دو نفر هم نماینده ما هستند، هر وقت فرمایشی داشتید به این دو نفر بفرمایید‏‎.‎‏ قرار شد که صندوقی را کنار اتاق بگذاریم. همین جلسه، هر کدام مبلغی که می توانند در هفته بدهند توی این صندوق بیندازند، ما جمع کنیم و خدمت آقا عرض کنیم، ما در هفته این قدر پول داریم. دو نفر انتخاب شدند، آقای مهدی شفیق و بنده که از طرف این 26 نفر به خدمت امام برویم و خدمت امام عرض کنیم آنچه را که در آخرین جلسه گذشته بود. فردای آن روز یکی از همین برادران تماس گرفت. آمد گفت که فلانی از اینکه من را قابل دانستی و دعوت کردی تشکر ‏

حضورج. 91صفحه 205

می کنم، اما من روحیه ضعیفی دارم، می ترسم که به من تکیه کنید در بعضی جاها و من صدمه بزنم، من آمادگی این را دارم هر ماه کمکی را به شما بکنم بدون این که عضو رسمی باشم. هر وقت کاری داشتید به من بگویید، من آمادگی داشتم، می گویم آمادگی دارم، آمادگی نداشتم، می گویم آمادگی ندارم. ‏

 

امام فرمود مجامع دینی باید به جانب تشکل بروند

‏ در جمع ما افراد با روحیات مختلف حضور داشتند برخی ها با صراحت حرفشان را می زدند. وقتی خدمت حضرت امام توفیق پیدا شد، ما دو نماینده رفتیم. پس از برگزاری چند جلسه با این اعضا یک روز خدمت حضرت امام رسیدیم. توضیح دادیم که چنین جمعی را ایجاد کردیم. ‏

‏حضرت امام دعا فرمودند، استقبال فرمودند از این کار. فرمودند: این کار را همه هیأت های دینی و مجامع اهل ایمان باید بکنند. باید به جانب تشکل بروند. نباید که پراکنده کار بکنند، پراکنده نمی تواند مؤثر باشد. اجازه خواستیم که هفته بعد ما جمعی(26 نفر) خدمتشان برسیم. اجازه فرمودند. روز جمعه هفته بعد ما خدمتشان رسیدیم.‏

‏ در این جلسه حضرت امام مقداری در ضرورت وحدت و یگانگی و یکپارچگی اهل ایمان صحبت فرمودند و شاید این تعبیر مربوط به ایشان باشد. عین عبارت را به خاطر ندارم. فرمودند اگر در قرآن ما یک آیه داشتیم آن هم این آیه آخر سوره مبارکه آل عمران که خداوند در سامان گرفتن اهل ایمان می فرماید «یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوالله لعلکم تفلحون» خداوند اینجا امر فرموده، اهل ایمان، سعی کنند خودشان را بسازند، سعی کنند با هم ارتباط داشته باشند. اشاره شاید به این مطلب فرمودند که در تفسیر هست که رابطوا در این آیه به معنای رابطوا مع الائمه است. با ائمه ارتباط برقرار کنید و تقوا را حاکم کنید، بر خودسازی و ارتباطات خودتان، شما حتماً به فلاح و پیروزی و رستگاری دست خواهید یافت «لعلکم تفلحون».‏

 

حضورج. 91صفحه 206

جلسات امام برای ما آگاهی و مسؤولیت پذیری بهمراه داشت

‏ نکته مهم در دیدار های آن ایام این بود که امام در آن روزها نقشی بسیار مهم در ساختن انسان ها داشتند و با برگزاری جلسات هر چند با افراد معدود سعی می کردند که به ما آگاهی بدهند، به ما مسؤولیت پذیری بیاموزند و راه بیاندازند. در جلسه دوم که خدمتشان رفتیم، هیچ مطلبی ارائه نشد. شاید هم اثری که در چشم مبارک آن حضرت بود سبب شد که گه گاه وقتی چشمشان می افتاد به چشم کسی، اگر او می خواست صحبت کند، صحبتش یادش می رفت. من خودم چند بار برایم اتفاق افتاد که دهن باز کردم حرف بزنم، امام نگاه فرمودند؛ من یادم رفت چه می خواستم بگویم. ‏

‏جلسه بعد مجدداً جمعه به خدمت ایشان رفتیم سخنگوی آن گروه مطالبی را عرض کرده بود و حضرت امام جوابی داده بودند که آنها واقعاً پر شده بودند، اشباع شده بودند. نماینده شان گفت که حضرت آیت الله ما تا آخرین نفر، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون در خدمت شما هستیم. سخنگوی ما خیلی جسورانه به آن برادر تاخت و گفت چرا چاخان می کنی؟ چرا دروغ می گویی؟ این حرف ها چیست که می زنی؟ برگشت و گفت چرا توهین می کنید به من، تو مرا می شناسی؟ یکی از علما که در کنار امام نشسته بودند گفتند در محضر حضرت آیت الله بس کنید. امام فرمودند: شما ساکت بمانید، بگذارید بحثشان را بکنند و اشاره فرمودند: بحث یعنی حق جویی. دو مرتبه این برادری که به او اهانت شده بود، گفت آخر تو مرا می شناسی؟ چرا می گویی من چاخان کردم؟ من با تمام وجود حرف زدم. این برادری که از طرف ما بود گفت‏‎:‎‏ همین حرف ها را شما به مرحوم آیت الله کاشانی زدید، آیت الله کاشانی را آوردید وسط، وِل کردید و رفتید. او گفت که سن من اقتضا نمی کند. من کی اطراف مرحوم آیت الله کاشانی رفتم؟ گفت امثال تو بودند که هنوز هیچی نشده بیایند، چنین حرفهایی بزنند، او دو مرتبه گفت: آخر این حرفی که می زنی، این حرف می دانی اثرش چیست؟ گفت: بله، می دانم اثرش چیست. اثرش این است که حرف های تو ممکن است که آقا را فریب بدهد. آقا خیال کند که تو و گروه تان تا همه جا هستید. تو حتی برای اسلام یک چَک نخوردی، چه طور ‏

حضورج. 91صفحه 207

می توانی چنین حرفی بزنی تا آخرین نفر، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون؟ او گفت پس کار تو به اینجا رسیده که به آقا هم توهین می کنی؟ که من آقا را فریب می دهم! چرا چنین حرفی را می زنی؟ به چه جرأتی. امام فرمودند: در همین جاها که لابد نوبت ما هم می رسد، من هم قدری صحبت کنم. اولاً چرا شما در صحبت کردن بد حرف می زنید؟ خوب با هم حرف بزنید. قرآن امر فرموده، خداوند امر فرموده به پیغمبر که به اهل ایمان بگو با هم خوب حرف بزنند اگر بد حرف بزنند، شیطان بین اینها آشوب می کند. « اِنَّ الشیطان للانسان عدو مبین». ‏

‏بعد فرمودند: شما چرا به ایشان گفتید چاخان نکن. این عبارت را به صورت دیگری می توانستی بگویی. می گفتی در حرف هایت دقت کن. بعد اینکه شما گفتید من را فریب می دهد، این توهین به من است، نه، من هم بشر هستم. واقعاً شما که داشتید صحبت می کردید اگر من آدم خوش بینی بودم خیال می کردم که همه جلسه تا آخرین نفر و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون آماده هستند. اگر یک کمی واقع بین تر بودم، فقط در گروه شما که شما از جانب ایشان حرف می زنید، فقط شخص شما می توانید تا همه جا بایستی. به خاطر تذکر این برادر که شما هنوز برای اسلام یک سیلی نخورده ای، نگران نباشید. من هم هنوز برای اسلام سیلی نخورده ام. نمی دانیم بعد از یک سیلی خوردن چه می شود. ایشان درست می گوید و این حرف را که زده شما اصل حرف را توجه داشته باشید. بعد مجدداً فرمودند: ما از این جلسات باید یاد بگیریم که چگونه بحث کنیم‏‎.‎

 

توصیه های ماندگار امام

‏حضرت امام در آن جلسه به همه متذکر شدند که ما در وظایف دینی مان از حالا به بعد احتیاج به بحث و تبادل نظر فراوان داریم و باید بحث و تبادل نظر ما روی روال باشد. امام همواره حرف حق را بیان می کرد. می فرمودند من به مجموع شما عرض می کنم که بدانید یک وقت انسان در ذهنش یک مطلب حقی را دارد، به طرز بیانش توجه نمی کند. شکل بد بیان او حقش را باطل می کند، شما تصور نکنید که اگر مطلب حقی در ذهنتان هست به هر لفظی بگویید، به هر قیافه ای بگویید، در هر شرایطی بگویید باز هم آن حق می ماند نه خیر، باید اهل حق بدانند ‏

حضورج. 91صفحه 208

که حق را چگونه بیان کنند و در چه شرایطی بیان کنند که حق نتایج خود را در ذهن طرف داشته باشد. مجموعه آن جلسه یک آموزش بسیار اصیل و عمیقی را در برادران مؤتلفه از خود به یادگار گذاشت که ما یاد بگیریم چگونه بحث کنیم. در ادامه شاید این مطلب لازم باشد که حضرت امام برای سامان دادن این گروه ها پیوسته سرمایه گذاری می فرمودند و از اینها می خواستند که جلسات علنی داشته باشند که بتوانند در آنجا تبادل نظر کنند. می گفتند وظایف دینی که مراجع می خواهند، این را منعکس کنید لذا سفارش می فرمودند: کمتر از سه نفر نباشید و بیش از ده نفر نباشید. هیأت هایی را که علنی نیست ده نفر کنید. بر همین اساس در شهرهای مذهبی کشور، هیأت های ده نفری خمینی شایع شد و این هیأت های ده نفره را دستگاه حکومت به صورتی دنبال می کردند که بتوانند پیدا کنند. ‏

 

توصیه مهم امام: به فکر برادریابی باشید

‏همه توصیه ها وسفارشات امام به ما توصیه هایی بود که مانع این می شد که دستگاه بتواند نفوذی کند. حضرت امام توصیه فرمودند: شما به فکر عضوگیری نباشید. شما به فکر برادریابی باشید. برادرانی را بیابید که سالیان سال در ایمان و عمل صالح امتحان داد ه اند. شما سرعت در رشد را تعقیب نکنید. شما یافتن برادران ایمانی و سامان گرفتن اخوت اسلامی را وجهه همت قرار دهید. همچنین فرمودند: شما سعی کنید کسانی را که در احزاب سیاسی بوده اند نپذیرید؛ خواه این احزاب سیاسی احزاب ملی باشند، ملی ـ مذهبی باشند، یا غیر مذهبی، و هر چه بگویند ما تغییر کرده ایم، شما نپذیرید. برای این که تعدادی از آنها با دستگاه مرتبطند. دستگاه با بعضی این چیزها مرتبط است، با بعضی از این تشکل ها مرتبط است. در درون آنها چشم ها و گوش هایی دارد و مطالب شما غیرمستقیم منعکس می شود. بعضی از این تشکل ها واقعاً با یک حرکت اسلامی خالص موافق نیستند و می خواهند از درون مطلع شوند که چه می گذرد و برخی از اینها که می آیند در کنار شما، آدم های ضعیفی هستند. اینجا و آنجا حرف های شما را بازگو می کنند و شما باید از این که رشد بی حسابی بکنید، جلوگیری کنید. برادران شناخته شده، باید آنقدر که به فکر گروه یابی باشید به فکر عضوگیری نباشید. برادریابی کنید. مجموعه برادران را بیابید. ‏

حضورج. 91صفحه 209

در هیأت های دینی کسانی که با هم در ارتباطند، مجموعه ها را پیدا کنید‏‎.‎

 

یک خاطره؛ امام فرمود: چرا به صورت جدا گانه کار می کنید؟

‏سفارش های مهم امام برای جمع ما بسیار اثرگذار بود و یکی از عوامل مهم در قدم های بعدی ما بشمار می رفت. به یک خاطره از صحبت های امام در آن روزها اشاره می کنم که می تواند برای جوانها مفید باشد. یک روز که ما از طرف همین جمع، باتفاق آقای شفیق خدمتشان بودیم حضرت امام فرمودند: در آن اتاق بمانید تا من بیایم. ما رفتیم در اتاق دیگر، در آنجا دیدیم تعدادی از برادران شناخته شده هستند و حضرت امام تشریف آوردند. شاید مجموعاً چهارده، پانزده نفر شدیم. ‏

‏حضرت امام فرمودند: شما همه جدا جدا کار می کنید، برای خدا کار می کنید. خدایتان یکی، قیامت تان یکی، نبوت تان یکی، پیامبرتان یکی، کتابتان یکی، چرا با هم کار نکنید؟ از اینجا که بیرون می روید با هم قرار بگذارید، یگانه شوید. بنده به سهم خودم خیلی خوشحال شدم، آمدم در جمع بیست و شش نفری مان، این خبر را رساندم. و برخلاف من که خوشبین بودم، تعدادی از برادران با چنین چیزی با سخت گیری و شاید بدبینی نگاه کردند و گفتند این کار، کار بسیار خطرناکی است و نباید این کار را بکنیم، گفتند که آقا یک مرجع تقلید در قم هستند، از این افراد شناختی ندارد، یک نفر از اینها اگر ناشناخته وارد شده باشد، همه ما را در این شرایط تحویل می دهد. یکی از برادران آنجا گفت که اصل ایرادی که دارند درست است، اما اینها حاج آقا روح الله را نمی شناسند که این جوری حرف می زنند. یک نفر در بین ما هست ـ و منظورش به من بود ـ که حاج آقا روح الله از سه طریق راجع به او تحقیق کرده، یک طریق از درون فامیل، یک طریق از محل کارش و یک طریق از مسجد امین الدوله. روزهای اولی که او پیدا شده آنجا و با این که معرفی هم شده بوده، امام این سه تحقیق را کرده و توضیح داد و گفت علت این که من متوجه این کار شدم این بوده که من با یکی از منسوبان در ارتباطم و او هر سه طریق تحقیق امام را می دانست و برای من نقل کرد. خبری که او داد جلسه را کاملاً تغییر داد و معلوم شد که دقت مرجع تقلید ما، اصیل و آموزش دار است. ‏

حضورج. 91صفحه 210

حتی عده ای از علما تعجب می فرمودند که چه طور با این که تعدادی از علما در بازار تهران هستند، امام نمایندگی شان را به یک آدم غیر روحانی داده، به عسگراولادی داده است.‏

 

جبهه مسلمانان شیعه آزاده تجریش

‏تمایل دارم به این توصیه بسیار سازنده امام مجددا اشاره کنم که مسیر حرکت مبارزاتی ما را از آن ایام مشخص کرد.‏

‏امام فرمود: شما همه جدا جدا کار می کنید، برای خدا کار می کنید‏‏.‏‏ خدا، قیامت ، نبوت ، پیامبر و کتابتان یکی است پس چرا با هم کار نکنید؟ بعد از این جلسه با هم قرار بگذارید، یگانه شوید؛ ما و تعدادی که امام معرفی فرموده بودند، وقتی دور هم نشستیم، یک جلسه، دو جلسه به این نتیجه رسیدیم که ما حالا که یک نیرو شدیم، باید ببینیم می توانیم حزب شویم، می توانیم جبهه شویم، می توانیم در حالت ائتلاف فعالیت کنیم. به فکر این افتادیم که برای حزب شدن خیلی زود است، ائتلاف هم یک کار سطحی و علنی است، با ائتلاف هم مشکل ما حل نمی شود. به ذهن مان رسید که ما عنوان جبهه را به جمع مان بدهیم و از آن به بعد، اعلامیه های حاج آقا روح الله و مراجع را تکثیر کنیم و حتی بخش هایی از این اعلامیه ها را به صورت تراکت و بیانیه در بیاوریم و امضایمان هم جبهه مسلمانان آزاده باشد. جبهه مسلمانان آزاده، کار خود را آغاز کرد و اولین کار درباره یکی از اعلامیه های حضرت امام بود. در اثر بی احتیاطی های اولیه، یکی دو تا چاپخانه در همان جریان انجمن های ایالتی و ولایتی و بعد از آن لو رفته و گرفتار شدند. تعدادی از برادران هم در رابطه با این چاپخانه ها گرفتار و دستگیر شدند. ما پس از این که اعلامیه جبهه مسلمانان آزاده را دادیم، به حضرت امام گفتیم که ما یک چنین کاری را نسبت به اعلامیه شما کردیم. حضرت امام فرمودند که در این باره دقت بیشتر بکنیم که ‏

حضورج. 91صفحه 211

‏کمتر گیر بیافتیم و گیر افتادن حالا به هیچ وجه مصلحت نیست. روز بعد یک اعلامیه ای منتشر شد با امضای جبهه مسلمانان شیعه آزاده تجریش و به فاصله کمی، جبهه مسلمانان آزاده غرب تهران، پنج، شش تا اعلامیه که ما هیچ کدام از اینها را نمی شناختیم. اما در یک دستگیری جمعی که در کنار مسجد سید عزیزالله اتفاق افتاد، همه این برادرانی که به این عناوین امضا کرده بودند، در اطلاعات شهربانی، در یک اتاق بزرگ با همدیگر نگهداری شدند و دشمن، وسیله معرفی اینها را به همدیگر فراهم کرد و جبهه مسلمانان آزاده در سطح نسبتاً وسیعی توانست سامان پیدا کند. ‏

 

امام بدنبال ایجاد فرهنگ اخوت اسلامی میان مسلمانان بودند

‏حضرت امام بدنبال فرهنگ سازی جدیدی در دنیای اسلام بودند و معتقد بودند که نگاه مسلمانان نسبت به دین باید تغییر کند. امام می خواست که در جهان اسلام، مردم همدیگر را به عنوان برادر خطاب کنند. در شرایطی که جو حوزه و جو مردم متدین به هیچ وجه آمادگی ظاهری نداشت اما ایشان مصلحت دیدند که عنصر فرهنگی اخوت اسلامی را در بین مسلمانان جهان غبار روبی کنند، انحراف ها را بتوانند بردارند لذا در شرایط بسیار حساسی در مسجد اعظم قم، بالای منبر فرمودند: من از اینجا دست همه برادران مسلمان را در اقصی نقاط عالم به گرمی می فشارم. سومین مطلبی که من فکر می کنم حضرت امام با سعه صدرشان راجع به موحدین عالم دارند، این بود که در همان اوان، این بحث بسیار مهمی که پیامبر مکرم به تبعیت از کلام خدا به اهل کتاب می فرماید که «تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله»، این را در بحث هایشان به صورت وحدت بر پایه توحید، سعی داشتند بیان کنند به ویژه در دیدارهای خصوصی شان که بعضی از اهل کتاب به خدمتشان می رسیدند. ایشان حتی آرزو داشت که همه موحدان عالم، همه کسانی که توحید و نبوت ابراهیم و وحی را قبول دارند، بتوانند در خانه خدا در مکه، فریاد الله اکبر بکشند. من از نسل جوانمان به ویژه نوجوانان مان، استدعا دارم که از امکاناتی که در اختیار هست، استفاده کنید و با علاج حضرت امام در رفع بیماری هایی که در تن شیعه، در تن دنیای اسلام و در تن دنیای موحدان بوده، آشنایی پیدا کنید و بدانید که این ‏

حضورج. 91صفحه 212

شخصیت، چه کاری انجام داده و چه کارهایش مانده. حضرت امام در شناخت ظلم و مظلومان جهان، دست آوردهایی داشتند. ‏

 

تحصیل استطاعت برای مکلف لازم است ؟ خاطره جالب از امام

‏در یکی از درس های امام که درس خارج بود ما به اتفاق دوستان در منزلشان توفیق شرف یابی پیدا کردم. آنجا بحث حج بودکه امام فرمودند بسیار خوب، بحث تمام شد راجع به استطاعت اما تحصیل استطاعت لازم است یا نه؟ آیا منتظر بمانیم مستطیع که شدیم به حج برویم؟ آیا تحصیل استطاعت برای مکلف لازم است یا نه؟ خوب در این باره بعضی از فضلا مطالبی داشتند در نفی این فرمایش حضرت امام، بعضی در اثبات، اما جرأتی که بخواهند صد در صد بگویند تحصیل استطاعت لازم است، این جرأت را نمی کردند که بتوانند به صلابت خود حضرت امام صحبت کنند. حضرت امام به این آیه اشاره فرمودند: خداوند در قرآن می فرماید که وقتی بعضی از مستضعفین را فرشتگان دارند قبض روح می کنند، از وضعیت اینها سؤال می کنند که « فیم کنتم» در کجا بودید؟ اینها در جواب می گویند «کُنّا مستضعفین فی الارض». ما در سرزمین مان مستضعف بودیم. ایشان فرمودند: می دانید که خداوند نقل فرموده که چه عتابی به اینها می شود.« الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها»آیا زمین خدا گسترش نداشت که شما در جایی که مستضعف هستید، از اینجا بروید جای دیگری و قدرت به دست بیاورید؟ بعد استدلال های دیگری این چنین فرمودند:‏‎:‎‏ به نظر من آن گیری که دنیای اسلام دارد به خاطر این است که نرسیده به اینکه خروج از استضعاف لازم است و چند آیه و روایات آوردند و فرمودند که باید تلاش کنیم این مشکل را برای جهان حل کنیم که مظلومان و مستضعفان برای رفع ظلم و رفع استضعاف حرکت درستی داشته باشند. نمی توانم بگویم چه کسانی در آن جلسه حضور داشتند. چون مثبت و منفی دارند، چون بعضی از آقایان هم چیزهایی نقل می کردند و حضرت امام سعی می فرمودند که مستقیم مقابل نظر بزرگان قرار نگیرند. به هر حال ایشان طوری این بحث را بیان کردند که منِ عوام هم متوجه بحث شدم. این را گفتم تا بگویم یکی از ویژگی های امام این بود که حتی در سنگین ترین درس ها و پیچیده ترین امور، ‏

حضورج. 91صفحه 213

‏پیچیدگی های اصولی و فقهی، طوری حرف می زدند که منِ عوام هم بفهمم و فقط فضلا متوجه نشوند.‏

 

نقشم در مؤتلفه اسلامی 

‏قبل از توضیح این بحث که چگونه شد که هیأت های پراکنده به هیأت مؤتلفه اسلامی تبدیل شده اند باید به یک نکته مهم اشاره کنم که جبهه مسلمانان آزاده و گروه مسجد شیخ علی و گروه اصفهانی های مقیم تهران سه شاخه اصلی تشکیل دهنده مؤتلفه اسلامی بودند که با همین سه نام، جدای از هم فعالیت داشتند.گروه ها و هیأت های دینی دیگری در ارتباط با این سه گروه، با قم در ارتباط بودند و از مراجع، پیام ها و تلگراف هایشان را می گرفتند و تکثیر می کردند. حتی جبهه مسلمانان آزاده تقطیع می کرد؛ یک اعلامیه یا سخنرانی حضرت امام را چندین سطر از آن در می آورد یا چند قسمت آن را به صورت بیانیه منعکس می کرد که به خدمت امام همین منعکس شد و ایشان دقت بیشتری را برای این کار خواستند. طبعاً ریشه نهضت اسلامی در مردم را روحانیت و هیأت های دینی داشتند. این هیأت های دینی با راهنمایی هایی که بعداً حضرت امام می کنند، هیأت های مؤتلفه اسلامی می شود. از حضرت امام خواستیم چون خطرات در پیش است؛ شما اجازه بدهید ما چند شخصیت روحانی را در نبود شما داشته باشیم که از اینها بتوانیم وقتی دسترسی به شما نداریم، کمک بگیریم. بیست وپنج روحانی را ما خدمتشان معرفی کردیم، گفتیم از این تعداد ما این پنج نفر را انتخاب کردیم. هیأت های دینی که با روحانیت مرتبط بودند، اینها عمل می کردندکه شاید اولین کار را در همین جریان راهپیمایی در قم که اولین راهپیمایی است، این مجموعه دینی در قم انجام دادند که با پلاکارد و شعارها از مسجد اعظم به منزل امام حرکت کردند. عمدتاً متن هیأت های دینی، مرکز کار بود. اگر سوال شود که در این مقطع آیا روشنفکران، دانشگاهیان و احیاناً نهضت آزادی هم تأثیری در توسعه مبارزه داشتند؟ باید عرض کنم که روشنفکران و دانشگاهیان و جبهه ملی و نهضت آزادی یک مقدار جلوتر در ارتباط با رفراندوم شش بهمن وارد شدند. در این مقطع آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان به همراه تعدادی از دین داران ارتباطی با ‏

حضورج. 91صفحه 214

‏آیت الله مطهری دارند. چون آیت الله مطهری قبل از این که کار را شروع کنند، یک نوع کارهایی را در مرکز با یک مجموعه ای داشتند که آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان هم از آن مجموعه بودند. من به خاطر ندارم که ایشان در این جریان به صورت اعلامیه و غیره حمایتی کرده باشند. چون عمدتاً در دو مسجد بازار کارها انجام شد. ‏

 

آقای فلسفی: اول بایستی این خفقان را بشکنیم 

‏مرحله اول اعتراض به موضوع رفراندوم و شش ماده انقلاب سفید ـ به تعبیر خودشان ـ در مسجد ارک تهران بود و آنجا آقای فلسفی یک شعاری را مطرح کردند که در آنجا وقتی تهدید کرده بودند که نمی گذارند این مجلس برقرار شود، ایشان اول منبر که رفت بالا، جمعیت فراوانی هم بود، گفت: اول بایستی این خفقان را بشکنیم، ایران کشور خفقان شده است، مرگ بر خفقان. شاید چندین بار گفتند. اگر نوارش باشد، نوار بسیار جالبی است. مردم هیجان فوق العاده ای پیدا کردند. ایشان تلگراف ها و پیام ها و بیانیه های مراجع را آنجا خواندند.هیجان مردم بالا رفت، اطلاع مردم بالا رفت. در آن مرحله، دانشگاه به دو دسته تقسیم شد، یک دسته چپی ها و یک بخشی از جبهه ملی و یک دسته دین داران که تازه فعالیت ها را شروع می کردند و بخش مذهبی جبهه ملی که موضع خاصی داشتند.‏

 

در یکروز، شش بارخدمت امام رسیدیم

‏بخاطر دارم که در باره موسسه دارالتبلیغ در1343 یک مسئله مهمی در قم پدید آمده بود و با موضع گیری آیت الله شریعتمداری، ماها موظف شدیم از طرف آیت الله میلانی، به وسیله حضرت حجت الاسلام والمسلمین فلسفی، خدمت امام برسیم و آن را بگوییم. همین سبب شد که شاید در یک 24ساعت، شش بار خدمت حضرت امام برسیم. پنج بار پیغام برای آقای شریعتمداری بردیم، از صبح اول وقت تا آخر شب. یک چنین برنامه ای را داشتیم‏‏.‏‏ واقعاً آنچه امام در مورد مسئله دارالتبلیغ می دانستند به آقای فلسفی گوشزد کردند، در صورتی که آن روز برای آقای فلسفی نام بردن از آقای شریعتمداری یک حصن و حفاظی برایشان می توانست باشد، اما آنچه ‏

حضورج. 91صفحه 215

امام فرمودند در آن جریان انجام دادند‏‏.‏‏ البته آقای فلسفی این طور نبود که هر کس به او مراجعه کند سفره دلش را باز کند. علما و بزرگان سیاست شان این نیست که با هر کسی همه چیز را در میان بگذارند‏‎.‎

 

یک خاطره از آقای فلسفی

‏ مـن چنـدین خـاطـره در ایـن باره دارم که به یکـی از آنـها اشـاره مـی کنم: در مـیدان امام حسین(علیه السلام) امروزی می خواستند مسجد بسازند. یک زمین بزرگی در کنارش بود. آن زمین بزرگ را می خواستند دارالتبلیغ کنند. عده ای اعتراض کردند که چرا آقای فلسفی اینجا دعوت شده، ممکن است از ایشان به نام دارالتبلیغ بخواهند استفاده کنند. آقای فلسفی مرا خواستند، گفتند این آقای ابوحسین از من دعوت کرده برای اینجا، من مدتها قبل قول دادم. اگر آقا بفرمایند نرو نمی روم، اما اگر هم بروم، می دانم چی بگویم. من خدمت امام عرض کردم.‏

‏ امام فرمودند: آقای فلسفی کسی نیست که اگر چیزی را بداند کلاه سرش برود. شما بگویید همان جور که خودش مصلحت می داند عمل کند. آقای فلسفی آنجا رفت، در کلنگ زنی مسجد امام حسین(ع) که الآن هم هست، به او گفته بودند؛ بگو این جلو هم دارالتبلیغ می شود. ایشان گفت‏‏:‏‏ این فضای باز جلو مسجد هم پارکینگ مسجد است و کمک کنید این پارکینگ هر چه زودتر ساخته شود. واقعاً ایشان زیرکی فوق العاده ای داشتند. ‏

 

شهید عراقی در مردمی کردن نهضت نقش مهمی داشت

‏شهید عراقی در مردمی کردن نهضت، بسیار نقش داشت؛ البته در باره برادر عزیزمان شهید عراقی هم در شرایطی بود که بعضی تندروی های فدائیان اسلام در ذهن ایشان مانده بود و علمایی که می شناختند روی آن قضاوت داشتند و سعی داشتند که ظواهر را بگویند. اما در این که ایشان بتواند رابط و واسطه بین روحانیت و مراجع باشد نه. در این مورد برادران دیگری بودند. در آن مقطع ما به عنوان جبهه مسلمانان آزاده فعالیت می کردیم که من نیز در این جبهه ‏

حضورج. 91صفحه 216

بودم. ما در ارتباط با امام به عنوان یک گروه بیست و شش نفره رفتیم با نام هیأت مؤید. در این هیأت مؤید تقریباً 50 نفر نسبتاً جوان دور هم بودیم. یک شرکت خیریه داشتیم و یک مؤسسه عام المنفعه که بعداً از ما جبهه مسلمانان آزاده تشکیل شد.‏

 

امام اجازه نمی داد که تشکلی ایشان را به خودش منتسب کند 

‏ ما در هیأت های دینی دو سه دسته بودیم، مثل حاج هاشم امانی، شهید عراقی، و تعدادی از این برادران، بچه های فداییان اسلام بودندکه از سال 34 اینها از صحنه کنار رفته بودند و واقعاً نمی توانستند قبول کنند که هیچ نوع مبارزه ای نداشته باشند. امثال بنده در کنار مرحوم آیت الله کاشانی توی هیچ تشکل نرفتیم، تقلید هم نمی کردیم اما آهنگ سیاسی ایشان را سعی می کردیم عمل کنیم. در بسیاری از راهپیمایی و برنامه های اعتراض آمیزی که ایشان دعوت می کردند، ما شرکت می کردیم. در منزلشان هم سخنرانی هایی بود که می رفتیم‏‎.‎‏ اما در پنج تشکلی که در اطراف ایشان در آن اوایل بود و به تدریج جدا شدند، مثل فدائیان اسلام، مجمع مسلمانان مجاهد، حزب زحمتکشان [مظفر بقائی] و ‏‎...‎‏ ما عضو هیچ کدام نبودیم. بعد از کودتای زاهدی در سال 1332 از کارهای سیاسی سرخورده شدیم، رفتیم کارهای هیأتی کردیم تا این که اولین تلگراف امام منتشر شد و به تدریج هر چه ایشان بیشتر در صحنه آمدند ما بیشتر فکر کردیم که آن گم‏‏ش‏‏ده مان پیدا شده است. اما هر چه به ایشان نزدیک شدیم، عرفان و اخلاق ایشان، جلای بیشتری پیدا می کرد. ما که از قبل مثلاً توی ملی شدن صنعت نفت، توی کارهای اطراف سی تیر 1331 و تا آخر دولت دکتر مصدق بودیم، وقتی که امام شروع کردند، ما متوجه شدیم این سالم ترین راه است. لذا جذب شدیم و رفتیم آنچه از عرفان و اخلاق بود، هر چه نزدیک تر می شدیم بیشتر می یافتیم. البته امام اجازه نمی داد که تشکلی ایشان را به خودش منتسب کند. امام با توجه به تجربیات مرحوم کاشانی بسیار مقید بودند و به هیچ نوع تشکلی اجازه ندادند خودش را منتسب کند یا بخواهد مدیریت کارهای ایشان را داشته باشد. ما به عنوان جبهه مسلمانان آزاده قبل از شهید عراقی به امام رسیدیم. شهید عراقی از مدرسه فیضیه رسید، از دوم فروردین رسیده بود ولی ما از روز اولی که امام اولین تلگراف را داد. حتی راجع به نهضت ‏

حضورج. 91صفحه 217

آزادی این جمله را عرض کنم؛ یک بار نهضت آزادی از امام به صورت شخصی وقت خواسته بودند در سال 1341، امام هم وقت دادند. اینها قبل از این که به قم بیایند، در تهران اعلامیه چاپ کردند که ما به دیدار مراجع می رویم از جمله فلان کس، و می خواهیم مسائل مان را آنجا در میان بگذاریم. این اعلامیه که منتشر شد، امام فرمودند: ملاقاتی من ندارم. واسطه این کار مرحوم آیت الله علامه طباطبایی بودند. ایشان زنگ زدند، گله کردند که من از حضرت شما وقت گرفتم در مورد اینها، امام فرمودند: بله، راجع به اشخاص، اما اینها به عنوان نهضت آزادی می خواهند بیایند. من ملاقاتی با نهضت آزادی ندارم، مگر بیایند در جلسه عمومی بنشینند. من در جلسه خصوصی با هیچ حزب و تشکیلاتی ملاقاتی ندارم. مؤتلفه اسلامی را هم خودشان‏‏ ‏‏ساختند. حتی مدرسان و روحانیت، حتی بعضی از استوانه هایی را به مراکز استان ها توصیه کرده بودند، رفته بودند و همین که ایشان نهضت را شروع کردند، صدوقی از یزد، دستغیب از شیراز، مدنی از تبریز هم پشتیبانی کردند. امام از اینها خواستند به استان ها بروند و در مراکز استان ها باشند. حضرت امام به قدری مقامش بلند بود که فهمیدن اندیشه اش مشکل بود، چه برسد به این که کسانی باشند که خواسته باشند به ایشان خط بدهند.‏

 

توصیه شخصی امام به من

‏  بواسطه نقشم همیشه رفت و آمدم از همه این برادران به محضر امام بیشتر بوده است؛ چون من بین امام و بیشتر مراجع تقلید در مشهد و تهران و قم و جاهای مختلف، رابط بودم برا‏‏ی‏‏ کارها، به همین دلیل حضرت امام می فرمودند: شما در کارهای تند دخالت نکن. شما چه کار دارید به این کارها. انصاف باید داد که ارتباط امام با مبدأ فیاض عالم، یک ارتباط بی نظیر بود، با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آدم احساس می کرد ارتباطش مستقیم است. یک چنین وضعی را ایشان داشت، هیچ ادعایی قابل قبول نیست که مجموعه ای ایشان را می چرخانده است یا خط می داده است. اگر از من پرسیده شود که با توجه به این که شهید عراقی منتسب به هیأت های مؤتلفه هستند و جناب عالی از همسنگران قدیم ایشان هستید، من فکر می کنم یک نقدی بر این کتاب بطلبد که اگر صلاح دیدید انجام بدهید. عرض می کنم که آیت الله هاشمی ـ ‏

حضورج. 91صفحه 218

بنابر نقل پسر ایشان ـ بنا بود که این کار را بکنند. من دخالتی نکردم. امیر آقای عراقی هم قرار بود که چنین کاری را بکند. امام به همه ما که از کوچه و بازار آمده بودیم توصیه دو چیز را می فرمودند: 1 ـ شب را فراموش نکنید. شب باید بگیرید و روز فعالیت کنید‏‎.‎‏ این تعبیر به پیغمبر خطاب است، پدیده شب گام های تو را استوار می کند، رسول ما، پدیده شب قدرت به زبان تو می دهد. تو در روز، صبح طویل داری. امام می فرمودند: هر کس می خواهد برای دین خدا کار کند باید شب بگیرد و روز کار کند و در این راه توسل به امام زمان(عج‏‏ل‏‏ الله تعالی فرجه الشریف) داشتند. بعضی وقت ها خدمتشان رفتیم و عرض کردیم راه بسته است و ایشان می فرمودند: مؤمن متقی تنگنا ندارد.آخر ما صاحبی داریم. می فرمودند که این آیه را نگاه کنید « و من یتوکل علی الله فهو حسبه»، هر کس توکل واقعی بر خدا داشته باشد خدا او را بس است.« و من یتقی الله یجعل له مخرجا»، هر کس تقوای راستین داشته باشد، خدا راه نجات جلوی پای او می گذارد. ما هیچ وقت در تنگنا نیستیم و انصافاً برای نسل جوانمان عرض می کنم می فرمودند نمی دانم که من حیاتم ادامه پیدا می کند که بتوانم این برنامه را تمام کنم. می فرمودند که ما بنده ایم، بندگی را خوب انجام دهیم، خدا، خدایی را بلد است‏‎.‎

 

امام نواندیش

‏هرگاه در دوران مختلف خدمت امام می رسیدیم ایشان همواره مطالب نو به ما ارائه می کردند. نو اندیشی از خصوصیات بارز امام بود. همواره حرف های نو برای گفتن داشت. یک جمله یادگاری عرض کنم: در روزهای اول انقلاب، در مدرسه علوی، عده ای از دانشگاهیان و عده ای از حقوقدان ها آمدند خدمت امام. یکی از حقوقدان ها از طرف دو مجموعه صحبت می کرد. من و شهید عراقی جلوی آمفی تئاتر مدرسه علوی که امام آن بالا نشسته بودند، به عنوان دو تا پاسدار این جلو تکیه دادیم و ایستادیم. آن نماینده این دو مجموعه گفت، متأسفانه انقلاب اسلامی در وقتی شروع شده که قحط الرجال است و ما رجال کافی برای انقلاب نداریم. من به شهید عراقی عرض کردم که فکر می کنید آقا الآن چه می گوید. شهید عراقی گفت نمی دانم چه می گوید، اما می دانم که خدا کمکش می کند. امام صحبت را ‏

حضورج. 91صفحه 219

‏این گونه شروع کردند:‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم، لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم. اسلام عزیز، رجال و نساء فراوان دارد. آنچه ما نداریم معرفه الرجال است، ما نمی شناسیم. نگران این نباشید که تعدادی از رجال شهید شدند و تعدادی از صحنه ها کنار رفتند. انصافاً مرد خدا، همان که در شیعه و فرهنگ ما بزرگانمان به ما آموخته اند این است. هر کس در مظان نیابت مولا قرار بگیرد او را مدد می کند. امام راحل این مظنه برایش طولانی مدت بود و هیچ گاه بن بست نداشت. همه جا با نور خدا هدایت شد تا آخرین لحظات حیات و امروز هم این شاگرد جهاد و اجتهادش را می بینیم که در مظان قرار دارد‏‎.‎

‏امام می فرمودند که پیغمبر فرموده «العبد یدبّر»، بنده باید روی تدبیر حرکت کند. « و الله یقدّر» اما خیال نکند تدبیر خودش کارساز است، باید از او بخواهد که او این تدبیر را در مسیر تقدیر قرار بدهد و واقعاً چند نمونه داریم جلوتر که ایشان، مثلاً راجع به حساب جاری که بنده پیشنهاد کرده بودم که باز بشود برای مدرسه فیضیه، ایشان توصیه هایی فرمودند: باید بروید این مشورت ها را بکنید، من هم در قم مشورت می کنم. ملاحظه بفرمایید که « ابی الله اَن یجری الامور الا باسبابها» را کاملاً ایشان ملاحظه می کردند. اسباب را برای رسیدن به مقصود کاملاً ملاحظه می فرمودند بعد می فرمودند توکل بر خدا. بله، با توکل بسیاری از امور را ایشان حل می کردند. ‏

 

خاطره ای از امام که پس از رحلت حضرت امام برای همسرشان نقل کردم 

‏یک هفته بعد از رحلت امام به دیدن همسر ایشان آمدم. گفتم خانم می خواهم یکی، دو یادگاری(خاطره) از امام برای شما بگویم. گفتند بفرمایید. گفتم امام یک بار سه هزار تومان یا پنج هزار تومان به من دادند و گفتند این را به منزل آقای ثقفی ببرید، خانم آقای ثقفی را پشت در بخواهید، این مبلغ را به ایشان بدهید و اگر ایشان نگرفت بگویید فلانی سلام رساند و گفت اگر نگـیرید، دیـگر از شـما قرض نمـی کنم. امام قبـل از این که سـال زراعی انجـام شود، گاهی‏‏ ‏‏اوقات برای جبران کمبود هزینه زندگی قـرض می گرفتند تا وقتی که محصول زراعی خمین برسد. من دم در منزل رفتم و پس از سلام و عرض ادب آقا به شما، خواستم مبلغ را ‏

حضورج. 91صفحه 220

‏تقدیم کنم. ایشان گفتند نمی گیرم. نداده ام که بگیرم. گفتم آقا هم این پیش بینی را می کردند، اما گفتند سلام برسانید و بگویید اگر نگیرید، دیگر من قرض نمی گیرم؛ تا اینکه پول را گرفتند. من گفتم خانم قدر این داماد را بدانید‏‎...‎‏ .‏‏گفتم امام نسبت به شما نهایت احترام را می گذاشتند و به ما آموزش می دادند که چگونه موقعیت همسر را حفظ کنید.‏

 

 واکنش امام به اهداف پلید رژیم شاه 

‏تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی، مصوبه ای است که در دولت اسدالله علم در 1341 اعلام شد و نیرنگی به کار رفته بود در این تصویب نامه که تمام اقشار مظلوم جامعه را به صحنه بیاورد و به جای این که مردم توجه کنند که ریشه نظام بر ظلم استوار است، شاخ و برگ هایی را ارائه می کردند. در قانون اساسی مشروطیت غیر از مجلس شورا و مجلس سنا، مجالس استانی و شهرستانی پیش بینی شده بود به نام انجمن ایالت و انجمن ولایت. این از بدو مشروطیت تا 1341 هیچ گاه اجرا نشده بود. برای این که مردم به ویژه روشنفکران را فریب بدهند، آن را طراحی کردند. با این تصویب نامه می توانستند روشنفکر را در سه کسوتی که در آن وقت می توانست باشد منزوی کنند؛ یک دسته از روشنفکرها، ملی گراهای زمان بودند، یک دسته چپ گرایان وابسته به بلوک شرق بودند و یک دسته از روشنفکران در بین این دو موضع گیری قرار داشتند، زیرا حرکت به جانب انجمن های ایالتی و ولایتی خواست همه روشنفکران، از روز اول مشروطیت بود و هیچ وقت تحقق پیدا نکرده بود. قرار شد که چند تغییر هم پدید بیاورند. یکی از آن تغییرها این بود که انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان دارای یکی از چهار مذهب رسمی کشور باشند و قسم خوردن به کلام الله مجید به قسم خوردن به کتب آسمانی تغییر یافته و شرکت زنان را در انتخابات آزاد کنند و چند فریب دیگر. وقتی این تصویب نامه اعلام شد، از قم مراجع تقلید موضع گیری فرمودند و بعضی در تلگراف اولیه به نقد ساختار آن پرداختند. برخی به درونمایه و برخی به هر دو پرداختند.‏

حضورج. 91صفحه 221

تیزبینی امام از تاکتیک شاه

‏محمد رضای پهلوی پس از اعتراضات گسترده علما و به ویژه امام خمینی در قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی به فکر این افتاد که خودش را از صحنه کنار نگه دارد و در پاسخی اعلام کرد که این تلگراف ها را، من برای اسدالله علم فرستادم که نخست وزیر است و شما دولت را نصیحت کنید. شأن آقایان نصیحت است و شما دولت را نصیحت کنید. حضرت امام از محتوا، چند چیز را بیرون کشیدند. یکی این بود که این همان کاری است که پدرش (رضا پهلوی) وآتاتورک مأمور بودند بکنند که پدرش در ایران موفق نشد وآتاتورک در ترکیه مسلط بر علما و اسلام شد و کشور ترکیه را به جانب بی ایمانی به پیش برد و همین امروز هم طرفداران لائیسم در آنجا شرایطی را تحمیل می کنند که حتی در یک کشوری که بالای 99 درصد مسلمان دارد، مدارس اسلامی را نمی پذیرند. امام در آن روز اشاره فرمودند که شاه می خواهد به راه پدرش و آتاتورک برود و غیرمستقیم وارد شده اند. در کشور ما، اسلام دین رسمی و مذهب جعفری مذهب رسمی است. ما چهار دین رسمی نداریم که قسم خوردن به کتب آسمانی را هم در کشور راه بیاندازند، همان کاری که در کشورهایی که براساس لامذهبی سامان می گیرد، همان کاری که در آنجا می شود می خواهند بکنند.‏

 

نظر امام در باره مشارکت زنان را در جلسات خصوصی شاهد بودم

‏حضرت امام درباره مشارکت زنان در انتخابات تعبیری در جلسات خصوصی داشتند. من بیشتر آنچه را در جلسات خصوصی گذشته است عرض می کنم و آنچه در تلگرافات و بیانات رسمی است را می توان مطالعه کرد و می توان متن ها را مورد بررسی قرار داد. ایشان در یک سخنرانی نسبتاً نیمه علنی، اعلام فرمودند که زنان آگاه ما روشن تر از آن هستند که این دروغ را بپذیرند، زیرا مگر در کشور مردان آزادند در رأی دادن که زنان را می خواهند آزادی بدهند و در این زمینه. حضرت امام آن فریبی که آنها می خواستند، پدید بیاورند برگرداندند به این که اینها در این حرکتشان قصد ندارند که به زنان آزادی بدهند. البته بعضی از علما تکیه شان در مخالفت این بود که چرا به زنان حق رأی داده می شود. امام سرمایه گذاری فراوانی نمودند که به این ‏

حضورج. 91صفحه 222

بزرگان برسانند که این نقطه، نقطه جدی برای ادامه حمله نیست. آنچه لازم است اصل موضوع، یعنی از رسمیت انداختن و از وحدت و یگانگی انداختن اسلام در نظام است و یکی از حملات ایشان این بود که این تغییر قانون انتخابات با یک تصویب نامه، تغییر قانون اساسی می شود و حق نیست که دولت تغییر قانون اساسی بدهد. ظرافت دریافت های ایشان و حرکت جدی ایشان در این مسیر رفته رفته مردم را روشن کرد و به صحنه آورد. در تهران، نمونه ای را من یادآوری می کنم. یکی مجالسی بود که تشکیل می شد و این مجالس عمدتاً در مسجد مرحوم حاج سید عزیزالله در بازار بود که آیت الله حاج سید احمد خوانساری هم در آنجا حوزه علمیه داشتند و نماز جماعت می خواندند. یک بار از آقای فلسفی دعوت شده بود که در این مسجد برنامه ای را به عنوان اعتراض نسبت به این تصویب نامه داشته باشند که بازار تعطیل شده بود... .‏

‏ ‏

‏ ‏

منابع:

‏1- برداشت هایی از سیره امام خمینی جلد های 1-4، غلامعلی رجایی، نشر عروج، چاپ اول 1377.‏

‏2- بررسی ویژه گی های شخصیتی یادگارامام، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، 1387.‏

‏3- دیدار اعضای شورای مرکزی کمیته امداد در جماران و خاطره گویی مرحوم عسگراولادی در حضور یادگارگرانقدر امام در اسفند 91.‏

‏4- کتاب گنجینه دل، خاطرات یاران در وصف یادگارامام، چاپ اول 1375.‏

‏5- صحیفه امام ، موسسه تنظیم ونشر آثار امام.‏

‏6- فصلنامه حضور، موسسه تنظیم و نشرآثار امام.‏

‏7- کتاب خاطرات هیات های دینی موتلفه، نشر عروج ، چاپ اول، 1389 .‏

‎ ‎

‎ ‎

حضورج. 91صفحه 223