فهارس

فرهنگ لغات

فرهنگ لغات

‏ ‏

 ( ا )

‏ابهج: شاد، خرم، زیبا‏

‏اتیان: انجام کاری، ارتکاب، آوردن‏

‏اُثنیه: مدح و ثنا‏

‏اجتهاد: سعی، کوشش‏

‏إجهار: صدا بلند کردن‏

‏احتباس: زندان کردن، نگهداشتن، باقی ماندن‏‏  ‏‏احتجاب: در حجاب شدن‏

‏احتراز: پرهیز کردن، دوری جستن‏

‏احلی: شیرین تر‏

‏اَحیاز: مکانها‏

‏اَخباث: ج خبیث: پلیدی، زشتی‏

‏اختفاء: پنهان شدن‏

‏اختمار: پوشاندن، پوشش، پوشیده‏

‏اَخسّ: پست تر‏

‏اِدبار: روی گردانی‏

‏ارتیاض: رام کردن، رام شدن، تعلیم گرفتن‏‏  ‏‏اَرجاس: ج رجس: پلیدی، ناپاکی‏

‏ازاله: برداشتن، دورکردن‏

‏ازمّه: ج زمام: مهار، افسار‏

‏استظلال: در سایه چیزی قرار گرفتن‏

‏استعانت: یاری‏

‏استفادت: بهره، استفاده‏

‏استقذار: پلید شمردن‏

‏استقصاء: پی جویی، تفحص‏

‏استکانت: زاری‏

‏استناره: نور گرفتن، روشنی گرفتن‏

‏استیفاء: تمام چیزی را گرفتن‏

‏استیلاء: تسلط‏

‏استیناف: از نو شروع کردن، از سر گرفتن‏‏  ‏‏اسقام: ج سقم: بیماری، مرض‏

‏اصعب: دشوارتر، دشوارترین‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 821
‏اعانت: یاری‏

‏اعدای عدو: سخت ترین دشمن‏

‏اعوجاج: کجی‏

‏اُغلوطه: سخنی که با آن شخص را به اشتباه  اندازند‏

‏افتقار: فقر، تنگدستی، درویشی،  نیازمندشدن‏

‏افهام: ج فهم‏

‏اقبال: روی آوردن‏

‏اقتراح: بی سابقه‏

‏اقطار: ج قطر: طرف، کرانه‏

‏اکثار: زیاد کردن، تکثیر کردن‏

‏الجاء: وادار ساختن کسی به کاری، کار خود  را به خدا سپردن‏

‏القائات: ج القاء: تلقینات، وسوسه ها‏

‏اَلیق: سزاوارتر‏

‏آمال: ج اَمل: آرزو‏

‏امانی: ج امینه: آرزو‏

‏امّ: مادر‏

‏امّ رضاعی: مادر شیری‏

‏انانیت: خودبینی، خویشتن بینی، برگرفته از  واژۀ اَنَا عربی‏

‏انامله: ج انمله: سرانگشتان‏

‏انتباه: آگاهی، بیداری، پیدا شدن، آگاه شدن‏‏  ‏‏انتر: میمون‏

‏انجاز: به وعده وفاکردن‏

‏انزجار: بیزاری، کراهت‏

‏انساء: کسی را به فراموشی واداشتن‏

‏انسلاخ: بیرون آمدن چیزی از چیزی، پوست  انداختن‏

‏انغمار: فرورفتن در کاری‏

‏انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری‏

‏اهتمام: تلاش، کوشش‏

‏اهوال: ج هول: ترس، بیم‏

‏ایقاع: هماهنگ ساختن آوازها‏

‎ ‎

( ب )

‏بارقه: برق زننده، درخشنده، تابان، درخشش‏‏  ‏‏بأس: عذاب شدید‏

‏براق: نام چهارپایی که پیامبر در شب معراج  بر آن نشست‏

‏بَحْت: محض‏

‏بطالت: بیکاری، کاهلی، یاوه گویی‏

‏بطش: راندن، حمله کردن‏

‏بهائم: ج بهیمه: چهارپایان‏

‏بهیمیت: چونان حیوان بودن‏

‏بیضاء: سپید، روشن‏

‎ ‎

( ت )

‏تبتّل: انقطاع، انفصال، بریدن‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 822
‏تجاذب: از دو سو کشیدن‏

‏تجافی: دوری، دوری کردن، جاخالی کردن‏‏  ‏‏تجلد: ادعای قوت و توانایی‏

‏تحدید: محدود ساختن، تعیین حدود‏

‏تخوم: ج تخم: حد و مرز‏

‏تدلل: ناز کردن‏

‏تدلی: فروآویختن، درآویختن، نزدیکتر شدن‏‏  ‏‏تدلیس: فریب دادن، فریبکاری‏

‏تذلل: فروتنی، فروتنی کردن‏

‏ترأس: رئیس شدن‏

‏ترغیب: تشویق، متمایل کردن‏

‏تسویف: کار امروز را به فردا افکندن، درنگ  انداختن‏

‏تسویل: اغواگرای‏

‏تسویلات: ج تسویل‏

‏تشافع: جفت شدن، همراه شدن ‏‏[‏‏مراد این  است که موجب شفاعت شود‏‏]‏

‏تشبث: چنگ زدن‏

‏تشفی: آسودگی یافتن، دل آسایی‏

‏تشقیقات: ج تشقیق‏

‏تشقیق: شکافتن‏‏ [‏‏مراد پیدا کردن شقوق و  احتمالات مختلف یک چیز است‏‏]‏

‏تشوّه: زشتی‏

‏تصلّب: سختی کردن‏

‏تعب: خستگی، سختی‏

‏تعدید: شمارش‏

‏تعزّز: عزیزشدن‏

‏تعسّف: تکلف، سختی، رنج، مشقت‏

‏تعصّی: خودداری کردن‏

‏تعلّق: وابستگی‏

‏تعلّل: بهانه جویی، کوتاهی‏

‏تعویق: عقب انداختن، درنگ و تأخیر در  کاری انداختن‏

‏تعلیل: علت، سبب‏

‏تعییب: معیوب ساختن، ایراد گرفتن، به  عیب نسبت دادن‏

‏تعییر: سرزنش کردن، سرزنش‏

‏تفوق: برتری‏

‏تقصیر: کوتاهی کردن، سستی کردن‏

‏تقیید: دربند کردن (اشاره به محدود کردن و  مقید کردن است)‏

‏تکلف: رنج، مشقت‏

‏تلویث: آلوده کردن‏

‏تمسک: چنگ زدن، دستاویز ساختن‏

‏تنجیس: ناپاک کردن، پلید گردانیدن‏

‏تنزّه: دوری جستن، پاک بودن، بی آلایشی‏

‏تنفّر: بیزاری، نفرت‏

‏تنمیه: نشو و نما دادن، بالنده کردن‏

‏تهتک: پرده دری کردن‏

‏تهجین: زشت شمردن، عیب گرفتن‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 823
‏توبه نصوح: توبه راستین، توبه ای که باز  رجوع نکنند بر آنچه از آن توبه کرده باشند.‏

‎ ‎

( ج )

‏جبل: کوه‏

‏جبلّت: سرشت، طبیعت‏

‏جبلتاً: از روی فطرت و سرشت، از روی  طبیعت و ذات، ذاتی، ذاتاً، فطرتاً‏

‏جحود: انکار، امری را دانسته انکار کردن‏

‏جَدْر: دیوار‏

‏جُدْران: ج جَدْر: دیوارها‏

‏جذوه: اخگر، پاره آتش‏

‏جزاف: گزاف‏

‏جُلّ: همه، بخش اعظم یک چیز‏

‏جلوات: ج جلوت‏

‏جلوت: آشکار‏

‏جنود: سربازان، نیروها‏

‏جیش: لشکر، سپاه‏

‏جیوش: ج جیش: لشکر، سپاه‏

‎ ‎

( ح )

‏حاقّ: اصل شیئی، حقیقت امر‏

‏حرمان: محروم شدن‏

‏حشو: حرف زیادی، زاید‏

‏حشیش: علف خشک شده‏

‏حضیض: پستی، نشیب‏

‏حطام: خرده و ریزه، پاره و شکسته (کنایه از  دنیاست)‏

‏حظّ: بهره، نصیب‏

‏حظوظ: ج حظ‏

‎ ‎

( خ )

‏خِدر: پرده، حجاب‏

‏خذلان: بی بهرگی از یاری و اعانت، خواری‏

‏خرق: پاره، شکافته، پاره کردن‏

‏خرقه تهی کردن: مردن، فوت کردن‏

‏خُسران: ضرر‏

‏خسیس: دون، پست‏

‏خصم: دشمن‏

‏خصماء: ج خصم‏

‏خفرا: ج خفیر‏

‏خفیر: راهبر، نگهبان، حامی، پناه دهنده‏

‏خلّت: نقص، خلل‏

‏خلجان: خطور و گذر به ذهن‏

‏خلّص: ج خالص‏

‏خلوات: ج خلوت‏

‏خلوت: پنهان‏

‏خنّاس: شیطان، شیطان صفت‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 824

( د )

‏داء عضال: درد سخت ازپا درآورنده‏

‏داثره: کهنه، مندرس، غافل، هالک‏

‏دار: خانه‏

‏دارالغرور: خانه فریب (کنایه از دنیاست)‏

‏داعیه: انگیزه‏

‏درکات: ج درکه‏

‏درکه: ته، شیب، سرازیری، طبقه پایین، طبقه  دوزخ‏

‏دنوّ: نزدیکی‏

‏دواعی: ج داعیه: انگیزه‏

‎ ‎

( ذ )

‏ذم: نکوهش، بدگویی‏

‏ذمیمه: نکوهیده، ناستوده، زشت‏

‎ ‎

( ر )

‏راجی: امیدوار‏

‏راجین: امیدواران‏

‏راحله: مرکب‏

‏رامی: تیرانداز‏

‏رجز: پلیدی‏

‏رذیله: خوی ناپسند‏

‏رشحات: ج رشحه‏

‏رشحه: چکه، قطره‏

‏رفق: نرمی، مدارا‏

‏رفض: واگذاشتن، ترک کردن، رد کردن،  دورافکندن‏

‏رفض نشأتین: بیرون رفتن و کنار زدن دو  عالم‏

‏رمی: افکندن، تیرانداختن، انداختن، نسبت  دادن‏

‏رهبت: بیم، ترس، خوف‏

‎ ‎

( ز )

‏زاد: توشه‏

‏زقّوم: درختی است در جهنم، دارای میوه  بسیار تلخ که دوزخیان از آن خورند‏

‏زلات: ج زلّت‏

‏زلّت: خطا، لغزش‏

‏زنار: کمربندی که زرتشتیان و ذمیان نصرانی  در مشرق زمین مجبور بوده اند به کمربندند تا  بدین وسیله از مسلمانان شناخته شوند‏

‎ ‎

( س )

‏سالفه: گذشته‏

‏سبع: حیوان درنده، وحشی‏

‏سبعیت: درندگی‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 825
‏سبحات: ج سبحه‏

‏سبحه: جلال و بزرگی باریتعالی، نور الهی‏‏  ‏‏سُبُل: ج سبیل: راه‏

‏ستر: پوشش، پرده‏

‏سجن: زندان‏

‏سخط: خشم‏

‏سَداد: راستی و درستی‏

‏سَدنه: خدمت کاران، پرده داران، گماشتگان‏‏  ‏‏سرایر: ج سریره: پنهانی‏

‏سفلی: پایین، پایین تر، پایین ترین مرتبه‏

‏سطوت: ابهت، وقار‏

‏سَقَرْ: دوزخ، جهنم‏

‏سُکْر: مستی‏

‏سکرات موت: بیشعوری و بیهوشی  وحشتناکی که به هنگام مرگ دست می دهد‏

‏سور: دیوار دور شهر، بارۀ شهر‏

‎ ‎

( ش )

‏شائبه: عیب، گمان، شک‏

‏شاهق: بنا و قله بلند‏

‏شح: بخیل، تنگ نظر، آز، حرص‏

‏شداد: ج شدید؛ فرشتگان شداد: فرشتگان  سخت و درشت خو‏

‏شَرِه: آزمند، حریص‏

‏شطر: سوی، ناحیه‏

‏شُعب: ج شعبه: شاخه‏

‏شیمه: خلق، طبیعت، عادت‏

‏شوائب: ج شائبه: عیب، گمان، شک‏

‏شوب: آمیختن‏

‎ ‎

( ص )

‏صبغه: رنگ‏

‏صحو: بیداری، هوشیاری‏

‏صعب: سخت‏

‏صعق: بیهوشی، فانی شدن در حق است‏‏  ‏‏صغار: ج صغیر: کوچک‏

‏صلبه: سخت، درشت‏

‎ ‎

( ض )

‏ضار: ضرر رساننده‏

‏ضایع: تباه، تلف‏

‏ضیق: تنگی‏

‎ ‎

( ط )

‏طائر: پرنده‏

‏طباع: ج طبع: سرشت، نهاد، سجیه‏

‏طرح کونین: کنار زدن دو جهان (عالم)‏

‏طریان: حمل شدن، عارض گشتن‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 826

( ع )

‏عائله: خانواده، زن و فرزند مرد‏

‏عاکف: معتکف، مقیم شونده‏

‏عاکفان: ج عاکف‏

‏عِدّه: افراد، شمار، تعداد‏

‏عُدّه: آمادگی، ساز و برگ‏

‏عِدّه و عُدّه: کنایه از تهیه نیرو برای کار است‏‏  ‏‏عَفْطَةِ عَنْزْ: آب بینی بز ماده (اشاره به کلام  حضرت امیر در پستی و بی مقداری  دنیاست)‏

‏عقیب: دنبال، دنباله‏

‏عکوف: معتکف، مقیم شونده‏

‏عما: کوری‏

‏عمّاله: کارگزاران، گماشتگان‏

‏عنف: درشتی، شدت‏

‎ ‎

( غ )

‏غایت قصوای: کمال مطلوب، مقصود نهایی‏‏  ‏‏غرور: فریب‏

‏غزارت: بسیاری، فراوانی‏

‏غشوه: از خود بی خود شدن (از غشی است)‏‏  ‏‏غلّ: کینه، بغض‏

‏غلاظ: ج غلیظ‏

‏غلاظ شداد: سخت و درشت؛ مأموران غلاظ  شداد: مأموران درشت خوی و سختگیر  ‏

‏خداوند‏

‏غمض عین: چشم پوشی‏

‎ ‎

( ف )

‏فاجر: گناهکار، ستمکار‏

‏فاقه: فقر، تنگدستی، نیازمندی‏

‏فایز: رستگار، پیروز‏

‏فتور: ضعف و سستی‏

‏فجار: ج فاجر‏

‏فجور: فسق ها، گناهها، تباهی ها‏

‏فزع: هراس، بیم، ناله، فریاد‏

‏فزع اکبر: قیامت‏

‏فضیع: رسوا‏

‏فؤاد: قلب، دل‏

‎ ‎

( ق )

‏قاسی: (قاسیه) سخت‏

‏قالبیه: ظاهری، صوری‏

‏قُباب: ج قبه: گنبد‏

‏قبح: زشتی‏

‏قبه: گنبد‏

‏قذارات: ج قذارت: کثیفی، پلیدی، ناپاکی‏

‏قسوت: سخت دلی، سنگدلی‏

‏قصور: کوتاهی، ناتوانی‏

‏قضای وَتَر: کنایه از برآوردن نیازهای حیوانی  ‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 827
‏و جسمانی است‏

‏قطاع الطریق: راهزن‏

‏قلت: اندکی، کمی‏

‏قلع: از بیخ کندن‏

‏قلوب مطبوعه: دلهای مهرزده شده‏

‏قلوب منکوسه: دلهای واژگون‏

‏قلوب منکوسه قاسیه: دلهای وارونه سخت‏‏  ‏‏قنوط: ناامیدی، ناامید شدن‏

‎ ‎

( ک )

‏کائنات: موجودات جهان‏

‏کامن: پوشیده شونده، پنهان شونده، پوشیده،  پنهان‏

‏کبار: ج کبیر: بزرگ‏

‏کبریا: بزرگی، سلطنت‏

‏کُمّل: ج کامل‏

‎ ‎

( ل )

‏لایبالی: بی اعتنا‏

‏لُباب: خالص و برگزیده از هر چیزی‏

‏لِعان: یکدیگر را لعنت کردن، نفرین کردن‏

‏لُعبه: بازی‏

‏لَعَمرالحبیب: به جان دوست سوگند‏

‏لوث: آلودگی‏

‏لوم: سرزنش‏

 ( م )

‏مآرب: ج مَاْرَبْ: حاجت، نیاز، خواهش‏

‏مأثوره: منقول، نقل شده‏

‏مبالات: ج مبالی: اعتنا، توجه، دقت‏

‏مبعوث: برانگیخته، فرستاده شده‏

‏مبعوث منه: فرستاده شده از سوی او‏

‏مبعوث الیه: فرستاده شده به سوی او‏

‏مُبرّی: دور، پاک‏

‏مُبعّد: دورکننده‏

‏متنسّک: عابد، کسی که به ظاهر عبادت و  پرستش می کند‏

‏مُتجلّی: آراسته‏

‏متنفّر: بیزار‏

‏متواترات: ج متواتر‏

‏متواتر: پیاپی، پی یکدیگر آینده و در علم  حدیث خبری است که راویان بسیار در هر  طبقه آن را نقل کنند تا موجب یقین شود.‏

‏متشتث: پراکنده، متفرق‏

‏متلهف: افسوس خورنده، دریغ خورنده،  اندوهناک‏

‏متجافی: دورشده‏

‏متشبث: چنگ زن، دستاویز‏

‏متلبس: لباس پوشنده، آمیخته شونده، خلط  شونده‏

‏متحتّم: واجب کننده، حتمی‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 828
‏متسخّط: مورد خشم واقع شده‏

‏متدلّی: وابسته، آویخته‏

‏مجبول: سرشته‏

‏مجرّه: کهکشان‏

‏مجیر: پناه دهنده‏

‏محفوف: فراگرفته، احاطه شده‏

‏محترق: سوزان، سوخته شده‏

‏مخلد: جاودان‏

‏مخلای: تخلیه‏

‏فطرت مخلای: مراد فطرت خالص و به دور  از همه چیزهاست‏

‏مخالطه: معاشرت، آمیزش‏

‏مداقّه: دقت، باریک بینی‏

‏مدارسه: درس خواندن‏

‏مدهش: دهشناک، وحشتناک‏

‏مذلت: ذلت، خواری‏

‏مرتاض: ریاضت کش، ریاضت کشنده برای  تهذیب نفس‏

‏مرآت: آینه‏

‏مرآتی: ج مرآت: آینه‏

‏مربا: تربیت شده‏

‏مرقاة: ‏‏[‏‏مرقات‏‏]‏‏ ج مراقی‏

‏مراقی: پلکان، نردبان‏

‏مرمّی: متهم، منسوب، منتسب‏

‏مزکی (مزکا): پاک شده، پاک‏

‏مزاولت: ممارست در کاری‏

‏مسفور: نوشته‏

‏مسفورات: ج مسفور‏

‏مسجون: زندانی‏

‏مستغرق: غرق شده‏

‏مستظّل: در سایه چیزی رونده‏

‏مستأنفه: جدید‏

‏مستقره: استقراریافته، ثابت شده‏

‏مَساوی: بدیها، عیبها‏

‏مشفوع: ضمیمه شده، پیوسته، همراه‏

‏مشتهیات: ج مشتهی‏

‏مشتهی: اشتهاآور، راغب کننده‏

‏مشحون: پر، مملو، انباشته‏

‏مشوب: آمیخته‏

‏مشروبات: آشامیدنیها‏

‏مصاب تر: درست تر‏

‏مضاد: ضدّ‏

‏مضایقه: دریغ کردن‏

‏مطمح نظر: موردنظر‏

‏مطلوبات: خواسته ها‏

‏مطوقه: مؤنث مطوق، دارای طوق، دارای  گردنبند‏

‏مطعومات: خوردنیها‏

‏مطویه: درهم پیچیده، پوشیده‏

‏مطعم: خوردنی‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 829
‏مظلم: تاریک‏

‏معلّل: بیمار، ناقص‏

‏معلن: آشکار‏

‏معین: یاور، کمک، یاری دهنده‏

‏معتمد: اعتمادشده، مورد اعتماد و اطمینان‏

‏مغلول: کسی که غل و زنجیر به گردنش و  دستش بسته شده‏

‏مغزای: مقصود کلام، کنایه از عمق و درون‏

‏مغلولان: ج مغلول‏

‏مغتاب: غیبت کننده‏

‏مغمور: فروبرده شده در چیزی، غرق شده‏

‏مفاهیم سوقیه وضعیه: مفاهیم بازاری و  قراردادی‏

‏مفتاق: نیازمند‏

‏مفزع: پناهگاه، ملجأ، پناه بردن‏

‏مقیم: ساکن‏

‏مقتدی الانام: پیشوای مردم‏

‏مقابح: ج قُبح: زشتی‏

‏مقهور: شکست خورده، مغلوب‏

‏مقهوریت: شکست خوردن، مغلوبیت‏

‏مکاید: ج مکیده‏

‏مکیده: حیله‏

‏مکتوم: پوشیده‏

‏ملاذّ: ج ملذّة‏

‏ملذه: شهوت‏

‏ملبس: لباس‏

‏ممرضات: ج ممرض‏

‏ممرّض: مریض کننده، بیماری زا‏

‏منسلک: داخل شونده، در ردیف چیزی در  آینده‏

‏منکوس: واژگون، سرنگون‏

‏منسّد: مسدود، بسته شده‏

‏منخلع: از جای کنده شده، منقطع‏

‏منافر: مخالف‏

‏منقاد: فرمانبردار، مطیع‏

‏منخرط: در یک صف قرار گرفته، در یک  ردیف جای گیرنده‏

‏مَنسّی: فراموش شده‏

‏منقطع: بریده، قطع شده، جداشده‏

‏منضجر: منزجر، بیزار‏

‏منفعل: اثرپذیر، اثرپذیرنده‏

‏منقهر: شکست خورده‏

‏منبثه: منتشره، پخش شده‏

‏منطفی: خاموش شونده، فرونشانده،  خاموش‏

‏منغمر: غوطه ور، فرورفته‏

‏منتحل: منتسب‏

‏منکوحات: ازدواجها‏

‏منطمس: محو، پوسیده‏

‏منفَصِمْ: جدا‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 830
‏مندکّ: هموار، درهم کوبیده شده‏

‏مهجور: جداکرده شده، دورافتاده، جداافتاده‏

‏مؤادّه: دوستی، محبت، مهربانی، بایکدیگر  دوستی کردن‏

‏موبقات: ج موبقه‏

‏موبقه: مهلک، هلاک کننده‏

‏موحش: وحشتناک، ترسناک‏

‏مؤنه: هزینه، خرج‏

‏میسور: ممکن، میسّرشدنی‏

‎ ‎

( ن )

‏ناسی: فراموشکار‏

‏ناصیه: پیشانی‏

‏نزع روح: جان دادن، جان کندن‏

‏نُسُک: شکر، پرستش، عبادت‏

‏نسیان: فراموشی‏

‏نفار: دوری، رمیدگی‏

‎ ‎

‏نقمت: مقابل نعمت‏

‏نِطاق: محدود، دایره، کمربندی که بر کمر  می بندند‏

‏نفوس راجیه: نفسهای امیدوار‏

‎ ‎

ه )

‏هاویه: طبقه هفتم از طبقات دوزخ، دوزخ،  جهنم‏

‏هاویه مظلمه: دوزخ و جهنم تاریک‏

‎ ‎

( و )

‏وزر: وبال و گناه‏

‏وعید: تهدید‏

‎ ‎

( ی )

‏یقظه: بیداری‏


کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 831

‎ ‎

کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 832