دست پروردۀ امام

دست پروردۀ امام سخنان حجة الاسلام و المسلمین صدوقی امام جمعۀ یزد دربارۀ یادگار امام 

‏ ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏امیدوارم بتوانم دربارۀ این شخصیتی که ابعاد وجودی اش هنوز ناشناخته است مطالبی را بیان کنم. سابقۀ آشنایی من با حاج احمد آقا برمی گردد به سالهای 47 و 48. ‏

‏بهار یکی از این سالها، یک روز صبح نسبتاً زود - در یزد- زنگ در خانۀ ما به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم دیدم حاج احمد آقا و آقای صانعی دم در هستند. مرحوم پدرم (آیت الله صدوقی، شهید محراب) از دیدن آنان فوق العاده خوشحال شدند. حاج احمدآقا گفتند: ما دو نفر تصمیم گرفتیم به یزد بیاییم و کنار جاده سوار اتوبوس شدیم. توی اتوبوس اصلاً جا نبود. فقط یک پیت حلبی بود که نوبتی تا یزد روی آن نشستیم. ‏

‏ایشان آنچنان صمیمی بودند که در همان آغاز مانند این بود که ما سالها با هم آشنا هستیم. با همه صمیمی بودند. یکی دو تا از همشیره زاده های ما اصلاً شیفتۀ ایشان شده بودند. حاج احمد آقا با هرکس به فراخور درک و سن و سالش صحبت می کردند. در ‏

حضورج. 18صفحه 406

‏همین سفر با مرحوم حاج آقا (آیت الله صدوقی، شهید محراب) یک ملاقات خصوصی و نسبتاً طولانی داشتند که مسلماً مربوط به مسایل انقلاب بود ولی ایشان آنچنان نسبت به مسایل انقلاب حساس بود و جوری عمل می کرد که دشمن نتواند سرنخی به دست آورد که طی بیست و چند سال دوستی با حاج احمدآقا حتی یک کلمه هم دربارۀ سخنانی که با شهید پدر بزرگوارم داشت سخنی به میان نیاورد. در چند سفری که آمدند یزد و با مرحوم آقای ما و در اردکان با آیت الله خاتمی ملاقات و صحبت داشتند تمام مطالب محرمانه بود و هرگز چیزی از آن به ما یا دیگران نگفتند. ‏

‏ایشان نسبت به حضرت امام عجیب تقید داشت و عین سخنان و دستورات امام را به اشخاص منتقل می کردند حتی اگر مطابق نظر خودشان نبود. واقعاً نقش ایشان در انقلاب اسلامی نقش بسیار بزرگ و مهمی است. خوب، حضرت امام رهبر مردم بودند و همۀ گروهها و اشخاص ایشان را به رهبری پذیرفته ‏

حضورج. 18صفحه 407

بودند در حالی که معظم له سالها دور از وطن بودند و رساندن اوضاع جامعه، مسایل مردم، فعالیتهایی که در اینجا می شد و هزاران مسئلۀ دیگر، انعکاس اینها به رهبر خواه ناخواه در تصمیم گیری ایشان مؤثر بود. در اینجاست که می بینیم تنها حاج احمدآقا توانست این وظیفه و رسالت را طی سالهای دوری امام از وطن بخوبی انجام دهد. ‏

‏دشمن تاکتیکهای متعددی داشت و حاج احمد آقا می بایست هر روز اطلاعات تازه ای بدست آورد و با آن تیزبینی و تیزهوشی که داشت دست دشمن را بخواند و همه مطالب را به عنوان شخص مورد اطمینان و اعتماد امام به ایشان برساند. با اینکه حاج احمدآقا آن موقع سن و سالی نداشت ولی در جامعه جایگاه خاصی داشتند. اگر ایشان می گفت این این مطلب سخن امام است هیچکس نسبت به آن شک به خودش راه نمی داد. مرحوم پدر ما که سالها همدورۀ امام بودند، اصلاً احتمال این مطلب را نمی دادند که مثلاً شاید حاج احمدآقا در نقل قول فرمایش امام اشتباه کرده باشند. ‏

‏قبل از پیروزی انقلاب مسایل خیلی حساس بود. بعضی وقتها ایشان بطور قاچاق به ‏

حضورج. 18صفحه 408

  نجف می رفتند که یکبار هم در این رابطه دستگیر شدند. خلاصه ایشان از کانالهای خاص و مطمئن ارتباط علمای داخل و افراد مبارز را با رهبر انقلاب اسلامی برقرار می ساخت. حالت حاج احمدآقا نسبت به امام از حال پدر و فرزندی گذشته حال مراد و مریدی پیدا کرده بود. سخن امام و رفتار امام کلاً برای حاج احمد آقا حجّت شرعی بود. ‏

‏اگر کسی کوچکترین شناختی از امام داشته باشد می داند که امام شخصیتی نبود که رابطۀ پدر و فرزندی کوچکترین اثری در او داشته باشد. هر چه بود لیاقت شخصی خود حاج احمد آقا و توانائیهای خودش بود. بالاخره او دست پروردۀ امام بود. او مورد مشورت و توجه امام بود. او به عنوان بازوی قوی و مشاور و امین امام مطرح بود. حضرت امام در وصیت نامۀ خود نیز اشاره می کنند که سفرشان از عراق به پاریس با مشورت حاج احمدآقا و تصمیم خودشان بود. گر چه عده ای می خواستند چنین چیزی را به خودشان نسبت دهند. می دانید این تصمیم یکی از حساسترین نقاط نهضت بود. اصلاً برای بعضی ها قابل تصور نبود. حضرت امام خودشان رسماً بر این مشورت با حاج احمد آقا صحّه گذاشتند. ‏

‏این تصمیمی که آنچنان نقشی در پیروزی انقلاب اسلامی داشت پس از مشورت با حاج احمدآقا بعمل آمد. در پاریس هم نقش حاج احمدآقا بسیار حساس بود. آمد و شد زیادی بود. اشخاص زیادی هر روز برای تماس با امام می آمدند. یادم هست آقای جلال الدین تهرانی به عنوان رئیس شورای سلطنت آمد و ‏

حضورج. 18صفحه 409
‏ 

می خواست با امام ملاقات کند که امام او را نپذیرفتند و از طریق حاج احمدآقا گفته بودند که او را نمی پذیرند مگر از شورای سلطنت استعفا بدهد. بالاخره او استعفا داد و وقتی حاج احمدآقا متن استعفا را بردند خدمت امام، حضرت امام آن را نپذیرفتند و فرمودند باید قید شود چون شورای سلطنت غیرقانونی است من استعفاء دادم؛ یعنی علت استعفاء این طور باید ذکر شود. وقتی آقای تهرانی از موضوع مطلع شد خیلی سختش بود که این مطلب را بنویسد و می گفت من چند روز قبل این سمت را به عنوان یک امر قانونی پذیرفته ام؛ الآن چگونه بنویسم که این خلاف قانون است. من در برابر مردم و حقوق دانان پاسخی ندارم. به من می گویند اگر غیرقانونی بود چرا پذیرفتی. در اینجا حاج احمد آقا با تیزهوشی خاصی گفتند شما در آن موقع این سمت را پذیرفته اید چون به نظر خودتان قانونی بوده ولی اکنون یک مرجع تقلید حکم می کند که موضوع غیرقانونی است، شما می توانید استفاده کنید و به این دلیل استعفاء دهید. آقای تهرانی هم در نامه اش نوشت که چون مرجع تقلید ما آیت الله خمینی حکم داده است که شورای سلطنت خلاف قانون است پس خلاف قانون است و استعفا می دهم. نامه را بردند خدمت امام و این بار امام ایشان را پذیرفتند. او هم استعفایش را به امام داد و رفت. دوست و دشمن استدلال و منطق او را قبول داشتند. ‏

‏این پیشنهاد رفتن امام به بهشت زهرا بعد از ورود به وطن که برنامۀ فوق العاده ای شد در تجلیل از شهدای عزیز انقلاب اسلامی از ‏

حضورج. 18صفحه 410

حاج احمد آقا بود. ‏

‏یکی از کارهای مهم حاج احمد آقا همین نگهداری و ضبط اطلاعیه ها، نامه ها و اشعار امام است. ضبط برنامه های امام در آرشیو فیلمهای تلویزیونی از حاج احمدآقاست. پاسداری از نظریات امام و نوشته های امام که دست نخورده باقی بماند و به مردم برسد از کارهای مهم اوست. متأسفانه عمرش مهلت نداد تا خاطراتش را کاملاً بنویسد. او در کنار امام بود. هر چه امام می گفتند و می نوشتند این حاج احمد آقا بود که می دانست چه گذشته و موضوع برای چه بوده. تاریخ انقلاب و اسرار انقلاب در سینۀ حاج احمد آقا بود. ‏

‏  نقش حاج احمدآقا بعد از پیروزی انقلاب، با آن همه توطئه ها، تفرقه ها، جناح بندیها و اختلافات میان مسئولین بسیار دقیق و مشخص می شود. حاج احمدآقا جوانی و شور و استعدادش را برای انقلاب گذاشت؛ در دوران دولت موقت، در موضوع تسخیر لانه جاسوسی و ارتباط با دانشجویان، در شورای امنیت ملی، در شورای انقلاب فرهنگی و در بسیاری مسایل نقش اساسی داشت. ‏

‏یکی از اقدامات ایشان انتقال دقیق مسایل و موضوعات به حضرت امام بود. آن اوایل که ‏

حضورج. 18صفحه 411

مسایل بسیار ناخوشایندی بود یکروز به من گفتند «از بس من رفتم و خبر ناخوش به امام دادم احساس می کنم تا می روم خدمت امام گمانشان می رسد که آمده ام باز هم خبر بدی بدهم». بسیاری از مطالب را که هیچکس جرأت بیانش را به امام نداشت، ایشان می رفت و بیان می کرد. البته امام با آن کهولت سن و ناراحتی قلبی که داشتند، حاج احمدآقا مطالب را به یک نحو خاصی بیان می کردند که سلامتی امام حفظ شود. حفظ سلامتی امام در درجۀ اهمیت اقدامات حاج احمدآقا بود که خودش داستان مفصلی دارد. ایشان در این زمینه بسیار حساس و دقیق عمل می کردند. ایشان به من توصیه می کردند که حفاظت جان مرحوم پدرم را شخصاً بعهده بگیرم و خیلی در این مورد سفارش می کردند. متأسفانه من نتوانستم به توصیۀ ایشان خودم عمل کنم. چندین بار به من تذکر دادند و می گفتند: ‏

حضورج. 18صفحه 412

«حاجی این منافقین پدرت را می کشند. بیشتر وقت بگذار. خودت می دانی که من برای حفاظت جان امام چقدر وقت می گذارم و برنامه می ریزم.» ‏

‏در آغاز انقلاب هنوز هیچ چیز پا نگرفته بود. همه چیز بسته به وجود امام بود. دشمنی که قطعاً هدفش نابودی امام و انقلاب بود در حال توطئه و نقشه کشیدن برای هدف شوم خود بود ولی اگر نتوانست موفق بشود بخاطر برنامه های مرتب و منظم حفاظتی حاج احمد آقا بود. اولین مطلب برای او حفظ جان رهبر انقلاب بود. تیمهای حفاظتی تشکیل داده بود و با هوشیاری و دقت بر این مهم نظارت می کرد. سعی می کرد در عین حال که امام را در یک محیط امنی نگاه می دارد ارتباط معظم له را با مردم بخوبی حفظ کند؛ جوری که ارتباط امام و مردم تا آخرین لحظه های عمر امام، قطع نشد. ولی منافقین و دشمنان انقلاب نتوانستند نفوذ کنند و به جان حضرت امام صدمه ای بزنند. ‏

‏از مسایل دیگر در ارتباط با مسئولین و آنان که اصل نظام، ولایت فقیه و قانون اساسی را قبول داشتند بود. البته میان آنان نظریات مختلفی بود. مثلاً جناح چپ، جناح راست و غیر از آنان. حاج احمدآقا دقت داشتند اگر وقت ملاقاتی به یکی از مسئولین و افراد یک طرف می دهند، وقت دیگری هم به طرف دیگر بدهند و باصطلاح در این وقت دادن رعایت عدالت و بیطرفی بشود. در این باره خیلی دقیق عمل می کردند. ‏

‏حاج احمد آقا دارای هوش، تیزبینی و ‏

‏ ‏

حضورج. 18صفحه 413

‏استعداد خاصی بود ولیکن عمر خودشان را گذاشتند برای انقلاب و تا حدودی از ادامه تحصیل محروم شدند. عشق به امام و عشق به انقلاب باعث شد که نتواند وقت خود را به درس اختصاص دهند. در حالیکه در دوران طلبگی جهش خاصی داشت. درک و مباحثه و بیان عالی داشت. لکن بخاطر انقلاب نتوانست تمام وقت خود را به درس اختصاص دهد. هر چند تا همین اواخر، با وجود اشتغالات فراوان گاهی درس می رفت و گاهی برای طلبه ها درس می گفت. عقیده او این بود که افرادی که توانایی خدمت به انقلاب را دارند در این موقع حساس باید کار و زندگی و همه چیز را رها کنند و بیایند به انقلاب برسند و از انقلاب حمایت کنند. یادم می آید من در مجلس اول از طرف مردم یزد نماینده بودم. در مجلس دوم کاندیدا شدم ولی رأی نیاوردم و تصمیم گرفتم بروم قم دنبال درس و بحث. حاج احمدآقا شدیداً با این مطلب مخالفت کردند و گفتند انقلاب الان به ‏

حضورج. 18صفحه 414
‏  

شما و مثل شما نیاز دارد. البته این حسن ظن ایشان به بنده بود. ولی خیلی اصرار می کردند. گمانم همان موقع هم بود که آیت الله صانعی از من دعوت کرده بودند بروم دستگاه قضایی به عنوان معاون ایشان مشغول شوم. نتیجتاً قرار شد ایشان از حضرت امام بپرسند. ایشان پرسیدند و گفتند «امام فرمودند اگر در نظام کاری از دستش برمی آید اولویت در این است که برای نظام کار بکنند. هستند افرادی که دنبال درس و بحث باشند.» این تأثیر تربیت امام بود که در احمدآقا اثر کرده بود. برای ایشان حفظ انقلاب اهم واجبات بود. البته تحصیلات حاج احمدآقا در سطح بالایی بود و در انتخابات خبرگان هم که به اصرار مردم کاندیدا شدند شورای نگهبان ایشان را واجد شرایط تشخیص داد و شرط آنها نیز اجتهاد بود. حاج احمدآقا آنچنان شکسته نفسی داشتند که بعضی ها سطح تحصیلی ایشان را درک نمی کردند ولی خوب بخاطر انقلاب تا آن حدودی که خود می خواستند، در مراتب عالیه وقت چندان برای تحصیل نداشتند. ‏

‏ضمناً حاج احمدآقا ورزشکار خوبی بودند و به ورزش خیلی علاقه داشتند و همین مسایل انقلاب باعث شد که یک آدم ورزشکار یک دفعه ورزش را کنار بگذارد و این خودش اثر خوبی روی جسم و روح آدم ندارد. علاوه بر این تلخی ها و ناراحتی ها و اضطرابهای دوران انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب او را دچار بیماری، زخم معدۀ شدید و ناراحتی های بسیار ساخت. یک مدت تقریباً بینایی اش را از دست داده بود. ایشان رنجهای فراوان ‏

حضورج. 18صفحه 415

می کشید. در آن «رنجنامۀ» خودشان که با قلم خودشان بیان کردند گوشه ای از مصائب را بیان کرده اند. ایشان می گفتند می خواهم تا خود امام در قید حیات هستند این «رنجنامه» پخش شود و در اختیار مردم قرار گیرد که همین طور هم شد. ‏

‏ بعد از رحلت حضرت امام عمدۀ نقش حاج احمدآقا را باید در حمایت از رهبری دنبال کنیم. نقش ایشان در حمایت از رهبری و اصل ولایت فقیه نقشی بس اساسی و مهم بود. ایشان در کنار مقام معظم رهبری حضور فعالی داشتند، در شورای عالی امنیت، شورای ‏

حضورج. 18صفحه 416
‏ 

انقلاب فرهنگی، به عنوان کسی که خود صاحب نظر بود و هم اینکه از نظریات امام خمینی، معمار بزرگ انقلاب اسلامی دقیقاً خبر داشت. البته از این چهرۀ اجتماعی - سیاسی ایشان که بگذریم یکی از خصوصیات حاج احمدآقا محبّت زیاد بود، نسبت به دوستان و آشنایان، نسبت به اهل منزل، نسبت به مردم، بویژه نسبت به محرومین. افراد زیادی بودند که حاج احمدآقا برای آنان ماهیانه قرار داده بود. بعضی افراد را می فرستاد؛ بدون اینکه کسی متوجه شود؛ بررسی می کرد، کمک می کرد؛ یکی دو تا هم نبود. گره گشای کار مردم بود. برای گره گشایی مشکلات مردم، چه مشکلات اداری، چه مشکلات مادی، کمک می کرد. در خیلی از سفرها به صورت ناشناس می رفت. ظاهراً برای رفع خستگی ولی واقعاً در رابطۀ با انقلاب بود. در رابطۀ با مردم بود. به محله های فقیر می رفت و بطور ناشناس با مردم صحبت می کرد. حرفهایشان را می شنید. یادم می آید یک شب در چابهار آمده بودند. نیمه شبی بود، شاید نزدیکیهای 12، توی خیابان در حاشیه شهر با هم قدم می زدیم. ایشان گفتند برویم سراغ کپرنشینها، سری به آنها بزنیم. آنجا رفتیم و ایشان با آنان به گفتگو نشست و مسایلشان را پرسید، مثل یک فرد عادی. ایشان مشخص بود که این مسایل را به امام گزارش می دهند. برای جمع آوری همین اطلاعات و همین حرفها خطرات زیادی را به جان می خرید. می رفت مردم را می دید، کمبودها را بررسی می کرد. ‏

حضورج. 18صفحه 417

‏علاوه بر این بسیار انسان باگذشتی بود. از هیچ کس کینه و بغضی به دل نداشت، هدفش خدمت بود. در همین سفر چابهار بود که گمانم یک کمبودی در یک جایی داشتند - کارخانه یخ نداشتند و مورد نیاز شدید بود- حاج احمد آقا تهران که رسیدند بلافاصله از طریق امام، ‏‏مستقیم یا غیرمستقیم پولی تأمین کرده، فرستاده ‏‏بودند آنجا و برای آن مردم که در گرمای سخت بودند و مشکلات زیاد داشتند کارخانه یخ فراهم شده بود. ‏

‏در یکی از همین سفرها بچه ای را دیده بودند که استعداد زیاد دارد ولی امکان تحصیل نداشت. خودشان را معرفی کرده بودند و از پدر و مادر بچه اجازه گرفته بودند و او را آوردند تهران تا بتواند تحصیل کند. ‏

‏ حاج احمد آقا به اقلیتهای مذهبی نیز توجه داشتند. یادم می آید در یک مورد مدرسه ای را که یک زرتشتی ساخته بود، بعد از انقلاب نامش را عوض کردند و حاج احمد آقا از طرف امام پیغام داده بودند که «این کار را نکنید.»‏

‏این اواخر حاج احمد آقا حال خاصی داشتند. برای دوستانشان مشخص بود. یک مقداری در خود فرورفته بودند. ما هیچ فکر نمی کردیم که این مطلب به اینجا ختم بشود. ما با ایشان به اصطلاح خودمونی بودیم و شاید متجاوز از 10 مرتبه از ایشان پرسیدم «احمد، در روش تو تغییراتی می بینم؛ موضوع چیست؟» ایشان ابتدا می گفت چرا چنین حرفهایی می زنی ولی بعدش می گفت: ‏

حضورج. 18صفحه 418

‏«حاجی، آدم باید بمیره، توجه داشته باش که برای مردنت یک کاری بکنی.» ‏

‏همین اواخر از ایشان می پرسیدم چرا در بعضی از مجالس نمی روند؛ چرا گوشه گیری می کنند. اصرار می کردم که موضوع چیست. می گفت «من حالا در مرخصی هستم. یک سال مرخصی گرفته ام»، می گفت «هر کس باید یک مدتی مرخصی بگیرد» و بعدش می گفت «حاجی، آدم آخرش می میره. تو هم مواظب باش.» روی این مطلب خیلی تکیه می کرد. می گفت «مواظب باش دینت را به خاطر افراد یا جریانهای خاص نفروشی. مواظب باش دینت را به خاطر کسی نفروشی.» ‏

‏او واقعاً مخلص بود. رضای خدا را در نظر داشت. کارهایش رنگ و سِرّ الهی داشت. من بیش از 20 سال با حاج احمدآقا زندگی کردم و می توانم بگویم که او انسان خداباور مخلصی بود. با محبت بود. باتقوا بود. با عاطفه بود. مؤدب بود. انسان افتاده ای بود. اصلاً خودش را نمی گرفت؛ در حالی که خیلی افراد پایین تر از او چنین حالتهایی را داشتند. حاج آقای ما خیلی از ایشان تعریف می کرد. می گفت: «من آقازاده ای را به این وقار و با این ادب و محبت ندیدم.» گاهی ما مریض می شدیم، تب می کردیم، مثل یک پدر مهربان ما را دکتر می برد؛ دوا می گرفت، حتی آب می آوردند برای پاشویه. محبتهای فوق العاده ای داشتند و همۀ اینها بر اثر استعداد ایشان بود و تربیتها و رهنمودهای امام. ‏

 

حضورج. 18صفحه 419