ای پاسخ سپید
سال قحطی چشم تو
سالی که باغ در سایه می زیست
و جنگل از بسیاری رطوبت
کرخت می رویید
چشمها، حفره های مخوف
و سال اختلاط گرگ و میش
دستی برای تفکیک بر نمی خاست
و هیچ چشمی نمی اندیشید
و لبها
با آهنگ تجسّس سلام می کردند
آسمان
آیینۀ تمام نمای دق بود
که بشارت هیچ حجم روشنی
از لبان صبح نمی گذشت
و دریا حقارت مسطحی بود
که روی ران زمین
در استراحتی یله بود
و عشق حرام بود
و هیچ خلوتی
به یاد خدا برپا نمی شد
مردم با یأس
عکس یادگاری می گرفتند
و با مرداب
حضورج. 91صفحه 162
هزار خاطره داشتند
رهایی ناپذیر
تو آمدی
ساده تر از بهار
مثل تلاوت آیه های قیامت
با بعثتی عظیم در پی
و ما از خویش پرسیدیم
زیستن یعنی چه
و یاد گرفتیم بگوئیم
توکّلت علی الله
پیشانی ات پاسخ سپیدی بود
برای ما
ـ در خویش مرده های معیوب ـ
حضور تو امروز
آسمان مجهّزیست
که بی شمار ستاره دارد
و می توان کهکشان را شمرد
در این میان
تو به ماه میمانی
دریغا ماهواره ها در این آسمان چه می خواهند
کدام دست، تو را
از ما مضایقه کند
و نگاه تاریک کدام چشم
به ماهواره هویّت داد
ماهواره ها از چشم آسمان خواهند افتاد
سایه بان دست تو
حضورج. 91صفحه 163
سرسرایی است سبز
که می توان در مقابل خدا گریست
و شکوه کرد
و لبخندت گذرگاهی است
که می توان به فتح پی برد
و سقوط ماهواره را تماشا کرد
سلمان هراتی

حضورج. 91صفحه 164