علی سخن می گوید

علی سخن می گوید


‏ سید علی خمینی کوچکترین فرزند یادگار گرامی حضرت امام(س)، که اکنون در سال چهارم دبستان تحصیل می کند، در نشستی با حضور از یادها و خاطره هایش از پدر می گوید: ‏

مصاحبه با سیدعلی خمینی کوچکترین فرزند مرحوم حاج احمدآقا 

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

حضور: در صورت امکان اگر خاطره ای از پدر بزرگوارت به یاد داری، برای ما تعریف کن؟ 

‏- بسم الله الرحمن الرحیم، خاطره ای آنچنان به یادم نمی آید، ولی یک روزی که من بازی می کردم؛ یعنی با دوچرخه در جایی که سربالایی داشت، بازی می کردم؛ ایشان به من گفتند که از آن سربالایی بالا نروم، مثل اینکه مواظب من بودند؛ به من گفتند از آن سربالایی بالا نروم، چون فکر می کردند که من می افتم و این مسئله ایشان را نگران می کرد؛ البته گاهی خودشان هم با من بازی می کردند. ‏

حضور: خوب، پس فکر می کنید توصیه ای که می کردند برای احتیاط در بازی بوده است؟ 

‏- همین طور است. ‏

حضور: آن روزهای اوّلی که به مدرسه رفتید توصیۀ ایشان چه بود؟ 

حضورج. 18صفحه 400

- ایشان می دانستند که من به بازی خیلی علاقه دارم، به همین دلیل همیشه توصیه می کردند که مراقب خودم باشم؛ ولی در کنار بازی همیشه من باید درس هم می خواندم؛ اگر چه ایشان دوست داشتند من درس حوزه بخوانم، در مورد درسهای مدرسه ام هم به من سفارش می کردند و درس خواندن را یک وظیفۀ جدّی می دانستند. ‏

حضور: آیا می توانی بگویی وقتی از مدرسه برمی گشتی، اگر از خاطرۀ مدرسه ات صحبت می کردی، مشتاق بود که خاطره ات را بشنود یا نمره های شما را ببیند؟ 

‏- بله. ‏

حضور: خوب، در این صورت چه واکنشی نشان می دادند؟ چه می گفتند؟ 

‏- من در مورد حرفهایی که معلم می زد، صحبت می کردم، گاهی وقتها ناراحت می شد، گاهی وقتها می خندید و گاهی وقتها خوشحال می شد.‏

 حضور: دربارۀ درسها سؤال نمی کردند، از نمراتت نمی پرسیدند که چند شده ای؟ 

‏- همین دیگر، خوشحالی او به خاطر نمرۀ خوبم بود و وقتی ناراحت می شد از نمرۀ کم بود، باز بستگی داشت از چه درسی باشد، درسهای مهم را بیشتر. ‏

حضور: می دانید که خیلی مورد توجه حضرت امام(س) بوده اید، خاطره ای که مربوط به شما سه نفر باشد؛ یعنی شما در نزد حضرت امام باشید و مرحوم پدرتان حضور داشته باشد، یادتان می آید که برای ما بگویید؟ 

‏- خیر. ‏

حضور: اگر الان مرحوم پدرتان زنده بودند و در کنار شما بودند، دوست داشتید در مورد چه چیزی با ایشان حرف بزنید؟ 

‏- بستگی داشت آن موقع، چه موقعی باشد. ‏

حضور: حالا، مثلاً حالا که نزدیک عید است و سال دارد نو می شود. 

‎-‎ ‏در موقع عید وقتی که ایشان بودند، همیشه به سفر می رفتیم، یعنی با اقوام همه جمع ‏

‎-‎ 

حضورج. 18صفحه 401

حضورج. 18صفحه 402

می شدند با مینی بوس یا با اتوبوس؛ همه یک اتوبوس می گرفتیم، حرکت می کردیم؛ یعنی همگی با هم به سفر می رفتیم؛ دوست داشتم که حالا هم این گونه باشد، دوباره همه با همدیگر حرکت می کردیم و می رفتیم سفر؛ یعنی دسته جمعی با تمام افراد خانواده؛ نه فقط افراد خانوادۀ خودمان، با افراد خانوادۀ خویشاوندان. ‏

حضور: آیا مرحوم پدرتان هرگز در مورد خصوصیات حضرت امام با شما صحبت می کردند، با توجه به علاقه ای که حضرت امام به شما داشتند، چیزی در این باره به شما می گفتند؟ 

‏- کمابیش. ‏

حضور: آیا در مورد خانم محترم حضرت امام، به شما سفارش می کردند که بروید به ایشان سر بزنید، یا کاری برایشان انجام بدهید؟ 

‏- بله، وقتی می رفتم پیش ایشان، در مورد خودشان صحبت می کردم؛ وقتهایی هم با پدرم می رفتم و حرفهایی که داشت می زدم. ‏

حضور: آیا در مورد رعایت حق پدر و مادر، احترام به دوستان، آشنایان، همسایگان با شما صحبت نمی کردند؟ 

‏- چرا، همیشه دربارۀ آنها به من سفارش می کرد، بخصوص از همسایه ها صحبت می کرد، مثلاً می گفت در حق ایشان: از آنها خبر نداری؟ آیا احوال آنها را پرسیده ای؟ یا نظیر همین کارها ...‏

 حضور: می توانید دربارۀ آن روزهایی که ایشان در بیمارستان بودند و بعد فوت کردند، برای ما سخن بگویید؟ 

‏- من که باخبر نبودم، بعدش خبردار شدم که آمدند بیمارستان. به هر حال بعد مادرم گفت که ایشان فوت کردند، رفتیم آنجا، داداشم با ما کم و بیش حرف زد که ما را آرام کند. ‏

حضور: گویا شما آن شب در خانۀ اقوام بودید؟ 

‏- بله، بعد با تلفن فهمیدم. ‏

حضور: مثل اینکه از طریق تلویزیون متوجه شدید؟ 

‏- از طریق تلویزیون متوجه شدم، بعد خودم تلفن زدم به مادرم و ایشان ماجرا را به من خبر دادند. ‏

حضور: سال گذشته که گروهی از شمال برای شرکت در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام(س) به حسینیۀ جماران آمدند؛ شما برای آنها صحبت کردید، امکان دارد گوشه ای از آن سخنان را بازگو کنید؟ 

‏- گفتم ما باید بکوشیم انقلابمان را سالم به دست آقا امام زمان(عج) برسانیم و از وظیفه ای که در این مورد به عهده داریم، حرف زدم. ‏

حضور: خوب می دانید که مردم تو را دوست دارند و علاقه مند هستند که حرفهای تو را بشنوند، اگر حرفی با آنها دارید یا توصیه ای، سفارشی دارید لطفاً بگویید. 

حضورج. 18صفحه 403

‏- من توصیه ای به مردم ندارم؛ ولی می دانم واقعاً بعضیها هستند که آرزو دارند نماز درست بخوانند؛ ولی به دلیلی نمی توانند، یا مریض هستند و در بیمارستان هستند، یا مشکلات دیگری دارند، ما که نه مریض هستیم، نه پاهایمان درد می کند، می توانیم از نعمتهای خدا درست استفاده کنیم و درست نماز بخوانیم، چرا باید کم و کاست داشته باشیم؟ باز به اصطلاح، آنهایی که در بیمارستان هستند و نمی توانند نمازشان را ایستاده بخوانند، شاید نمازشان مقبولتر از ما باشد و اگر باز به شکلی مریض باشند و مثل امام، امام مریض بودند، هیچ کاری نمی توانستند انجام دهند؛ یعنی نمی توانستند نماز بخوانند و ‏‏خوابیده هم، نشسته هم مشکل می توانستند نماز ‏‏بخوانند؛ ولی به دکترها می گفتند که زیر بغلشان را بگیرند و ایشان را بلند کنند و ایشان به سختی تلاش می کردند تا بتوانند بخوانند از بعضی از ما که تمام نعمتها را داریم و نمی توانیم درست نماز بخوانیم، ثوابشان صددرصد بیشتر است، باز من به اندازه ای و در حدی نیستم که نصیحتی بکنم؛ ولی بیشتر در مورد امام می گویم، باید سعی کنیم که سرمشقمان امام باشد، در استوار بودن، ببینید حضرت محمد(ص) استوار بود به خاطر استوار بودنش چی شد؟ آمد و دین اسلام را برپا گذاشت؛ حالا اگر یکی از ما بود، اولین قدم که برمی داشتیم وقتی که بر ضد ما بلند می شدند، ما می ترسیدیم، نمی توانستیم کاری انجام بدهیم؛ ولی امام هم استوار بود و توانست حالا نه مانند پیامبر(ص)، بلکه به نوعی ایران را نجات بدهد. اگر امام نبود،  الان ایران هم نبود؛ و خدا انسانهای استوار در دین را دوست دارد، همین آیه ای که هست «انّ الله عزیز حکیم» یعنی به درستی که خداوند با عزت و استوار است، یا «هو الرحمن الرحیم» او رحمان و رحیم است؛ چه عیبی دارد که ما بخشنده و مهربان باشیم، گرچه هر چقدر بخشنده و مهربان باشیم حاتم طایی ‏

حضورج. 18صفحه 404

نمی شویم چه برسد به خداوند. ‏

‏خوب یک نصیحت کوتاه هم بکنم که پیامبر اکرم(ص) این نصیحت را کرده که آمده: «قال رسول الله(ص): انّی تارکٌ فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی.» معنی این حدیث، این است که پیامبر اکرم(ص) فرموده است: من دو چیز گرانبها و ارزشمند را برای شما باقی می گذارم: کتاب خداوند و خاندانم را؛ این در مورد اینکه خاندان پیامبر(ص) بسیار ارزش داشتند و یزید و معاویه قدر آنها را ندانستند؛ بعد در مورد قرآن: بهترین شما کسی است که قرآن را فراگیرد و به دیگران بیاموزد، این هم باز سخنانی درباره رسول اکرم(ص) بود و من به اندازۀ کافی صحبت کردم. ‏

حضور: با تشکر از شما از درگاه خداوند متعال برای شما و خانوادۀ مکرمتان آرزوی سلامتی و موفقیّت می کنیم.

والسلام 

 

حضورج. 18صفحه 405