ای روح خدا

ای روح خدا

 

‏ای نور نبی، پور علی، روح خداوند‏

‏مرآت صفا، ماه ولا، مهر فرهمند‏

‏ای رای تو سرلوحۀ اسرار الهی‏

‏ای یاد تو، دیباچه الطاف خداوند‏

‏زایات نُبی شعشعه در شعشعه انوار‏

‏ز انفاس نبی، رایحه در رایحه لبخند‏

‏رخسار تو، چون لالۀ بشکفته به اردی ‏

‏دیدار تو، چون طلعت نوروز به اسفند‏

‏در عالم عرفان، همه تن جانی و پرواز‏

‏در عالم اشراق، همه روحی و فرمند‏

‏بر درگه تو، بوسه زند روز همه روز‏

‏مهر سحری، از زبر تیغ دماوند‏

‏با رزم تو، پهلو نزند صخرۀ البرز‏

‏با عزم تو، چون کاه بود بارۀ الوند‏

‏هر چامۀ بایسته، که گویی ز بن جان‏

‏هر نامه شایسته، که خوانی ز سر پند‏

‏در قلزم توحید، فروریخته الماس‏

‏در چشمۀ پر جذبه دین، بیختنه یاکند ‏

‏برخاسته، با نام تو آوازه به کیهان‏

‏بنشسته، به تدبیر تو، هر فتنه و ترفند‏

‏صبح از نفس پاک تو هر جا که گذر کرد‏

‏هم غالیه پرداخت و هم مشک پراکند‏

‏کس نیست در اندیشۀ والا، به تو همسنگ‏

‏کس نیست در آیین فراست، به تو همچند‏

‏در معرکۀ کفر جهان، حافظ قرآن‏

‏در بارگه داد، مهین پیر خردمند‏



حضورج. 91صفحه 156

چون  ابر همه فیض و چو باران، همه اکرام‏

‏چون موج همه جنبش و، چون بحر کرامند‏

‏چون گلشن فردوس، طرب خیز و طرب زا‏

‏چون گلبن امید، دل انگیز و برومند‏

‏همگام شفق، پرده گشوده ز رخ ماه‏

‏همدوش فلق، مهر برآورده شکرخند‏

‏هر لفظ تو، آراسته در کسوت معنی‏

‏وآمیخته این هردو به هم، چون شکر و قند‏

‏پیدا به سراپردۀ هستی، همه اسرار‏

‏در چشم جهان بین تو، ای قبلۀ دلبند‏

‏از آدم و از نوح، بهین پور به گوهر‏

‏و ز ختم رسل، احمد مختار پس افکند‏

‏بنشست، ز برق نگهت آتش زرتشت‏

‏برخاست، به آب سخنت نامۀ پازند‏

‏با کوکبۀ موسوی و فرّ مسیحا‏

‏موسی به تو دلبسته و عیسی به تو خرسند‏

‏ما را سخن اینجا نه سزاوار، که خورده است‏

‏تا منشی تقدیر به اقبال تو سوگند‏

‏در سر همه سودای تو داریم، که داریم‏

‏با مهر تو و، لطف تو و، عشق تو پیوند‏

‏روزی که علم گشت در ایران علم دین‏

‏در پهنۀ ایجاد، سرافراز و ظفرمند‏

‏خورشید ولایت بدرخشید دگر بار‏

‏ظلمت به سیه چادر ابلیس درافکند‏

‏تا زخمۀ انوار سحر، چنگی گردون‏

‏در پردۀ عشاق، زد این قول خوش آیند‏

‏جبریل صلا داد، صلایی همه دلکش‏

‏از نای شکرریز و، شکربیز و، به آیند‏



حضورج. 91صفحه 157

‏پر کرد فضای ستم آلوده، به تکبیر‏

‏کی خلق، رهایید، رهایید ز هر بند‏

‏پیچید به هم قافلۀ فتنه و نیرنگ‏

‏برکند ز بن سلسله افسر و اورند‏

‏ای آیت حق، شمس هدی قبلۀ دلبند‏

‏خوشنودی حق خاطر گیتی به تو خرسند‏

‏اکنون که ستم بارگی کفر جهانی‏

‏بگذشت ز اندازه و از چون و چه و چند‏

‏با کینۀ دیرینۀ صهیونی و صدام‏

‏این توطئه انگیخت و این فتنه پی افکند‏

‏قدس است کنون، سوخته در آتش تزویر‏

‏کعبه است، به مظلومی، در شعلۀ ترفند‏

‏از خون جوانان وطن دامن کارون‏

‏زد موج و، برآشفت ز سرچشمه اروند‏

‏بس شهر، که ویران شد و از پای درافتاد‏

‏بس خانه و کاشانۀ آباد ز جا کند‏

‏آواره، بسی، قافله در قافله، مادر‏

‏سرگشته، بسا سلسله در سلسله، فرزند‏

‏هر قافله، همراه دو صد آه جگرسوز‏

‏هر سلسله، هم خانۀ صد داغ جگربند‏

‏مردان وطن، از پی فرمان تو گشتند‏

‏در پهنۀ پیکار، عدوسوز وعدوبند‏

‏در معرکه، پوشیده به بر جوشن تقوی‏

‏در حادثه، از زهد به تن کرده کژاغند‏

‏وقت است که فرمان دهی، ای مظهر داور‏

‏تا ریشۀ صهیون ز بن و بیخ برآرند‏

‏میران ستم پیشۀ مزدور عرب را‏

‏فرمای، کزین بیش بدین شیوه نمانند‏



حضورج. 91صفحه 158

این مدّعیان حرم عصمت و تقوی‏

‏جز ژاژ نخایند و، به جز هرزه نلایند ‏

‏با همت والای تو، ازپای درافتند‏

‏با منطق گویای تو، بس دیر نپایند‏

‏در خواب قرونند، سراپا هم مدهوش‏

‏گنداب غرورند، فرومانده به آوند‏

‏غولان فرومایه، درین مرحله تا کی‏

‏دیوان سیه کاسه، در این بادیه تا چند؟‏

‏از پا ننشینیم، که برخاسته نصرت‏

‏همگام تو، در راه تو، ای دست خداوند‏

‏این چامه خوش افتاد، گر از طالع "مشفق"‏

‏در محضر استاد "اوستا"ست خوش آیند‏

‏آنجا که به پرواز سخن زمزمه کرده است‏

‏"مرغی است، در این قصر به فردوس همانند"‏

‏ ‏

‏مشفق کاشانی‏

‏ ‏

‏ ‏

حضورج. 91صفحه 159