زبان حال علی

زبان حال علی

● منظر سلطانی

‏بابا چگونه می شود تارهای دل را از پود محبت تو جدا کرد؟ ‏

‏چگونه می شود شراب صفای تو را سر نکشیده، ریشۀ احساسمان را بخشکانیم و از تو که سرشار از عطر بهاران و وفای یاران بودی، ریشۀ دل بگسلانیم؟ ‏

‏چگونه می شود از یاد برد شهد لبخندت را که شیرینترین خاطره ها را در کاممان زنده می کرد، و مخمل سبز نگاهت را که بر قامت کوچکمان بهترین ردا بود؟ ‏

‏چگونه می شود مهر را در مجلس پاییزی مرگ زندانی کرد؟ حال آنکه تو فصل سبز سیادت رستن بودی که در تمامی زمین ارمغان بهاران را ارزانی می کردی. ‏

‏ما را با تو پیوندی نه از سر رابطه های معمول و قاعده های معهود بود، چرا که تو از هر رابطه و قاعده ای فراتر بودی؛ قلب سبز تو غیر از خانۀ دلهای ما، محفل دوستداران امام(س) را نیز صفا بخشیده بود. ‏

‏چرا رفتی؟ مگر می شود نمونه مجسم مهر و وفا چنین بیوفایی کند و ما را در جادۀ غربت رها سازد، تو که درد زمینیان را می دانستی و با قصه غریب غربت آنان آشنا بودی، چرا رفتی؟ تو که با غصّه های تنهایی زینب(س) آشنا بودی، تو که با درد فرزندان زهرا(س) عجین بودی، آن سان که گویی همۀ دردهای امام زاهدان و ساجدان را یک تنه به دوش می کشیدی، چرا رفتی؟ مگر نمی بایست برای رفع تشنگی دلهامان رحمت باران می شدی؟ ‏

‏□‏

‏بابا، هنوز دستان انتظارم را به باغ دروازه ها می برم و آغوش تو را طلب می کنم؛ ‏

حضورج. 18صفحه 397

هنوز کبوتر چشمانم را در طلیعۀ راهها به پرواز درمی آورم، شاید بیایی؛ شاید قدم رنجه کنی و قالیچۀ نگاهم را مفرش قامت خودسازی، درخت سبز تکیه گاه من باشی، سایه بر سرم بگسترانی و در حریر برگهایت پنهانم سازی، و با گل بوسه های مهرت مرا سرشار از نعمت محبت کنی. ‏

‏دو سال است که آفتاب چشمانت غروب کرده و مفهوم روز برایم گنگ و نارساست، در شبها نیز مهتاب دستانت سرزمین وجود مرا در برنمی گیرد. دو سال است که هرگاه از مادر سراغت را می گیرم، آسمان چشمانش بارانی می شود و نگاهش را پنهان می کند تا حلول شبنم را بر برگ برگ مژگانش نبینم. ‏

‏کجا رفته ای بابا؟ من و فرزندان شهیدان این دیار، پس از غروب سوزناک پدر پیرمان به دیدار تو دلخوش بودیم؛ مگر از یاد برده ای که باید در هر ِ لیالی عشر وقت خروس خوان، خروش برآوری و یادآوریمان کنی که راه امام(س) را بی رهرو نگذاریم؟ ‏

‏نماز بهارمان را به که اقتدا کنیم وقتی تو در زمستانی ترین فصل، حلقه های حیات را گسستی و از سلسلۀ زنجیریان زمین دل بریدی و صُفّۀ عارفان ملأ اعلی را برگزیدی؟ ‏

‏کجا رفته ای بابا که دیگر قصۀ بازگشتت را ‏

حضورج. 18صفحه 398

چلچله ها در بهاران نمی خوانند؟ ‏

‏کجا مانده ای که وقت آمدنت بیگاه شده است؟ مگر در دیار دوست رحل اقامت افکنده ای؟ ‏

‏آرزومندم بیایی و در سرزمین لاله های سرخ، گل تولد دوباره بکاری تا دست در دست نوباوگان باغ، چمن را مهیّای سیادت گل کنیم. ‏

‏دیری است در انتظاریم که پس از غروب گلهای محمّدی، و معطر کردن سجاده های گلزارمان به عطرهای روحنواز یاسهای سپید باغ رسالت، با همخوانی گلهای نرگس خطبه ای به نام ظهور بخوانیم تا بر بال فرشتگان حلقه های عدل و قسط برایمان نازل کنند که سرزمین ما مدینۀ آرمانی اسلام شود. ‏

‏بیا بابا تا در حلول نور، درختان ایستادۀ استقبال باشیم و صف استقامت بکشیم؛ بیا که فصل هجران را پایان ببریم و بلبلان را از دست تطاول حرمان رهایی بخشیم. بیا تا قدقامتی بخوانیم که همۀ آلاله ها رستاخیز عظیم خود را به نمایش بگذارند و از کبوتران شهید بخواهیم پرده از رخ گل موعود برگیرند و ما بتوانیم بضاعت خود را که میراث گرانقدر خمینی کبیر(س) است و با دست دعا و عشق و ایثار نگه داشته ایم به بهارِ مقدم آقا و مولا و امام منتظرمان(عج) نثار کنیم تا در قیامت سروها در حضور سید و سرور کائنات، سرافکنده نباشیم و مشتاقانه سرود سرخ ادای تکلیف بخوانیم. ‏

‏□‏

‏بابا جان، یاد تو در ذرّه ذرّه وجودم نهفته است و خاطرۀ نصایح تو برای ادامۀ راه پیر جماران، همراه همیشگی من. ‏

‏بابا جان، وقتی در فصل کوچ سبز تو و وصل عاشقانه ات به مقتدای عارفان؛ باغبان صنوبرهای باغ خمینی(س) که پس از عروج روحانی آن یار عزیز، وظیفۀ سنگین رسالت پیام او را به عهده دارد و همواره در شراره های غم دلدار، جان و دلش می سوزد، مرا به میهمانی سفرۀ محبت خویش فراخواند و برای دلجویی از من که با همۀ کوچکی، بار غم بزرگ فقدان تو را بر دوش می کشیدم، حریر نرم کلامش را نثارم کرد؛ دریافتم که پرچمدار بزرگ انقلاب امام(س) در عصر تفرقه با شمشیر زبانش بر سر مستکبران آتش می بارد و مصداق بارز «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» است؛ و فهمیدم تا این عشق موروثی در جان و تن مشتاقان امام حسین(ع) جاری و ساری است «کل ارضٍ کربلا» را در «کل یومٍ عاشورا» تفسیر خواهیم کرد و انقلاب آسمانی پیروان قرآن را در مسیر زمینِ هدایت، به صراط مستقیم دوست خواهیم برد و نسل بعد از نسل معلم عصر عروج انسان در معراج نماز خواهیم شد. ‏

‏و السلام ‏

 

حضورج. 18صفحه 399