مصاحبه با غلامعلی حدادعادل

‏ ‏

‏ ‏

دکتر غلامعلی حدادعادل

‏ ‏

‏ ‏* حضرت عالی جایگاه حکومت دینی را چگونه ارزیابی می کنید؟

‏ در آغاز سخن به روح پاک امام خمینی درود می فرستم و امیدوارم جامعه بتواند‏‎ ‎‏انقلاب و جمهوری اسلامی را که میراث آن بزرگوار برای ما است بشناسد و پاسداری‏‎ ‎‏کند. از دیدگاه های مختلف می توان جایگاه حکومت دینی را مورد بحث قرار داد: یک‏‎ ‎‏راه ـ که به نوعی هم با نگرش غربیان در بحث های مربوط به دموکراسی و مردم سالاری‏‎ ‎‏اشتراک دارد ـ طرح این سؤال است که: اگر در جامعه ای مردم به یک دینی متدین بودند‏‎ ‎‏آیا این اعتقاد دینی در نوع حکومتشان تأثیری دارد یا نه؟ بالاخره این حق مردم است که‏‎ ‎‏وقتی به چیزی معتقدند، مایل باشند آن اعتقاد زنده بماند و به صورت همه جانبه و در‏‎ ‎‏همۀ نهادها تأثیر خود را آشکار سازد.‏

‏به نظر می رسد که برای پاسخ روشن تری به این سؤال، ما ناچاریم دربارۀ تلقی از دین‏‎ ‎‏تأمل کنیم؛ اگر ما دین را صرف یک مقولۀ درونی و قلبی بدانیم و آن را در رابطۀ شخصی‏‎ ‎‏و فردی با خداوند منحصر کنیم، در این صورت جنبه اجتماعی دین ضعیف می شود و‏‎ ‎‏طبعاً پاسخ آن سؤال که به رابطۀ دین و حکومت مربوط است، از این تلقی تأثیر می پذیرد.‏

‏عده ای دین را عمدتاً در مقولۀ ایمان و اخلاق محدود می سازند و موضوع اصلی دین‏‎ ‎‏را خدا و آخرت دانسته و فاصلۀ بین خدا و آخرت، یعنی زندگی را از میدان موضوعات‏‎ ‎‏دینی بیرون می دانند. برای این قبیل افراد بر اثر این نوع تلقی از دین، حکومت دینی‏‎ ‎


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 107

‏اهمیّت چندانی ندارد. اما اگر دین را به مقولات ایمان و اخلاق فردی منحصر ندانیم و‏‎ ‎‏بلکه امور و شئون اجتماعی را هم داخل در تعریف دین و دین داری بگیریم، در آن‏‎ ‎‏صورت به اعتبار جنبه های اجتماعی دین، حکومت هم جایگاه مهمی پیدا می کند.‏

‏از آن جا که موضوع اصلی حکومت مربوط به جنبه های اجتماعی است و امام خمینی‏‎ ‎‏نیز از دین این تلقی را داشتند، به این اعتبار ایشان دخالت در حکومت را یک وظیفۀ‏‎ ‎‏دینی و تکلیف تلقی می کردند. آموزۀ سیاسی ایشان این بود که حکومت را از احکام‏‎ ‎‏اولیه اسلام می دانستند، حال آن که پیش از آن گمان می شد که شأن خاص فقیه، طرح‏‎ ‎‏احکام ثانویه در بعضی موارد استثنایی است؛ مثلاً مرحوم میرزای شیرازی با صدور‏‎ ‎‏فتوای حرمت استعمال توتون و تنباکو، به عنوان یک حکم ثانوی در شئون حکومت‏‎ ‎‏دخالت کردند. اما امام خیلی عقیق تر به این مسئله نظر کردند و گفتند که نفس تأسیس‏‎ ‎‏حکومت اسلامی و به دست گرفتن رهبری این حکومت توسط فقیه واجد شرایط، جزء‏‎ ‎‏احکام اولیه اسلام است.‏

‏توضیح این تلقی بر اساس آن چیزی که عرض کردیم این است که: اگر حکومت دینی‏‎ ‎‏نباشد تحقق شئون اسلامی ممکن نیست، زیرا بدون التزام و تقید حکومت به احکام و‏‎ ‎‏ارزش های دینی محال است نهادهای اجتماعی دینی بشوند؛ مثلاً عدالت اجتماعی،‏‎ ‎‏اقتصاد اسلامی، جنگ و صلح، گسترش فرهنگ دینی در جامعه، اجرای قضای اسلامی‏‎ ‎‏و امثال این ها اموری نیست که برای یک جامعه دینی بدون حکومت قابل تأمین باشد؛ به‏‎ ‎‏این اعتبار، حکومت دینی یک حکم اولیه اسلامی می شود.‏

‏اخیراً در جامعه ما یک فعالیتی صورت می گیرد تا این فکر القا شود که دین در ایمان و‏‎ ‎‏اخلاق منحصر است و صرفاً آحاد جامعه می توانند یک رابطه فردی و شخصی و طولی‏‎ ‎‏با عالم بالا برقرار کنند و این کل دین است. این تفکر مبنای «سکولاریسم» یعنی مبنای‏‎ ‎‏جدایی دین از سیاست است. در این تفکر، جنبه های افکار شرعی اعتبار چندانی ندارد‏‎ ‎‏و فقه و خصوصاً ابعاد اجتماعی فقه، مهم تلقی نمی شود. صاحبان این تفکر، تحت عنوان‏‎ ‎‏قرائت های مختلف از دین در صدد توجیه حقایق مسلّمی هستند که از قرآن و حدیث بر‏‎ ‎‏می آید. این ها سعی می کنند تفسیری از دین ارائه بدهند که بر مبنای جدایی دین از‏‎ ‎


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 108

سیاست و حکومت باشد.‏

* همه حکومت ها به نوعی دین را می پذیرند و تا آن جا که با مصالح و منافع‎ ‎ملی شان تزاحمی پیدا نکند به ارزش های دینی عمل می کنند و در صورت تزاحم طبعاً‎ ‎دین را کنار گذاشته و مصالح و منافع را ترجیح می دهند. حضرت امام هم چنین مطلبی‎ ‎را می پذیرفتند؛ مثلاً مجمع تشخیص مصلحت نظام تشکیل دادند یا فرمودند:‎ ‎حکومت جزء احکام اولیه اسلام است و در هنگام تعارض بر همۀ فروع مثل نماز و‎ ‎روزه مقدم می شود. آیا با توجه به این موضوع، نمی توان گفت دید امام به حکومت‎ ‎همان دید عرفی بوده و تا آن جا عمل می کردند که با مصالح ملّی و حکومت تزاحمی‎ ‎پیدا نکند و در صورت تزاحم، مصالح حکومت را بر احکام دین مقدم می کردند؟ یعنی‎ ‎شبیه همان عملی که امروزه جهان در رابطه با دین دارد.

‏ من در این که می فرمایید همه حکومت ها به نحوی ملاحظات دینی را رعایت‏‎ ‎‏می کنند تردید دارم؛ به عنوان نمونه، شما جامعۀ امریکا را در نظر بگیرید که امروزه‏‎ ‎‏فرهنگ آن در دنیا بسیار تبلیغ و تحمیل می شود و معروف است که مردم امریکا‏‎ ‎‏متدین ترین افراد مسیحی دنیا هستند و در مقایسه با اروپایی ها مسلماً بیش تر به کلیسا‏‎ ‎‏می روند و درصد بیش تری از این مردم به خداوند معتقدند، ولی اگر همین مردم متدین‏‎ ‎‏چیزی را در جامعه خودشان نپسندند، چگونه می توانند آن را اِعمال بکنند؟ فرض‏‎ ‎‏بفرمایید مردم هم جنس بازی و یا شیوع بی بند و باری در عالم روابط جنسی را بر حسب‏‎ ‎‏احکام دینی خودشان نپسندند، حکومت کجا ملاحظۀ این اعتقاد دینی مردم را می کند؟‏‎ ‎‏همین الآن هم مردم با آزادی روابط جنسی مخالف اند ولی حرفشان به کجا می رسد؟‏

‏درست است که در این جوامع سردمداران حکومت آشکارا به مخالفت با دین اقدام‏‎ ‎‏نمی کنند و در اظهارات خودشان هم چنین چیزی را اعلام نمی کنند، ولی روند‏‎ ‎‏تصمیم گیری و عنصر تعیین کننده در این جوامع، به دست مؤمنان و معتقدان به دین‏‎ ‎‏نیست؛ بلکه حاکمیتِ سرمایه از طریق اقتصاد به مفهوم آزادی منضم می شود و این‏‎ ‎‏اقتصاد لیبرالیستی هیچ عرصه ای را برای خودش ممنوع نمی داند. در واقع هر چیزی که‏‎ ‎‏بتواند در عرصۀ تاخت و تاز سرمایه قرار بگیرد فتح می شود، بدون این که اعتراض های‏‎ 


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 109

چندین هزار نفریِ مردم و یا واکنش کلیسا مراعات شود.‏

‏در این جامعه شما می بینید برنامه های تلویزیونی تبلیغات خودشان را دارند و در‏‎ ‎‏واقع فرهنگ جامعه از طریق همان عرضه و تقاضا و تحریک و سودآوری کار خودش را‏‎ ‎‏می کند. پس این تلقّی که بگوییم حکومت ها به نوعی دین را مراعات می کنند جای تردید‏‎ ‎‏دارد.‏

‏البته تا جایی که به اساس نظام سرمایه داری لطمه وارد نشود با دین مدارا می کنند،‏‎ ‎‏ولی اگر یک حکم دینی با آزادی ها و منافع اقتصادی و ارکان سرمایه داری جامعه تضاد‏‎ ‎‏پیدا کند در آن جا دین را کنار گذاشته و منافع و سرمایه داری را مقدم می دارند.‏

‏اما این که فرمودید امام هم مصالح را در نظر داشتند، اصل این حرف درست است و‏‎ ‎‏ما معتقدیم که اتفاقاً شأن حکومت به عنوان مظهر یک حکم اولیۀ اسلامی، همین است‏‎ ‎‏که از یک سو به احکام نظر داشته باشد و از سوی دیگر به واقعیت ها و محدودیت ها.‏‎ ‎‏شأن رهبری دینی این است که با حفظ روح و اصول دینی تصمیم گیری هایی بکند که‏‎ ‎‏موجب دوام و ثبات جامعه بشود و در دراز مدت به تحقق مقاصد دینی منجر شود و این‏‎ ‎‏چیزی است که وظیفۀ اصلی یک فقیه حاکم بر جامعه اسلامی می باشد.‏

‏تأکید به هنجارها، واقعیت ها، احکام و ارزش های دینی و تشخیص این که در شرایط‏‎ ‎‏موجود مناسب ترین راه کدام است، به معنای عرفی کردن نیست ـ چون معنای عرفی‏‎ ‎‏کردن این است که ارزش ها و احکام دینی را فرعی انگاشته و دست دوّم فرض کنیم و‏‎ ‎‏یک سره تمام آن ها را تابع تحولات زمان و مقتضیات اجتماعی بدانیم که امام این نگرش‏‎ ‎‏را نسبت به احکام نداشتند ـ بلکه مقصود این است که: گاهی مصلحت جامعه ایجاب‏‎ ‎‏می کند که مثلاً یک حکمی برای یک مدت محدودی متوقف شود یا به یک موضوعی‏‎ ‎‏اولویت داده شود که نقش اساسی تری برای جامعۀ دینی دارد؛ مثلاً فرض بفرمایید گاهی‏‎ ‎‏شرایطی در جنگ پیش می آید که حاکم اسلامی تشخیص می دهد اگر به این شرایط اعتنا‏‎ ‎‏نکند، کل جامعه و افراد آن در خطر جدی قرار می گیرد. در این جا رعایت قاعدۀ اهمّ و‏‎ ‎‏مهم به معنای عرفی کردن نیست، بلکه تقدیم اهم بر مهم همان کاری است که خود‏‎ ‎‏پیامبر(ص) در زمان حیاتش می کرد.‏

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 110

مفسران غالباً در تفسیر آیه ‏«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعو الرسول» ‏می گویند: علت‏‎ ‎‏این که دو بار کلمه «اطیعوا» در این آیه آمده این است که رسول به اقتضای موقعیت ها و‏‎ ‎‏اوضاع و احوال متفاوت جامعه، دستوراتی می دهد که این دستورات عین وحی نیست‏‎ ‎‏(یعنی مثل احکام نماز، روزه و حج نیست) بلکه از احکام حکومتی است. فرض‏‎ ‎‏بفرمایید این که امروز باید برای جنگ حرکت کرد یا فردا یا این که باید در مدینه جنگید یا‏‎ ‎‏خارج از مدینه، این ها از اموری است که شأن خود نبی است به عنوان حاکم اسلامی. در‏‎ ‎‏واقع آن چه ما از اولیه بودن حکومت اسلامی می فهمیم همین است که این نوع‏‎ ‎‏تصمیم گیری ها را بکند. این احکام برای حفظ کلیت جامعه آمده است و طبیعی است که‏‎ ‎‏نمی توانند برای همۀ جوامع، احکام قطعی و یک سانی باشند.‏

‏در واقع پاسخ بنده به شما این است که این تشخیص مصلحت که امام به آن معتقد‏‎ ‎‏بودند، به معنای داشتن نوعی انعطاف است نسبت به اوضاع و احوال و شرایط متغیر‏‎ ‎‏اجتماعی، به نحوی که با این انعطاف کیان جامعه و حیات اجتماعی باقی بماند تا ظرف‏‎ ‎‏اجرای احکام دینی متعین شود. این انعطاف یک امر عقلایی است که در خود دین‏‎ ‎‏پیش بینی شده؛ یعنی این اندازه مراعات عرف را کردن ـ اگر اسم این را عرف بگذاریم ـ‏‎ ‎‏در خود دین پیش بینی شده است. اگر ما در اصل دین مبنایی برای این قبیل مصلحت‏‎ ‎‏اندیشی ها داشتیم و بعد هم درک کردیم که این مصلحت اندیشی ها برای حفظ بنیه و کیان‏‎ ‎‏و اساس جامعه است، در آن صورت جزئی از دین بودن آن، قابل فهم است.‏

‏در واقع تلقّی ما این است که این قابلیّت انعطاف در خود دین از اوّل لحاظ شده است‏‎ ‎‏و شاید بتوان گفت که سرّ خاتمیت اسلام هم همین است که از اول در برابر مسائل‏‎ ‎‏اجتماعیِ متغیر، در متن خود دین یک اهرم انعطافی پیش بینی کرده است، منتها تشخیص‏‎ ‎‏این که این انعطاف تا چه اندازه و در کدام مسئله باشد، از همه کس ساخته نیست. این که‏‎ ‎‏چه اندازه باید این انعطاف صورت بگیرد که آن روح دینی صدمه نبیند و در درازمدّت‏‎ ‎‏زمینه برای احکام دینی فراهم شود، تشخیص این احتیاج به یک فقیه بصیر و آگاه به زمان‏‎ ‎‏دارد.‏

* در بحث از سابقه سکولاریزم در غرب به این مطلب اشاره می شود که خود‎ ‎


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 111

مسحیت قابلیت سکولار شدن و عرفی شدن را داشت و در قرون وسطی، «آیین دو‎ ‎شمشیر» مطرح بود. وقتی خود دین می گوید که من در فلان حوزه دخالت نمی کنم این‎ ‎منافاتی با عرفی شدن ندارد. الآن اگر در بحث مصلحت، ما فرض را بر این بگذاریم که‎ ‎خود دین می گوید من در این جا دخالتی نمی کنم، آیا این حرف واقعاً منافات دارد با‎ ‎این که ما می گوییم در این حوزه نوعی عرفی شدن اتفاق می افتد؟

‏ من فکر می کنم بهتر است حساب مسحیت را از اسلام جدا کنیم، زیرا وارد شدن‏‎ ‎‏در این مقوله مستلزم یک بحث های مقدماتی است؛ مثلاً ما نمی دانیم این عبارت «کار‏‎ ‎‏مسیح را به مسیح واگذار کنید و کار قیصر را به قیصر» تا چه اندازه یک کلام الهی است. ما‏‎ ‎‏نمی توانیم بگوییم همین که این عبارت در انجیل هست به وحی هم منتسب است. علاوه‏‎ ‎‏بر آن، معلوم نیست عملکرد مسیحیت در قرون وسطی تا چه اندازه با روح تعالیم مسیح‏‎ ‎‏منطبق بوده باشد. از نظر حکومتی و سیاسی، اصرار بر تثبیت و ترویج همۀ آن ها معلوم‏‎ ‎‏نیست چه قدر صحیح باشد. بنابراین ما فعلاً بحث مسیحیت را کنار می گذاریم.‏

‏امّا در اسلام ما چنین حکمی نداریم که کار فقیه را به فقیه واگذار کنید و کار حاکم را به‏‎ ‎‏حاکم؛ یعنی این دو مقوله هیچ وقت جدای از هم تلقّی نشده است. به نظر بنده آیات‏‎ ‎‏قرآن نیز، هم به طور صریح و هم به طور ضمنی هر دو جنبه را در حکومت دینی‏‎ ‎‏می فهماند. احادیثی هم که مبنای استنباط ولایت فقیه است، همین طور است. عقل نیز‏‎ ‎‏حکم می کند که اگر مردم جامعه ای می خواهند متدین بوده و جامعه ای دینی داشته‏‎ ‎‏باشند، طبیعی است که حکومت هم باید دینی باشد.‏

‏به نظر من اگر نص و دستوری هم نداشتیم، حتی برای تأمین جنبۀ فردی و شخصی‏‎ ‎‏دین هم لازم بود که ما حکومت دینی تشکیل بدهیم. فرض کنید در جامعه ای که اکثر‏‎ ‎‏مردم معتقد به دین هستند و کتاب آسمانی مثلاً قرآن را دو ست دارند و می خواهند‏‎ ‎‏حلال و حرامی که در قرآن آمده است در جامعه شان مراعات بشود و حتی اگر ما‏‎ ‎‏حکومت دینی را به اعتبار طریقیت نگاه کنیم نه به اعتبار موضوعیت، باز می بینیم که‏‎ ‎‏بهترین طریق برای تأمین و حفظ ایمان افراد، ایجاد حکومت دینی است؛ چون امور‏‎ ‎‏فردی و اخلاقی از مسائل اجتماعی تأثیر می پذیرد و این طور نیست که ما فرض کنیم‏‎ 


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 112

افراد می توانند بین خود و خدایشان متدین باشند و احکام شرعی و دینی را هم مراعات‏‎ ‎‏بکنند و حکومت هم هر نوع تصمیمی خواست بگیرد؛ مثلاً یکی از تصمیم گیری های‏‎ ‎‏حکومت، تصمیم گیری در حیطۀ فرهنگ و آموزش است. در دنیای جدید، امور مدارس‏‎ ‎‏و تعلیمات در مقیاس وسیع دست حکومت ها است، حتی آن هایی که اجازه می دهند‏‎ ‎‏مردم خودشان مدرسه تأسیس کنند باز یک چارچوب کلی برای آموزش و فرهنگ‏‎ ‎‏تأسیس می کنند که تخطی از آن جایز نیست.‏

‏حال چطور ممکن است هدایت امور فرهنگی بدون در نظر گرفتن جنبۀ دینی توسط‏‎ ‎‏دولت انجام بگیرد و با این وصف باز هم جامعه به صورت دینی باقی بماند؟ یا چگونه‏‎ ‎‏می شود مثلاً دولت نسبت به نوع تبلیغات و یا ارتباطات و یا انواع اطلاع رسانی ها به‏‎ ‎‏صورت لابشرط باشد و یا این که تحت تأثیر جریاناتی، این دستگاه ها جامعه را به سمت‏‎ ‎‏غیر دینی سوق دهند، و بعد مردم بتوانند متدین باشند؟ یا مثلاً در مسائل اقتصادی که‏‎ ‎‏شأن مهم دولت ها است و از نظر ایجاد اشتغال و سرمایه گذاری و روابط اقتصادی‏‎ ‎‏خارجی تصمیم گیری کنند، چطور می شود آن را در اخلاقیات مردم بی تأثیر بدانیم؟ آیا‏‎ ‎‏ممکن است این نهادهای اجتماعی که به دست حکومت ها است در اوضاع و احوال، و‏‎ ‎‏اخلاق و ایمان یک فرد تأثیر نداشته باشند؟‏

* فرمودید که دین علاوه بر لحاظ جنبه های شخصی و فردی، امور اجتماعی را هم‎ ‎مد نظر قرار داده است. حال این سؤال پیش می آید که حد دخالت دین در امور‎ ‎اجتماعی تا چه اندازه است؟

‏برای مثال امام در کتاب «آداب الصلوة» می فرمایند: کسانی که می گویند دین یک‏‎ ‎‏شأن دنیوی دارد و یک شأن اُخروی، از دیانت بویی نبرده اند. دین نیامده است طبیعت‏‎ ‎‏را اداره بکند بلکه آمده است تا اطلاق طبیعت را مهار بکند. خوب این نگرش نسبت به‏‎ ‎‏نقش دین در امور اجتماعی، طبعاً با نگرش کسی که می گوید دین برای ادارۀ جامعه‏‎ ‎‏آمده است، تفاوت عمده دارد. نظر شما در مورد تلقی حداقلی دخالت دین در امور‏‎ ‎‏اجتماعی و تلقّی حداکثری آن چیست؟‏

‏ من فکر می کنم این ما نیستیم که تصمیم می گیریم دین برای دخالت حداقلی آمده‏‎ ‎


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 113

است یا برای دخالت حداکثری، بلکه خود دین است که حد دخالت خودش را معین‏‎ ‎‏می کند. در واقع ما نمی توانیم با الگویی از پیش ساخته شده سراغ دین برویم و دین را بر‏‎ ‎‏حسب الگوی ذهنی خودمان تفسیر به رأی بکنیم. ما اگر معتقدیم که پیغمبری از جانب‏‎ ‎‏خدا آمده است، باید ببینیم که از کلام آن پیغمبر چه بر می آید. ما باید با یک روش علمی‏‎ ‎‏و منطقی و کارشناسانه بدانیم که کدام دسته از احکام و بیانات پیامبر برخاسته از دین‏‎ ‎‏است و کدام دسته از اموری است که پیغمبر به عنوان یک شخص راجع به آن تصمیم‏‎ ‎‏گرفته است و ممکن است شخص دیگری تصمیم دیگری بگیرد؛ یعنی ما مرز بین آن چه‏‎ ‎‏که تخلف ناپذیر است و آن چیزی که تابع اوضاع و احوال است را باید به یک شیوۀ‏‎ ‎‏کارشناسانه از خود دین کشف کنیم.‏

‏اما آن عبارتی که از امام نقل کردید، باید خود عبارت را دید که نظیر این عبارت را هم‏‎ ‎‏در بیان دیگر امام شنیده ایم؛ به عنوان نمونه، بعد از انقلاب در سال 1358 که بنده عضو‏‎ ‎‏شورای سرپرستی صدا و سیما بودم، یکی دو هفته از شروع کارمان گذشته بود که امام‏‎ ‎‏فرموند اعضای شورا به قم بیایند، من با آن ها کار دارم. ما پنج نفر در همان اتاق کوچک‏‎ ‎‏منزل امام، خدمت ایشان رسیدیم. امام برای ادارۀ صدا و سیما توصیه هایی کردند و‏‎ ‎‏درست موقعی بود که چند ماهی از فوت آیة الله طالقانی گذشته بود و درس تفسیر ایشان‏‎ ‎‏که از تلویزیون پخش می شد، ناتمام مانده بود.‏

‏من خدمت امام عرض کردم: آقا! در جامعه تبلیغات زیادی تحت عناوین نان، مسکن‏‎ ‎‏و آزادی می شود و گروهی سعی دارند هدف انقلاب و تبلیغ حکومت را همین ها معرفی‏‎ ‎‏کنند، بنابراین به نظر می رسد برای تأکید بیش تر روی معارف اسلامی حضرت عالی‏‎ ‎‏خودتان یک تفسیر قرآن را شروع کنید که ما در تلویزیون پخش کنیم و جامعه، مخصوصاً‏‎ ‎‏آن قشرهایی که با نوع بینش شما آشنایی کم تری دارند، بدانند که بالاخره اصل چیست.‏‎ ‎‏حالا این مسکن و آزادی فروعی است که قابل تأمین است، ولی دین برای این امور نیامده‏‎ ‎‏و غرض اصلی از انقلاب هم این امور نبوده است.‏

‏امام قبول کردند و فرمودند: بسیار خوب، من این کار را می کنم و بعد فرمودند:‏‎ ‎‏این هایی که این صحبت ها را می کنند توجه ندارند که ما در حدیث داریم که خداوند از‏‎ ‎


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 114

ازل اصلاً نظر رحمت به این زمین نینداخته است و اصلاً این عالم دنیا، پست ترین عوالم‏‎ ‎‏نزد خداوند است. که این مطلب را من از خود امام شنیدم. بعد از این جلسه امام تفسیر‏‎ ‎‏سورۀ حمد را شروع کردند که بعد از پنج جلسه کسالت امام پیش آمد و متأسفانه این‏‎ ‎‏تفسیر ناتمام ماند.‏

‏می خواهم عرض کنم که این نوع بیانات امام، با سایر بیاناتی که می فرمایند جامعه و‏‎ ‎‏حکومت اهمیت خاصی دارد و اگر همۀ ما فدای جامعه بشویم اشکالی ندارد، کاملاً‏‎ ‎‏قابل جمع است؛ مثلاً امام در یکی از بیاناتشان می فرمایند: ما از شخص حسین بن علی‏‎ ‎‏در زمان خودش، وجودی ارزشمندتر و شریف تر نداشتیم، ولی جامعه و اصلاح امور‏‎ ‎‏جامعه آن قدر مهم است که حسین بن علی و خاندانش همه به میدان می آیند و خودشان‏‎ ‎‏را برای اصلاح امور اجتماعی فدا می کنند.‏

‏به نظر من در واقع وجه جمع این دو نظر این است که اهتمام به امور حکومت و‏‎ ‎‏جامعه، شرط رسیدن انسان به آن مقام قرب الهی است؛ یعنی در جامعۀ نابه سامانی که‏‎ ‎‏مردم از نظر معیشتی در تنگنا باشند و فقر و فساد به وجود آید، اصلاً راه قرب الهی و‏‎ ‎‏یافتن آن صراط مستقیم که ما را به کمال برساند و انسان را خداگونه بکند، دشوار‏‎ ‎‏می شود. این توجه به امور دنیوی شرط لازم برای رسیدن به کمال است و وظیفه ای‏‎ ‎‏می شود که به اعتبار آن، این وجود، هدف اصلی خودش را پیدا می کند. این همان مطلبی‏‎ ‎‏است که در شعر عرفایی مثل حافظ به تعبیر دیگری بیان شده است، در آن غزلی که با‏‎ ‎‏این بیت شروع می شود:‏


‏ ‏‏سخن شناس نه ای دل برا خطا این جاست‏ 

چون بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست‏

و بعد در ادامۀ غزل می گوید:‏

‏ ‏‏رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست‏                                                                                                                                           ‏مرا به کار جهان هرگز التفات نبود‏

‏ ‏

‎ ‎‏این مصرع اوّل که می فرماید: «مرا به کار جهان هرگز التفات نبود» تفسیر همان حدیثی‏‎ ‎‏است که امام می فرماید: اصلاً خداوند به زمین نظر رحمت نینداخته است؛ یعنی این‏‎ ‎‏زمین اگر جدای از آسمان و مستقل در نظر گرفته بشود، اسفل عوالم است ولی اگر همین‏

 ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 115

زمین به عنوان مزرعه آخرت و به فرموده امیرالمؤمنین(ع) متجر اولیا در نظر گرفته شود،‏‎ ‎‏آن وقت به اعتبار این که شرط لازم برای کمال انسان می شود، موضوعیت پیدا می کند. در‏‎ ‎‏واقع مجوزی می شود تا کسانی مثل پیامبر(ص) یا امیرالمؤمنین(ع) یا کسی مثل امام‏‎ ‎‏خمینی، در عین این که تمام همّ و غمّ آن ها عبادت خدا است، بالاترین عبادت را اهتمام‏‎ ‎‏به مسائل اجتماعی و سیاسی بدانند، چنان که از انبیای دیگر مثلاً حضرت موسی اولین‏‎ ‎‏وظیفه اش رفتن به سراغ فرعون است.‏

* درست است که حد دخالت دین را باید از خود دین گرفت اما در تعیین همین‎ ‎حد، فقها با هم اختلاف دارند. برخی مثل مرحوم شیخ انصاری و آقای خوئی به‎ ‎حداقل دخالت دین در مسائل حکومتی قائل اند و از سوی دیگر کسانی مثل حضرت‎ ‎امام قائل به حداکثرند. به نظر شما این اختلاف ها دلیل بر تعدد قرائات از دین نیست؟

‏ من فکر می کنم همواره یک میدان عریض و وسیعی برای تصمیم گیری های‏‎ ‎‏کارشناسانه وجود دارد که باید با بحث و مشورت تعیین شود. تلقّی من از دین این نیست‏‎ ‎‏که ما در هر امری مجبور باشیم به فقیه مراجعه کنیم و از او بخواهیم طبق کتاب و سنت‏‎ ‎‏تکلیف را روشن کند، بلکه برداشت من این است که ما باید در میدان وسیعی از دین با‏‎ ‎‏فکر و بررسی کارشناسانۀ خودمان تصمیم بگیریم و کافی است که این تصمیم ما با آن‏‎ ‎‏چه از مسلّمات دین است، تصادم نداشته باشد؛ مثلاً فرض بفرمایید اگر فقیهی چنین‏‎ ‎‏تلقی کند که زکات در همان موارد متعارف منحصر است ممکن، است د رنزد این فقیه،‏‎ ‎‏این تلقی با قانون مجلس که غیر موارد زکات را هم مشمول مالیات قرار می دهد، تصادم‏‎ ‎‏داشته باشد.‏

‏ولی اگر تلقی فقیهی این باشد که این موارد به عنوان مصادیق زکات قلمداد شده که‏‎ ‎‏محصول عمدۀ عربستان بوده است، اگر در جای دیگری برنج بود زکات را می تواند به‏‎ ‎‏محصول برنج هم توسعه بدهد و یا در جای دیگری مثلاً به قهوه هم تعلق بگیرد؛ یعنی‏‎ ‎‏اگر ما اجتهاد را پویا و زمان و مکان را مؤثر در استنباط بدانیم، همان چیزی که خود امام‏‎ ‎‏هم طرفدارش بود، در آن صورت این تصادم ها کم تر می شود.‏

‏به طور خلاصه ما اگر استنباط اول را داشته باشیم آن میدان تصمیم گیری های‏‎ ‎


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 116

کارشناسانه خیلی محدود می شود، اما اگر این تلقی دوم را داشته باشیم بین اموری که‏‎ ‎‏مربوط به زمان و مکان است و بین روح دینی، می توانیم جمع کنیم.‏

 * بله، عده ای احکام ارث و حتی حدود را تابع زمان و مکان می دانند اما تلقی‎ ‎بسیاری از فقها چنین نیست. بنابراین آیا نمی توان گفت: ما باید در این موارد تعدد‎ ‎قرائت از دین را بپذیریم؟

‏ بنده تصور می کنم پاسخ این سؤال را هم از خود دین می توانیم کشف کنیم. چون ما‏‎ ‎‏اصولی هستیم نه اخباری و هیچ فقیهی نیست که از این جهت قائل به انعطاف نباشد،‏‎ ‎‏منتها درجات آن فرق می کند. برای این که ما مطمئن شویم احکام خدا را کنار نگذاشته ایم‏‎ ‎‏و در واقع دین را تابع اوضاع و احوال متغیر نکرده ایم، راهش این است که ما در سیرۀ‏‎ ‎‏خود پیامبر(ص) و ائمه(ع) دقت کنیم؛ یعنی از این که پیامبر یا ائمه متفاوت عمل‏‎ ‎‏می کردند، ما ملاک و مناطی را به دست آوریم که بتوانیم تشخیص بدهیم آیا مثلاً ارث یا‏‎ ‎‏زکات شامل آن نوع تلقی ای که ما داریم، می شود یا نه.‏

‏البته این هم باید داخل خود فقه متبلور شود؛ یعنی تشخیص احکام ثابت از متغیر باید‏‎ ‎‏از خود تحقیقات فقهی بیرون بیاید و اتفاقاً انتظاری که جامعه از حوزه دارد این است که‏‎ ‎‏وارد این مباحث بشوند. چون قبل از انقلاب که حکومت ربطی به دین و فقاهت نداشت‏‎ ‎‏طبعاً حوزه با این مسائل مواجه نبود، ولی بعد از انقلاب انتظار ما این است که حوزه در‏‎ ‎‏این راه ها قدم بگذارد تا در واقع ابواب جدیدی از اجمال بیرون آمده و مدلّل بشود، و‏‎ ‎‏روشن شود که در کجا این تعمیم و سرایت ممکن است و در کجا درست نیست یا مثلاً‏‎ ‎‏چه احکامی را موقتاً می توان برای زمینه سازی اجتماعی متوقف کرد و یا اجرای چه‏‎ ‎‏احکامی، معلّق و متوقّف به یک سلسه شرایط است. این ها اموری است که به نظر من به‏‎ ‎‏فقه و حوزه یک روح و نشاط تازه می دهد.‏

‏آخرین نکته ای که عرض می کنم این است که: یک فرصت بی نظیر تاریخی برای‏‎ ‎‏اسلام و روحانیت و فقه اسلامی پیدا شده و آن میدان واقعی عمل است و هیچ چیز به‏‎ ‎‏اندازۀ این آزمایشگاه حقیقی در رشد این علم مؤثر نیست. سرنوشت انقلاب و اسلام و‏‎ ‎‏فقاهت در گرو این است که حوزه تا چه اندازه ارزش این لحظۀ تاریخی را درک بکند و به‏‎ ‎


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 117

‏وظیفۀ خودش در قبال تقاضای این لحظۀ تاریخی عمل بکند. اگر حوزه دیر بِجُنبَد و به‏‎ ‎‏این مسائل اساسی پاسخ ندهد باز این نگرانی هست که در اثر فشار واقعیت ها ما آرام‏‎ ‎‏آرام به سمت جدایی دین از سیاست سوق پیدا کنیم؛ یعنی اگر سرعت تحول در حوزه با‏‎ ‎‏سرعت تقاضای جامعه هم آهنگ و هم دوش نباشد و اگر حوزه از برآوردن تقاضای‏‎ ‎‏جامعه عقب بماند، باز این نگرانی وجود دارد که راه جامعه از خواست حوزه جدا بشود.‏

‏ ‏

‏ ‏

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 118